فرهنگهای غياثاللغات و آنندراج درباره ی کلمهی (مسلمان ) که واژهای ساختگی در زبان عربی محسوب میشود مینویسند که این کلمه در اصل (مسلممان ) بوده است به معنی مسلم مانند (مشابه مسلم ؟) که در ترکیب یکی از دو میم آن حذف شده است .
اما به نظر صاحب فرنگ نظام این کلمه برگرفته است از نام صحابهی ایرانی پیامبر اسلام یعنی سلمان با میم مفعولی عربی که مردم ایران برای تفاخر به مسلمین عرب که آن ها را “موالی” ( بنده ی آزاد شده ) میخوانده اند ساخته بودند . بعضی از متون قدیم نیز (مسلمان) را “مسلم” با علامت جمع فارسی الف و نون (mosleman) دانستهاند که به تدریج در روند زبان تغییر تلفظ یافته و به صورت mosalman از قدیمترین متون فارسی- چون ترجمهی قدیم تاریخ طبری- تا امروز به همین صورت به کار رفته است ( که احتمال دارد برای سهولت در خواندن وجه جمع آن یعنی” مسلمانان” بوده باشد ) . .
نادرست بودن تمام این نظرات را علامه علی اکبر دهخدا به دلایل تاریخی و زبان شناسی بیان کرده است که میتوان این نکته را نیز به دلیلی جانبی بر آن اضافه کرد که به اعتبار کتاب ارزشمند آقای دکتر آذرتاش آذرنوش “چالش میان فارسی و عربی” ( تهران / نشر نی ) در بعضی متون مربوطه عرب آمده است که پیامبر اسلام به هنگام خوشامد گویی به سلمان فارسی گاه از اصطلاحات زبان پهلوی استفاده میکرده اند که این نشانهی علاقهی ایشان به سلمان بوده است ، چنان که جای دیگر نیز از پیامبر نقل شده است که آن چه را که سلمان میداند اگر ابوذر میدانست کافر میشد ،
با این حساب ساده انگاریست که بگوییم ایرانیان که سرنوشت رفتار اعراب را با صحابهی همنژاد ومورد علاقهی پیمبر یعنی ابوذر دیده بودند انتظار حرمتی بیش از عنوان “موالی” به مناسبت همزبانی با صحابهی بزرگی داشته باشند که قبلا در شام اسیر بوده و بعد به یک عرب اهل مدینه فروخته شده و سرانجام پیامبر او را از صاحبش خریده و آزاد کرده بود . اگر پیامبر سلمان را چنان عزیز میداشت که به روایتی از اهل بیت میپنداشت مگر اعراب با نوادگان خود پیغمبر چه کردند که با هم وطنان سلمان بکنند ؟
علامه دهخدا در یادداشت شخصی خود در مورد کلمهی (مسلمان ) میگوید
“این کلمه را ایرانیان از مادهی (سلم ) ساختهاند به معنی مسلم ” و بی: آن که
توضیح بیشتری دهد اضافه میکند علامه محمد قزوینی در یادداشتهای خود با استناد به کتاب معتبر “العقدالفرید” مینویسد : ” به احتمال بسیار بسیار قوی ، بلکه به نحو قطع و یقین منشاء کلمهی مسلمان همین بوده است { که صاحب عقدالفرید گفته است } یعنی ” مسلمان ” کلمهی ( تهجین ) بوده است که عربها بر عجمهای اسلام آورده اطلاق میکرده اند و به تدریج تنها مفهوم مسلم آن – بدون جنبهی تهجین و تحقیر آن – باقی مانده است .”
( یادداشتهای قزوینی / جلد هفتم / صفحه ی ۸۷ )
کلمهی ( تهجین ) در لغت عرب به معنی ” زشت و معیوب نشان دادن ” کسیست و برای تحقیر و تخفیف آن شخص به کار میرفته است . مثل این که بگویند : مادر فلانی کنیز بوده است . اما سؤال این جاست که اگر این معنی طبق نظرعلامهی بزرگ مسلمانی چون محمد قزوینی ” به نحو قطع و یقین ” و به استناد یک متن معتبر عربی درست بوده باشد پس (مسلمان ) تنها به ایرانیان اطلاق میشده و این کلمهی ساختگی عربی (با علامت جمع فارسی) احتمالا برای تفکیک عرب و عجم / مسلم و مسلمان در جامعهی اسلامی آن روز ساخته شده بوده است ، آیینی که بنایش بر جامعهای واحد به نام “امت” ، فارغ از رنگ و نژاد و طبقه بوده است .
این گفتهی صاحب کتاب العقدالفرید نکتهی دیگری را نیز تائید میکند ، که استقبال و شادی ایرانیان از ورود اعراب به سرزمینشان جز خزعبلاتی نبوده است که کاسبان دین تنور آن را از صفویه به بعد داغ تر کردهاند وگرنه ملت بزرگی که همیشه به علت بی کفایتی و یا خیانت حکمرانان خود به دست اقوام بیگانه رها شده بودهاند چه میتوانستهاند بکنند جز صبر ، صبری آمیخته به نجابت که اسکندر گجسته را جوانمرگ کرد ، پسر چنگیز را واداشت تا وزیر ایرانیاش را پدر خطاب کند ، و نوهی او را که بساط خلفای عباسی را بر چید پیش پای خواجه نصیرالدین توسی به احترام بایستاند .
ظاهرا این تمهید تنها در مورد خلفای عرب صادق نبوده است که در آن قرون صبر
و انتظار ایران کاری به جز نیرنگ و جنایت زیر لوای دین نمیدانستند تا زمانی که پس از شش قرن دودمانشان سر انجام به دست یک مغول لای یک نمد برچیده شد
و سی و هفتمین خلیفهی عباسی که در پاسخ هلاکو متکبرانه همه چیز را به مشیت
الهی موکول کرده بود تنها هشت روز دوام آورد و هر چه امروز و فردا کرد خبری
از امدادهای غیبی نرسید . قلم تاریخ از این چند روزهای مقاومت متکبرانه بارها
و بسیار نوشته است ، و گمان مبر که مرکب آن هنوز خشک شده باشد .
*
عجیب است که تمام این حدسیات پیرامون مفهوم تاریخی کلمهی (مسلمان ) را
که بر پایهی نظر علامه ی قزوینی و کتاب عقد الفرید بنا شده است ، از طریق
مفهوم کلمهی مغایرش یعنی کلمهی ( نا مسلمان ) نیز میتوان پی گرفت .
لغت نامهی دهخدا ذیل واژهی ( نا مسلم ) فقط آورده است : “غیر مسلمان ”
اما ذیل ( نا مسلمان ) اضافه بر معنای فوق نوشته است : ” دشنام گونه ایست
مسلمانان را ، سنگدل ، قسی ، بیرحم ” و به دنبال این معانی شواهدی نیز از انوری ، خاقانی ، نظامی و عطار ارائه میدهد که همگی شاعران قرن ششم
بودهاند و نشان میدهد این معنی در آن قرن کاملا جا افتاده بوده است . نظامی
درهفت پیکر ( در حکایت بشر پرهیزکار ) حتی صفت چشم و خال معشوق را
( نامسلمان ) می خواند :
خالی از زلف عنبرافشان تر
چشمی از خال نامسلمان تر
جالب است که علامه دهخدا در مدخل بعدی ذیل ( نامسلمانی ) صفات بیشتری
را برای این نامسلمان بی نوای بر گرفته از واژه ی تهجین شرح داده است :
“بیرحمی ، بیانصافی ، سنگدلی ، قساوت ، سخت دلی ، مروت و انصاف نداشتن”
اما سوای شواهد یاد شده ، در تاریخ بیهقی نیز مطلبی هست که هم به سبب قدمت
و هم به دلیل محتوای روایت ابوالفضل بیهقی ، تمام احتمالات گفته شده در بارهی
کلمات مسلمان و نامسلمان را طبق همان حدس علامهی بزرگ محمد قزوینی تا لب مرزهای حقیقت پیش میبرد :
” گفت یا عبدالله تو را چه رسید ؟ گفتم زندگانی امیرالمؤمنین دراز باد ، امروز آن چه بر روی من رسید در عمر خویش یاد ندارم . دریغا مسلمینا که از پلیدی نا مسلمانی اینها باید کشید ! ” { تاریخ بیهقی / علی اکبر فیاض / ص ۲۱۹ }
این سخن را بیهقی از قول قاضی القضات عرب در دیدار با خلیفه المعتصم در اشاره به مزدور او افشین اشروسنی نقل میکند که با وعده و فریب بابک خرم دین را به او تسلیم کرده بود ، و حالا برای مزد آن خیانت حکم قتل یکی از نزدیکان خلیفه را گرفته بود . در ادامهی این حکایت پس از احضار، خلیفه به افشین میگوید :
” هر کسی آن کند که از اصل و گوهر وی سزد ، و عجم عرب را چون دوست
دارد با آن چه بدیشان رسیده است از شمشیر و نیزهی ایشان ؟ ” { بیهقی / ص ۲۲۰ }
هر چند در ایرانی بودن افشین تردید است ، اما در نامسلمان بودن او به هر معنی
که باشد تردیدی نیست ، ولی آن چه در این متن سر راست مندرج در شاهکار منحصر به فرد ابوالفضل بیهقی اهمیت دارد نوع تفکیک و عصبیت به کار رفته درکلمات مسلم و نا مسلمان – به هر دو معنی- در سخنان قاضیالقضات عرب است ، و نیز سخنان خلیفهی مسلمین در بارهی ایرانیان که امکان هیچ گونه خوش آمد گویی وهلهلهای را برای چنین غارتگرانی که خود را امیرالمؤمنین نیز مینامیده اند نشان نمیدهد .
شاید مقصود حافظ بزرگ نیز از واژهی مسلمانی همان وجه تهجین و تحقیری بوده
است که روزی روزگاری عرب بر عجم نهاده بود :
این حدیثم چه خوش آمد که سحرگه میگفت
بر در میکدهای با دف و نی ترسایی
گر مسلمانی از این است که حافظ دارد
آه اگر از پس امروز بود فردایی
————————————————-
بعدالتحریر —
موضوع این یادداشت ربطی به مسائل قومی و نژادی و دینی ندارد و غلط یا درست تنها کنجکاوی در تاریخ یک واژه بوده است . لفظ ( اعراب ) تنها به بخشی از تاریخ کسانی اشاره دارد که یقینا موجب تفاخر بزرگان شریف عرب نمیباشد ، چنان که منکر اعمال زشت پاری از فاتحان گذشتهی ایران در سرزمین های بیگانه نیز نمیتوان بود
مسلمان تنها آن کسی نیست که نماز و روزه میگذارد و به اصول دین اکتفا میکند ، شاید مجموعهی کتابهایی که در این سی سال در زمینهی تفکر و فلسفهی اسلامی در ایران منتشر شده به ارزش یک رسالهی هانری کربن نبوده باشد ، با این وصف آن دوستدار فرانسوی اسلام هرگز مسلمان نبود .
در آن سالهایی که توشیهیکو ایزوتسوی ژاپنی در انجمن شاهنشاهی فلسفه فصوص الحکم ابن عربی را تفسیر میکرد آقای غلامعلی حداد عادل کیف استادش دکتر سید حسین نصر را به کول میکشید که از مناسبتهای غیر انقلابی عقب نماند ، آن ژاپنی اگر چه مسلمان نبود ولی به احتساب آثار و به ویژه منش و اعمالش به یقین صد ها برابر اسلام شناس بزرگتری از او بود . حتی باید پل کراوس یهودی اهل کشور چک را نیز تقدیس کرد که شیفته ی شخصیت جابر بن حیان کیمیا شناس بزرگ قرون نخستین اسلام شد و چند رسالهی او را تصحیح و چاپ کرد . در روزگار جنگ دوم جهانی به مصر رفت و در کتابخانههای آن جا به تحقیقات خود ادامه میداد که جمعی از هم کیشان او در عوض طلب از وی خواستند که با اسلحه یک افسر نازی را در کتابخانه ترور کند ولی این مرد شریف که از اصرار آنان عاجز شده بود در عوض در خانهای در مصر خود را حلق آویز کرد ، و اگر لویی ماسینیون – مسلمان فرانسوی – کتاب “اخبار الحلاج” را که تصحیح مشترک خود او و پل کراوس بوده است به یاد این یهودی چک تقدیم و منتشر کرده است به همین دلیل بوده است . اینان بزرگانی بودهاند که با جنگ هفتاد ودو ملت کاری نداشتهاند و تنها در جستجوی یافتن حقیقت بودهاند .
فکر خود و رای خود در عالم رندی نیست
کفر است در این مذهب خود بینی و خود رایی ( حافظ )
*