طنز و شوخ‌طبعی‌ی ملانصرالدین(٢)

به روایت عمران صلاحی

عمران گرامی می‌فرماید:

قضیه‌ی من و ملا تمام نشده است. در سال ۱۳۶۶ داشتم لطیفه‌های ملا را می‌خواندم ، بعضی از آن‌ها باعث شد شعرهای ملا نصرالدینی بگویم. اسم‌شان را گذاشتم “آب در غربال” یعنی کاری بیهوده.
یکی دو تا از آن‌ها اینجا و آنجا چاپ شده است. حالا همه‌اش را اینجا می‌آورم! ناشران از چاپ کتاب شعر پرهیز می‌کنند، مگر کتاب شعر پنج تن آل نیما! ما هم این‌طوری به آن‌ها کلک می‌زنیم و شعرمان را چاپ می‌کنیم.

جهان

درِ باغِ سبزی نشانش نداد
و او سال‌ها مشت می‌زد به در

دری داشت-پیوسته- بر دوش خود
و روزی از آن در گریخت…..

  ٦٦/٩/٣

قایق
باد بلندی     در خیابان‌های دریا     راه می‌رفت   
با قایق کفش

روح غریبی   روی امواج خیابان   در گذر بود

با کفش قایق
 ٦٦/٩/٦

پیشِ رو، پشتِ سر

می‌روم پیش از پس
مقصدم پشتِ سرم
پیش رویم
راه‌هایی که گذشتم از آن

پیش رو
عده‌ای دنبالم
پشت سر
عده‌ای رفته به استقبالم
 ٦٦/٩/٢٨

با سلام

چه درختانی 
شاخه‌هاشان در خاک
ریشه‌هاشان   افشان   روی هوا

و چه مرغانی
بالشان رو به زمین 
پایشان رو به هوا

من به دیدار بهار آمده‌ام
با سلامی که خداحافظی است
  ٦٦/٩/٢٧

منتشرشده در ملانصرالدین | دیدگاه‌تان را بنویسید:

از آینه می‌گویم

              به: بیژن اسدی‌پور و شاعرانگی‌اش در کار طرح و طنز

بی رنگ‌تر
از آینهُ                             
پرحجم .
تا داغ خواب‌گَردهای خيابان
باريک‌تر زند
نه گرد راه پاک می‌کند،
نه آب
بر چهر خواب می‌زند
یعنی بیدارِ خواب‌های جهان است
.
اين خط که از درون شعله
تا بام خانه کشیده می‌شود
امضای طرح‌های اوست
………………………….روزويل کاليفرنيا ۹ مارس ۲۰۰۸
منتشرشده در شعر | دیدگاه‌تان را بنویسید:

طرح‌های داریوش رادپور

 تصویر: ایرج هاشمی‌زاده

برگرفته از کتاب طراحان و طنزاندیشان ایران کار ایرج هاشمی‌زاده






منتشرشده در طرح‌‌ها و نقاشی‌ها | دیدگاه‌تان را بنویسید:

دانستنی‌هایی در مورد هفت سین ایرانی

از دوست هنرمند‌مان اسماعیل میرمظفری برای ارسال این مطلب خواندنی سپاسگزاریم

منتشرشده در مقاله | دیدگاه‌تان را بنویسید:

دیدار با( عباس صفاری)

پرنده، پرنده است

پرده را که پس می‌زنم
یک آنتن تلویزیون
و جند پرنده‌ی سینه سرُخ
صبح مرا آرایش می‌کنند.
اما قحطی‌ی پنجره
مرا به اینجا نیاورده است.

هر جای دیگری هم می‌‌توانستم
این مستطیل آبی را داشته باشم.
پرندگان نیز
در سرتا سر عالم
طوری می‌نشینند که سینه‌های نرمشان
در دسترسِ ما باشد.
حالا سینهُ سرخ
یا کلاغ
چه فرق می‌کند
پرنده
پرنده است.

راستش یادم نیست
برای چه این جا آمده‌ام
حتمآ دلیل مهمی داشته است
آدم که بی‌دلیل
خودش را آواره نمی‌کند.
یادم که بیاید
این شعر را
تمام خواهم کرد…..

منتشرشده در دیدار با یک شاعر | دیدگاه‌تان را بنویسید:

مرگ، اگر مرگ بیاید

 جزء داستان هاي برتر مسابقه ادبي صادق هدايت

مرتضی اصلاحچی

نه اینکه فقط سر، دست، پا یا کمرش درد بکند، نه! درد شدید همزمان در تمام بدنش بود و هرچه می‌خواست حالتی پیدا کند که در آن دردش کمتر شود، پیدا نمی‌شد. در هر حالت یک جایش درد می‌کرد و کمر درد هم فصل مشترک درد ها بود. برای همین ترجیح داد همین جوری که هست روی زمین پخش و پلا بماند و هیچ تکانی نخورد. تا حالا خیلی درد کشیده است، خیلی. اصلا جائی در بدنش نیست که ضرب ندیده باشد، نشکسته باشد و یا به خودش بخیه ندیده باشد، همه جا. اما تا حالا هیچ‌وقت هم‌زمان همه جای بدنش درد نمی کرد، همین بود که نمی دانست باید چه‌کار کند. به عمرش حتی در اداره آگاهی هم این‌جوری کتک نخورده بود. آنها چند نفر بودند، دست وپایش هم که بسته بود.

ـ «اگه دستم باز بود حالیتون می‌کردم. مادرقحبه‌ها.»
سرفه کرد، محتوی سینه تا گلو بالا آمد و بعد خونابه را با یک تف تالاپی به سینه دیوار چسباند. خلط کمی روی دیوار ماند و کم‌کم سر خورد و پائین آمد. ردی قرمز روی دیوار نقش بست. از اثر هنری خود کلی خوشش آمد. با نوک پایش که سمت دیوار بود خونابه را هم زد. لخته خون روی قرنیز پخش شد و هویت یکپارچه اش را از دست داد.
دستش را با کلی درد دراز کرد. یک نخ سیگار فروردین از لای پتو درآورد و آنرا با فندک تقریبا خالی روشن کرد. قبل از هر پک زدن نفس را کاملا بیرون می داد تا کامش عمیق تر شود. دود را در ریه حبس می کرد و زمانی که سینه به سوزش می افتاد آنرا خلاص می کرد. سینه سوخته شده بود از بس دود جات حبس کرده بود. یاد شاه‌كار ظهرش افتاد. اگر یک خورده زود تر جنبیده بود اجرای حكم حداقل شش ماهی به تاخیر می افتاد. اما حیف كه نگهبان چقِر و زبر و زرنگ بود.
ـ «آقا رحمان ایندفعه نشد که بشه ها.» اینرا گفت و دیوانه وار قهقهه زد، اما به خاطر درد، قهقهه اش سریع تبدیل به خنده و خنده لبخند شد. شب با تمام توش و توان و صلابتش روی سینه اش سنگینی می کرد. پلک‌ها بر هم نشستند و خوابی عمیق از لای پنجره ها به چشمانش نفوذ کرد.
زنی شبیه مادر در حیاط، مقابل پله ها زیر شیر آب نشسته است و چنگ به جان لباس ها می زند. دختری مثل رقیه با روروک دورحوض می چرخد و پدر. پدر در حیاط نیست، روی بالکن هم نیست، توی خانه هم نیست. اما بعد از مدتی که زن ِ شبیه مادر با چنگ هایش جان لباس ها را گرفت و دخترِ شبیه رقیه با روروکش حوض را دور خود چرخاند، لش گنده ای كه علی الاصول پدر است، مست و پاتیل، تلو تلو خوران به خانه آمد. لگدی زیر لگن لباس ها زد، تمام لباس ها به هوا رفتند و مادر جیغغغغغغغغ کشید و چنگ به صورت پدر انداخت. چشم های پدر از حدقه درآمدند و در دست های مادر ماندند. مادر خندید، چشم ها را خورد و پدر انگشت شصتش را دهان گذاشت و فوت کرد و یکهو دو چشم در کاسه خانه چشم هایش سبز شدند. چشم های جدید پدر نه سفیدی داشت و نه سیاهی. یکدست قهوه ایِ قهوه ای بود. هم‌رنگ تریاک.
تکانی خورد و بر اثر درد از خواب بیدار شد. مدت هاست که چشمانش خواب درست به خود ندیده اند. اگرچه در سلول انفرادی تلویزیون نیست اما این خواب های آشفته خودشان فیلم سینمائی اند. خوبی اش این است که وقت بیداری، فکر کردن به این خواب ها خودش گذران وقت است. اما وقتی خواب کابوس باشد تحملش دشوار می گردد و او مدت هاست به جز کابوس خوابی ندیده است. نمی دانست چرا چند وقتی است که همه اش خاطرات کودکی را خواب می بیند. به خصوص حالا که دیگر چند روز بیشتر تا مرگ فاصله ندارد این کابوس ها ذره ذره جانش را می گیرند و برای همین می ترسد زنده به پای دار نرسد. «اون‌وخ می گن رحمان ترسیده و خودشو خلاص کرده.»
دستش را دراز کرد و از پاکت سیگار یک فروردین بیرون كشید. خونابه دهان را بیرون ریخت و سیگار را روی لب های ورم کرده اش گذاشت و آنرا آتش زد و زیر لب خواند:
«بابام همیشه مست بود
دنیای اون هوس بود
نه بچگی نه حالا خیر ندیدم ز دنیا
یه دم نشد که شادی با من بشه آشنا…»
سیگارشرا که تمام کرد نیم خیز شد که بنشیند اما بدنش خیلی درد می کرد. به هر زحمتی که بود خودش را به دیوار تکیه داد و پاها را تو شکم جمع کرد، اینجوری کمی از دردش کاسته می شد. حالت جنینی پیدا کرده بود.
صدای زندگی شبانه درختان را از لای پنجره می شنید. باد کمی که از دریچه در سلول به درون می آمد دود سیگار رها شده از دهان را به رقصی یواش وا می داشت. درد ناشی از کتک و خستگی و بی خوابی روی چشم نشست و دوباره آنرا بست.
در جائی که سراسر تاریکی ایستاده است. چند نفر چاقوئی در دست دارند ، او را نگاه می کنند و چاقو را روی زبان خویش می کشند، خون از گوشه دهان شان جاری می شود، اول لباس ها قرمز می شو

منتشرشده در داستان | دیدگاه‌تان را بنویسید:

دوپا و ترانه هم لیل – رقص های لری

منتشرشده در رقص و ترانه‌های ایرانی | دیدگاه‌تان را بنویسید:

شعر آهنگ متن رسانه

با صدای محمد نوری

ما برای پرسيدن نام گلی ناشناس ، چه سفرها کرده‌ايم .
چه سفرها کرده‌ايم .
ما برای بوسيدن خاک سر قله‌ها ، چه خطرها کرده‌ايم .
چه خطرها کرده‌ايم .
 —————————————-
ما برای اينکه ايران خانه‌ی خوبان شود ، رنج دوران برده‌ايم .
رنج دوران برده‌ايم .
ما برای اينکه ايران گوهری تابان شود ، خون دلها خورده‌ايم . 
خون  دل‌ها  خورده‌ايم.
—————————————-
ما برای  بوييدن بوی گل نسترن ، چه سفرها کرده‌ايم .
چه سفرها  کرده‌ايم .
ما برای نوشيدن شورابه‌های کوير ، چه خطرها کرده‌ايم .
چه خطرها کرده‌ايم .
 —————————————-
ما برای خواندن اين قصه‌ی عشق به خاک ، رنج دوران برده‌ايم .
رنج دوران برده‌ايم .
ما برای جاودانه ماندن اين عشق پاک ، خون دل‌ها خورده‌ايم . 
خون دل‌ها  خورده‌ايم .

—————————————-

ما برای  روييدن گلهای سرخ در جهان ، چه سفرها کرده‌ايم .
چه سفرها  کرده‌ايم .
ما برای رساندن  پيام  صلح  در جهان ، چه خطرها کرده‌ايم .
چه خطرها کرده‌ايم .
 —————————————-
ما برای اينکه دنيا  خانه ی خوبان شود ، رنج دوران برده‌ايم .
رنج دوران برده‌ايم .
ما برای اينکه دنيا   گوهری تابان شود ، خون دل‌ها خورده‌ايم . 
خون  دلها  خورده‌ايم.
منتشرشده در شعر دیگران | دیدگاه‌تان را بنویسید:

عکس‌هایی که دنیا را تکان داد

 ۱۹۵۶ ، آلمان غربی: یک سرباز آلمانی بعد از طی دوره اسارت در روسیه به میهنش بازگشته و با دختر ۱۲ ساله‌اش که از یک سالگی او را ندیده ، ملاقات می‌کند.



۱۹۵۷
، شارلوت ، کارولینای شمالی: دروتی کانتس ، یکی از نخستین
دانش‌آموزان سیاه‌پوستی است که توانسته وارد دبیرستان‌هایی شود که پیش از
 آن صرفا سفیدپوستان را پذیرش می‌کرد.‌ عکس‌العمل‌های سفیدپوستان باعث
شد که والدین دروتی تنها بعد از ۴ روز وی را از دبیرستان خارج کنند.

 اکتبر ۱۹۶۰ ، توکیو ، ژاپن: یک دانشجوی جناح راست ،
رهبر سوسیالیست‌ها Inejiro Asanuma را ترور می‌کند.

سپتامبر ۱۹۶۵ ، ویتنام جنوبی: یک مادر و فرزندانش برای فرار از بمباران آمریکایی‌ها از عرض رودخانه عبور می‌کنند.

ویتنام جنوبی ، فوریه ۱۹۶۶: سربازان آمریکایی جسد یک ویت‌کنگ را روی زمین می‌کشند. عکاس ژاپنی این عکس در سال ۱۹۷۰ در مأموریتی در کلمبیا کشته شد.

اول فوریه ۱۹۶۸ ، سایگون ، ویتنام جنوبی: پلیس ملی ویتنام جنوبی
 Nguyen Ngoc Loan ، یک ویت کنگ را اعدام می‌کند.
عکاس: Eddie Adams.

 

می ۱۹۶۹ ، لاندوندری ، ایرلند شمالی: یک کاتولیک جوان در زمان درگیری با نیروهای بریتانیایی. عکاس آلمانی این عکس هانس جورج آندرس ، بعد از یک شب درگیری خیابانی در ایرلند و در شرایطی که پلیس گاز اشک آور شلیک کرده بود ،  پسر جوانی را دید که ماسک ضد گاز بر سر داشت و روبروی دیواری ایستاده  که روی آن نوشته شده:”ما صلح می‌خواهیم” ،  قبل از اینکه گاز اشک‌آور خود عکاس را درگیر کند ، وی فرصت پیدا کرد ، دو عکس از این پسر بگیرد.

 

8 ژوئن ۱۹۷۲، ویتنام جنوبی: عکاس این عکس به خوبی آن روز را به یاد می‌آورد ، نیروهای ویتنام جنوبی منطقه‌ای را با ناپالم بمباران کردند ، دختر ویتنامی در حالی که فریاد می‌زِد:”بسیار گرم است”،  لباس‌‌های در حال سوختنش را درآورد و بعد آب قمقمه‌اش را روی خود ریخت ، عکاس با دیدن کودکان در حال فرار آنها را سوار اتوموبیلش کرد و به بیمارستان مجاور برد.

 

۱۱سپتامبر ۱۹۷۳، سانتیاگو  شیلی:  سالوادور آلنده ، رئیس جمهور شیلی
لحظاتی قبل از مرگ در جریان کودتای پینوشه ، عکاس این عکس ناشناس است و
نیویو

منتشرشده در لحظات همیشه ماندنی | دیدگاه‌تان را بنویسید:

عکس روز

منتشرشده در عکس روز | دیدگاه‌تان را بنویسید:

عکس‌های جالب تاریخی

رضا شاه به همراه فرزندان در جزیره موریس در زمان تبعید

زائرین کربلا پای پیاده در زمان قاجار

کریم شیره ای و عباس گنده دلقکها

مهد علیا


حاج شیخ فضل الله                                                                      

مادر ایرج میرزا                                
 
دانشگاه تبریز افتتاح 1325

نیما یوشیج

 

زنهای ارامنه چلاوه

آیت الله خامنه ای در نوجوانی

  


اعدام میرزا رضا کرمانی

محمد رضا پهلوی در حرم امام رضا

خانم فرنگی در لباس دوران قاجار

به توپ بستن مخالفان در زمان قاجار

محمد علیشاه قاجار پس از خلع شدن از سلطنت

محمد رضا پهلوی و دو تن از خواهرانش
 

 

 
منتشرشده در عکس‌های قدیمی | 2 دیدگاه

پای صحبت کلثوم ننه‌ی بیژن اسدی‌پور(بخش اول)

با مروری حتی گذرا بر آثار گونه‌گون بیژن اسدی‌پور طراح و طنز نویس متعهد کشورمان به آسانی می‌توان دریافت که مسایل زنان ایرانی همواره یکی از دغدغه‌های اصلی‌ی خاطر او بوده است. از نوزده شماره‌ی منتشره‌ی دفتر هنر که با آن آشنایید، سه شماره‌ی آن به زنان نام‌آور نویسنده و شاعر اختصاص یافته که در مقایسه با بسیاری نشریات دیگر که غالبأ مسایل زنان را بخشی از کل جامعه دانسته و پرداختن به آن‌را به طور مجزا و یگانه لازم نمی‌دانند و مدعی‌اند که پرداختن به بحران کلی جامعه مثل آزادی و برابری و..، موضوع زنان را نیز در بر می‌گیرد، بخوبی تفاوت دیدگاه او را با دیگران لمس کرد. در زمینه‌ی طراحی،‌ زنان درذهن تابناک بیژن جایگاه خاصی دارد که البته همه‌ی علاقمندان کارهای او از آن به خوبی آگاهند. کلثوم ننه‌ی بیژن اسدی‌پور را که به تازگی از دوست نازنینی بدستم رسید یکی از بهترین آثار بیژن در زمینه‌ مسایل زنان در ایران یافته‌ام که دوست دارم با توجه به شرایط نفس‌گیر بانوان سخت‌کوش جامعه کنونی‌ی ایران بخش‌هایی از آن را در شماره‌های پیاپی‌ با شما قسمت می‌کنم. 
                                                                                     رسانه
  

 



منتشرشده در کلثوم ننه‌ | دیدگاه‌تان را بنویسید:

شماره‌ی پانزدهم سال اول یکم جولای ۲۰۱۰
منتشرشده در Uncategorized | دیدگاه‌تان را بنویسید:

یادداشت شخصی (ریشه‌ی تاریخی‌ی کلمه‌ی مسلمان)

فرهنگ‌های غياث‌اللغات و آنندراج درباره ی کلمه‌ی (مسلمان ) که واژه‌ای ساختگی در زبان عربی محسوب می‌شود می‌نویسند که این کلمه در اصل (مسلم‌مان ) بوده است به معنی مسلم مانند (مشابه مسلم ؟) که در ترکیب یکی از دو میم آن حذف شده است .


اما به نظر صاحب فرنگ نظام این کلمه برگرفته است از نام صحابه‌ی ایرانی پیامبر اسلام یعنی سلمان با میم مفعولی عربی که مردم ایران برای تفاخر به مسلمین عرب که آن ها را “موالی” ( بنده ی آزاد شده ) می‌خوانده اند ساخته بودند . بعضی از متون قدیم نیز (مسلمان) را “مسلم” با علامت جمع فارسی الف و نون (mosleman) دانسته‌اند که به تدریج در روند زبان تغییر تلفظ یافته و به صورت mosalman از قدیم‌ترین متون فارسی- چون ترجمه‌ی قدیم تاریخ طبری- تا امروز به همین صورت به کار رفته است ( که احتمال دارد برای سهولت در خواندن وجه جمع آن یعنی” مسلمانان” بوده باشد ) . .

نادرست بودن تمام این نظرات را علامه علی اکبر دهخدا به دلایل تاریخی و زبان شناسی بیان کرده است که می‌توان این نکته را نیز به دلیلی جانبی بر آن اضافه کرد که به اعتبار کتاب ارزشمند آقای دکتر آذرتاش آذرنوش “چالش میان فارسی و عربی” ( تهران / نشر نی ) در بعضی متون مربوطه عرب آمده است که پیامبر اسلام به هنگام خوشامد گویی به سلمان فارسی گاه از اصطلاحات زبان پهلوی استفاده می‌کرده اند که این نشانه‌ی علاقه‌ی ایشان به سلمان بوده است ، چنان که جای دیگر نیز از پیامبر نقل شده است که آن چه را که سلمان می‌داند اگر ابوذر می‌دانست کافر می‌شد ،

با این حساب ساده انگاری‌ست که بگوییم ایرانیان که سرنوشت رفتار اعراب را با صحابه‌ی همنژاد ومورد علاقه‌ی پیمبر یعنی ابوذر دیده بودند انتظار حرمتی بیش از عنوان “موالی” به مناسبت همزبانی با صحابه‌ی بزرگی داشته باشند که قبلا در شام اسیر بوده و بعد به یک عرب اهل مدینه فروخته شده و سرانجام پیامبر او را از صاحبش خریده و آزاد کرده بود . اگر پیامبر سلمان را چنان عزیز می‌داشت که به روایتی از اهل بیت می‌پنداشت مگر اعراب با نوادگان خود پیغمبر چه کردند که با هم وطنان سلمان بکنند ؟

علامه دهخدا در یادداشت شخصی خود در مورد کلمه‌ی (مسلمان ) می‌گوید
“این کلمه را ایرانیان از ماده‌ی (سلم ) ساخته‌اند به معنی مسلم ” و بی: آن که
توضیح بیشتری دهد اضافه می‌کند علامه محمد قزوینی در یادداشت‌های خود با استناد به کتاب معتبر “العقدالفرید” می‌نویسد : ” به احتمال بسیار بسیار قوی ، بلکه به نحو قطع و یقین منشاء کلمه‌ی مسلمان همین بوده است { که صاحب عقدالفرید گفته است } یعنی ” مسلمان ” کلمه‌ی ( تهجین ) بوده است که عرب‌ها بر عجم‌های اسلام آورده اطلاق می‌کرده اند و به تدریج تنها مفهوم مسلم آن – بدون جنبه‌ی تهجین و تحقیر آن – باقی مانده است .”
( یادداشت‌های قزوینی / جلد هفتم / صفحه ی ۸۷ )

کلمه‌ی ( تهجین ) در لغت عرب به معنی ” زشت و معیوب نشان دادن ” کسی‌ست و برای تحقیر و تخفیف آن شخص به کار می‌رفته است . مثل این که بگویند : مادر فلانی کنیز بوده است . اما سؤال این جاست که اگر این معنی طبق نظرعلامه‌ی بزرگ مسلمانی چون محمد قزوینی ” به نحو قطع و یقین ” و به استناد یک متن معتبر عربی درست بوده باشد پس (مسلمان ) تنها به ایرانیان اطلاق می‌شده و این کلمه‌ی ساختگی عربی (با علامت جمع فارسی) احتمالا برای تفکیک عرب و عجم / مسلم و مسلمان در جامعه‌ی اسلامی آن روز ساخته شده بوده است ، آیینی که بنایش بر جامعه‌ای واحد به نام “امت” ، فارغ از رنگ و نژاد و طبقه بوده است .
این گفته‌ی صاحب کتاب العقدالفرید نکته‌ی دیگری را نیز تائید می‌کند ، که استقبال و شادی ایرانیان از ورود اعراب به سرزمینشان جز خزعبلاتی نبوده است که کاسبان دین تنور آن را از صفویه به بعد داغ تر کرده‌اند وگرنه ملت بزرگی که همیشه به علت بی کفایتی و یا خیانت حکمرانان خود به دست اقوام بیگانه رها شده بوده‌اند چه می‌توانسته‌اند بکنند جز صبر ، صبری آمیخته به نجابت که اسکندر گجسته را جوانمرگ کرد ، پسر چنگیز را واداشت تا وزیر ایرانی‌اش را پدر خطاب کند ، و نوه‌ی او را که بساط خلفای عباسی را بر چید پیش پای خواجه نصیرالدین توسی به احترام بایستاند .

ظاهرا این تمهید تنها در مورد خلفای عرب صادق نبوده است که در آن قرون صبر
و انتظار ایران کاری به جز نیرنگ و جنایت زیر لوای دین نمی‌دانستند تا زمانی که پس از شش قرن دودمانشان سر انجام به دست یک مغول لای یک نمد برچیده شد
و سی و هفتمین خلیفه‌ی عباسی که در پاسخ هلاکو متکبرانه همه چیز را به مشیت
الهی موکول کرده بود تنها هشت روز دوام آورد و هر چه امروز و فردا کرد خبری
از امدادهای غیبی نرسید . قلم تاریخ از این چند روزهای مقاومت متکبرانه بارها
و بسیار نوشته است ، و گمان مبر که مرکب آن هنوز خشک شده باشد .
*

عجیب است که تمام این حدسیات پیرامون مفهوم تاریخی کلمه‌ی (مسلمان ) را
که بر پایه‌ی نظر علامه ی قزوینی و کتاب عقد الفرید بنا شده است ، از طریق
مفهوم کلمه‌ی مغایرش یعنی کلمه‌ی ( نا مسلمان ) نیز می‌توان پی گرفت .
لغت نامه‌ی دهخدا ذیل واژه‌ی ( نا مسلم ) فقط آورده است : “غیر مسلمان ”
اما ذیل ( نا مسلمان ) اضافه بر معنای فوق نوشته است : ” دشنام گونه ایست
مسلمانان را ، سنگدل ، قسی ، بی‌رحم ” و به دنبال این معانی شواهدی نیز از انوری ، خاقانی ، نظامی و عطار ارائه می‌دهد که همگی شاعران قرن ششم
بوده‌اند و نشان می‌دهد این معنی در آن قرن کاملا جا افتاده بوده است . نظامی
درهفت پیکر ( در حکایت بشر پرهیزکار ) حتی صفت چشم و خال معشوق را
( نامسلمان ) می خواند :
خالی از زلف عنبرافشان تر
چشمی از خال نامسلمان تر

جالب است که علامه دهخدا در مدخل بعدی ذیل ( نامسلمانی ) صفات بیشتری
را برای این نامسلمان بی نوای بر گرفته از واژه ی تهجین شرح داده است :
“بی‌رحمی ، بی‌انصافی ، سنگدلی ، قساوت ، سخت دلی ، مروت و انصاف نداشتن”
اما سوای شواهد یاد شده ، در تاریخ بیهقی نیز مطلبی هست که هم به سبب قدمت
و هم به دلیل محتوای روایت ابوالفضل بیهقی ، تمام احتمالات گفته شده در باره‌ی
کلمات مسلمان و نامسلمان را طبق همان حدس علامه‌ی بزرگ محمد قزوینی تا لب مرزهای حقیقت پیش می‌برد :
” گفت یا عبدالله تو را چه رسید ؟ گفتم زندگانی امیرالمؤمنین دراز باد ، امروز آن چه بر روی من رسید در عمر خویش یاد ندارم . دریغا مسلمینا که از پلیدی نا مسلمانی این‌ها باید کشید ! ” { تاریخ بیهقی / علی اکبر فیاض / ص ۲۱۹ }
این سخن را بیهقی از قول قاضی القضات عرب در دیدار با خلیفه المعتصم در اشاره به مزدور او افشین اشروسنی نقل می‌کند که با وعده و فریب بابک خرم دین را به او تسلیم کرده بود ، و حالا برای مزد آن خیانت حکم قتل یکی از نزدیکان خلیفه را گرفته بود . در ادامه‌ی این حکایت پس از احضار، خلیفه به افشین می‌گوید :
” هر کسی آن کند که از اصل و گوهر وی سزد ، و عجم عرب را چون دوست
دارد با آن چه بدیشان رسیده است از شمشیر و نیزه‌ی ایشان ؟ ” { بیهقی / ص ۲۲۰ }

هر چند در ایرانی بودن افشین تردید است ، اما در نامسلمان بودن او به هر معنی
که باشد تردیدی نیست ، ولی آن چه در این متن سر راست مندرج در شاهکار منحصر به فرد ابوالفضل بیهقی اهمیت دارد نوع تفکیک و عصبیت به کار رفته درکلمات مسلم و نا مسلمان – به هر دو معنی- در سخنان قاضی‌القضات عرب است ، و نیز سخنان خلیفه‌ی مسلمین در باره‌ی ایرانیان که امکان هیچ گونه خوش آمد گویی وهلهله‌ای را برای چنین غارتگرانی که خود را امیرالمؤمنین نیز می‌نامیده اند نشان نمی‌دهد .

شاید مقصود حافظ بزرگ نیز از واژه‌ی مسلمانی همان وجه تهجین و تحقیری بوده
است که روزی روزگاری عرب بر عجم نهاده بود :
این حدیثم چه خوش آمد که سحرگه می‌گفت
بر در میکده‌ای با دف و نی ترسایی
گر مسلمانی از این است که حافظ دارد
آه اگر از پس امروز بود فردایی
————————————————-
بعدالتحریر —
موضوع این یادداشت ربطی به مسائل قومی و نژادی و دینی ندارد و غلط یا درست تنها کنجکاوی در تاریخ یک واژه بوده است . لفظ ( اعراب ) تنها به بخشی از تاریخ کسانی اشاره دارد که یقینا موجب تفاخر بزرگان شریف عرب نمی‌باشد ، چنان که منکر اعمال زشت پاری از فاتحان گذشته‌ی ایران در سرزمین های بیگانه نیز نمی‌توان بود

مسلمان تنها آن کسی نیست که نماز و روزه می‌گذارد و به اصول دین اکتفا می‌کند ، شاید مجموعه‌ی کتاب‌هایی که در این سی سال در زمینه‌ی تفکر و فلسفه‌ی اسلامی در ایران منتشر شده به ارزش یک رساله‌ی هانری کربن نبوده باشد ، با این وصف آن دوستدار فرانسوی اسلام هرگز مسلمان نبود . 
در آن سالهایی که توشیهیکو ایزوتسوی ژاپنی در انجمن شاهنشاهی فلسفه فصوص الحکم ابن عربی را تفسیر می‌کرد آقای غلامعلی حداد عادل کیف استادش دکتر سید حسین نصر را به کول می‌کشید که از مناسبت‌های غیر انقلابی عقب نماند ، آن ژاپنی اگر چه مسلمان نبود ولی به احتساب آثار و به ویژه منش و اعمالش به یقین صد ها برابر اسلام شناس بزرگتری از او بود . حتی باید پل کراوس یهودی اهل کشور چک را نیز تقدیس کرد که شیفته ی شخصیت جابر بن حیان کیمیا شناس بزرگ قرون نخستین اسلام شد و چند رساله‌ی او را تصحیح و چاپ کرد . در روزگار جنگ دوم جهانی به مصر رفت و در کتابخانه‌های آن جا به تحقیقات خود ادامه می‌داد که جمعی از هم کیشان او در عوض طلب از وی خواستند که با اسلحه یک افسر نازی را در کتابخانه ترور کند ولی این مرد شریف که از اصرار آنان عاجز شده بود در عوض در خانه‌ای در مصر خود را حلق آویز کرد ، و اگر لویی ماسینیون – مسلمان فرانسوی – کتاب “اخبار الحلاج” را که تصحیح مشترک خود او و پل کراوس بوده است به یاد این یهودی چک تقدیم و منتشر کرده است به همین دلیل بوده است . اینان بزرگانی بوده‌اند که با جنگ هفتاد ودو ملت کاری نداشته‌اند و تنها در جستجوی یافتن حقیقت بوده‌اند .
فکر خود و رای خود در عالم رندی نیست
کفر است در این مذهب خود بینی و خود رایی ( حافظ )
*

منتشرشده در یادداشت‌های شخصی | دیدگاه‌تان را بنویسید:

سايت صادق هدايت را آمريكايي‌ها دزديدند

روزنامه فرهيختگان – شماره ۱۰۴۹ – صفحه ۱۲ – چاپ تهران –  ۶ تير  ۱۳۸۹



سايت صادق هدايت را آمريكايي‌ها دزديدند و به شرخرها فروختند
صادق هدايت هم تحريم شد
جهانگيرهدايت
ما كه سهل است هيچ‌كس نفهميد اين تحريم آمريكايي‌ها عليه ايران چه جورياست؟ آيا كل ممالك محرومه ايران تحريم شده؟ آيا حكومت ايران تحريم شده؟ و بالاخره آيا مردم ايران تحريم شده‌اند؟

زعماي ايالات متحده اين طور فرمايش مي‌كنند كه منظور ما تحريم حكومت ايران است اما دروغ مي‌گويند. دروغ كه شاخ و دم ندارد. آنقدر اينها دروغ گفته‌اند كه روز به روز دماغ مجسمه آزادي در نيويورك دارد درازتر مي‌شود. بالاخره كار دروغ و دونگ حضرات به‌جايي رسيد كه دماغ مجسمه آزادي از شدت درازي تمام اقيانوس اطلس را پيمود و رسيد به قاره اروپا. حالا از طرف شركت eNom.Inc دارند Lie Coaster (دروغ كاستر) مخصوص درست مي‌كنند كه دروغگوها به رايگان سوار آن شده از نيويورك سر مي‌خورند تا مي‌رسند به اروپا. 

البته غير دروغگوها هم مي‌توانند از اين آخرين وسيله ارتباطي استفاده كنند ولي چون حق تقدم با دروغگوها است گويا تا 158 سال ديگر بليت‌هاي دروغ كاستر رزرو شده است، اما قاچاقچيان بازارسياه خيابان پنجم نيويورك مي‌توانند بليت بازارسياه را هم به قيمت بسيار زياد به متقاضيان بدهند. ملاحظه مي‌فرماييد كه تحريم چه نتايج سودآوري براي دروغگوها به بارآورده و خط ارتباطي بين قاره‌اي را ابداع كرده است. و اما دروغ. اين آقايان و احتمالا خانم‌ها مي‌گويند تحريم‌ها طوري طراحي شده كه فقط شامل حكومت ايران مي‌شود و ما مخصوصا بسيار دقت كرده و فراست به خرج داده‌ايم كه مبادا ملت نجيب ايران در اثر تحريم صدمه‌اي ببيند! اما از اوايل سال ۱۳۸۹  بعد از ۹ سال ناگهان شركت eNom.Inc آمريكايي سايت صادق هدايت را قطع كرده است. 

حالا صادق هدايت كه در گورستان پرلاشز پاريس آرميده، چگونه شامل اين تحريم مي‌شود از مصاديق بسيار روشن همان دروغ دماغ‌درازكن است. يك سايت ادبي، غيردولتي، غيرانتفاعي خالص ادبي يك‌مرتبه زير گيوتين تحريم آمريكايي قطع مي‌شود. 

ما هم هرچه مي‌گوييم شركت آمريكايي كه شته نخوت و غرور سرتاپايش را گرفته و تعفن آمريكايي بازي فضا را مسموم كرده، اعتنا نمي‌كند. من به شدت نگران سايت‌هاي فردوسي و سعدي و حافظ و مولانا و صدها شاعر و نويسنده ايراني هستم كه اگر از جانب آمريكايي‌ها به سايت آنها سرويس مي‌دهند، قطع شوند. بعد هم نام بزرگان ما در سواحل سومالي و زيمبابوه شرخري مي‌شود. من هرچه فكر مي‌كنم نمي‌توانم بفهمم كه سايت صادق هدايت با غني‌سازي اورانيوم چه ارتباطي دارد؟ يعني حالا با قطع اين سايت همه‌چيز دارد طبق دلخواه يانكي‌ها جلو مي‌رود؟ هي‌هي جبلي قم‌قم. شركت آمريكايي eNom.Inc ايران را تحريم كرد و سايت صادق هدايت را قطع كرد. اين‌طور نيست، اينها سايت يكي از معتبرترين نويسندگان ايران و زبان فارسي را از بازماندگانش دزديدند. تحريم يك بهانه بود براي اين سرقت بي‌شرمانه. 

اما قضيه به اينجا خاتمه پيدا نكرد. در تاريخ ۱/۱۸/۱۳۸۹ بلافاصله سايت صادق هدايت را با نام او به يك شركت تبليغاتي چيني فروختند كه براي خانم‌ها هم دنبال مشتري مي‌گردد! بله یک شرکت آمريكايي سايت صادق هدايت را دزديده فروخت و به اين ترتيب ثابت كرد كه قصدش اهانت به تمدن و فرهنگ و ادبيات و هنرهاي ايران است. كدام ابلهي به يك شركت اين اجازه را داده كه نام سايت نويسنده والامقام ايران را بدزدد و به هر آشغال‌كله‌اي كه دلش مي‌خواهد بفروشد؟ اينجاست كه ما متوجه فقدان اصالت و وفور ابتذال در كشوري مي‌شويم كه فرهنگ اصيل آن مال سرخ‌پوست‌ها است! درحالي كه در صداي آمريكا فرياد و فغان به‌پاست كه در ايران سايت‌ها را فيلتر مي‌كنند و آزادي رسانه وجود ندارد، خودشان دنبال شرخرهايي مي‌گردند كه در چين و ماچين مال دزدي مي‌خرند و اين مال دزدي سايت بزرگان علم و ادب زبان فارسي است. 

شنيده‌ام شرخرها هركدام روي يك وانت بلندگو گذاشته در واشنگتن توي خيابان‌ها فرياد مي‌زنند، آهاي سايت قطع‌شده، وبلاگ تحريم‌شده، اسم دزديده‌شده بزرگان علمي و ادبي و فرهنگي مي‌خريم. مخصوصا نوع خاورميانه‌اي اين اقلام را شيرين مي‌خريم. بشتابيد، تا مي‌توانيد سايت و وبلاگ را بگذاريد زير ساطور تحريم و بعد هم ما را خبر كنيد. 

البته به همين بهانه صدها سايت ايراني ديگر را هم قطع كرده‌اند اما چون مي‌دانند صادق هدايت كيست او را فروخته‌اند. ما از همه ايرانياني كه در اثر اين دزدي‌ها متضرر شده‌اند دعوت مي‌كنيم به‌طور دسته‌جمعي این دزدها را رسوا كنند.

**توضیح: دو سه سال پیش و لابد در یکی از مراحل این تحریمات آمریکایی انقلابی! سایت مجله‌ی کاملأ فرهنگی ادبی‌ی دفتر هنر را هم به همین بلا گرفتار فرمودند. تا دوستان محترم غالبأ پهلوی‌پرست نه حتی سلطنت‌طلب کیف فرموده با صدای بلندتر شعار ملی میهنی‌ی”تحریم آمریکایی اعمال باید گردد- حماله‌ی* نظامی انجام باید گردد” را تکرار بفرمایند.
*جمع ساختگی‌ی حمله
**توضیح از مسؤل رسانه می‌باشد.   
منتشرشده در با هدایت از هدایت | ۱ دیدگاه

طنز و شوخ‌طبعی‌ی ملانصرالدین

به روایت عمران صلاحی
 
آدم
ملا از شخص زشت‌رویی پرسید:”اسمت چیست؟”
آن شخص گفت:”آدم”
ملا گفت: “خدا پدرش را بیامرزد که این اسم را روی تو گذاشت. وگرنه با این قیافه از کجا می‌فهمیدیم که تو آدمی.”

عاقل
ملا می‌خواست پسرش را زن بدهد. یکی از دوستانش گفت: :حالا زود است، بگذار کمی بزرگتر بشود بعدأ.”
ملا گفت:”اگر بزرگ شود، عاقل می‌شود و دیگر زن نمی‌گیرد.”

دست و دل بازی
یک روز پسر ملا پیش پدرش آمد و گفت:”دیشب خواب دیدم شما یک دینار به من داده‌اید.”
ملا گفت:”چون پسر خوبی هستی، آن‌را از تو نمی‌گیرم. مال خودت.”

عجیب و غریب
ملانصرالدین بالای منبر رفته بود و می‌گفت:”ایهاالناس از جمله چیزهای عجیب و غریب، خلقت رعد است.:
پرسیدند:” رعد چیست؟”
گفت: رعد فرشته‌ای است از مگس کوچک‌تر و از زنبور بزرگ‌تر.”
گفتند ” ملا اشتباه می‌کنی، لابد منظورت این است که از مگس بزرگ‌تر است و از زنبور کوچک‌تر.”
گفت:” نه، در آن صورت تعجبی نداشت.”

منتشرشده در ملانصرالدین | دیدگاه‌تان را بنویسید: