- [wikiwordpress]
جستجو
دفتر هنر وبژهی «نشریات فکاهی ایران» را میتوانید با فشار روی نشانیی زیر بخوانید و داشته باشید:
daftar-honar.com
__لل_____________________ _..._________________ ..................................................................................... دفتر هنر شمارههای گذشته را میتوانید از طریق رسانه ابتیاع کنید. ntjv ikv _..._________________ .. ***************دوستان گرامی
از شما که علاقهمندید با درج کارهای ادبی و هنریتان و نیز اخبار و اطلاعات تازه در رسانه شرکت کنید آنها را با فرمتword به نشانیی
habib@rasaaneh.com برایمان ارسال کنید تا در صورت امکان در اینجا منتشر کنیم.
____________________________
....
...... .....
.. «الف مثل باران» را از رسانه بخواهید. .............. .. ..دو گفتار کتاب جدید محسن صبا چاپ انتشاراتیی آوانوشت منتشر شد. ......_______________________________________________ ______________________________________________کتابهای رسیده
.با تشکر از دوستانی که کتابهای خود را برای رسانه ارسال داشتهاند.
این کتاب را میتوانید در نشانیی زیر بخوانید.
http://asre-nou.net/php/view.
php?objnr=31357 پیوندها
دستهها
- دیدار 669
-
واژگان خانگی
یک شعر از: پل الوار
«آمده در: مجله_ادبی_هنری_روزآمد»
این است قانون گرم انسانها
از رَز باده میسازند
از زغال آتش و
از بوسهها انسانها.
این است قانون سخت انسانها
دستناخورده ماندن
بهرغم شوربختی و جنگ
بهرغم خطرهای مرگ
این است قانون دلپذیر انسانها
آب را به نور بدل کردن
رؤیا را به واقعیت و
دشمنان را به برادران.
قانونی کهنه و نو
که طریق کمالش
از ژرفای جان کودک
تا حجّت مطلق میگذرد.
مترجم: #احمد_شاملو
یک شعر از: مصطفی خضر
برگردان: عیسی دورقی
مجله_ادبی_هنری_روزآمد
نسلی که گم شده است
در خیابان رشد میکند
در خیابانِ وسیع!
فقط امید
پروژهی ممکن ماست!
به جز آن چه کاری میتوان انجام داد
تباهی همین زمانِ حالِ مزمن است!
آیا هدف به نتیجه میرسد؟
اگر آزاد نباشد!
منتشرشده در اشعار این شماره
دیدگاهتان را بنویسید:
در انتظار باز شدن آسمان تهرانم!
ازبینش مرگبار سنتی و غربیشدن فرار کردهام !
بیضایی در تازهترین گفت و گو با اندیشه پویا
آمده در مجله انترنتیی فرهنگنو
.بیضایی: در انتظار باز شدن آسمان تهرانم!
اشاره : “بهرام بیضایی “هنرمند تکرارنشدنی سینمای ایران هر چند سه سالی میشود که خارج از ایران زندگی میکند اما هر از گاه با گفتوگوهای صریحاش زمینهای را فراهم میکند برای تامل بیشتر بر اندیشههایش…وی در تازهترین گفت و گو با نشریه “اندیشه پویا” به مرور کارنامه کاری خویش در حیطه نمایشنامهنویسی پرداخته است و در این مرور یادی هم شده است از آدمهایی نظیر سیاوش کسرایی، جلال آلاحمد، محمد رحمانیان و نادر ابراهیمی….بخشهای خواندنی این گفتوگو را که در «اندیشه پویا» منتشر شده به نقل از شبکه ایران با هم میخوانیم: بیضائی بعدازهمهی حرفهایش ابراز امیدواری کرده و گفته است: همچنان نمایشنامه مینویسم به امید اجرا و انتشار در ایران و مثل همه این سالها در انتظار باز شدن آسمان تهرانم و به امید باد و بارانی که هر هوای آلودهای را بشوید..! …باهم میخوانیم …….سردبیر
* «آرش» واکنشی بود به منظومه سیاوش کسرایی و بازاندیشی آن… یادتان هست که روشنفکری به شناخت زبان و فرهنگ و اساطیر کهن ایرانی زخم زبان میزد و هم تفکر سنتی و هم بخش مهمی از تفکر چپ یک کلام ضد آن بود… بسیار مهم بود که سیاوش کسرایی، آرش کمانگیر را ساخت و از تنگنای چپ و سنتی و راست و امروزی سربلند در آمد…
* یک روز منتظر نتیجه امتحان آخر سال، هممدرسهایام، نادر ابراهیمی «آرش در قلمرو تردید» خودش را برایم تعریف کرد. نادر ابراهیمی کوهنورد هم بود و همه طنز و واقعیتگراییاش را گذاشته بود برای آرش. در داستان او در پایان آرش از بالای کوه برمیگشت و خبر میداد که از آن بلندی میان سرزمینها مرزی نیست. پیامی بسیار روشن و مترقی و در عین حال بهترین شیوه برای ننوشتن اسطوره و بلاتکلیف گذاشتن دو طرف جنگی که دو سه هزاره پیش اتفاق افتاده…
* پژوهشهای «نمایش در ایران» هم چنان که از اسمش پیداست بر محور نمایش ناشناختۀ ایران بود… کوشش برای پیدا کردن اسنادی که خبری از نمایشی گمشده میداد تا بعد از کنار هم گذاشتن این اسناد به درک چگونگی آن برسیم…
* نیمقرن از انتشار سه نمایشنامه عروسکی «قصه ماه پنهان»، «غروب در دیاری غریب» و «پهلوان اکبر میمیرد» میگذرد و در این مدت کسی جز آلاحمد آن را به معنایی که آلاحمد به آنها داد (که این نمایشها بزرگترین کمک به تاتر حکومتی است) نه خوانده است و نه میخواند…
* جلال نوشت حضرت تو داری از یک اقلیت دفاع میکنی! منتظر معذرتخواهی هیچکس نیستم اما کجای سه نمایشنامه عروسکی دفاع از اقلیت است یا کمک به تاتر حکومتی؟ آیا همه آنها که سالها در «تئاتر سنگلج» کار میکردند یا هر تاتر دیگری، کمک به تاتر حکومتی میکردند؟! آیا هر ساختمان دولتی، حکومتی است؟ مثلا استادان نباید یاد بدهند و دانشجویان نباید بیاموزند چون پول ساختمان دانشگاه را دولت از جیب ملت داده؟ کدام یک از ما پول ساختن یک تاتر مستقل و شخصی داشتیم، آلاحمد یا من یا دیگران؟ و اما در صورت درست بودن برداشت آلاحمد، مگر من حق ندارم از اقلیت دفاع کنم؟ و مگر اقلیت حق دفاع ندارد؟ ادامهی خواندن
منتشرشده در مصاحبه
دیدگاهتان را بنویسید:
پرواز رضا قلاجوردی
متن زیر برگزیدهی نوشته مهدی خطیبیست که در مرگ رضا قلاجوردی در خاکسپاری وی قرائت شد.
آقای رضا قلاجوری متخلص به فراز در بیستوششم دیماه ۱۳۲۴ در تهران متولد شد. پانزدهشانزدهساله بود که به شعر روی آورد و به قول خودش «زمزمههایی» داشت. سال ۱۳۴۴ سال آغاز جدی او در عرصۀ شعر بود. در همین ایام پایش به برنامۀ جوانان رادیو نیز باز شد و در مقام «گوینده» به فعالیت پرداخت. نخستین متنی که دکلمه کرد، شعری از «حمید مصدق» بود.
تو به من خندیدی
و نمیدانستی
من به چه دلهره از باغچۀ همسایه
سیب را دزدیدم.
او گذشته از گویندگی به نویسندگی در رادیو نیز پرداخت. پس از دریافت مدرک «علوم اداری» به «سربازی» فراخوانده شد.
سربازی او سپاهیگری (سپاه ترویج و آبادانی) در شهر بوشهر بود. سپس به تهران بازگشت و مدتی در یکی از دبیرستانهای تهران به تدریس ادبیات پرداخت. سپس در وزارت دارایی استخدام و برای مدتی به ادارۀ دارایی اهواز منتقل شد. صبحها را در آن اداره میگذراند و عصرها را در رادیو به کار نویسندگی و گویندگی مشغول بود.
نخستین شعر او در سال ۱۳۴۸ در مجلۀ فردوسی منتشر شد.
و از همین ایام همکاری مستمرش با نشریات آغاز شد. «فردوسی»، «نگین»، «روشنفکر»، «خوشه»، «تهران مصور»… و حتی شعرهایش در کتاب شبهای شعر خوشه نیز انتشار یافت.
قلاجوری در همان سالها در عرصۀ دیگری نیز قلم زد و چند اثری را منتشر کرد. «بیتو بودنها» یادداشتهای لامارتینوار او به نثر است، اما درونۀ آنها شبیه شعرهای اوست؛ نثری تغزلآمیز که سطرهای شورانگیز عاشقانهای در آن به چشم میخورد.
نخستین قطعۀ «در بیتو بودنها» در مجلۀ فردوسی ۱۳۴۸ منتشر شد و انتشار آن تا ۱۳۵۸ ادامه یافت.
در کارنامۀ قلاجوری چند «نوول» هم دیده میشود که یکی از آنها «فراز جادۀ دهکده» است. حدیثنفسی گرهخورده با اندیشههای اگزیستانسیالیستی چون نفرت، بیزاری، تنهایی و برخی رگههای ناتورالیستی چون جبر طبیعی زیست که سایۀ نوشتههای «هدایت» و «چوبک» را در آن میتوان دید. قلاجوری سالها با مطبوعات کشور همکاری داشت، اما تا چند سال پیش کتاب مستقلی منتشر نکرده است. در صفحۀ «صد چهره، صد شاعرِ» یکی از نشریات قدیمی، از قول او نقل شده است که میخواهد مجموعهشعری را با نام «در خوابهای خاطره» منتشر کند، اما این فرصت دست نداد.
منتشرشده در یاد بعضی نفرات
دیدگاهتان را بنویسید:
سر فصلهای موسیقیی ایرانی نامه چهل و سوم
شب چله یا شب یلدایکی از مهمترین جشنهای ایرانی است که قدمت آن به بیش از هشت هزار سال بیش میرسدشبی که فردای آن با دمیدن خورشیدروزها بلندتر شده و تابش نور خورشیدکه در ایران باستان بهعنوان نور ایزدی شناخته میشد افزونتر میشود. به باور ایرانیان یلدا شب زایش مهر یا خورشیدو مظهر نور و امیدی است که از اعماق تاریکیها جلوهگر میشود. بههمیتن مناسبت هم برای گرامیداشت آن جشن بزرگی برپا میکردند و شاید مردمان زمانهای دور امیدوار بودند و میدانستند که روزی اور برای همیشه بر تاریکی غلبه خواهد کرد.
پرستو احمدی
همکارمان هلن شوکتی در هر شماره به موسیقیو هنرمندان ایرانی که بهنوعی در اعتلاء و ارائه این هنر روحپرور دست داشته و دارند میپردازدکه همهماهه از نظرتان میگذرانیم
فصل سی و ششم
هلن شوکتی
«پرستو احمدی صدایی از دل تاریخ»
چهرهی پرستواجمدی کار ژاک فراست
من پرستو!! دختری که میخواهم برای مردمی که دوستشات دارم بخوانم، این حقی است که نمیتوانستم از آن چشم بپوشم، خواندن برای خاکی عاشقانه دوست دارم.
اینجا، در این نقطه از ایران عزیزمان در این تکهای که تاریخ و اسطورهای ما را بههم پیوند میزند
من پرستو!! دختری که میخواهم برای مردمی که دوستشات دارم بخوانم، این حقی است که نمیتوانستم از آن چشم بپوشم، خواندن برای خاکی عاشقانه دوست دارم.
اینجا، در این نقطه از ایران عزیزمان در این تکهای که تاریخ و اسطورهای ما را بههم پیوند میزند
صدای مرا در این کنسرت فرضی بشنوید و خیال کنید این وطن زیبا را
صدای او را میشنویم در اجرای کنسرت پر سر و صدای کاروانسرا در ایران که در یک کاروانسرای تاریخی برگزار شد.
ای خوانندهی ساختارشکن روز چهارشنبه ۲۱ آبان بدون حجاب اجباری در یک کنسرت مجازی «بدون تماشاچی» به همراه ارکستر به اجرای موسیقی پرداخت و پخش زندهی آن در یوتیوب به یکی از پربارترین رویداهایاخیر در رسانههای تاریخ اجتماعیی ایران تبدیل شد.
به گفتهی کارشناسان: در استفاده از تمامیی نمادهای ایران/ انتخاب مکان فرهنگی، انتخاب فرش ایرانی، نوروردازی و صدابرداری سیستم صوتی و استفاده از گردنبند نشان ایران،، نشان داد که این بانوی گرامی دختر ایران و از خودمان است
پرستو احمدی در جریان اعتراضات سراسری ۲۴۰۱ هم قطعهی «از خون جوانان وطن» را اجرا کرده بود که بعد از استقبال گیتردهی مذدم از این اجرا در مهرماه ۱۴۰۲ به نهادهای امنیتی احضار شد و برایش پرونده تشکیل داده شد. ادامهی خواندن
منتشرشده در سرفصلهای موسیقیی ایران
دیدگاهتان را بنویسید:
شوهر آهوخانم
علیمحمد افغانی
شوهر آهو خانم نام کتابی اثر علیمحمد افغانی است .شوهر آهو خانم نخستین اثر نویسندهی آن محسوب میشود که با استقبال بینظیری در بازار کتاب ایران رو به رو شد. انتشار این رمان حجیم در سال۱۳۴۰ حادثهای مهم در بازار کتاب و ادبیات داستانی ایران بود. علیمحمد افغانی این رمان را در سالهای زندان ۱۳۳۳ تا ۱۳۳۸ نوشته است و پس از خروج از زندان اقدام به چاپ آن با هزینهی شخصی میکند زیرا ناشری حاضر به مخاطره برای چاپ بر روی داستان بلند یک نویسندهی ناشناس نمیشود.
قلم علیمحمد افغانی در ساختن تصاویر بسیار تواناست و از پس بیان جزئیات با ظرافتی خاص بر آمده است. امّا بیشتر به جنبههای ظاهری توجّه شده است. خوانندهی کتاب هنگام مطالعه میتواند تصاویر خانه را به آسانی با توضیحات ظریف نویسنده در ذهن بسازد. خواننده حتی جزئیترین اجزای چهره و اندام شخصیّتهای قصّه، حتی فرعیترین اشخاص، را در ذهن میبیند.
داستان در سال ۱۳۱۳ در کرمانشاه رخ میدهد و درونمایه اصلی داستان با واقعیّت اسفبار زندگی زنان در لایههای پائینی جامعه در آ ن سالها ارتباطی نزدیک دارد و در نکوهش آئین چند همسری است. در این رمان مناسبات خانوادگی و ضوابط احساسی و عاطفی مرتبط بدان بازنمایی شده است. این کتاب جایزه بهترین رمان سال را از آن خود کرد[نیازمند منبع]
خلاصه داستان
آهوخانم –زن زحمتکش و بردبار- نمونه واقعی زن ایرانی است: زنی بزرگوار که حق و حقوقی ندارد، و همین سبب خواری اوست. تصویر واقعگرایانه افغانی، بیمارگونگی تصورات اغلب نویسندگان این دوره نسبت به زن ایرانی را برملا میکند.
منتشرشده در داستان, نقد داستان
دیدگاهتان را بنویسید:
یک شعر از: کیومرث منشیزاده
کیومرث منشیزاده
در چشمهای او هزاران درخت قهوه بود
که بیخوابی مرا
تعبیر مینمود
باران بود
که میبارید
و وی بود
که سخن میگفت
و من بود
که میشنود
آوای لیمویی لیمویی لیموییش را
وی میگفت:
قلبهای خود را باید عشق بیاموزی
و من میگفت:
عشق غولی ست
که در شیشه
نمیگنجد
باران بود
که بند آمده بود
و در بود
که باز مانده بود
و وی بود
که رفته بود
منتشرشده در یک شعر از یک شاعر
دیدگاهتان را بنویسید:
نامهای منتشرنشده از احمد شاملو به مرتضی کیوان
به مناسبت زادروز احمد شاملو
نامهای منتشرنشده از احمد شاملو به مرتضی کیوان
آقای کیوان عزیزم…
امروز شنبه است و من با آنکه قرار بود اکنون در راه باشم، در خانه نشستهام. میتوانستم امروز را به عنوان آخرین روز اقامتم در تهران پیش شما بیایم و با شما باشم، امّا با آنکه در خانه ماندن حوصلهام را بکلی تنگ کرده است بخودم فشار آوردم و بیرون نیامدم… مثل اینست من خودم را محکوم کردهام که در تهران رنگ خوشبختی و خوشوقتی را نبینم؛ با خودم فرض میکنم که اصولاً یک قانون فیزیکی که طبق آن هوا و محیط تهران روی اعصاب من بد عمل میکند، نمیگذارد در این شهر من راحت و بیخیال بمانم؛ و بر طبق همین «تصمیم»، با آنکه از دیشب زندگی من رنگ و جلا و راه دیگر گرفته است، امروز را هم که برای دیدن آخرین غروب تهران در این شهر ماندهام، کسل و افسرده و بیحوصله در خانه میگذرانم، و فقط از فردا صبح که براه میافتم، شروع میکنم که از امیدم گرمی بگیرم، و شور و شادمانییی را که بالاخره بدست آوردهام بمصرف راه آیندهام برسانم.
منتشرشده در نامه
دیدگاهتان را بنویسید:
واکاوی شعری از سیروس رادمنش
نقد شعراز: سریا داودی حموله
دیدمت
به چیدن نمک
گل سرخ
بر متن سپید!
با همین زخمها
بر خطوط مورب دست
چه طالع شوری
گل سرخ
بر متن سپید!
برمیگردی
با کاسههای واژگون
چاشت، از سبزینهی شوراب
آه!
گل سرخ
بر متن سپید!
سیروس رادمنش از شاعران فرامدرن شعر ناب است، که با خلاقیتهای تصویری مفاهیم هستی را پیش روی مخاطب میگشاید. اشعار این شاعر آوانگاردیسم سرشار از کد واژه هستند که از منظر ساختاری و فرمی، مفهومی و تصویری مخاطب را درگیر میکنند. ابهام و ایهام زبانی در جهت زایش اندیشه است. نگاه متنوعی در روابط درونی کلمات وجود دارد. مضامین بر گرفته از آشنایی با متون ادبی و فلسفی، هنر و موسیقی ایران و جهان که موضوعهای جامعهشناسی و انسانشناسی زیست بوم را در بر میگیرد.
در شعرِ کوتاه «گل سرخ بر متن سپید»شاعرعلاوه بر رویکردهایی از فرهنگ اقلیمی، واکنشی به فضای فرهنگی، سیاسی و اقتصادی است.
شعر از سه بند هایکویی فرم گرفته و عبارت «گل سرخ بر متن سپید» سه بار تکرار شده است.
در بند نخست، راوی زنی زیبا و قرمزپوش (با روسری بلند) را در نمکزارمیبیند.
در بند دوم، زخمهای مورب دست زن را به تصویر میکشد.
در بند سوم زن بعد از کار طاقتفرسای نمکچینی به خانه برمیگردد و شامش نوعی سبزی است که در همان شورابی میروید، که به نمکچینی مشغول است.
منتشرشده در نقد شعر
دیدگاهتان را بنویسید:
موج سوم
یادداشت: زهره خالقی
٣٧مین سالگرد موج سوم
نظریه موج سوم در شعر معاصر ایران اول دیماه ۱۹۸۷/۱۳۶۶ توسط دکتر فرامرز سلیمانی در مجله ادبی دنیای سخن مطرح شد.
لابد این دفتر خالی بود
که عریانی میآمدی و میخواندی
آی صدایم شکست و صدایی نیامد
در رویاها گم نشده بود
که به رویاها میشکفت
صدایی نبود و
صدایی نیامد
هفت آغوش کشیده بر پلکان سربی بلوغ
که هفت قفل و آشوب میگشود
درشعرمعاصرایران، موج سوم و یا شعر تصویر به ایجاز، به عنوان یک نظریه تازه توسط دکتر فرامرز سلیمانی در اول دیماه ۱۳۶۶ مطرح شد. موج سوم فرزند انقلاب و جنگ و تحولات پس از آن است. شعری که بشارت واژه و کلام را همراه دارد .آن چه موج سوم از شعرها و حرکتهای پیش گرفته بود به شعرها و حرکتهای پس از دههی شصت سپرد… ادامهی خواندن
منتشرشده در نقد شعر, یاد بعضی نفرات
دیدگاهتان را بنویسید:
با ساعدی و بی او
نقل از: صورتکتاب عادل بیانگرد عادل
«این جنجال شاشوها سبب شد که من دوباره این یادنوشته داریوش آشوری در بارهی ساعدی را بخوانم که به نظرم یکی از بهترین و منصفانهترین نوشتههایی است که در باره ساعدی به رشته تحریر درآمده است. من هم مثل عبدی کلانتری معتقدم که اگر ساعدی امروز این داستان شاشوها را میدید ، حتما به آن میخندید و از آن روایتی طنزآمیز میساخت چرا که به گفته دوستان و نزدیکانش چنان خلقوخویی داشت، همچنان که داریوش آشوری در همین یادداشت به آن اشاره میکند:«همیشه آدمِ خونگرم و بِجوشی بود و خیلیها دوستاش داشتند و خودش هم خواهان اینگونه روابط دوستانه بود. مجلساش هم گرم بود و شوخی و طنز هم به سبک خودش فراوان داشت و طاقت آن را داشت که ساعتهای دراز با کسی یا کسانی بنشیند و از هر دری سخن بگوید و خیالپردازیهای هنرمندانهاش را بیرون بریزد و از بسیاری چیزها و آدمها کاریکاتوری بسازد و کاهی را کوهی کند و دوروبَریها را بخنداند. غیبتکردن را هم دوست داشت.»
* این یادداشت که به مناسبت سالمرگ غلامحسین ساعدی منتشر میشود پیش از این در نشریهی چشمانداز (پاییز ۱۳۷۴) منتشر شده است.
آخرین بار که دیدماش، زمانی بود که او دیگر مرا نمیدید. یعنی هیچکس را زیر سرپوش شیشهای در تابوتی خوابانده بودندش. مراسم خاکسپاریاش بود. چشمهایش بسته بود. موهای پرپشتاش را ــ که دیگر سیاهوسفید شده بود ــ مرتب شانه زده بودند و به سنت فرنگیها که مرده را بزک میکنند تا چهرهاش ترسناک نباشد، صورتاش را سرخوسفید کرده بودند. خیلی خوشچهره شده بود، مانند جوانیهایش که مرد خوشچهرهای بود. توی بینیاش پنبه چپانده بودند. لابد بهخاطر اینکه پیش از مرگ از دهان و بینی خون بالا آورده بود. آخر او از بیماری کبد مرده بود. گوشهی لبهایش لبخند شیطنتآمیزی بود؛ همان لبخند بازیگوشانهای که وقتی سرحال بود توی صورتاش بود. مثل اینکه میخواست چیزی خندهدار بگوید و یکی از آن خندههای ریسهدارش را سر دهد. مثل اینکه خشنود مرده بود و در آخرین دمها با مرگ شوخی و بازی کرده بود. آخر خیلی عذاب کشیده بود و این سالهای آخر در غربت به او خیلی سخت گذشته بود. او که آنهمه خسته و آزرده و بیمار بود، آیا میبایست با شادی به پیشباز مرگ رفته بوده باشد؟ ادامهی خواندن
منتشرشده در مقاله
دیدگاهتان را بنویسید: