- [wikiwordpress]
جستجو
- دفتر هنر ویژهی «نشریات فکاهی ایران» همزمان با نوروز ۱۴۰۳ منتشر میشود: ________________________ _..._________________ ..................................................................................... دفتر هنر شمارههای گذشته را میتوانید از طریق رسانه ابتیاع کنید. ntjv ikv .. ************** *****دوستان گرامی از شما __________ که علاقهمندید با درج کارهای ادبی و هنریتان و نیز _____________ اخبار و اطلاعات تازه در رسانه شرکت کنید آنها را ____________ با فرمتWord __________ به نشانیی _________________ habib@rasaaneh.com ___________________ برایمان ارسال کنید تا در _______________ صورت امکان در اینجا ________________ منتشر کنیم. ____________________________ .... ...... .....
.. «الف مثل باران» را از رسانه بخواهید. .............. .. ..دو گفتار کتاب جدید محسن صبا چاپ انتشاراتیی آوانوشت منتشر شد. ......_______________________________________________ ______________________________________________ کتابهای رسیده
.با تشکر از دوستانی که کتابهای خود را برای رسانه ارسال داشتهاند.
این کتاب را میتوانید در نشانیی زیر بخوانید.
http://asre-nou.net/php/view.
php?objnr=31357 پیوندها
دستهها
- دیدار 2824
-
بایگانی دسته: داستان
روزی روزگاری رشت «تلویزیون»
نوشته: بانو مهکامه رحیم زاده نقل از: صورتکتاب سرزمین من گیلان «روزی روزگاری رشت» نوشته خانم مهکامه رحیم زاده که بدوستان دهه چهل رشت و گیلان تقدیم کردهاند این داستان: «تلویزیون» چند ماهی است که تلویزیون آمده رشت، … ادامهی خواندن
منتشرشده در داستان
دیدگاهتان را بنویسید:
روزی روزگاری رشت «آدمها»
نوشته: بانو مهکامه رحیم زاده نقل از: صورتکتاب سرزمین من گیلان «روزی روزگاری رشت» نوشته خانم مهکامه رحیم زاده که بدوستان دهه چهل رشت و گیلان تقدیم کردهاند این داستان: «آدم»ها قبل ار اینکه ننهجان بخانه … ادامهی خواندن
منتشرشده در داستان
دیدگاهتان را بنویسید:
ماهی در باد از: حسین آتشپرور
به: سیمین دانشور و دگر مادران به سووشون نشسته. پس آن گاه بارانى از سنگریزه بر آنجا فرو بارید. چون صبح بدمید شهر «سدوم» به صورت بیابانى درآمده بود و خانههاى قوم ویران شده بود. «تفسیر سورآبادى» شنِ … ادامهی خواندن
منتشرشده در داستان
دیدگاهتان را بنویسید:
برشی کوتاه از داستان «ایستگاه آخر»
برداشت از: نگاهی بر مجموعهداستانی «تلختر از قند» نوشتهٔ «نادیا طریقی» از: فریبا چلبییانی | ۲۸ خرداد ۱۴۰۲ «روز ششم به آنیکا گفتم نمیتوانم. گفتم اینجا ایستگاه آخر است؛ جایی که من را غمگین میکند. گفتم که میخواهم بروم و … ادامهی خواندن
منتشرشده در داستان
دیدگاهتان را بنویسید:
صبح روز هیجدهم*
حسین آتشپرور نوشته: ۱ – صبح روز هیجدهم اسفند وقتی که مردم مشهد دیدند پری درخانه نیست، به فکر گلابدانها افتادند. سپیده نزده پری از خانه رفته بود. خیابانها را سبز دویده بود تا برسد به کوهسنگی. پلههای خارایی را … ادامهی خواندن
منتشرشده در داستان
دیدگاهتان را بنویسید:
«گوش محرمانه نیست»
احسان مهدیان «گوش محرمانه نیست» وقتي خورشيد به كوه نرسید تكليف تخم مرغهاي اين آبادي معلوم نميشود یکسر به تو نگاه ميكنم وشنیدم گوش محرمانهای ندارد القثه به فكر كوچهاي هستم كه احتمالا شب بود و برق نبود و … ادامهی خواندن
منتشرشده در داستان
دیدگاهتان را بنویسید:
هفت خاج رستم
نوشته: یارعلی پورمقدم هفت خاج رستم کنون زین سپس هفتخوان آورم سخنهای نغز و جوان آورم فردوسی … ادامهی خواندن
منتشرشده در داستان
دیدگاهتان را بنویسید:
فردا از آن مردم است*
علی سلیمانی نوشتهای از: علی سلیمانی غروب روز سه شنبهای بود. زمستان شصت و دو . یه هواپیما توی آسمون اون بالاها بود. به دوستم نادر گفتم اون هوا پیما رو میبینی، اگه فردا شب این موقعها هواپیمای منم … ادامهی خواندن
منتشرشده در داستان, یادداشتهای پراکنده
دیدگاهتان را بنویسید:
رشت. ساغریسازان. کوچهی بلورچیان
نقل از: شهرگان نوشته: شهلا شهابیان محلهی ساغریسازان رشت میگویم گوهر حتما اینطوری نشسته روی این صندلی. روبهروی سِوروگین عکاسباشی و عکس گرفته. بعد مینشینم روی صندلی چوبی. زیرِ درخت خرمالو. لعیا انگشتش را فشار میدهد روی دکمه. … ادامهی خواندن
منتشرشده در داستان
دیدگاهتان را بنویسید:
شانهی عروس
نوشتهی: سپیده مختاری حافظه میگوید: (مرا مسخرهی مخاطب نکن این، آن شانه نیست.) میگویم: (میدانم آن شانه با چلوار رنگ و رو رفته و تور بدون آهاری بود که حاشیهی گلهایش سیمی بود… میدانم ولی من هر چه گشتم … ادامهی خواندن
منتشرشده در داستان
دیدگاهتان را بنویسید:
نعشکشی که داود را با خود برد*
نوشته:یارعلی پورمقدم نگمونم هنوز نعشکشی که داود را با خود برد به غسالخانه رسیده باشد که یکی از کارگران پارک – میرزا – چسبیده به توالت مردانه دارد خس و خاشاک و شاخ و برگ شکسته را میسوزاند تا بدتر … ادامهی خواندن
منتشرشده در داستان
دیدگاهتان را بنویسید:
“من چرا اینجام!”
آمده در: شهرگان داستانی کوتاه از: شهرزاد محمدی شهرزاد محمدی روی تخت میایستد، کلنگ را میکوبد. صفحهی سیاه شیشهای خرد میشود. ستارههای ثابت و بیروح فرو میریزند و ماه با آن لبخند نازک کم رنگ، که مثل گوشوارهای نقرهای روی … ادامهی خواندن
منتشرشده در داستان
دیدگاهتان را بنویسید:
از آبکنار
نوشته: رحمان عریان آبکنار رحمان عریان آبکنار باید شش ساله باشم و احتمالا اوایل تابستان است، سیل آمده و من و برادر بزرگم با قایق (لوتکا) پاروئی از طریق کانال کوچک پر از آب به شالیزار که در … ادامهی خواندن
منتشرشده در داستان
دیدگاهتان را بنویسید:
جنگ نمیتواند کوچه را از بچهها بگیرد
انتخاب عنوان از رسانه برگرفته از متن نوشتار ناهید عرجونی از کتاب در دست چاپ خانم ناهید عرجونی شاعر و نویسندهی کورد ایرانی مقیم کوردستان: جنگ ۲۴ روزهی سنندج را خوب به یاد نمیآوریم ماریا ! تو از فرط … ادامهی خواندن
منتشرشده در داستان
دیدگاهها برای جنگ نمیتواند کوچه را از بچهها بگیرد بسته هستند