می‌گویند ۹۹

منتشرشده در می‌گویند | دیدگاه‌تان را بنویسید:

واژگان خانگی

 


یک شعر از الهام اسلامی

 

جنگاورانی بر تن این غار ایستاده‌اند

که آرزو دارند به خانه برگردند

پاهایشان را دراز کنند

چای بنوشند

اوستا بخوانند

و دیگر نقاشی نباشند

 

 

 


یک شعر از: سینا بهمنش

 

مگر ما چه می‌خواستیم

جز لبخند؟

به خیابان رفتیم

و حتی فریاد نزدیم : “لبخند”

به خیابان رفتیم و فقط لبخند زدیم

و فقط

لبخند زدیم

برایمان گاز اشک آور انداختند

ای کاش یکی بگوید این شعر نیست

ای کاش فرزندم

ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در اشعار این شماره | دیدگاه‌تان را بنویسید:

صورت‌نامه ۱۰۷

منتشرشده در صورت‌نامه | دیدگاه‌تان را بنویسید:

“نگاهی اجمالی به شعر موج سوم و شاخصه‌های آن”

از: جلیل قیصری

“نگاهی اجمالی به شعرموج سوم و شاخصه‌های آن “

 

هر سبک و مکتب یا جریان و شاخصه‌های قاعده‌افزا در شعر-بیش‌تر- وقتی به وجود می‌اید که زمان زایش از فرار برسد .شعر نو ایران پس از نیما افت و خیزهای بسیاری رااز سر گذراند، کسانی که حواس جمعی در عالم شعر و شاعری نداشتند دانسته و ندانسته با کمیت انبوه و کیفیت ناچیز به شعر نو لطمه زدند و زمینه‌ی مخالفت با ان را برای کلاسیک‌سراهای به بن بست رسیده و نوکلاسیک‌های مردد و محافظه کار فراهم می‌اوردند و آن‌هایی که حواس جمع‌تری داشتند و پیام نیما را دریافته بودند اثار ماندگاری افریدند که البته تعداد این شاعران ازانگشتان دست کم‌تر است اما لازم به گفت است که شعر ایران به خاطر پیشینه‌ی بلند و هم دلایل وجودی و تاریخی و سرشت نمادین و استعاری‌اش (نه فقط از بُعد زیبایی شناسیک بلکه خفقان تاریخی و… ) بیش از پیش زبان گویای ملت ایران شد و در دوران پر تلاطم بعد از مشروطه سرشت چریکی پیدا کرد و برای بیان درد ورنج مردم به مفهوم و انتزاع گروید و برای بیان این مقصود مطول و شعارگونه شد مصداق بارزش را در شعر نو در شب‌های شعر خوشه می‌بینیم

ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در نقد شعر | دیدگاه‌تان را بنویسید:

یاد عِمران مهربان

شماره‌ی هفتم «مجله‌ی آگاهی نو» صفحاتی را برای یاد روشن شاعر و طدزنویس «عِمران صلاحی» به قلم «بیژن اسدی‌پور» سردبیر محترم «دفتر هنر» اختصاص داده است که رسانه عین آن صفخات را برای خوانندگان گرامی بازنشر می‌دهد.

 


ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در ویژه‌نامه‌, یاد بعضی نفرات | دیدگاه‌تان را بنویسید:

فردا از آن مردم است*


علی سلیمانی

نوشته‌ای از: علی سلیمانی

 

غروب روز سه شنبه‌ای بود. زمستان شصت و دو . یه هواپیما توی آسمون اون بالاها بود. به دوستم نادر گفتم اون هوا پیما رو می‌بینی، اگه فردا شب این موقع‌ها هواپیمای منم این جوری اوج گرفت، برام بخون رفتم که رفتم. گفت شاید نتونم بخونم. چون بغض نمی‌ذاره بخونم. تو که بری، من به کلی تنها می‌شم. تاریک که شد رسیدم خونه. او رفت خونه خودش. یه اورکت تنم بود. تا رفتم تو درش آوردم. زنگ زدن درو که باز کردم برادرا پشت در بودن. بچه‌هام کوچک بودن. دو پسر بچه توی دست و پای برادرا وول می‌خوردن. فروغ حواسش به بچه‌ها بود. بزرگه پنج سالش بود. وفتی داشتم با برادرا می‌رفتم بزرگه یه پاکت وینستون از توی یخچال واسم آورد. غریب بودیم توی شهر شیراز. یکی دوتا دوست داشتیم که ترسیده بودن بیان درخونه‌مون. نادر اما با وجود این که معتاد بود و نقطه ضعف داشت، اصلا نترسیده بود. خودش و زن و بچه‌ش تو اون چند وقتی که من اون تو موندم، زن و بچه مو تنها نذاشته بودن. فرداش یعنی همون موقعی که پرواز باید اوج می‌گرفت، من توی انفرادی بودم. تمام اون مدت یه زن جوون و دو بچه رو کز کرده گوشه یه اتاق می‌دیدم.

تلخی دیشب قابل مقایسه با سی سال پیش نبود. من اگه گریه کردم به خاطر نادر بود که همین چهارشنبه سوری رفت. معتاد بود؛ اما مرد بود. معتاد بود؛ اما نمی‌ترسید. معتاد بود، اما رفیق بود. ما روزهای بدتر از این هم داشتیم. اگه موندیم به خاطر امید به فردا بوده. من هنوز امیدم را از دست نداده‌ام. فردا از آن مردم است.

*عنوان مطلب برگرفته از متن نوشته‌ی بالاست از رسانه.

منتشرشده در داستان, یادداشت‌های پراکنده | دیدگاه‌تان را بنویسید:

سرفصل‌هاى موسيقى ايران «نامه‌ی دوازدهم»


نوازندگان دوره‌گرد خیابانی دوره‌ی قاجار

هلن شوکتی در هر شماره به معرفی آلات موسیقی و یا نخبگان موسیقی ایرانی می‌پردازد که از نظرتان می‌گذرد.

فصل یازدهم


هلن شوکتی

 

فستيوال كن يا پيام ويديويى رئيس جمهور اوكرايين آغاز شد كه از فيلم ديكتاتور بزرگ  ياد كرد و خواست كه سينما با جنگ و تهاجم مخالفت كند.

ديكتاتور بزرگ اولين فيلم هاليوود عليه هيتلر بود كه در آن چارلى چاپلين بزرگ، با خلق يك اثر هنرى بى نظير توانست در كمال هنرمندى آلمان نازى را هجو كند و پيشواى قدرقدرت آن را به تمسخر  بگيرد. 

اين اثر جاودانى درست ٨٥ سال پيش در چنين روزهايى براى نخستين بار بر روى پرده سينما به نمايش درآمد.

چارلى چاپلين  يك بار گفته بود:

با پول مى‌شود خانه خريد ولى آشيانه نه!

رختخواب خريد     ولى خواب نه! 

ساعت خريد       ولى زمان نه!

مقام خريد   ولى احترام نه!

كتاب خريد    ولى دانش نه!

دارو خريد   ولى سلامتى نه!

خانه خريد   ولى زندگى نه!

و بالاخره  قلب خريد  ولى عشق نه!

             

مطرب و مطربى در ايران

مطرب به كسى گفته مى‌شود كه با يكى از ابزار موسيقى،  طرب بوجود آورد.

كار مطرب دگرگون كردن حال شنونده است، به گونه‌اى كه غبار غم از دل شنونده  زدوده شده و همه مشكلات ذهنى و جارى او به فراموشى سپرده شود.

ايجاد طرب از كيفيت‌هاى گوناگونى برخوردار است. هر چقدر هنرمند تسلط فنى و خلاقيت والاترى داشته باشد، موسيقى‌ى طرب انگيز و زلال‌ترى خلق مى‌كند.

ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در سرفصل‌های موسیقی‌ی ایران | دیدگاه‌تان را بنویسید:

از فضاي عمومي شعر خسته شده‌ام

با شمس لنگرودي كه حالاهم رمان می‌نويسد و هم فيلم بازی می‌كند: از فضای عمومی شعر خسته شده‌ام

چرا هنرمند بايد تك محصولي باشد! مگر نفت است؟

نويسنده: زينب كاظم خواه ، بيتا موسوي

شمس لنگرودي سال‌ها شاعري كرده است، اما او هنرمندي است كه انگار آرام و قرار ندارد، مي‌خواهد كه در همه هنرها دستي داشته باشد. زماني گفته بود كه گيتار هم مي‌زد اما وقتي دستش شكست گيتار زدن را كنار گذاشت. در جواني هم فيلمي ساخته بود. چند سالي است كه پاي او به دنياي بازيگري باز شده است. او اين روزها دومين رمانش «آن‌ها به خانه من آمدند» را منتشر كرد: كتابي كه با گذشت يك ماه به چاپ دوم رسيد. فيلم «احتمال باران اسيدي» نيز با بازي او روي پرده نقره‌اي رفته است. او در اين فيلم نقش منوچهر را بازي مي‌كند: مردي تنها و تك و افتاده. شمس كه شاعر عشق و تنهايي است، شخصيت منوچهر را دوست دارد و در رمانش هم راوي، نويسنده‌اي تنها است كه در پايان به جنون مي رسد. خودش هم تكذيب نمي‌كند تنهاست اما انزوا را قبول ندارد، او در تنهايي‌اش خلق مي‌كند و اين تنهايي دلخواسته او است. اما اين روزها بازيگري براي شمس از هر چيزي مهم‌تر است، با اين‌كه در تنهايي‌اش همچنان شعر مي‌نويسد اما بازيگري دريچه‌هاي تازه‌اي را روي او باز كرده است. با او هم درباره فيلمش و هم رمانش گفت وگو كرديم.

وقتي داشتم كتاب را مي خواندم حاشيه اي ذهنم را مشغول كرده بود كه آقاي شمس لنگرودي شاعر است اما داستان مي نويسد! اگرچه اين رمان دوم شما است كه اكنون چاپ شده اما مي خواهم بدانم اصلاچرا به سراغ رمان رفته ايد وقتي كه در شعر موفق بوديد؟

تمام كارهاي هنري من پاسخ به خواسته هاي دروني ام است: يعني من به سمت آنها نمي روم. در واقع احساس مي كردم كه بايد اين كار را انجام دهم. مثلاوقتي نخستين رمانم را نوشتم (رژه بر خاك پوك) اصلاقصد رمان نويسي نداشتم، بلكه ماجرايي برايم پيش آمد كه توجه مرا به فرهنگ مردم، فال بيني و فال قهوه و جن گيري جلب كرد و مرا ياد داستاني از كودكي ام مي انداخت و همين باعث شد كه به سمت نوشتن رمان بروم. در هر صورت هميشه هر كاري كه انجام مي دهم پاسخ به نياز دروني خودم است. نكته دوم اين است كه همه كارها را از نوجواني يا شايد كودكي با همديگر پيش مي بردم. كلاس سوم ابتدايي يعني ٩ ساله بودم كه داستاني نوشتم و براي مجله اطلاعات هفتگي فرستادم كه طبيعتا چاپ نكردند، چون خيلي كودكانه بود. آن موقع خيلي داستان پليسي مي خواندم و لذت مي بردم براي همين شروع به داستان نوشتن كردم. ساليان دراز در دانشگاه اراك هم داستان نويسي تدريس مي كردم، مي خواهم بگويم در جريان و درگير داستان نويسي بودم. نكته سوم كه مي توانم به آن اشاره كنم اين است كه در عمل ديده ام كه هر كدام از اين عرصه هاي هنري محدوديتي در امكانات خود دارند، همين شعر يك محدوديت هايي دارد يعني هر حرفي را نمي توان در آن زد. رمان و داستان امكاناتي دارد كه در شعر نمي توان گفت. بنابراين كسي كه كار هنري مي كند ترجيح مي دهد كه وقتي بعضي حرف ها را نمي تواند در شعر بزند، در رمان بيان كند. به همين دليل اين موضوع در سطح دنيا امري عادي است مثلالويي آراگون كه ما او را به عنوان شاعر بزرگي مي شناسيم در كشور خودش به عنوان يك رمان نويس مطرح است. ريتسوس كه شاعر برجسته اي است هم چندين رمان دارد يا برتولت برشت نمايشنامه نويس است اما داستان هم نوشته و شعر هم گفته است. در ايران است كه فكر مي كنند آدم بايد تك محصولي باشد. شايد به خاطر تك محصولي بودن خودمان است كه فقط نفت داريم. شايد به همين دليل است كه فكر مي كنند هنرمند هم بايد تك محصولي باشد. در حالي كه در تمام دنيا هنرمندان در رشته هاي مختلف كار مي كنند. در ايران هم هنرمنداني را داشته ايم كه در چند رشته كار مي كردند. مثلافروغ فرخزاد سني نداشت اما هم شعر گفته است و هم فيلم و تئاتر بازي كرده، كتاب ترجمه كرده و فيلم هم ساخته است. احمد شاملو هم كارهاي زيادي انجام داده است. براي من در حال حاضر مهم ترين مساله اين بود حرف هايي كه در رمان و داستان مي توانم بزنم در شعر نمي توانم.

با كدام شكل از هنر شما راضي تر هستيد يعني در ميان هنرهايي كه در آن فعاليت كرده ايد فكر مي كنيد با كدام يك شناخته مي شويد: شعر، داستان يا سينما يا كدام شان براي تان جذابيت بيشتري دارند؟

در حال حاضر، ميان اينها، سينما و داستان نويسي برايم جذابيت بيشتري دارد.

ناراحت نيستيد كه زودتر بازيگري را شروع نكرديد؟

ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در مصاحبه | دیدگاه‌تان را بنویسید:

نگاهی به شعری: «علیرغم همه چیز»

نگاهِ اسماعیل نوری علاء به شعری از آرمان میرزانژاد (علیرغم همه‌چیز)

۱

          پس از زمانی طولانی و سرشار از معلق و وارو زدن‌های زبانیتی، یا پرش‌های بی‌حاصل از روی سه بُعد مکتب اسپاسمانتالیسم (به معنی «فضامداری» که در فارسی به «حجم» ترجمه شده)، اخیراً در اینستاگرام شعری خواندم از شاعر معاصر، آقای آرمان میرزانژاد، که سخت مرا به هیجان آورد و احساس کردم که، در سرآغاز قرن تازهء تاریح‌مان، داریم به فضاهای گشاده‌ای در شعر می‌رسیم که دیگرباره شاعر را بعنوان واکنشگر عاطفی نسبت به زمان و زمانهء خود مطرح می‌سازد و رابطه‌ی گمشده‌ی بین شاعر و مخاطب را (در سطوح مختلف عاطفی، روانی، اجتماعی، سیاسی، تاریخی) برقرار می‌سازد، و شعر را از «محافل دربستهء انجمن‌های قهوه‌خانه‌ای شاعران بی‌آزار» به گواهی دادن و اعتراض بر زمانه‌ای که شاعر در آن زندگی می‌کند می‌کشاند. پس برآن شدم که بقدر فهم خود این شعر را بررسی نموده و قوت و ضعف‌اش را از دید خود تشریح کنم.

 

ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در نقد شعر | دیدگاه‌تان را بنویسید:

شعری از ابوالقاسم حالت (خروس لاری‌ی توفیق)

منتشرشده در شعر دیگران | دیدگاه‌تان را بنویسید:

بازخوانی ده شب شعر و سخنرانی در انستیتو گوته


نوشته: احمد افرادی

در مهرماه سال ۱۳۵۶شمسی، به پیشنهاد کانون نویستدگان ایران و موافقت دکتر هانس بِکِر( مدیر انستیتو گوته در ایران) به مدت ۱۰ شب، در باغ سفارت آلمان در تهران، جلسات شعرخوانی و سخنرانی برگزار شد.

دراین برنامه که قرار بود، دربستر و در متن مباحث فرهنگی، به مشکلات شاعران و نویسندگان ایران، در ربط با آزادی اندیشه و قلم، بپردازد، ۵۹ شاعر و نویسنده‌ی عضو کانون نویسندگان (به روایتی ۶۰ عضو) شرکت کردند.

استقبال از این برنامه حیرت‌انگیز بود و، به برآوردی، بیش از ۱۰ هزار تن (اعم از روشنفکران و دانشجویان و …) در هوایی گاه نامناسب و بارانی در آن شرکت کردند. اسلام کاظمیه (یکی از سخنرانان) حال و هوای ان شب‌ها را این‌گونه توصیف می‌کند:

« می‌بینیم و می‌شنویم از چه راه‌های دوری تا این‌جا می‌آیید، ساعت‌های متوالی، هوای نامناسب و جای تنگ و بر زمین‌نشستن و باد و باران و بازگشت بی‌وسیله و پیاده ماندن در نیمه شب را تحمل می‌کنید.»
گرچه قول و قرار بین برگزارکنندگان برنامه و مسئولین انستیتو گوته بر این بود که شب‌های شعر و سخنرانی در فضایی کاملاً فرهنگی و به دور از تندروی‌ها و هیجانات سیاسی برگزار شود، اما برنامه آن‌گونه پیش نرفت که مورد انتظار و خواست مسئولین سفارت آلمان بود، به گونه‌ای که دکتر بِکِر (« ضمن احترام به ازادی افکار و اندیشه») از سخنرانان خواست که از به کار بردن واژه «سانسور» بپرهیزند و با اشاره به تندروی برخی سخنرانان و شعرا، بر فرهنگی (و نه سیاسی) بودن برنامه‌ها تأکید کرد.
واکنش رژیم در برابر این رویداد، ممانعت از پوشش خبری گسترده بود. با وجود این، به روایت سیروس علی‌نژاد (معاون سردبیر روزنامه‌ی آیندگان) جراید (با دخالت و اعمال نظر معاون وزارت اطلاعات و جهانگردی) خبر برگزاری برنامه‌ها را، گاه (در دو یا سه ستون) پوشش می‌دادند. ناگفته نماند که در هر ده شب، نیروهای امنیتی (در پشت دیوارهای سفارت) ناظر بر اجرای برنامه بودند.
نخستین سخنران برنامه، خانم سیمین دانشور بود که با ذکر آیه‌ای از قرآن (سوره ۲۰: طه : قَالَ رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي… ) سخنرانی‌اش را آغاز کرد، در ضرورت حاکمیت آزادی در جامعه سخن گفت و این که «عالم از آزادی به وجود می آید و در آزادی می آساید و در آزادی منحل می شود».
سخنران شب دوم منوچهر هزارخانی بود که در ربط با آزادی بیان و حذف « ممیزی» سخن گفت و در پایان افزود « امروز من می‌خواهم سخنم را در ستایش آزادی، به نقل از آن بزرگوار عرب پایان دهم که گفت ” پیامبر فرمود هر کس به تو کلمه‌ای اموخت، تو را تا ابد بنده‌ی خود ساخت”. از همین روست که من تا پایان عمر، بی سواد، ولی آزاد خواهم ماند.

ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در مقاله | دیدگاه‌تان را بنویسید:

رشت. ساغریسازان. کوچه‌ی بلورچیان

نقل از: شهرگان

 


نوشته: شهلا شهابیان

 


محله‌ی ساغری‌سازان رشت

می­‌گویم گوهر حتما این‌طوری ­نشسته روی این صندلی. رو­به‌­روی سِوروگین عکاس‌باشی و عکس گرفته. بعد می­‌نشینم روی صندلی چوبی. زیرِ درخت خرمالو. لعیا انگشتش را فشار می­‌دهد روی دکمه. دوربین با قیژِ کشداری روشن می‌شود. دستک‌های شال را می‌کشم روی سینه. دست­هام را می‌گذارم روی زانو‌ها، طوری که خوش دارم گوهر گذاشته باشد آن روز. و با لب­‌هایی روی­هم و شرمی توی نگاه، زل می‌زنم به دوربین. به لعیا. حالا او سِوروگین عکاسباشی است و من گوهر. با خال سیاهی سمت چپ چانه. و سربندی ملیله‌­دوزی زیر سَردستمال سفید زن­‌های جوانِ شصت هفتاد سال پیش. تا انگشت اشاره‌­اش­ برود روی دکمه و صدای تَلَق را بشنوم گوهر جیغ می‌کشد. از تهِ دل. خیز برمی‌دارم. آبِ حوضِ وسط حیاط هی گود برمی­دارد و هی پُر می‌شود و بهادر سه چهار ساله جلوی چشم­‌های وحشت‌زده‌ی گوهر توی آب بالا و پایین می‌رود. مرد‌ی سراسیمه می‌دود پایین. پسرِ عمه عالمتاج­ خانوم. همان که عادت داشته هر روز دمِ ظهر که آفتاب پهن می­‌شده توی حیاط، بایستد پشت پنجره­‌ی بالاخانه و گوهر را ببیند که این‌­جا، همین‌جایی که حالا من نشسته‌ام، نشسته و بافتنی می‌­بافد؛ اشارپ کاموایی و سَردستمال­‌های ابریشمی. یک میل و دو میل.

مرد می‌دود و تخته‌کوبی کف بالاخانه و بعد پله‌ها و بعد ایوانِ پایین زیر پاهاش می‌لرزند. تا او خودش را برساند به زن، زن بچه را از آب گرفته و چسبانده به سینه. نفس نفس می‌زند. آب از پیش­سینه­‌ی لباسش کشیده به دامن چین­داری که تا قوزک پاها را پوشانده و از آن‌جا راه باز کرده به زمین. جوی باریکی از زیر پاها تا حاشیه‌ی باغچه. تا زیر درخت خرمالو. همین‌جا که من نشسته‌­ام حالا.

خوش دارم آن روبه­‌رو، در خانه­‌ی اربابی، پشت پنجره­‌ی اتاق دست راستی،‌‌ همان­‌جا که خواهر بزرگ‌تر و هنوز دخترمانده­‌ی گوهر شب‌ها رختخوابش را پهن می‌کند و تا صبح بیدارخوابی جان­به‌­سرش می­‌کند، سایه‌ای پشت پنجره باشد و نباشد. پیدا و ناپیدا. طوری که گوهر حس‌اش کند و یک آن سرش را برگرداند رو به پنجره، اما آفاق نباشد و او فقط ریزلرزه‌ای به هیکل پرده ببیند و باز سرخیِ شرم و هولِ هراس بیفتد به جانش و آن‌وقت نگاه سرگردانش بگردد دنبال چشم­‌های ­شماتت‌­گر آن زنِ دیگر. مادرِ مردی که حالا کنارش ایستاده. عمه‌ی ­عالمتاج­ خانوم. زن پشت پنجره­‌ی آشپزخانه‌­ی عمارت ایستاده و با چشم‌­هایی تنگ شده زل زده به گوهرِ شوهرمرده و پسرِ عزب خودش.

پسر، بهادرِ گوهر را به سینه چسبانده.

ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در داستان | دیدگاه‌تان را بنویسید:

عکس‌های نادر

شماره‌ی ۱۵​

منتشرشده در عکس‌های نادر | دیدگاه‌تان را بنویسید:

دستخط احمد محمود

منتشرشده در خط یک نشان | دیدگاه‌تان را بنویسید:

عکس روز «مادران جهان»

از سری تصاویر «عکس مادران جهان» که مجموعه‌ی گویایی‌ست از سخت‌کوشی‌ و عشق بی‌پایان مادران ملل مختلف به فرزندان‌شان و این‌که چگونه از کودکان خود حتی درعین انجام کارهای سخت روزانه پرستاری می‌کنند. این‌ عکس‌ها را که از صورت‌کتاب عزیزم «بیژن اسدی‌پور»وام گرفته‌ام در هر شماره برای‌تان می‌آوریم.

شماره‌ی ۶

منتشرشده در عکس روز | دیدگاه‌تان را بنویسید:

منتشرشده در سرفصل | دیدگاه‌تان را بنویسید: