- [wikiwordpress]
جستجو
دفتر هنر وبژهی «نشریات فکاهی ایران» را میتوانید با فشار روی نشانیی زیر بخوانید و داشته باشید:
daftar-honar.com
__لل_____________________ _..._________________ ..................................................................................... دفتر هنر شمارههای گذشته را میتوانید از طریق رسانه ابتیاع کنید. ntjv ikv _..._________________ .. ***************دوستان گرامی
از شما که علاقهمندید با درج کارهای ادبی و هنریتان و نیز اخبار و اطلاعات تازه در رسانه شرکت کنید آنها را با فرمتword به نشانیی
habib@rasaaneh.com برایمان ارسال کنید تا در صورت امکان در اینجا منتشر کنیم.
____________________________
....
...... .....
.. «الف مثل باران» را از رسانه بخواهید. .............. .. ..دو گفتار کتاب جدید محسن صبا چاپ انتشاراتیی آوانوشت منتشر شد. ......_______________________________________________ ______________________________________________کتابهای رسیده
.با تشکر از دوستانی که کتابهای خود را برای رسانه ارسال داشتهاند.
این کتاب را میتوانید در نشانیی زیر بخوانید.
http://asre-nou.net/php/view.
php?objnr=31357 پیوندها
دستهها
- دیدار 18779
-
واژگان خانگی
یک شعر از: غلامرضا بروسان
گل اگر درست و به موقع
در شعر بنشیند
کلمه را خوشبو میکند
ای کاش میشد به هنگام جنگ
سیبی را به دشمن تعارف کرد
تابستان میآید
و درخت توت حیاط را شیرین میکند
چون بیابانی
دور افتادم از خودم
و پوسیدم
چون پایههای پلی در آب.
یک شعر از: ناهید عرجونی
دارم به مُردنم فکر میکنم
به اولین باران ِپس از خودم
دارم به غمگینی ِاین تصویر خیره میشوم
بارانی ات خیس شده است
چتر برداشتهای
و گورستان خلوت است
نگاه میکنم به دور و برت
کسی تو را ندیده است
منتشرشده در اشعار این شماره
دیدگاهتان را بنویسید:
نامهای از باقر پرهام
به احترام زندهیاد باقر پرهام
نامهای از باقر پرهام
نشریهی ایران امروز
با سلام خواهشمندم مطلب زیر را برای روشن شدن افکار عمومی ِ ایرانیان در داخل و خارج کشور در نخستین فرصت چاپ و منتشر کنید.
نشریهی «پیک نت – پیک هفته» در شمارهی ٩٤، مورخ ٥ تیر ماه ١٣٨٦ = ٢٦ ژوئن ٢٠٠٧ میلادی، به نقل از «نیویورکر» نوشته است:
« احمد اویسی، برادر ژنرال اویسی (ارتشبد اویسی پس از انقلاب در پاریس ترور شد) از جمله مشاوران سیاسی ِ رضا پهلوی است. در کنار وی، پرویز ثابتی (مقام امنیتی ساواک در دوران شاه و رئیس ساواک تهران) نیز رضا پهلوی را یاری میکند. باقر پرهام (جامعهشناس ایرانی) نیز از روشنفکران شناخته شدهی ایران است که اکنون برجستهترین روشنفکر حامی رضا پهلوی است…».
من نمیدانم در شمارهای از “نیویورکر ” که «پیک نت» به آن اشاره کرده است چه چیز نوشته شده است، زیرا آن شماره را ندیدهام و اصولاً از زمرهی خوانندگان این گونه نشریهها نیستم. حدود دوسال پیش از این نیز همین نشریه مطالبی در همین زمینه چاپ کرده بود که برخی از رسانههای جهانی، از جمله دویچه وهله، توسط خبرنگاران ایرانیشان در برنامهی فارسی خویش به آن بازتاب دادند ، و بازتابشان هم به گونهای بود که حتی با مطالب “نیویورکر” نیز به درستی وفق نمیداد. من، اما، بنا به عادتام ، حال و حوصلهی پاسخگویی به این گونه قضایا را نداشتم و جز اعتراضی تلفنی به آقای شهریار آهی، مشاور رسمی و اعلام شدهی شاهزاده رضا پهلوی، اقدام دیگری نکردم و حتی پیشنهاد آهی را برای تعقیب خبرنگار دویچه وله نپسندیدم و با آن موافقت نکردم. اکنون میبینم که «پیک نت» دوباره این ماجرا را از سر گرفته و از قول ” نیویورکر” مطالبی میگوید که به هیچ وجه حقیقت ندارد.
فعالیت سیاسی من در خارج از کشور به دنبال سفری بود که من به آتلانتا رفتم و در یک سخنرانی با عنوان «سخنی در باب رفراندم، و برای ثبت در تاریخ» از این نظر دفاع کردم که مسأله سیاسی فعلی ِ ما یک امر و مسألهی ملی است نه حزبی و فرقهای یا ایدئولوژیکی . راه برون رفت از بحرانی که استبداد دینی ِ ولایت فقیه در ایران پدید آورده است این است که مردم ایران از هر فکر و عقیده از لزوم یک رفراندم ملی زیر نظارت سازمانهای بینالمللی برای الغاء نظام دینی موجود و تأسیس مجلس مؤسسان و تدوین قانون اساسی جدیدی بر اساس اعلامیهی جهانی حقوق بشر و جدایی دین و دولت، دفاع کنند. شکل نظام آینده را نیز همراه با تصویب قانون اساسی جدید در یک رفراندم ملی با آراء خود تعیین کنند و همهی ما به نتیجهی این رفراندم گردن بنهیم.
این خلاصهای از مضمون آن سخنرانی بود که برای نخستین بار در آن آمده بود که شخص رضا پهلوی و طرفداران نظام سلطنت مشروطه نیز مانند هر گروه دیگری از ایرانیان میتوانند در چنین فرآیندی مشارکت داشته باشند.
منتشرشده در نامه
دیدگاهتان را بنویسید:
شعرخوانیی حسین منزوی
خوانش شعر دیوار با صدای شاعر
کار و ارسالیی: روحالله اکبریان
منتشرشده در با صدای شاعر
دیدگاهتان را بنویسید:
روشنفکران و ناکجاآباد
کارل پوپر
احمد افرادی
بخش نخست
نام کارل پوپر (فیلسوف علم و اندیشمند اتریشی)، به خصوص در ربط با کتاب «جامعهی باز و دشمنان آن» ، برای قشر کتابخوان ایرانی به حد کافی آشنا است که نیاز به معرفی نداشته باشد.آنچه در زیر میآید گزیدهای از گفت و گوی بلند با او است. بخشهای منتخب این گفت و گو، به مباحثی مربوط میشود که در این سالها و حتی امروزه، ذهن روشنفکران و فعالان سیاسی ایران را به خود مشغول کرده است و در شمار دغدغههای سیاسی آنهاست.
احمد افرادی
——————————————————————————
سئوال ــ … اجازه دهید تا در ابتدای گفت و گویمان به فلسفهی سیاسی بپردازیم. هستهی اصلی اندیشههای خودتان را در چه میبینید؟
پوپر ــ … کار من در این زمینه طرح جدید مسئله بود. در فلسفهی سیاسی متداول، مسئلهی اصلی با این پرسش بیان میشد که: چه کسی باید حکومت کند؟
من پرسش دیگری را جایگزین این پرسش کردم (اما هیچکس متوجهی این جا به جایی نشد) پرسش جدید چنین است: چگونه میتوان حکومت را تا حدی زیر فشار گذاشت تا اقداماتی آنچنان بد و نادرست انجام ندهد؟ و پاسخ این پرسش چنین است: از این طریق که بتوان آن را برکنار کرد.
این پرسش که چه کسی باید حکومت کند؟ (اقلیت یا اکثریت بیخرد؟) برای افلاطون و تقریبا همهی فیلسوفان سیاسی و از جمله کارل مارکس مسئلهی اصلی سیاست بود. مارکس پرسش اصلیاش را به این صورت مطرح کرد: چه کسی باید حکومت کند؟ (سرمایهداران یا کارگران ؟) و پاسخ کنونی ما که «دموکراسی» خوانده میشود، در واقع پاسخی است که برای این پرسش در نظر گرفته شده بود؛و چون «دموکراسی» به معنای «حاکمیت مردم» و «مردمسالاری» تصور میشود، بنا بر این در پاسخ این پرسش که «چه کسی باید حکومت کند» میگویند: «مردم». اما مردم هیچجا حکومت نمیکنند.
قانون اساسی دموکراتیک ما را میتوان به عنوان پاسخی به طرح پرسشی بسیار معقولتر برای این مسئلهی متفاوت تفسیر کرد؛ یعنی این پرسش که چگونه میتوان به بهترین وجهی از بروز فاجعهای بزگ جلوگیری کرد؟ (حتی اگر نه با اطمینان کامل)
تغییر اساسی در نگرش به این مسئله، در اثر کاربرد دستاوردی فلسفی بود که پیش از هرچیزی در تقابل با فلسفهی آلمانی قرار دارد. این دستاورد فلسفی میگوید که نباید از ذات و ماهیت چیزها پرسید. شهود ذات و فلسفهی ماهیت به نظر من از اساس نادرست است و پیامدهای فاجعهآمیزی داشته است.
وقتی میپرسیم: «ذات دموکراسی چیست؟» پاسخ طبعاً این است که «حاکمیت مردم». اما چنین چیزی وجود ندارد؛ این فقط یک حرف است. کجا دیده شده که مردم حکومت کنند؟ حتی در انقلاب فرانسه هم چنین نبود؛ این مردم نبودند که گیوتین را به کار انداختند، بلکه چند عوام فریب دیوانه بودند. به هر حال، پرسش از ذات دموکراسی راه به این نظریهی غلط میبرد که: مردم باید حکومت کنند. مردم اما حکومت نمیکنند، این دولت است که حاکمیت دارد. پس موضوع بر سر این است که به نحوی بر حکومت اثر گذاشت. این فقط زمانی است که امکان برکناری حکومت وجود داشته باشد.
س ــ تأثیر عظیمی که آثار اولیهی شما ــ برای مثال کتاب جامعه باز و دشمنان ان و فقر تاریخیگریــ بر جا گذاشتند، بیشتر از آن جهت دارای اهمیت است که آرمانپرستی و حرکتهای تمامیتخواهانه که «خواست دگرگونی تام و تمام جامعه» را داشتند، اگر نه متوقف، دست کم تا حدی محدود و تعدیل شدند و مورد تردید قرار گرفتند. امروز سیاستمداران دموکرات وقتی میخواهند با جنبشهای ناکجاآبادی مخالفت کنند، به نظریات شما استناد میکنند. این موضوع شما را رنج میدهد؟ آیا آن را سوء تفاهمی میدانید، یا خوشحالید؟
پوپر ــ باور ندارم که سوء تفاهم باشد. به نظرم این آثار را من واقعاً برای دموکراسی نوشتم. فقط برای نوع دیگری از دموکراسی. تصور نمیکنم سوء تفاهم باشد؛ سوء تفاهم زمانی است که تصور شود به نفع احزاب خاصی این آثار را نوشتم. در صورتی که من مخالف برخی از احزاب بودم و نه مدافع احزابی خاص.
س ــ آیا در پس ِ پشت هر دانشی و پژوهشی ، منافع و انگیزهی ایدئولوژیکی (مکتبی ، مسلکی) میبینید؟
پوپر ــ به عقیدهی من همهی انسانها به این معنا مذهبیاند، و به قطع و یقین حتی تروریستها. اما متأسفانه دین خوب و بد داریم، امکان گزینش خوب و بد. آنچه برای آیندهی هر انسانی تعیین کننده است، همین گزینش است. طبیعی است که کسانی هم یافت میشوند که دین بدی را انتخاب کردهاند و بعد میپذیرند که انتخابشان بد بوده است.همهی ما به نوعی تصورات، افکار و امیدهای فراتر از تجربه داریم. البته کسانی نیز از این همه دست کشیدهاند و شکاندیشهای واقعی شدهاند.برخی هم هنوز خاطراتی از دوران جوانی خود دارند، دورانی که امیدها و رؤیاهایی داشتند. خلاصه همه جور آدم پیدا میشود، که اما نمیتوان انکار کرد که همهی ما به معنایی دینی هستیم ــ حتی به خصوص آنان که به خدا عقیده ندارند، یعنی خداناباوران.این نکته را لئونارد نلسون، فیلسوف آلمان که خود ملحد نبود، به خوبی به دیده گرفت. بارها هم یادآور شد. الحاد و خدا ناباوری نشانهای از آن است که مسئلهی دین جدی گرفته میشود.
س ــ … افلاطون (پدر فلسفهی مغرب زمین) در کتاب جدلی شما، « جامعهی باز و دشمنان آن»، در بخشی با عنوان «افسون افلاطون» ظاهر میشود . هرکه این کتاب را مطالعه کند، میتواند به این نظر برسد که افلاطون برای شما ریشهی همه ی شرارتها، همهی مهملات فلسفی و همهی استبدادهای سیاسی است.
منتشرشده در مقاله
دیدگاهتان را بنویسید:
سرفصلهای موسیقی ایران « نامهی بیست و چهارم»
همکارمان هلن شوکتی در هر شماره به معرفی آلات، نخبگان و دیگر مقولات مربوط بهموسیقی ایرانی میپردازد که از نظرتان میگذرد.
فصل بیست و یکم
آنكس كه حقيقت را نمى داند تنها يك نا آگاه است،
اما آنكس كه حقيقت را مى داند و آن را انكار مى كند يا وارونه جلوه مى دهد، تبهكار است.
برتولت برشت
ادامه شماره گذشته
هلن شوکتی
(سرگذشت موسیقی ایران
از چغامیش تا چهل ستون)
تاريخ ايلام و تمدنهاى گوشه و كنار منطقه از حدود ٢٥٠٠ سال پيش در آستانهى تغيير و تحول بزرگى قرار مىگيرد. كوروش بزرگ حال با يكپارچه كردن تمدنهاى مختلف، اولين پادشاهى سرزمين ايران و بزرگترين امپراتورى جهان باستان را بنيان مىگذارد.
هخامنشيان جانشينان پادشاهان<نوايلامى> بودند.
كوروش شاه شخصيت بسيار جالبى داشت، چون با وجود اينكه در پارس زندگى مىكرد اما خودش را ايلامى معرفى مىكند. كوروش نه تنها به تمدنهاى پيشين كه -حالا بخشى از امپراتورى ايران است- احترام مىگذارد بلكه فرهنگ و هنر هخامنشى را با تأثير از آنها شكل مىدهد.
مورخان يونانى مىگويند: كه در زمان هخامنشى اركستر بزرگى وجود داشته متشكل از ٣٦٠ نوازنده (زنان و دختران)، از كل امپراتورى هخامنشى/ كه در كنار هم بخوبى اجراى موسيقى مىكردند، و اين نشان دهندهى تنوع فرهنگى اقوام مختلف در آن گسترهى حكمرانى بوده است.
غروب هخامنشيان اما دو قرن پس از كوروش كبير اتفاق مىافتد. زمانى كه يونانىها به رهبرى اسكندر مقدونى به سرزمين هخامنشيان هجوم مىآورند .
پس از پيروزى اسكندر به سپاه كوروش،. اسكندر وارث بزرگترين امپراتورى جهان و يكى از با شكوهترين فرهنگهاى جهان شد. حالا پيشرفتهاى موسيقى ايران و خاورميانه از قرنهاى پيش، به چشم اسكندر و جانشينانش سرمايه و غنيمتى ارزشمند محسوب مى شود.
پس ازدو قرن تسلط يونانيان سرانجام ايران از جانشينان اسكندر پس گرفته مىشود . ايرانيان در امپراتورى اشكانيان فرمانرواى ايران مىشوند.
اما موسيقى در تمدن ساسانى بسيار آميخته بودند، چرا كه از دوران ساسانى كاسه اى زيبا كشف شد كه روى آن تصوير نوازنده سرنا ، نوازنده عود ، و نوازندگان ديگرى نقش بسته و البته رقص زنان ، كه اين نشان مى دهد، كه موسيقى در دوران ساسانى بسيار پيشرفت داشته و از اهميت خاصى برخوردار بوده است.
بهرام گور اهميت زيادى به موسيقى و بزم مىدهد…..در قرن پنجم عدهاى نوازنده از شرق آورده مىشود كه تعداد آنها در شاهنامه دوازده هزار نفر هستند كه از هند به ايران آورده شدند <<لولىها>><<كولىها>> يا به انگليسى همان جيپسى كه در دربار خسروپرويز بوده است.
ظهور نوابغ موسيقى كه نام آنها تا امروز باقى مانده هم مديون اهميتى است كه خسرو پرويز به موسيقى مىداد. باربد قطعات زيادى ساخته از جمله: / هفت خسروانى، سى لحن، و سى صد و شصت داستان/
در متون پهلوى، جوانى به درگاه خسرو پرويز آمد و اعلام كرد كه چه هنرهايي دارد و چه سازهايى مىنوازد ،،،،از آنجا ديده مىشود كه چه تعداد ساز در دربار خسروپرويز نواخته مىشد.
اما موسيقى در اين زمان كاربرد مهم ديگرى هم پيدا مىكند. حالا گروهى از هنرمندان قصهها و داستانهاى قهرمانان و پادشاهان و گذشتگان را با همراهى شعر و موسيقى در گوش تاريخ زمزمه مىكنند. اين هنرمندان حماسه سرا و راويان تاريخ گوسان ناميده مىشوند .
در دوران ساسانى گوسانها جايگاه بخصوصى در دربار پيدا كردند و خود اردشير هم نوازنده / و بسيار هم خوب مىنواخت.
منتشرشده در سرفصلهای موسیقیی ایران
دیدگاهتان را بنویسید:
یک شعر از: شیرکو بیکس
نقل از: مجله_ادبی_هنری_روزآمد
مگر چه میخواهم از وطن؟
جز گهواره و گندم
و اندکْ خیالی خیس با طعمِ تُردِ کوهستانها
چه میخواهم من؟
جز تکهای نان و آفتاب و آرامش
جز بارانی که آهسته و نرم میبارد
و آن پنجره:
که سمتِ بوسه و چراغ
گشوده میشود
و آینهوار…
مرا میطلبد
مگر من چه میخواهم از موطناَم؟
که همچون کوچهای برفرازِ خاطره و ابر
یا چونان پرندهای در قفس
از من دریغاَش میکنید!
منتشرشده در شعر دیگران
دیدگاهتان را بنویسید:
یک نگاه و چهار حرف
بخش دوم و پایانی :
یک نگاه و چهار حرف
نگاهی به چهار مجموعه شعر هوشنگ رئوف
به قلم امیرهوشنگ گراوند.
..
خصلت ترکیبی گزارههای بصری برساخته از کمپوزیسیون و کنتراست قوی رنگها و کلمات، رنگی تند از جهان شعری شاعر رسم میکند که گاه لبخند را به لب میآورد گاه اشک را به چشم مینشاند و گاه هم چشمهائی را میگشاید بر بازنمائی امر واقع و این جهان هزار رنگ. این رنگ و خیال وقتی نزدیک میشود که خیال شاعر دورتر میرود (مثلن عربستان) و آنجاها رنگهائی میبیند از اختلاف جغرافیای انسانی که تصویر برای رنگآمیزی و نقش بستن این دریافت و حساش کم میآورد و نام ـ واژههائی را احضار و در ساختار شعر تعبیه و بکار میبندد که «نام» را نامناپذیر میکند و آنی نیست که قبلن به نام خود مینامیدیم و میشناختیماش: «تفاوت» در نوشتار لاجرم «تفاوط» میآفریند. یوزپلنگ صحراهای آفریقا وقتی جابجا میشود و میآید و در شرکت خودروسازی انگلستان لوگوی «جگوار» میشود و همین ماشین میافتد زیر پای خرمایههای عرب و با آن مسابقۀ سرعت میگذارند و شکل میگیرد که یک طرفاش فقر و نداری و طرف دیگرش انبوه ثروت انباشت شده، بازندهاش کسی نیست جز جهان انسانی ما! در آفریقا / یوزپلنگ/ نام دیگر گرسنگیست/ که بیابانهای خشک را/ میدود/ این جا/ جاگواریست سفید/ با عینک دودی/ که جیغ سرعتش/ پاهای افریقای پیاده را/ روی اسفالت داغ/ میچسباند. (نبض گلوی تاک»، ص ۲۸)
فاصلههای طبقاتی و قطبی شدهای که با آشنائیزدائی و جایگردانی از چند نام ـ واژه، تصویر و بازنمائی و شعر شده و بر پیشانی خود «تقدیم» خورده به وحید موسائیان کارگردان و سازند هی فیلم «فرزند چهارم» که او هم از زاویهای دیگر همین تم و «رنگ» را در روایتی تصویری ـ سینمائی نمایش و نشان داده، و شاعر سیاهپوست آمریکائی لنگستون هیوز تفاوتهای طبقاتی ـ نژادیاش را «مجموعه» کرده ومیسرایدش: سیاه، همچون اعماق آفریقای خودم .
شاعر تصویرگرائی که سر و کارش با رنگ و کلمه است دنیای خیال و واقعیتاش، هر دو به تبع رنگیست. اشیاء و روابط و روایتها سیاه و سفید و تک بُعدی و تخت نیستند؛ سطوح و ابعاد معنائی هر شعر در یک خوانش خلاق حجم پیدا میکند. این بُرشهای کوتاه و حسی و رنگی در گزارههای رمانتیک و بعضن نوستالژیک، غالبن حاصل کشف رابطه و لحظهای ناب و زودگذرند که شاعر از خود «بیرون» رفته و به خلق فضای بیرون و درون خود پرداخته.
این نسیم / خنکای دریا نیست/ از ابتدای جادهی جنوب/ از حوالی میدان شقایق میآید/ تا بیقرار کند دل را/ از یاد خاطرهای دیرسال/ شب و بیابان/ بر با آسیابی قدیمی/ بر گلیمی/ از حدیث و حکایت/ و لهیب عشق/ در کام خشک گلو/ و گاه گاهی غم مویهای/ که گم میشد در ظلمات/ و خواب ـ خواب/ خواب بر خاک/ تا نوازش آفتاب/ اینک شب و خیابان/ تسبیح کشیده چراغها تا دور/ تیزآب بعضی در گلو/ که آسیاب/ در بلوار چندم/ این خیابان بود. (مجموعه شعر « دو حنجره آواز »، ص ۶۱)
این بیرونیت ما را به درون دنیائی دیگر و دیگری پرتاب میکند که حضورش در زندگی امان غایب است و شاعر مثل ما و نقاشان امپرسیونیست، در لحظه، رنج و نقشاش را توأمان «می کشد». گاه اگر اغتشاش و کج و کولگیای در چیدمان شعری و ترکیببندی این رنگها و کلمات میبینیم حاصل ناپایداری و «لرزش لحظه» است که همزمان دست و دل شاعر را، هنگام ثبتِ «آن»، میلرزاند و خوانش این تصاویر خود دست و دل مخاطب و خواننده را؛ از ناحیهی ناخودآگاه میجوشند و میآیند و عقل مآلاندیش و خردمحور را چندان نظارتی بر فوران آن نیست. حس همان لحظه است که به محض الهام با همان ترکیب و کلمات توصیفی دم دستی از اتفاق و صحنه سازمایه و سازمان یافته و به بیرون پرتاب و پس داده میشوند و دریافت خواننده آن را به افق خود بازخوانی و بازکشف میکند. کشف آناتی رازآلود روی نت موسیقی و رنگ و کلام.
یک شب شمایلات/ از قایق ماه/ در رودخانه افتاد/ حالا نمیدانم/ در مهتاب خوانی آب/ جلال کدام دریائی. (جنون آب، ص۹)
آسمانی/ پر از بال پرنده/ دریائی/ پر از زورق و بادبان/ و یک درخت/ که آشیانهای / روی سر گرفته/ کنار جادهای بیانتها/ دوریات را/ این گونه سر میکند/ با خیال و کلمه. (جنون آب، ص ۳۱)
سرشت چند گانه این شعرها حاصل زیستمایه و برخورد فعال شاعر با محیط و ذخیره داشت فرهنگی و غنیای از کلمات و عناصر بومی که درون بود خود شاعر شده و نشستن زبان این فرهنگ در ظرف زمان خود است که در ذهن پویای شاعر رسوب نشسته و سرشته و ناگهان بطور عینی اتفاق میافتد. شاعرانگی این اتفاق،شعری فرهنگی را رقم و رنگ میزند با المانها و نشانگان تند بومی ـ سرزمینی. رفتار شاعر با این رنگمایه ها و کلمات و اشیاء و ترکیبسازیهای تصویری و امتزاج دنیاها و حال و هواهای مختلف پای و پایه در زمین و زادگاه دارد و این رویکرد هنری به زیست بوم، در بسیاری از شعرها اصیل نفس میکشد و نقش میریزد.
تو که باشی/ خیال هم زیبا میشود/ غُل غُله در آغوشِ هوشم میافتد/ و برههای نوپا/ یله میشوند به چراع/ در بهار «گرین» گردنات/ خیال که زیبا باشد/ با ایل حسرتم/ بار و بُنه میبندم به سمت کوچ/ تا الوند سینهات/ ییلاقی تابستانی/ که شب از هوش میروم/ روی مخملی که تلاوت میکند/ مهتاب را/ و صبح برمیخیزم/ به هیابانگ سرخوشی که میآید/ از بام پلکهایت/ تو که باشی … (ناز گلو خواندهای، ص ۱۱)
این شعر، علارغم برخی واژهها و نامجاهای نامأنوس، شعری مشکل گو نیست آنگاه که هماغوشی ذهن و عین شاعر درگیر رنگبازی هستیاش شده یعنی درون شاعر با بیروناش در یک تعامل و کنش هنری ـ دیالکتیکی یکی میشوند، واکنشهای بایسته و عاطفی به این حادثه و اتفاق شعری، از سطح به عمق رفته و در برگشتاش روابط و کلمات و تصاویری در سطح تکوین و تدوین مییابد که مخفی نیستند بل برای خوانندهاش سهلالوصول و رویاند. ادامهی خواندن
منتشرشده در اشعار این شماره, نقد شعر
دیدگاهتان را بنویسید:
شعر باباچاهی پايبندی به برخی سنتهای مشترک است
«خيلی پيشتر سيد علی صالحی به شعر گفتار روی نموده»
علیرضا پنجهای
در بخش نخســت از گفت وگوی علیرضا پنجهای که در صفحه پيشــين ادبيــات روزنامه آرمان به چاپ رسيد، جريانهای شعر در دهههای ۴۰ تا ۷۰ و برخی ويژگی های آن اشــاره شــد: «شــعر ما در دهه ۴۰ در کنار چهرهشــدن بزرگان شعر، شعر حجم و موج نو وشعر ديگر را با خيل شاعران بزرگ و مدرنش شعر مــا افزود که برآيند چاپ آثار و آرايش آن ذهن و زبان شــعر امروز ما را پیانگيخت. شعر دهه ۶۰ هم شعر دوره گذار بود از شــعری با آن همه تجربههای متنوع زيبايی شناسانی شعر رايج زمان، شعر مدرن و پيشرو و البته در مقابل شعر سياسی و آرمانی. در دهه ۶۰ شعر ما مشغول سبک سنگين گذشته بود و برنامهريزی برای شعر سال های دهه ۷۰». در بخش دوم اما بيشتر از شعر دهه هفتاد پرسيدهايم که خواهيد خواند:
بخش پایانی: محمد مهدیپور
ما در نيمه اول دهه هفتاد با شعرهای شاعرانی همچــون رضا چايچــی (بی چتر بــی چراغ)، کورش همهخانی (ســکوت با نگاه شــما فرو میريزد)، ضياءالدين خالقی و… روبه رو هستيم.
آيا شعر اين شــاعران در حوزه شعر دهه هفتاد صورتبندی میشود؟
اينهــا به همــان اندازه ديگرانی که نــام برديد اثر چاپ کردند. حالا يکی کمتر و يکی بيشتر. اما چون
وجه درويشخصالیشان بيشتر بود، کمتر مطرح شدند وگرنه عرض کــردم؛ اين قطار بــا کوپههای عديده و مسلسلگونه در حرکت بوده است. بسا کسانی که در محافل استان ها مطرح شدند و کمتر رسانههای مرکز
سراغشان رفتهاند. ببينيد با آدمی مانند ضيايی که چند کتاب متفاوت شعر اشيا چاپ کرده کلی مصاحبه و نقد
میشــود اما در کارگاه خانه فرهنگ خودمان بسياری از علاقهمندان به شــعر او را نمیشــناختند يا م. مويد
را، مهدی ريحانی، يا جوزی که در جوانی شــروع کرد به خط زدن و ويرگول گذاشــتن کنار لبخند و صورت معشوق و بسی از او تقليد کردند حتی بزرگان! و البته بين جان وجانان يکی را انتخاب کرد و مدتهاست که خود را از شــعرگفتن دور داشته است و سلحشور که در حلقه شــاعران گيلانی هنوز به جســت وجوی زندگی و شعر به تهران نرفته بود و هنوز در هوای شعرحلقه رشت نفس میکشيد و لابه لای شعرش میشد به تاثير از ذهن و زبان رگههای شــعر زاد بومی رسيد.
سلحشور جايزه نخستين کتاب شعر کارنامه را گرفت، البتــه صديق هم همراه چند تن ديگــر خود را به اين
جايزه رساند. نجدی اما برای يوزپلنگانش در داستان جايزه گردون گرفته بود و هنوز در محافل شعری گيلان و البته نشــرياتش مطرح بود. اما گفته باشم به صرف وجه معلمی شعر و اين شعر و آن نظريه من نمیتوان شعر يک دوره را در مونوپل خود دانست. اين مناسبات بيمارگون يکیاش به سبب نقاط تاريک بررسی تحليلی شعر ما در تمام دورههايش است.
از آنجــا کــه در نيمه اول دهه هفتاد شــعر شاعران زن دهه هفتاد در شعر شاعرانی مانند: شيوا ارســطويی، نازنين نظامشــهيدی، اعظم شاهبداغی و..ظهور میکند.از اين رو میخواهم در مورد جايگاه شعر زنان در دهه هفتاد برايمان صحبت کنيد.
اشــاره شما به چند اســم، البته می تواند حق برخی را ضايــع کنــد خاصه از اول مصاحبه چنيــن رويه رخ
در رخــی پيــش گرفته شــده و من اصلا با اين شــيوه مخالفــم، ولی به احترام ديدگاهتــان که لابد لااقل برای شما کسانی اين اســامی را بولد کردهاند پاسخ میدهم.
ايــن عزيزان فقط نبودند، شــما شــعر ســالهای ۷۰ رابدون نام بردن از ساری، گراناز موسوی، رويا تفتی، آزيتا قهرمان، نسرين جافری و … با پوزش از ارجمندانی که در ايــن کوتاه دم در حافظه نــدارم اما روی نام يکايکشــان صحه میگذارم نمیتوانيد به نقد بکشــيد. حتی جوانترهای ســالهای شــعری دهه ۷۰ با بد و خوبشــان و هر يک چه با ۵۰ ســهم چه يک ســهم در اين روند تاثير گذاشــتهاند . در چنين مواقعی حق، چه بسا کســی که از خيلی از اين نامهای شــما و من برحقتر باشــد اما چون در روح مصاحبه ماهيتا پژوهش نيست که دقيق و مستند صحبت کند و به جنبه برانگيزانندگی برای تامل و تفحص بيشتر بسنده میشود، ممکن است همين کاستی شائبه ايجاد کند و برخی را که حق کمتری دارند به واسطه فعاليت بيشتر رسانهای، چه بسا بيش از سهمشان در جريان ســازی شعر مطرح شوند که البته همينجا گفته باشــم نام بردن يا مصاحبه بيشتر کردن باکســی دال بر نخبگیاش نيست؛ بلکه نشان بضاعت و ميزان آشنايی مصاحبهکنندهها با اشخاص دارد و لا غير.
مطمئنا همه اين دوستان که شما ذکر کردي شاعران تاثيرگذاری بودهاند و بنده هم با همه اين دوستان آشنايی کامل دارم واينکه اگر اسم کسی در جريان ســوالات ذکر شد يا کسی از قلم افتاد تعمدی در کار نبوده است چون امکان ذکر اسم تک تک افراد در سوالات امکان پذير نيست و روند مصاحبه هم به همين گونه است وهيچ جانبداری خاصی از شخص يا گروهی مطرح نيست.
منظور من هم همين بود که اين بيشــتر به خاطر بضاعت مصاحبه اســت که امکان آوردن اســم تمام افــراد در آن نيست.
اگر اجازه بفرماييد به شــعر دهه ۷۰ در نيمه دوم دهه مذکــور بپردازيم. بنابراين اگر ممکن اســت در باره شعرهای شاعرانی مانند: محمد آزرم، علی قنبری، بهزاد خواجات و ..که به طورکلی شعرهای شاعران مذکور در نيمه دوم دهه هفتاد مورد توجه قرار گرفت، صحبت کنيد.
درست است ما قاسم آهنين جان را هم از جنوب داشــتيم،علی آمختهنژاد هم بود، بعدها موسی بندری
هم که چند کار درخشــانش را به من سپرد و من پس از يک آشــنايی حضوری با او در سال ۷۵ در رشت و شنيدن شعرهايش دريافتم که همه شعر اين مرز وبوم نزد ما نيســت من شعرهايش را در مجله گيلانزمين
چاپ کردم و افتخار هم میکنم، نامش بيشتر سر زبانها افتاد. چنانکه افتخار میکنم به انتخاب شــعر نام تمام مردگان يحيیست بهترين اثر شاعر نامدار منظومهها ســپانلودر زمان جنگ که همراه با مصاحبهای در ويژه هنرو ادبيــات کادح چاپ کردم. آن موقع اينترنت نبود و بايد برای طرح پرسشهايت کلی کتاب و نوشته در باره آن شاعر میخواندی و آگاهی از چند و چون يک شاعر زحمت بسيار داشت.! من پس از شماره اول ويژه هنرو ادبيات کادح به عنوان سردبير ديگر نبودم و ويژهها با سرپرستی صالحپور و زير نظر شورای نويسندگان که من و صالحپور و بهزاد عشــقی در میآمد هر يک هم مسئول مستقيم سرويسهای تخصصی خود بوديم. در خانه هم تلفن نداشــتم، برای صحبت با او در باره مصاحبه زنده ياد صالحپور گفتم به او زنگ زد و البته يک پرسش هم او افزود که چرا در فيلم شناسايی بازی کرده است؟ ببينيد اين که يکی برای نمونه هر ماه چند اثــرش در هميــن روزنامه آرمان چاپ شــود و چون آرمان پر مخاطب اســت پس نتيجه بگيريم که طرف نخبه است. نه اين طور نيست؛ برای نمونه اگر نام من در انتخاب کتاب شعر توسط مجله تجربه نيست شما نبايد فکر کنيد پنجهای را به حساب نياوردهاند، نه از
من خواســتند، اما من طی يادداشتی برای مجله تجربه نوشتم که چرا در انتخاب کتاب شعر سال جديد شرکت نمیکنم. چون نمیشد در اين انتخاب داور خوبی بود، چون داوران به همه کتابهای منتشــر شده دسترسی نداشتند چون در قاعده توافق نبود. من رای ندادم تا در بیعدالتی جای نگيرم.
نظرتان درباره جريان موسوم به غزل پست مــدرن که توســط افــرادی نظير: ســيد مهدی موسوی،هادی خوانساری،محمد سعيد ميرزايی و. ..دردهه ۷۰ پيش کشيده شد؛ که به نظر میرسد نه تنها ريشه در شعر پست مدرن فارسی نداشت بلکه ريشه در شــعر مدرن فارسی هم نداشت و حتی با شــعر کلاسيک فارسی هم نسبتی بر نمیساخت و بدين سبب جريانی فاقد هويت ادبی و هنری محسوب میشود چيست؟
تلاش بــرای نو شــدن ســتودنی اســت،هرچند نمونههای مردمی و پابليکی مانند بهبهانی و يا بهمنی
يا جوانترهای مورد نظر شــما، اما من پس از انقلاب نيما، روی آوردن به هر نوع قالب گذشته با هر گرايش و محتوايی را مانند شــنا در دريا و سپس در استخری شيک! میدانم. چه قهرمانهای شنايی در دريای کاسپين غرق شــدهاند چرا که شنا در دريا با استخر از زمين تا آسمان توفير دارد. که هر چند عکس دريا بر ديوارهاش به صورت دکور باشد و بتوان در عکس طوری وانمود کرد که کنار دريا هســتی و پاهايت توی درياست! درباره غزليات خانم بهبهانی هم من در ۳۰ ســالگی درمصاحبهام با صفحه ادبيات کادح توسط بهزاد عشقی چنين نظری ارائه دادهام.
ادامهی خواندن
منتشرشده در مقاله, نقد شعر
دیدگاهتان را بنویسید:
مهرداد صمدی به روایت نادر ابراهیمی
نقل از: مجلۀ هنری تحلیلی کافه کاتارسیس
مهرداد صمدی نادر-ابراهیمی.
دلم نمیخواهد که در این مختصر، از مهرداد صمدی، افسانهای بسازم؛ اما اینطور آدمها خودشان خودشان را افسانه میکنند_ نرم نرمک کاری میکنند که دیگر انسان میان واقعیّت و توهُّم، نتواند واقعیّت را برچیند_ بیدغدغه، و مطمئن باشد که توهُّم را برنچیده است.
به هر صورت، چند کلمهای دربارۀ او میگویم _بیآنکه تضمین کنم آنچه میگویم قطعاً و یکسره واقعیت است…
زمانی که اولین جشن هنر شیراز را میخواستند شروع کنند، نمایشنامه خواستند و مسابقه گذاشتند. بهمن محصّص_ نقّاش و کارگردان تئاتر_ آمد پیش مهرداد، درست مثل طلبکارها، و گفت: تو فوراً بنشین یک نمایشنامه دربارۀ «آرش کمانگیر» بنویس، بده به دفتر جشن هنر، برندۀ جایزۀ اول بشو، و بعد برای کارگردانی، مرا معرّفی کن! من میخواهم روی این آرش سنگ تمام بگذارم.
منتشرشده در یاد بعضی نفرات
دیدگاهتان را بنویسید:
رژیم شاه در بهمن ۵۷ سقوط نکرد
🌎 رژیم شاه در بهمن ۵۷ سقوط نکرد
غلامرضا مصدق
🌿 کم نیستند افرادی که متاثر از رویکرد دائی جان ناپلئونی و در چارچوب نگرش توهم توطئه ، بدون ذره ای تردید معتقدند رژیم گذشته بی هيچ عیب و نقصی در حال سبقت گرفتن از کشورهای پیشرفته بود که دنیای غرب بویژه آمریکا و انگلیس به دلیل حسادت و هراسان از پیشرفت خیره کننده رژیم زمینه سرنگونی آنرا فراهم آوردند.
🌿 واقعیت این است که هيچ انقلابی در خلاء شكل نميگيرد، چیزی به نام هئیت مدیره انقلاب که همچون مدیران یک سازمان بنشینند و درجلسات خود زمان راهاندازی و وقوع انقلاب را تصویب و اجراء کرده باشند در تاریخ هیچ انقلابی به ثبت نرسیده است. زمینههاي وقوع یک انقلاب سالهای سال بطور تدریجی و خزنده با انباشت مطالبات بر زمین مانده، بستر انقلاب را هموار میکنند و نهایتاً جرقهای کوچک مثل نوشتن مقالهای در روزنامه و یا خودسوزی یک دست فروش در ملاء عام آنرا شعله ور میکند.
🌿 پندار درست این است که بپذیریم رژیم شاه سال ۵۷ سقوط نکرد بلکه فرآیند سقوط از سالها پیش آغاز شده بود و آنچه در بهمن ۵۷ رخ داد آخرین حلقه از زنجیره سقوط رژیم بود . روند سقوط شاه از مرداد ۳۲ شکل گرفت آنجایی که بجای بازسازی مشروعیت از دست رفته ناشی از بازگشت به قدرت به مدد کودتای آمریکایی ، دکتر مصدق قهرمان نهضت ملي شدن نفت را به زندان و حصر برد و به جای اتکا به مردم بیش از پیش متکی به حمایت بیگانگان شد .
🌿 گام بعدی بسوی سقوط در سال ٤٢ برداشته شد زمانی که شاه، علي امينی آخرين نخست وزیر نسبتاً مستقل را کنار گذاشت و به انتخاب نخست وزیران بله قربانگوئی مثل هویدا اکتفا کرد.
منتشرشده در مقاله
دیدگاهتان را بنویسید:
فائز و عشق ستمگر
فائز دشتی
از: مجید نفیسی
مجید نفیسی
فصل دوم از کتاب «در جستجوی شادی: در نقد فرهنگ مرگپرستی و مردسالاری در ایران»، نشر باران، سوئد، ۱۳۷۰) مقدمه کتاب — فصل اول
در مناطق جنوبی و مرکزی ایران، دوبیتیهای فائز دشتسانی محبوبیت بسیار دارد. نقش اصلی در انتقال این ترانهها را ساربانها و چوپانها بازی کردهاند. آنها را با لحنی بسیار غمگنانه میخوانند و بدین سبب این لحن آواز را «غریبیخوانی» و یا «شروهخوانی» مینامند. زائر محمدعلی متخلص به «فائز» اهل «دهستان بردخون» از بلوك خورموج دشتی بوشهر خود ساربان نبود، ولی چون در زمان حیات او (تولد ۱۲۱۳- وفات ۱۲۸۹ خورشیدی)، بوشهر و توابع آن یکی از مراکز مهم تجاری ایران به شمار میرفته است، بعید نیست اگر همراه محمولات تجاری ترانههای او نیز چنین به سرعت بین مردم پخش شده باشند. مضمون اصلی این ترانهها عشق ستمگر است:
زن خیالی ستمگری که کاری جز شکنجه، عذاب و بالاخره قتل عاشق ندارد و با این وجود دقیقاً به خاطر همین ستمگریش مورد ستایش عاشق قرار میگیرد.
چگونه در سرزمینی که زن در آن از جانب برادر، پسر، پدر، شوهر، زنان دیگر، مذهب، قانون و بالاخره سنتها ستم میبیند؛ ناگاه در اشعار عاشقانه ما به صورت ستمگر ظاهر شده و به خاطر ستمگریش مورد عنایت واقع میشود؟
زمینههای روانی این عشق چه هستند؟ دلایل اجتماعی آن چه میباشند؟ تعبیر «عشق ستمگر» چیزی نیست که من در دهان فائز گذاشته باشم. او خود میگوید:
بت نامهربان! يار ستمگر!
جفاجو! سنگدل! بیرحم! کافر!
بیا از کشتن فائز بپرهیز
بیندیش از حساب روز محشر*
و جای دیگر بر این توصیفات چنین میافزاید:
برابر ماه تابانم نشسته
بت غارتگر جانم نشسته
یقین بر عزم قتل فائز زار
نگار نامسلمانم نشسته
حال باید از خود پرسید که این «یار ستمگر» و این «بت غارتگر» رموز دلبری را از کجا آموخته است؟ این سوالی است که شاعر از خود میکند: ادامهی خواندن
منتشرشده در مقاله
دیدگاهتان را بنویسید:
عکس روز (مادران جهان)
از سری تصاویر «عکس مادران جهان» که مجموعهی گویـــاییست از سختکـوشی و عشق بیپایان مادران ملل مختلف به فرزندانشان و اینکه چگونه از کودکان خود حتی درعین انجام کارهای سخت روزانه پرستاری میکنند. از این ماه در هرشماره یکی از این عکسها را که از صورتکتاب عزیزم «بیژن اسدیپور» وام گرفتهایم برایتان میآوریم.
شماره ۱۶
منتشرشده در عکس روز
دیدگاهتان را بنویسید: