- [wikiwordpress]
جستجو
دفتر هنر وبژهی «نشریات فکاهی ایران» را میتوانید با فشار روی نشانیی زیر بخوانید و داشته باشید:
daftar-honar.com
__لل______________________..._________________ ..................................................................................... دفتر هنر شمارههای گذشته را میتوانید از طریق رسانه ابتیاع کنید. ntjv ikv _..._________________
.. **************
*دوستان گرامی
از شما که علاقهمندید با درج کارهای ادبی و هنریتان و نیز اخبار و اطلاعات تازه در رسانه شرکت کنید آنها را با فرمتword به نشانیی
habib@rasaaneh.com برایمان ارسال کنید تا در صورت امکان در اینجا منتشر کنیم.
____________________________
....
...... .....
..«الف مثل باران» را از رسانه بخواهید. .............. ..
..دو گفتار کتاب جدید محسن صبا چاپ انتشاراتیی آوانوشت منتشر شد. ......_______________________________________________
______________________________________________
کتابهای رسیده
.با تشکر از دوستانی که کتابهای خود را برای رسانه ارسال داشتهاند.
این کتاب را میتوانید در نشانیی زیر بخوانید.
http://asre-nou.net/php/view.
php?objnr=31357 پیوندها
دستهها
- دیدار 6219
-
واژگان خانگی
یک شعر از: پروین_سلاجقه
نام من
پیش از این
آناهیتا بود
بزرگ ْبانوی باران و گیاه
حرفهام
تزیین خوشهها بود
وقتی
از آفتاب تابستان
بار میگرفتند
اگر بخواهی
همه چیز
دوباره
زیبا میشود
دروغ شناسنامه را
باور نکن
زیرا
من
هنوز
آناهیتا هستم
ایزدْبانوی فردا و زمین
دمی دیگر
ابرها میشکافند
و زنی
در قاب پنجره
ظاهر میشود …
یک شعر از: منیره حسینی
هرچه بیشتر اوج گرفت
بیشتر کوچک شد
پرندهای که میخواست
پرندهتر باشد
هرچه بیشتر میوه داد
بیشتر خم شد
درختی که میخواست
درختتر باشد
هنوز چیزهای زیادی هست
که برای دیدنشان
باید اوج بگیرم و
بار تماشایشان را به دوش بکشم
زنی که میخواهد
زنتر باشد
مخفیانه
اما مخفیانه .
منتشرشده در اشعار این شماره
دیدگاهتان را بنویسید:
چرا بیژن الهی شاعری آوانگاردی نبود
نقل از: کانال دوات فرهنگ، هنر و ادبیات
نوشته: مزدک پنجهای
روزنامه ایران، ضمیمه اردیبهشت ۱۴۰۱ صفحهی نوگرا: «بیژن الهی» شاعر، مترجم و نقاش ایرانی را «شاعر اعجازها» مینامند. اگر قرار باشد زندگی فرهنگی، هنری و ادبی او را در چند سطر بهطور خلاصه نوشت، باید گفت: «او در تیرماه ۱۳۲۴ در چهارراه حسنآباد تهران به دنیا آمد. نوجوانیاش در کلاسهای نقاشی جواد حمیدی گذشت. با دعوت «فریدون رهنما» نخستین شعرش را در شمارۀ آبان ماه ۱۳۴۳ مجلۀ «طرفه» به چاپ رساند. پس از آن با «اسماعیل نوریعلا» در انتشار مجلۀ «جزوۀ شعر» همکاری کرد. برخی از ترجمههای او درمجلۀ «اندیشه و هنر» منتشر شدهاند. او از شاعران شعر «موج نو» و «شعر دیگر» بود. آثار او از سال ۱۳۹۳ در قالب کتاب منتشر شدهاند. او دو بار ازدواج کرد، یک بار با غزاله علیزاده و دیگری بانو ژاله کاظمی که دوبلور، گوینده و مجری تلویزیون بود. «الهی» در عصر سهشنبه ۱۰ آذر ۱۳۸۹ در ۶۵ سالگی در تهران بر اثر عارضۀ قلبی درگذشت. در روستای «بیجده نو» از توابع شهرستان «مرزنآباد» استان مازندران به خاک سپرده شد. بنا بر وصیتش بر سنگ گور او هیچ نامی حک نشده است.»
زندگی خصوصی و هنری هر هنرمندی، نمایانگر بخشی از شخصیت و جایگاه اوست. بسیاری از مخاطبانِ بیژن الهی او را از طریق کتابها و آثارش استشمام میکنند. به روایت «حضور» و «غیاب» او در عرصهی ادبیات و البته وصیتاش، نیز اقوالی که دوستان نزدیکاش پیرامون شخصیت و هویت هنریاش بیان کردهاند، جملگی نشان میدهد مخاطبان، با شاعری به شدت درونگرا مواجه هستند. شاعری که خود ارجاع است و به تعبیری جهان هنریاش را فقط میتوان از خود آثارش کشف کرد. اینکه جهان او چگونه شکل میگیرد و او متأثر از چه اتمسفری بوده، بحثی است که در این مجال به آن پرداخته خواهد شد. اما در وهلهی اول میخواهم به این موضوع بپردازم که نقش و تأثیر بیژن الهی در شعر معاصر چگونه است؟ آیا بیژن الهی شاعر مهمی است یا شاعر مطرحی است؟ آیا بیژن الهی توانسته در جریان شعر معاصر فارسی تاثیرگذار باشد!؟ آیا میتوان او را شاعری آوانگارد دانست!
منتشرشده در نگاهی به ادب و هنر, یاد بعضی نفرات
دیدگاهتان را بنویسید:
آقای گلستان درِ خانهی فروغ را باز کنید
نقل از صورتکتاب: ناصر صفاری

شاید اثر دیدهنشدهای از فروغ…
در نخستین سالِ بیفروغی که بیگلستان هم هست، بد نیست زنده شدنِ دوباره این آرزو که کاش آنچه ابراهیم گلستان از خانه فروغ برد، به کسی یا جایی سپرده باشد و در کنار وسایل شخصی فروغ، شعری، داستانی، نامهای … و آن فیلمنامه مشهور درباره زن ایرانی هم شاید سرانجام پیشِ چشمِ همه قرار گیرد. از آنچه برده شد، جز بخش کوچکی که سالها بعد گلستان برای کولیخانم فرستاد، خیلی چیزها نزد ابراهیم گلستان ماند. خانه فروغ، تنها یکی از آن چیزها بود که گلستان هیچگاه حاضر به بازگرداندن و حتی توضیحی به خانواده فرخزاد نشد. آنطور که فرخزادها میگفتند، زمین را گلستان خریده بود و پول ساخت را فروغ داده بود و خانه هم به سلیقه فروغ، توسط بیژن صفاری ساخته شده بود.
کولیخانم یا همان گلوریا، خواهر فروغ، تنها عضو خانواده فرخزاد بود که گلستان گاهی که خودش دلش میخواست با او در ارتباط بود و این ارتباط تا سالها ادامه داشت. ولی حتی او هم نتوانست دلِ گلستان را نرم کند که همه چیزها را برای او بفرستد.
این قصه از همان روز تصادف فروغ آغاز شد و هنوز پایان نیافته است. نمونهاش این حرفهای فریدون، برادر اوست در مراسم اهدای جایزه فروغ، در سالِ پنجاهوسه:
«برای برگزاری مراسم جایزه فروغ، بهترین مکان، خانه فروغ فرخزاد است. خانهای که فروغ نودهزار تومان پول آن را پرداخته بود. حالا آقای ابراهیم گلستان درِ آن را بستهاند و میگویند نمیخواهم عدهای آنجا دور هم جمع بشوند و تخمه بشکنند.
آیا روا نیست درِ خانه فروغ باز شود، کتابها، دستنوشتهها و یادگارهای او در آنجا به نمایش درآید و تبدیل به موزه- خانه شاعر شود؟ آیا آقای گلستان میخواهند صبر کنند که دویست سال دیگر، «خانه شاعر» کشف شود؟
اگر درِ آن خانه گشوده شود، به اهتمام خویشاوندان و دوستان فروغ، برای نخستین بار یک «خانه شاعر» خواهیم داشت که میتواند تبدیل به یک مرکز فرهنگی شود.»
این صحبت، مثل دیگر حرفهای سالهای قبل و بعد، با سکوت، و درواقع، بیاعتناییِ ابراهیم گلستان روبهرو شد و او اصلا نیازی ندید روایت خودش را بگوید. خانه فروغ در کویِ دومِ درّوس هم چند سال پیش، کوبیده شد و برجی بهجایش رفت بالا. آن خانه که دیگر نیست، ولی آن آرزو هنوز هست…
منتشرشده در یاد بعضی نفرات
دیدگاهتان را بنویسید:
(کدام ملیگرایی؟)ناسیونالیسم یا پاتریوتیسم؟
نوشته: محمود فلکی
پس از پیدایش جنبشهای ضد استعماری یا رهاییبخش و انقلابهایی مانند انقلاب مشروطیت ایران، انقلاب چین، الجزایر، کنگو و … و حضور شخصیتهای مهم این جنبشها مانند پاتریس لومومبا، گاند ی، مصدق و دیگران، همچنین وجود تحلیلگران و نظریهپردازانی مانند (امه سهزر) گفتاری در باب استعمار (فرانتس فانون) دوزخیان جهان (آلبر ممی) چهرهی استعمار و چهرهی استعمارزده ( و …، در عین حال که به تنفر از غرب دامن میزنند، اما باعث آگاهی نسبی ملی در این گونه کشورها شده و مسئلهی استقلال به عنوان دستور روز سیاسی مطرح میشود. این جنبشها لازمهی رسیدن به اند یشهی استقلال ملی، به خود بودن و رسیدن به آگاهی ملی بود. اما این آگاهی و اعتماد به خود در دو سو حرکت میکند. سوی نخست، ضرورت ناوابستگی و حفظ منافع ملی و تمامیت ارضی است که امری لازم و تعیین کننده است. بیداربسیاری از انسان ها که با آشنایی و آموزهی دستاوردهای جهان مدرن غرب امکانپذ یر میشود، باعث شد تا به مسائل ملی خود توجه کنند و در پی برابری مناسبات با غرب برآیند. این بیداری، با همه ی کاستیها و کژیها و کژاندیشیها، دستاورد مهمی در جنبشهای “جهان سومی” محسوب می شود .
سوی د یگر آن اما در جهت غربستیزی تمایل پیدا کرد. یعنی چون غرب عامل استعمار بود، پس هر آنچه که غربی بود یا مینمود، پس زده میشد و میشود . این حالت به ویژه از سوی سنتگرایان و متعصبان دینی که موجود یت خود را با مدرن شدن جامعه و ورود اندیشهی مدرن به خطر می دیدند، دستاوردهای مدرن غرب و شیفتگی نسبت به فرهنگ و سنت و تاریخ تشدید شد. البته این نوع ستیز با بومی، بخش بزرگ و مهمی از “روشنفکران” جامعه را هم دربرگرفت. عدهای با شرق باوری یا شرقزدگی از آن روی بام به دامچالهی سنت و ناسیونالیسم افراطی افتادند و کوشیدند بر ارزشهای کهنه، رنگ نو بزنند. یعنی به جای اینکه از آگاهی عقلانی یا خرد خودبنیاد و دستاوردهای مدرنیته به نفع جامعهی خود ی، بهره ببرند، با اتکا به اسطورهی “دشمن”، ایجاد تنفر و تّوهمهای تاریخی- فرهنگی به غرب ستیزی دامن زدند. این حالت به ویژه پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲و سقوط مصدق تشدید شد، به گونهای که تداوم این فضا همچنان دامنگیر بخشی از جامعه است و مانع از آن میشود که به موقع به اهمیت دستاوردهای مدرن پی برده و از آن به نفع منافع ملی بهره ببرند؛ چرا که بسیاری هنوز نمیتوانند یا نمیخواهند تفاوت بیل سیاستهای خارجی غرب و دستاوردهای مدرنیته را که دیگر تنها در اختیار غرب نیست، دریابند. اما بیش از همه باید به این نکته توجه داشت که “ملیگرایی” یک مفهوم کلی یا عام است که زیر مجموعهها یا سویههایی دارد. به گمانم جدا یا مشخص کردن دو مفهوم از ملیگرایی اهمیت ویژهای مییابد تا تّوهمها جایگزین واقعیتها نشود . باید بین (“میهن پرستی” ) ناسیونالیسم (و “میهن دوستی” ) پاتریوتیسم Patriotism تفاوتی جدی قائل شد. سویهای از ملیگرایی، ناسیونالیسم یا میهن پرستی یا خاکپرستی است که مانند هر پرستشی نسبت به هر چیز ی، هر موجود ی، ایدهای یا شخصیتی در سو ی ایدئولوژیک شدن اندیشه کشیده میشود که به جزمگرایی یا دگماتیسم و تعصب میانجامد که می تواند تا حد شوونیسم و نژادپرستی پیش برود. در ناسیونالیسم هنوز تاریخ گذشته و احیای “ارزشهای” کهن یا کهنه بر اند یشه سنگینی میکند یا اینکه به احیای گذشتهی تار یخی یا “تجد ید عظمت” گذشته اندیشیده میشود، بی آنکه این نکته را در نظر بگیرند که در شرایط نوینی در جهان مدرن د یگر نمیتوان ارزشها یا عناصری که متعلق به دورهی و یژهای از گذشتهی تاریخی یا پیش-مدرن است و همیشه در چنبر استبداد و سنت و تعصب د ینی و به طورکلی اندیشهی اسطورهای هستی مییافته، دست به اقدامات نو ین و مطابق با شرایط و مناسبا ت تازهی درونمرزی و برونمرزی زد. یعنی ارزشها ی کهنه یا باورهای پیشین، هرچه که باشند، نمیتوانند با شرایط و مناسبات نوین همخوان و سازگار باشند. این نوع گذشتهگرایی و قداست بخشیدن به گذشتهی تاریخی-فرهنگی شبیه گذشته رومانتیکگراییهای سدهی هجدهم در غرب است که نخستین مخالفان دستاوردهای مدرنیته بودند. رومانتیکهای غربی، به ویژه رومانتیکهای آلمانی، در واقع به خاطر علاقه به احیای تاریخ گذشته که بر سنت و اسطورهها بنا شده، با ضدیت با فلسفهی مدرن عصر روشنگری به دام خرافات افتادند، در حالی که اندیشمندان خردور ز روشنگری، رجعت حسرتآلود به گذشته و احیای اسطورهها را پدیدهای ابتدایی و خرافاتی که با اندیشهی علمی مغایرت دارد ، برآورد میکردند. رومانتیکها، آنگونه که واِلنشتاین، یکی از شخصیتهای شیلر میگوید، در پی “دیروز جاودان” بودند، که در آگاهی اسطورهای از هستی “باالاترین مقام را دارد و بسیار محترم است.” (کاسیرر، ۱۳۷۷، ص ۱۴۹) آنها به گذشته عشق میورزیدند و به آن قداست میبخشیدند. اما اندیشمندان روشنگری برای ساختن آیندهی بهتر به مطالعه و پژوهش و نقد تاریخ میپرداختند تا از نارساییهای گذشته بیاموزند و از آن به نفع پیشرفت جامعه بهره ببرند، نه اینکه مانند رومانتیکها در گذشته اسیر بمانند و به همه ی آحاد گذشته و اسطورهها یا سنت جلوهای زیبا و شکوهمند بدهند. فیلسوفان عصر روشنگری میخواستند نور بر تاریکی بتابانند، آنگونه که کریستین توماسیوس (۱۷۲۸ –۱۶۵۵،) فیلسوف آلمانی، امیدوار بود که “نور خرد، جهان را روشن کند.” )ingenii lumen) (۲۵۷. p, 1960, Hirschberger) آنها میکوشیدند با توضیح علمی و خردورزانهی پدیدهها به شناخت دست یابند، در حالی که رومانتیکها با ذهنیتی عرفانی از روشنایی و شفافیت میگریختند و در فضای تاریکی، مستحیل ناشفافیت و توضیحناپذیری امور غرقه میشدند تا در خیال خود در ابدیت یا “دیروز جاودان” مستحیل شوند. اگر اندیشهی رومانتیک بر اندیشهی روشنگری غلبه میکرد، غرب نمیتوانست به پیشرفت در همهی زمینهها دست یابد. چنین ایدهای نه تنها هیچگونه امکان و کمکی در راستای بهبود اوضاع فراهم نمیکند، بلکه از پیش محکوم به شکست است و جز تکرار تاریخ نتیجهی دیگری نخواهد داشت. اگر قرار باشد نظام ارزشها یا اندیشهی معینی از گذشته، الگویی جهت گره گشایی معضالت یا معیار ایرانیت قرار بگیرد، بیش از هر چیز با مناسبات مدرنی که جهان تاریخی کنونی را بر پایهی گلوبالیزاسیون میسازد، در تضاد خواهد افتاد. زیرا پس از گذشت سدهها، با پیشرفت دانش و فرهنگ و فلسفه و کشفیات شگرف علمی که با تحول و پیشرفت اندیشه ی مدرن همراه است، آن اندیشهها یا ایدهها یا تصورات کهن یا کهنه یا پیش مدرن، حتا اگر در زمان خود راهگشا بوده باشند، دیگر کارآیی خود را در جهت پیشرفت اجتماعی و حل بحرانها از دست دادهاند و به جای آنها اندیشههای نوین در شرایط دگرگونهی مناسبات انسانی پیش روی جهانیان گشوده شده است. البته ژرف کاوی و شناخت دقیق تاریخ گذشته ضرورتی انکارناپذ یر است، اما در این کاوش نبا ید در گذشته اسیر شد و با رؤ یای گذشته زیست، بلکه با ید از آن عبور کرد و از نارساییهای گذشته و درسهای تاریخی به نفع تحول کنونی و آینده بهره برد. یعنی خودآگاهیی ملی واقعی یا خودآگاهی تاریخی واقعی هیچگاه به ناسیونالیسم (میهن پرستی یا خاک پرستی) منجر نمیشود.
اما میهن دوستی (پاتریوتیسم) مقولهی د یگری است. یک میهن دوست در عین حال که به منافع ملی و مردم توجه ویژه دارد و آن را در الویت قرار میدهد ، از دگم و تعصب به دور است و با دستیابی به خودآگاهی ملی یا خودآگاهی تاریخی، بدون پیش داوری و دخالت احساسات، با نقد علمی تاریخ و کنار نهادن مناسبات کهنهای که سد را ه پیشرفت انسان مدرن میشود ، با حفظ استقالل ملی، درهمزیستی مسالمت آمیز با ملتهای دیگر با کاروان مدنیت جهانی برآمده از مدرنیته همگام میشود .
منتشرشده در مقاله
دیدگاهتان را بنویسید:
آینه صمیمیت
.
جهان شاعرانه شمس لنگرودی؛ آینه صمیمیت
یکی از شاعرانی که آثارش را دنبال کرده و در طول سالیان گذشته دربارهی او نوشتهام، شمس لنگرودی است؛ شاعری که مسیر خلاق هنری را بیوقفه پی گرفته و در زبان و نگاهش، به انسانگرایی و صمیمیت کلمات تکیه کرده است.
نویسنده: داریوش_معمار
لنگرودی را شاعر غریزی میدانم که زندگی و جهان را بدون آنکه در دام تفسیر و قضاوت گرفتار شود، در شعرش جاری کرده است. او در پی پیچیدگی نیست ، بلکه در جستوجوی صداقتی سهل و ممتنع است که با مخاطب خود در خیابان، کوچه، بام، بر بند یا کنار باغچه همراه میشود.
شمس لنگرودی، شاعر صمیمیتی نزدیک اما دور در زمانهی ماست. در شعرهای او زمانه بازتابی جدی دارد و شعرش دردمندانه است. زبان شعر شمس هم ساده و بی پیرایه اما برخوردار از لایه های عاطفی غافلگیر کننده است.
او برخلاف جریانهایی که در ۲۵ سال گذشته شاعران جوان را صرفا به تجربهگرایی زبانی تشویق کرده، کمتر به چنین مسائلی در زبان شعر خود پرداخته است. با اینحال، در بیانگری، تابع ذوق و سلیقهای است که مخاطب را غافلگیر میکند.
آیا نوآوری تنها در ساختار زبانی معنا مییابد؟ اینکه فیلسوفی، زبانشناسی یا منتقدی ادبی معتقد باشد که اگر شعری جسارت ورود به ساحتهای تازهی زبانی را نداشته باشد، تقلیدی و بیارزش است، در نظرم چندان محل تأمل نیست. زیرا دریافتهام که شاعران بزرگ، نوآوری را نه در تلاشی صرف برای شکستن قواعد، بلکه در هماهنگی شعر با زمانه و موقعیت خود کشف میکنند. برهم زدن نحو و بیان عادی زبان، ضرورتاً نوآوری نمیآفریند؛ بلکه نوآوری در شعر، امری بنیادینتر و ریشهدارتر است.
شعر، اگر زمزمه شود، اگر حالِ زمانه را از اعماق درک کند، اگر کودک درون خود را قربانی زیادهخواهی نکند و به ابزاری برای تعیین تکلیف معنا و ایدئولوژی بدل نشود و درعینحال، دردهای زمانه را بیتکلف بازتاب دهد، میتواند شاعر را به اوج برساند.
این همزمانیِ نبوغ شاعرانه است که خود، نوآوری را میآفریند. شعر شمس لنگرودی در همین گستره معنا مییابد. خودِ او نیز نگاهی روشن به این حضور دارد؛ نگاهی که حاصل سالها تجربه، خواندن و لمس فراز و نشیبهای شعر و زندگی است.
این نوشته، ستایش شاعر نیست؛ بلکه تلاشی است برای تعریف او. تعریفی که یادآور میشود برای شناخت شعر، باید فراتر از معیارهای سلیقهای گام برداشت.
منتشرشده در معرفیی یک هنرمند, مقاله
دیدگاهتان را بنویسید:
“بانوی اردیبهشت”
“بانوی اردیبهشت”, مینو فرشچی, بازیگر و فیلم نامه نویس؛ پس از مرگ عشق زندگیش که به تازگی رخ داد, این نوشته را بر دیوار فیسبوکش گذاشته است. راستش سادگی, صمیمیت و شیرینی گفتار, آنچنان تلخی موضوع را قاب گرفته, که حیفم آمد به اشتراکش نگذارم.
با تسلیت,
~ نسرین متحده
.
“بهار امد
تو رفته اى
كاش بهار مى رفت و تو مى آمدى…
.
چهل روز شد كه مدام اين شعر زنده ياد محمد ابراهيم جعفرى رو زير لب تكرار مى كنم، حالا تو هم زنده ياد شدى…
قبل از اون دو روز آخرى كه با دارو تو رو در خواب نگهداشته بودند وقتى وارد اتاقت شدم اونقدر لبخندت زيبا شد كه دكتر پرسيد همسرش هستيد؟ تو به سرت اشاره كردى و گفتى تاج سرم…دكتر گفت چى ميگه؟ به انگليسى گفتى Queen!
دكتر تبسم كرد و من بغض…
.
اونا مى خواستن مورفين رو شروع كنن. ،دكتر به من يه تقلب رسوند و گفت مى دونى اخرين حسى كه از كار مى افته حس شنواييه…باهاش حرف بزن؛ و من نشستم كنار تخت و حرفهايى كه فكر مى كردم آرومت مى كنه برات گفتم، اينكه نگران هيچى نباش،بچه ها خوبن …
پرسيدى اينجان؟
گفتم اره…
پرسيدى هردو؟
گفتم آره الان ميان …
منتشرشده در یاد بعضی نفرات
دیدگاهتان را بنویسید:
دخُو جان! دلم برایت تنگ شده!
آمده در صورتکتاب عترت الهی
آمده در صورتکتاب عترت الهی
نوشته: صدرالدین اللهی
اول شب بود که بسترها را روی بام گستردند تا نسیم خنک شبانگاهی هرم آفتاب را از تن آنها بشوید. شهر اندک اندک از همهمه تهی میشد و دل به سکوت میسپرد.
بامهای کوتاه کاهگلی انتظار مردم خسته و گریخته از گرمای روز را میکشیدند. شب قطره قطره آب میشد و رویاهای یک شب پر ستاره گرم، بر فراز بامها با گامهای آهسته و سبک گذر میکردند.
زودتر از همه بالا آمد. در بستر کوچکاش دراز شد. دستهایش را زیر سر گذاشت و چشم به آسمان پر ستاره دوخت.
یک بچهی ساکت و عبوس بود با اندیشههایی که مثل فوارههای روشن از ذهناش به آسمان میجست؛ به طاق آسمان میخورد و به ستارهها میپیوست. با نگاهاش دنبال ستاره قطبی میگشت؛ ستارهای که عصاکش کاروانها در بیابانهاست. او این ستاره را میخواست. مثل این بود که کاروان سالار کاروانی بزرگ است و نیازمند آن که راه کارواناش را به یاری ستاره عصاکش بیاید و رخنهای به سوی روشنایی باز کند و از ظلمات آن شب تاریک جان به در برد.
خیلی کوچک بود. شاید ده سال تمام نداشت. از بازی طفلان خبر داشت. اما همیشه بر فراز همه بازیهایش سایهای بزرگ میدید. سایهای که با او سخن نمیگفت، فقط گاهی چهره مینمود و آنگاه بیدرنگ رخ پنهان میکرد. در آن شب مشاماش هنوز پر از بوی زعفران و گلاب بود و در دهاناش شیرینی گرم گلو سوز شله زردی را که ناگهان در آن انگشت زده بود، احساس میکرد و پشت دستش از داغ کفگیر داغی که در ازای آن جسارت دور از انتظار خورده بود میسوخت. و در گوشش این کلمات پیچیده بود که:
– هر جا آشه، حسنی فراشه.
چند بار برای خودش به آهستگی تکرار کرد که:
– هر جا آشه… حسنی فراشه… هر جا… آشه… حسنی … فراشه.
بعد نقطه دور را در دل تاریکیها جست و بدان خیره شد. لحظاتی چند بدان حال باقی ماند. فکر کرد و فکر کرد و آنگاه به ناگهان از جا جست و با جثه کوچکاش در بستر نشست و گفت:
– نه. این از جنس آنها نیست. این مثل همه کلماتی که تا به حال شنیدهام نیست. یک فرقی با حرف معمولی داره. یک چیزی در این هست که در حرف معمولی نیست. اما چی؟ چی هست که من آن را احساس می کنم. ولی نمیتوانم بفهمم؟
بعد همچنان که نشسته بود، با انگشت های کوچکش سرگرم شمردن شد. چیزهایی به یادش آمد و آنها را شمرد. این شمارش کوچکی بود. آنقدر کوچک که فقط انگشتهای یک دستاش را جمع کرد. با این همه باز هم فکر کرد و باز هم شمرد.
همان روز صبح وقتی دور و بر مادرش میچرخید و هر دم بیتابانه از او که سرگرم تهیه مقدمات شلهزرد نظری بود؛ میپرسید:
– مادر! پس کی شله زرد حاضر میشه؟
مادرش که از این همه پرسش یکسان به ستوه آمده بود، بار آخر سرش داد زده و گفته بود:
– صبر کن پسر! گر صبر کنی ز غوره حلوا سازم.
و او شمرد. این یکی یعنی چه؟ «گر صبر کنی ز غوره حلوا سازم». بعد چرا مادرم به جای جواب به من گفت «گر صبر کنی ز غوره حلوا سازم»؟ بعد دو باره فکر کرد… یادش آمد موقعی که میخواستند شلهزرد را هم بزنند و زنهای همسایه جمع شده بودند از او ایراد گرفته و گفته بود:
– مادر! چرا مغز پسته و بادام ما این قدر کم است؟ منزل آقا حاج شیخ هادی وقتی شله زرد میپزند، یک سینی پر از مغز بادام و مغز پسته در آن میریزند.
و مادرش گفته بود:
منتشرشده در یاد بعضی نفرات
دیدگاهتان را بنویسید:
سر فصلهاى موسيقىی ايرانى نامه چهل و ششم
نوروز يك تجديد خاطره است. خاطره ى خويشاوندى انسان با طبيعت، و امروز با گذشت قرن ها نه تنها از شكوهمندى سنت هاى نوروزى كاسته نشد، بلكه با جشن هاى بزرگ نوروزى كه اين روزها در شهرهاى مختلف ايران به خصوص بر مزار بزرگان ادب و هنر ايرانى بر پا شد، نشان داد كه بزرگداشت اين سنت باستانى در جاى جاى اين خاك و بوم، ريشه در فرهنگ و وجود هر ايرانى و هر عاشق این سرزمين، دارد
نوروز با احساس و انديشه ايرانى پيوندى ناگسستنى دارد و بخصوص در اين روزگار
نوروز سنگر و سايبان و بخشى از هويت ملى ماست
همکارمان هلن شوکتی در هر شماره به موسیقی و هنرمندان ایرانی که به نوعی در اعتلاء و ارائه این هنر روحپرور دست داشتند میپردازد که همهماهه از نظرتان میگذرانیم.
فصل چهل و یکم

هلن شوکتی
داستان اقليت * نوشته ميترا مفيدى
زمستان سرد و پر برفى از راه رسيده بود، سليمه كش و قوسى به بدنش داد و به آرامى از اتاق بيرون آمد.
بچهها و اصغر آقا يك ساعتى بود كه از خانه بيرون رفته بودند و امروز ننه يداله مىآمد كه تا رختها را بشويد.
سليمه به طرف حوض مىرفت تا كمى يخهاى حوض را بشكند و سر و صورتى صفا بدهد كه خستگى از تنش در بيآيد. در همين حال چشمش به درخت سرو بلندى افتاد كه در حياط خانهى همسايه سربرافراشته بود. در يك لحظه احساس كرد آنجا يك چيزى كم است.
هر سال اين موقع خانم همسايه كه مسيحى بود درخت سرو را غرق در شمعهاى كوچك و گلولههاى رنگين مىكرد و بچههاى سليمه با لذت درخت تزيين شده را تماشا مىكردند و مىگفتند: آخ جون بوى عيد ارمنىها مياد ، حتمأ مادام از اون شيرينى خوشمزهاش برامون مياره
اما چرا امسال درخت خالى بود، شيرينى مادام كجا بود؟ امسال هيچ خبرى از عيدشان نيست، نكند بلايى سرشان آمده باشد؟
ادامهی خواندن
منتشرشده در سرفصلهای موسیقیی ایران
دیدگاهتان را بنویسید:
یادی از فروغ فرخزاد
فروغ فرخزاد
نقل از صورتکتاب: سایت انجمن هزار و یکشب
هشتم دى ماه زادروز فروغ فرخزاد
گریزانم از این مردم
که تا شعرم شنیدند
به رویم چون گلی خوشبو شکفتند،
ولی آن دم که در خلوت نشستند
مرا دیوانهای بدنام گفتند
فروغ فرخزاد
فروغزمان فرخزاد (زادهٔ ۸ دی ۱۳۱۳، تهران – درگذشتهٔ ۲۴ بهمن ۱۳۴۵، تهران)، معروف به فروغ فرخزاد و فروغ، شاعر نامدار معاصر ایران است. وی پنج دفتر شعر منتشر کرد که از نمونههای قابل توجه شعر معاصر فارسی هستند. فروغ فرخزاد در ۳۲ سالگی بر اثر واژگونی اتومبیل درگذشت.
فروغ با مجموعههای اسیر، دیوار و عصیان در قالب شعر نیمایی کار خود را آغاز کرد. سپس آشنایی با ابراهیم گلستان، نویسنده و فیلمساز سرشناس ایرانی، و همکاری با او، موجب تحول فکری و ادبی در فروغ شد. وی در بازگشت دوباره به شعر، با انتشار مجموعهٔ تولدی دیگر، تحسین گستردهای را برانگیخت. سپس مجموعهٔ ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد را منتشر کرد تا جایگاه خود را در شعر معاصر ایران بهعنوان شاعری بزرگ تثبیت کند. آثار و اشعار فروغ به زبانهای انگلیسی، ترکی، عربی، چینی، فرانسوی، اسپانیایی، ژاپنی، آلمانی و عبری ترجمه شدهاند.
زندگینامه
فروغ در ظهر روز شنبه، ۱۵دیماه ۱۳۱۳ هجری شمسی در تهران، خیابان عینالدّوله (خیابان ایران فعلی)، کوچهٔ مهدیه، از پدری تفرشی و مادری کاشانیتبار به دنیا آمد. پوران فرخزاد، خواهر بزرگتر فروغ، چندی پیش اعلام کرد فروغ روز هشتم دیماه متولد شده و از اهل تحقیق خواست تا این اشتباه را تصحیح کنند. فروغ فرزند چهارم توران وزیریتبار و سرهنگ محمد فرخزاد است. از دیگر اعضای خانواده او میتوان برادر کوچکترش، فریدون فرخزاد و خواهر بزرگترش، پوران فرخزاد را نام برد. فروغ با مجموعههای اسیر، دیوار و عصیان در قالب چهارپاره کار خود را آغاز کرد.
منتشرشده در یاد بعضی نفرات
دیدگاهتان را بنویسید:
عشق نوجوانیی وودی آلن

وودی آلن
آمده در سایت: فریبرز یوسفی
« وقتی که فقط ده سال داشتم، عاشق یه دختر لاغر و قدبلند شدم که عینک ته استکانی میزد،وپانزده سال از خودم بزرگتر بود. او هر روز به خونه پیرزن همسایه میومد تا پیانو یاد بگیره، از قضا زنگ خونه پیرزن خراب بود و معشوقه ی دوران کودکی من زنگ خونه مارو میزد. منم هر روز با یه دست لباس اتو کشیده میرفتم پایین و درو واسش باز میکردم. اونم میگفت:
“ممنون عزیزم”.
لعنتی چقدر تو دل برو میگفت عزیزم!
پیرزن همسایه چند ماهی بود که داشت آهنگ « دریاچه قو» چایکوفسکی رو
بهش یاد میداد. خوشبختانه به اندازه کافی بی استعداد بود تا نتونه آهنگ رو بزنه. تمرین رو بی استعدادیش چربید و داشت کم کم یاد میگرفت.
اما پشت دیوار حال و روز من چندان تعریفی نداشت چون میدونستم پیرزن همسایه فقط بلده همین آهنگ رو یاد بده و بعد از این کلاس تمام میشه. واسه همین دست بکار شدم و یه روز با سادیسمی تمام, یواشکی ده صفحه از نتهای آهنگ رو کش رفتم و نت هارو جابجا کردم و دوباره سرجاش گذاشتم.
روز بعد و روزهای بعد دختره اومد وشروع کرد به نواختن دریاچه ی قو. شک ندارم کل قوهای دریاچه داشتن زار میزدن وپیرزن جیغ میکشید. روح چایکوفسکی هم توی گور لرزید. تنها کسی که لذت میبرد من بودم.
پیرزن چون هوش وحواس درست حسابی نداشت متوجه نشد. همه چیز خوب بود. هرروز صدای زنگ در و ممنون عزیزم های هرروز وصدای بد پیانو.
تااینکه یه روز پیرزن مرد. فکرکنم دق کرد. بعد, دیگه اون دختر رو ندیدم تا بیست سال بعد، فهمیدم توی شهرکنسرت تکنوازی پیانو گذاشته.
یه سبد گل گرفتم و رفتم کنسرتش.اما دیگه لاغر نبود، عینکی هم نبود، تمام آهنگارو با تسلط کامل زد تا رسید به آهنگ آخر. دیدم همون برگه های نت تقلبی رو گذاشت روی پیانو. اینبار علاوه بر روح چایکوفسکی و روح پیرزنه, تن خودمم داشت میلرزید. دریاچه قو رو به مضحکیه هرچه تمام تر اجراکرد.
وقتی تموم شد, سالن رفت روی هوا از صدای تشویقها. از جاش بلندشد و تعظیم کرد و اسم آهنگ رو گفت. اما اسم آهنگ دریاچه ی قو نبود…
اسمش شده بود:
“وقتی که یک پسر بچه عاشق میشود…”
وودی آلن
بر گرفته از صفحه دوست عزیز نسرین ستوده
منتشرشده در داستان
دیدگاهتان را بنویسید: