منتشرشده در سرفصل | دیدگاه‌تان را بنویسید:

می‎‌گویند ۱۳۴


                                                                      

منتشرشده در می‌گویند | دیدگاه‌تان را بنویسید:

واژگان خانگی

ئ


یک شعر از: غلامرضا بروسان

 

تنها تو وقتی صدا می‌زنی

نامم دهان به دهان می‌چرخد

ماه کامل می‌شود

و با ده انگشت می‌تابد.

بلبلی پشت سنگ می‌خواند

با رگه‌هایی از طلا.

دستت

مثل یک شعر سیاسی گرم است

 

 


یک شعر از: علیرضا بهنام

«زمین بر گرده‌ام»

 

گاو مش حسنم

زنم

بر گرده‌ام زمین

می‌چرخد در استوانه‌ای دوار

 

نگاه که می‌کنم جنگ است

و فرزندانم

یکی یکی

حذف می‌شوند 

 

صدا که می‌کنم آسمان

می‌ریزد روی زمین

می‌چرخد روی خودش 

اشک می‌شود 

و می‌ریزد 

روی صورت من می‌ریزد

ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در اشعار این شماره | دیدگاه‌تان را بنویسید:

صورت‌نامه ۱۴۱


                                                                 

منتشرشده در صورت‌نامه | دیدگاه‌تان را بنویسید:

ماریو بارگاس یوسا


ماریو بارگاس یوسا

«در مورد من، ادبیات نوعی انتقام است. چیزی به من می‌دهد که زندگیِ واقعی نمی‌تواند. تمام ماجراها، تمام زجر کشیدن‌ها. تمام تجربه‌هایی را که فقط در تخیلاتم می‌توانم تجربه کنم ادبیات تکمیل می‌کند…»

‏ماریو بارگاس یوسا

‏ماریو بارگاس یوسا امروز از دنیا رفت در حالی‌که میراث بزرگی از ادبیات را از خود به جا گذاشت.

‏یوسا بیش از این که به شکست در فعالیت سیاسی در پرو و یا در به دست آوردن جایزه‌ی نوبل در ادبیات یا عشق بی حد و‌ حصرش به فوتبال شهره باشد در شاهکارهایی که آفرید زنده است. 

‏کدام یک از ما خود را در پایان رمان «سور بز» تصور نکرده‌ایم که قصه‌ی بی‌رحمی‌های عُمَر تروخیو، دیکتاتور امریکای جنوبی، را تمام می‌کند؟ کدامیک از ما با شخصیت‌های «گفت‌وگو در کتدرال» همراهی نکرده‌ایم وقتی قربانیِ پستی، رذالت و نامردمیِ دیکتاتورها می‌شوند؟ کدامیک از ما در «مرگ در آند» با آدم‌های کوهستان و دشت که اسیر خرافه و مذهب و ایدئولوژی‌ها هستند به عمق چاهی که قربانیان را در آن می‌اندازند سقوط نکرده‌ایم یا بر مردمانی که در روستا اعدام انقلابی می‌شدند اشکی نریخته‌ایم؟ کدامیک از ما وقتی در برج لندن با اسامی آخرین قربانیان اعدام در اواسط قرن بیستم مواجه شده‌ایم به یاد «رویای سلت» نیفتاده‌ایم که پیش از این یوسا از آن‌ها نوشته است. «جنگ آخرالزمان»، «چرا ادبیات»، «نامه‌هایی به نویسنده‌ی جوان»، «دختری از پرو» و بسیاری آثار دیگر تنها بخشی از ذهن زیبایی بود که امروز دنیای آدمیان را ترک گفت. 

‏ادبیاتِ نویسندگانی چون یوسا، مارکز و دیگر نویسندگان امریکای جنوبی قصه‌های مشترک ما آدم‌هایی‌ست که در زمانه‌ی جنگ و سیاست و بی‌رحمی در جنوبِ جهان زندگی کرده‌ایم. آن‌چه را نوشته‌اند ما زندگی کردیم. 

‏بدرود آقای نویسنده.

منتشرشده در معرفی‌ی یک هنرمند | دیدگاه‌تان را بنویسید:

نسرین جافری

نقل از صورت‌کتاب با فرامرز سلیمانی

«آوریل ماه ملی شعر»


نسرین جافری، شاعر

۱۳۲۹-۱۳۹۴ خرم آباد لرستان

 

 

برای تو فصلی آورده‌ام

از آیه‌های شفاف

برای تو دستی اورده‌ام

از تبرزین و عشق

برای تو اسبی اورده‌ام

با یالی از افق‌های ناشناخته

       *

ما دو مطلق بودیم

دو مذهب

که در خم کتاب‌های مقدس گم شدیم

با عطر گیج خاک‌های کهنه.

ما دو کودک بودیم

دو خسته

که ریشه‌های خود را جویدیم

ما دو مطلق بودیم.

 

 راه را

در شب و الکل پیچیده‌ام

با هزار پله گداخته

تا از پیچِ کنار آن حرف بگذرم.

هنوز به خاطرم نرسیده است

که در آن شهر بی‌سایه

چه چیز را گم کرده‌ام.

وقتی برمی‌گشتی صدایت بوی نم می‌داد

بوی چاهی که

آبهایش در سیاره‌ای دیگر می‌ریخت .

رطوبت دستانت جلگه زاری بود

که با مشتی گندم در خاطرم نشستی

سوارانی که از مغرب استخوان‌هاشان

نوری لخته بر می.دارند

از کوچه‌ای می‌گذرند

که روزی تو بر زبان آوردی

و در همه‌ی زمان‌ها گم شدی.

چه بی‌نهایت بودی تو!

اکنون نوازنده‌ای بی‌زمان

تمام دلش را در من می‌نوازد.

 

نسرين جافرى

به محمد حقوقى

:

در حافظه تاريك اين جهان

كنار پاى يك درخت روييد

از درى كه بشت أيده‌ها بود گذشت

انگشتانش را

بر سيم سايه يك گيتار كشيد

تا دامنه‌هاى بارور اين ماده حقير

از خود گذشت

جهان يك كلام را گشود

و خود مؤلف خود شد

 

آمد کتاب.هایش را آورد سر رود که بشوید تا ان ورق خالی را برای تکمیل طرح خود بیرون کشد و آب او و همه.ی دفترها را برد

وقتی با هفت سر نشین شاتل

ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در نقد شعر, یاد بعضی نفرات | دیدگاه‌تان را بنویسید:

یک شعر از شهرام پارسا مطلق


شهرام پارسا مطلق

 

«خلق شعر»

در من چریکی‌ست
فداییِ خلقِ کلمات
هر روز
از دنده‌ی چپ بلند می‌شود
هفت‌تیرش را به قلم می بندد
با قرص سیانوری پنهان
در جیب‌های کلماتش
از خانه‌ی مخفی حروف بیرون می‌زند
ساختمان روزمرگی را بمب‌گذاری می‌کند
و شب‌ها 
در گهواره‌ی سرخ شعرهایش
خواب‌های بی‌طبقه می‌بیند
در من چریکی‌ست
که قرارش با تاریخ سوخته بود 
و سیانور
 و سیاهکل 
و  سبیل
از بناگوش شعرهایش در رفته‌اند.

منتشرشده در یک شعر از یک شاعر | دیدگاه‌تان را بنویسید:

ما می‌رویم و همیشه کاری ناکرده می‌ماند

نقل از: صورت‌کتاب بیژن باران

دکتر کیومرث منشی‌زاده شاعر شعرهای ریاضی و رنگی درگذشت: ما می‌رویم و همیشه کاری ناکرده می‌ماند.

شهرام پارسا مطلق -کیومرث منشی‌زاده بازمانده‌ی بزرگ شعر دهه های ۴۰ و ۵۰ و جزو نام‌های بزرگ ادبیات معاصر‌ است.. او اساساً شاعر متفاوتی است و این تفاوت، در شعر، نثر و طنز منشی‌زاده خودش را به وضوح نشان می‌دهد. تلفیق شعر با ریاضی، فیزیک و فلسفه در دهه‌های ۴۰ و ۵۰ و بنیانگذاری شعر ریاضی ، شعر رنگی ، شیوه نوینی در طنز‌نویسی و تسلط و آشنایی به چندین زبان همراه با تحصیلات در رشته‌های فلسفه، ریاضی و حقوق برخی از نمودهای این تفاوت است. عضویت در اولین دوره کانون نویسندگان ایران، شعر خوانی در جلسات شعر انستیتو گوته معروف به «ده شب» و مناظره‌های تلویزیونی قبل از انقلاب با حضور فردید فیلسوف شهیر، نصر اصفهانی رئیس دانشگاه صنعتی و رئیس انجمن فلسفه، احسان نراقی جامعه‌شناس دوستی و همنشینی با بزرگان شعر و هنر معاصر از جمله احمد شاملو، نصرت رحمانی، یدالله رویایی- او را به چهره‌ای کم‌نظیر در ادبیات معاصر بدل کرده است. او شاهد زنده‌ی بیش از نیم قرن تاریخ ادبیات معاصر است . درمورد کیومرث منشی‌زاده و آثارش بسیار گفته و نوشته‌اند از جمله از فردید نقل کرده‌اند که گفته بود در مناظره‌های تلویزیونی از میان مصاحبه‌شوندگان تنها از قبل، منشی زاده را می‌شناخته و به خاطر او در این برنامه شرکت کرده است. شاملو در کتاب «یک هفته با شاملو» اثر مهدی اخوان لنگرودی از او می‌گوید که در دفتر انرژی اتمی سازمان برنامه کار می‌کرد. همچنین در کتاب « از کافه نادری تا کافه فیروز» که راجع به کافه‌نشینی شاعران دهه های ۴۰ و ۵۰ است چندین صفحه به منشی‌زاده اختصاص داده شد. مهدی اخوان لنگرودی در این کتاب می‌نویسد «جذبه و دافعه نصرف رحمانی، حرف‌های آل‌احمد، سکوت‌های فرخ تمیمی،خجالت حمید مصدق، نگرانی و اضطراب همیشگی کیومرث منشی‌زاده، اقتدار شاملو، گرمی و زودجوشی هوشنگ بادیه‌نشین». می‌گویند رویایی درباره او گفته است: «منشی‌زاده نابغه است.» شمس لنگرودی در کتاب تاریخ شفاهی ادبیات معاصر در گفتگو با کیوان باژن می‌گوید: «من محصل بودم و تحت تاثیر شعرهای منشی‌زاده شعر بی وزن می‌گفتم از شعرهایش خیلی خوشم می‌آمد. هنوز هم خوشم می‌آید».طنز حتی در مکالمات روزمره بخش جدایی‌ناپذیر زندگی اوست. در این زمینه بسیار گفته و نوشته است .با زمان کاری ندارد. در شعرهایش هم ساعت و قطب نما را در پای کسی می‌شکند که از دریاهای دور به جزیره ی تنهایی‌اش باز آید. وقتی خبرنگاری از او پرسید: بزرگ‌ترین شاعر معاصر کیست؟ منشی‌زاده در پاسخ می‌گوید: سعدی! مصاحبه‌گر می‌گوید: عجب! سعدی در قرن هفتم زندگی می‌کرد او در پاسخ گفت : مگر ما در قرن چندم زندگی می‌کنیم!!

مستند «شعر رنگی» به تهیه‌کنندگی داریوش مهرجویی و کارگردانی وحیده محمدی‌فر، فیلم «ژاندارم صلح سرخ» بر اساس یکی از شعرهای بلند او به کارگردانی زهره تیموری و همچنین فیلم سورئال کیومرث درم‌بخش بر اساس کتاب «سفرنامه مرد مالیخولیایی رنگ پریده» از جمله فیلم‌هایی هستند که از زندگی و شعر منشی‌زاده ساخته شده‌اند. کیومرث منشی‌زاده ۲۶ فروردین ۱۳۹۶ در بیمارستان فیروزگر تهران درگذشت. 

«….همیشه کاری ناکرده می‌ماند

در حالی که

ما رفته‌ایم

ما می‌رویم

و همیشه کاری

ناکرده می‌ماند

ما می‌رویم و کفش‌های ما

بر جای می‌ماند

زندگی، زوزه‌ی غمگین سگی‌ست

که از شب می‌گذرد»

آمدن، رفتن، آمدن، رفتن، آمدن، رفتن

آمدن، رفتن، آمدن، رفتن

آمدن، رفتن

ما می‌رویم و چیزی هست

که ما را

ادامه می‌دهد

(زندگی، زندگی، زندگی)

چیست زندگی، چیست

زندگی چیست

زندگی اتفاقی‌ست

که ابلهی

آن‌را

تکرار می‌کند.

منتشرشده در یاد بعضی نفرات | دیدگاه‌تان را بنویسید:

عکس‌های سودابه قاسملو

برای گرامی‌داشت یاد و خاطره‌ی هنرمند عکاس سودابه‌ قاسملو در نظر داریم در هر شماره یکی از عکس‌های انداخته و پرداخته شده‌ توسط خانم قاسملو که قبلا منتشر شده و یا در جایی نیامده را در رسانه منعکس کنیم. قبلا از لطف و مرحمت بیزن جان اسدی‌پور برای دراختیار گذاشتن این عکس‌ها برای این سایت سپاس فراوان داریم.

 

 

منتشرشده در عکس‌های سودابه قاسملو | دیدگاه‌تان را بنویسید:

حسین منزوی بیرق‌دار عساکره‌ی ویرانی

 

 

 

زمان، زندگی، عمر، تاریخ، احترام، حیثیت، داوریِ دیگران، و حتی خودِ «شعر» را هم جدی نمیگرفت. تنها در یک اتفاق خیلی جدی بود، آنهم جدینبودن خودش بود. بهتنهایی میتوانست همهی دستاوردهای هزارجانبهی حیات را ویران کند. نه شاعر عشق بود، نه شاعر زندگی و نه امید و بقا و هیچ… و هیچ. چنانکه از شدت سبکبالی، نمیتوانست خود را حمل کند. اگر در عصر محمود غزنوی میزیست، حتماً به دلیل عبور از مرزهای اخلاقی، گردنش را میزدند، اگر همعصر ابونواس اهوازی میبود، هارونالرشید به دباغخانه حوالهاش میکرد. اما حسین منزویِ مزارخواب، اما حسین منزویِ شاهزاده، اما حسین منزویِ بزرگ، جز قوتِ لایموت چیزی از این جهان نمیخواست.

حسین، بیرقدارِ بینظیری بود که پیشاپیش عساکرهی ویرانیها، علیه سایهی خود قیام کرده بود؛ هم در ازای بقای عجیبی که «فعلاً عشق را عشق است». به نان خالی هم قناعت میکرد، و اگر دستپختِ همهی آشپزخانهها را یکجا برایش سفره میکشیدید تا تهِ آن را درنمیآورد، خودش ته نمیکشید.

شاملو به خود گفت: «من آن غول زیبایم که در انتهای جهان ایستاده است.» و این عبارت، شفافترین تعریف دربارهی حسین منزوی است: غول زیبایی که دست در خود گشوده بود. مصداق کامل بیداد علیه خویشتن بود. فکر میکرد همهی زیبایی فقط نزد اوست، همهی ثروتها، همهی شعرهای ناب، و همهی زندگی باید برای او باشد. یک روز قدمزنان در تجریش (دههی شصت) اعتراف کرد: مردم باید شاعران را زیر پر و بال بگیرند، هنر ما خوابیدن و خلاقیت است. و بعد غزلی خواند: بیداد بود، قتل‌‌عام کلمات بود، دعا بود، نفرین بود… هی میخواند و قادر به پنهان کردن گریههایش نبود. ریزریز و تودماغی میخواند و میگریست: شعر «سبز» را برای برادر کوچکترش سروده بود، برادری که دست به انتحار سیاسی زده بود و خلاص!

یا حسین، رفیقِ زنجانی من. ما هر دو را منوچهر آتشی کشف و معرفی کرده بود، او زودتر از ما شروع کرده بود، دوازده سالی پیشتر از ما پا به این «فرهادکُش» گذاشته بود. شاعری که از شدت عشق، میتوانست عشقِ خود را در رخسار زنان بسیاری تماشا کند. سرجایش بند نبود، و اگر مینشست، دیگر برنمیخاست. شاعر زیباترین غزلهای عصر ما که تو گویی پارهای از روح لسانالغیب را آشکارا به زبان میآورد.

یا حسین… حالا نمیدانم کجایی، آنقدر همهجایی هستی که حتماً همین الان… همینجایی. کلمات بیگاه تو را میدیدند، یادشان میرفت که سهمیهی شعر سپیدند، بهناگاه و بیحواس میآمدند تو را در آغوش میگرفتند و ناگهان غزلی ناب بر دفتر شعر بشری افزوده میشد. میبینمت…! 

منتشرشده در یاد بعضی نفرات | دیدگاه‌تان را بنویسید:

فراسپید چیست؟

‌ فراسپید چیست؟ در یک پرانتز طولانی با عنوان فرعی تراکم معنا یا کثرت ایهام 


کیوان اصلاح‌پذیر

 

فراسپید با یک جهش ژنتیکی ناشی از تشعشع جهانی فرکانس ساطع از دکل‌های نوین ارتباطی زاده شده است. نام علمی این جهش ژنتیکی در شعر نو، «تراکم معنا» و یا «تراکم ایهام» است، زمانی گفته شد که جهان در حال دچارشدن به انفجار اطلاعاتی است. برای شلیک از یک تفنگ سرپر باید ابتدا باروت داخل آن متراکم شود و میخ درازی که این کار را انجام می دهد «سنبه» نام دارد (که گاه برای فروبردن لقمه‌ی خشک نیز کاربرد پیدا می‌کند)، «سنبه» اگر زیادی پرزور شود ، تفنگ صاحب خود را می‌ترکاند و اگر کم‌تر از حد به‌فشارد، گلوله به مقصد نمی‌رسد. اکنون انفجار اطلاعات به فراپاشی مطلعین و مطلع‌شوندگان و اطلاعات باهم انجامیده است. از شدت وفور و تراکم اطلاعات در واحد ثابت زمانی ، صاحب خبر به آنسوی‌ دانایی که نادانی است رسیده و سرعت گلوله‌ی خبری در حدی است که موضوع خبر، فرستنده و گیرنده همه در هم ادغام شده‌اند و اکنون «مفهوم خبر» در حال انفجار است. این تراکم خبری باعث شده است تا «سنبه، تفنگ، باروت، سنبه‌زن ، گلوله‌خور، تفنگ‌دار و فشنگ» همگی در عنصری بنام «ماشه» تحلیل روند؛ یعنی از همه‌ی این عناصر فقط یک ماشه باقی مانده است که بطور خودکار فشرده می‌شود و خود را در شکل‌های گوناگون ذکر شده بازنمایی می‌کند، فهم و تصور این وضعیت از منطق معمولی مندرج در شیارهای مغز ما فراتر می‌رود. جهان انیشتینی، هندسه‌ی نااقلیدسی، منطق فازی، نظریه‌های آشوب و … همگی زیر مجموعه و پیش‌درآمد این تحولات عصری ما قرار دارند که در ویژگی نا-هم –منطق–بازی مشترک‌ند. زبان هنوز تابع منطقی است که فهم جهان را به شکل نیوتونی–ارسطویی ممکن کرده است. سرعت تحولات دوره‌ی معاصر به جدی است‌ که زبان از هم –سازی و هم –آوازی با آن فرو مانده، زیرا عادت ندارد که مقصود و قصد و قاصد را یکی ببیند به همین دلیل است که نشانه‌های زبانی عرفانی دوباره در این میان سر در آورده‌اند زیرا در هم فشردگی انسان و طبیعت و اجتماع به واسطه‌ی تراکم هردم‌افزون‌شونده‌ی اطلاعات و خبررسانی، معنایی جز همان تصویر قدیمی عرفان از جهان بعنوان وجودی یکپارچه که با نام‌های جعلی دچار انشقاق شده است ندارد. فراسپید به‌عنوان شعر هم از این ویژگی‌ها برکنار نیست زیرا زاده‌ی عصر خود است؛ «تراکم معنا» به‌راحتی با بی‌معنایی اشتباه می‌شود؛ «اشتباه» واژه‌ی درستی برای این طرز تلقی نیست، زیرا اذهان منطق فعلی ما دلیلی برای ترک منطق پذیرفته شده ندارد؛ اصول زیباشناسی در شعر همواره زاییده‌ی منطق زیستی و زبانی ما است. هرگونه تغییر در اصول زیباشناسی که «مولد لذت ند» نیازمند تکیه‌گاهی در زبان و منطق تولید کننده‌ی زبان است. پس منطقی که روش دریافتش از گزاره تابع روابط یک به یک علت و معلول است با هجوم و درهم‌آمیزی علت و معلول‌های گوناگون حول یک موضوع غریبه است. دریافت معنا از این «ظاهرا» هرج و مرج غیر خطی وقتی بیش‌تر می‌شود که برخی از گزاره‌ها اصولا ربطی به موضوع ندارند زیرا محصول تداعی.های حسی و آنی‌ند. شعر فراسپید نه تنها تولید کننده‌ی ایهام‌های متعدد است بلکه اجازه می‌دهد تداعی‌های خودانگیخته نیز مجوز ورود به منطق خوداگاه بگیرند. عنصر سوم که بر پیچیدگی شعر می‌افزاید دست‌درازی شعر در اندام یک‌پارچه‌ی واژه‌های بکر است، تاکنون حفظ وحدت معنی ایجاب می‌کرده است که واژه‌های شعر تا جایی مورد استفاده قرار گیرند که دچار گسل و فروپاشی نشوند. همه صنایع ادبی پیشین که بر اساس حفظ معنی‌های گوناگون واژه (بارهای کلمه) شکل گرفته و بازی‌های خود را بر پایه ‌ یک‌پارچگی واژه شکل می‌دهند، نمی‌توانند به داخل واژه نفوذ کنند بدون آن‌که به منطق زبان خدشه وارد کنند. زمانی در یونان کهن فیلسوفی گفته بود آخرین ذره‌ی قابل شکافت اتم است اما امروز دنیای اتم متشکل از هزاران عنصر است که در تونل‌های زیر زمینی تحت تعقیب قرار می‌گیرند و به دام لحظه‌های ناپایدار می‌افتند. دنیای ریز اتمی و درشت جهانی در هم آمیخته‌اند و دیگر کوانتوم علم جهان اتم‌ها نیست و با منطق همزمان – نمای « موج-ذره»ی خود در حال فرمول‌بندی‌ جهان درشت – سلول ما است. شعر فراسپید دقیقا نماینده‌ی این به هم‌ریزی‌ها و یا این روی هم ریختن منطق‌های به‌ظاهر ناساز است. صدای همه ادبیات ایران از هجاها تا عروض و از کلاسیک‌ها تا نو در شعر‌ فراسپید به‌هم می‌پیوندند. در شعر نو، فراسپید صدای هم‌زمان نیما و فروغ و شاملو و رویایی و براهنی و سپهری و … هست. این ارکستر به‌ظاهر ناهم‌گون به‌یمن تبعات انفجار اطلاعات در اتاق خبر حاصل شده است. نقاط مشترک شعر نو در شعر فراسپید متجلی است؛ سنتز همه‌ی فاکتورهای ماندگار شعر نو است،

شگرد؛ فرم نوین چندنقطه، سطرنویسی. در شعر فراسپید نه یک اختراع یا یک کشف بلکه ظهور یک امر بودنی و هستنی است.

منتشرشده در شعر فراسپید | دیدگاه‌تان را بنویسید:

خاطرات خواندنى سهراب سپهری از سال اول مدرسه

آمده در صورت‌کتاب:Kulturverein Jung Dehkhoda


سهراب سپهری

به یاد سهراب سپهری در سالروز مرگ این شاعر
 

من به آمار زمین مشکوکم

اگر این سطح پر از آدم‌هاست

پس چرا این همه آدم تنهاست.؟

سهراب سپهری

 

خاطرات خواندنى سهراب از سال اول مدرسه

“سال اول دبستان بود. کلاس بزرگ بود: یک اطاق پنجدری. و روشن بود. آفتاب آمده بود تو. بیرون پاییز بود. دست ما به پاییز نمی‌رسید. شکوه بیرون کلاس بر ما حرام بود. سرهای ما تو کتاب بود. معلم درس پرسیده بود. و گفته بود: دوره کنید. نمی‌شد سربلند کرد. تماشای آفتاب تخلف بود. دیدن کاج حیات جریمه داشت: از نمره گرفته, دو نمره کم می‌شد.

ما دور تا دور اطاق روی نیمکت نشسته بودیم. میان اطاق خالی بود. و چه پهنه‌ای برای چوب و فلک. تخته‌ی سیاه بدجایی بود: ضد نور بود. روی چند شیشه را گرفته بود: نصف یک درخت را حرام کرده بود. با تکه‌ای از آسمان. نوشته‌ی روی تخته‌ی سیاه خوب دیده نمی‌شد: برگ, مرگ خوانده می‌شد. همان روز حسن «خوب» را «چوب» خوانده بود. و چوب خوبی از دست معلم خورده بود. جای من نزدیک معلم بود. پشت میزش نشسته بود و ذکر می‌کرد. وجودش بطلان ذکر بود. آدمی بی‌رؤیا بود. پیدا بود زنجره را نمی‌فهمد, خطمی را نمی‌شناسد, و قصه بلد نیست. می‌شد گفت هیچ‌وقت پرپرچه نداشته است. در حضور او خیالات من چروک می‌خورد. وقتی وارد کلاس می‌شد, ما از اوج خیال می‌افتادیم. در تن خود حاضر می‌شدیم. پرهای ما ریخته بود. انگار سرنگون بودیم. ترکه‌ی روی میز ادامه‌ی اخلاق او بود. بی‌ترکه شمایل او ناتمام می‌نمود. و ترکه همیشه بود. حضور ابدی داشت. ترکه‌ی تنبیه, ترکه‌ی انار بود. که در شهر من درختش فراوان بود. ترکه, شلاقه‌ی پای درخت انار بود. شلاقه‌ها را می‌بریدند تا زور درخت را نگیرند, شلاقه گُل نمی‌کرد. میوه نمی‌داد. اما بی‌حاصل نبود: شلاق می‌شد. در تعلیم و تربیت آن روزگار, درخت انار سهم داشت. فراگیری, محرکِ گیاهی داشت.

. . .

ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در یاد بعضی نفرات | دیدگاه‌تان را بنویسید:

عکس‌های نادر

                                                     
            

شماره‌ی ۴۵

منتشرشده در عکس‌های نادر | دیدگاه‌تان را بنویسید:

سر فصل‌هاى موسيقى‌ی ايرانى


تصویری: ازاساتید قدیمی‎‌ی موسیقی ایرانی انتخاب از رسانه

متاسفانه در این شماره‌ی رسانه فصل‌های موسیقی‌ی ایران را نخواهیم داشت.

همکارمان هلن شوکتی به‌علت گرفتاری‌های شخصی موفق به تهیه و تنظیم مطلب این شماره نشد.

امیدواریم در آینده از همکاری‌‌های هلن عزیزهر چه بیش‌تر برخوردار شویم.

                                                                                                 رسانه

منتشرشده در سرفصل‌های موسیقی‌ی ایران | دیدگاه‌تان را بنویسید:

دستخط غلام‌حسین امیرخانی


منتشرشده در خط یک نشان | دیدگاه‌تان را بنویسید:

عکس روز


شعر و تصویر آمده در صورت‌کتاب شاعر گرامی عثمان خاتونی: 

بوسه آن است

غنچه آسا بشکفد

برلب یار۰۰۰۰!

ع خاتونی

 

منتشرشده در عکس روز | دیدگاه‌تان را بنویسید: