دیدار با امیرحسین بریمانی


امیر حسین بریمانی

با سکوتی لاغر
روی آشپزخانه‎‌ی چوب ایستاده بودی>و از لای کرکره

خورشیدِ عصر شد و چروکِ روز شدت گرفت؛
تو مسیری را از پشت کرکره با چشم دنبال کردی
نگار امواجی که ‎به ‎ساحل ابدی بدرود می ‌گفتند.
آپارتمانی بلندبا تندباد اردیبهشت
شانه می‌خورَد

به پهلو کشیده می ‌شود

و با عضلاتش صدایی وخیم بود، آویخته از بندی نامریی.

درون خانه تو دستگیره‎‌ی یخچال را کشیدی

مچ دستت

پرت شد به‎ عقب

و در یخچال باز شد.

رایحه‌‎ی میوه‎‌ها را از سمت سالم‌‎‌شان استشمام کردی

به ‎باد گوش می‌‎دادی
>که‎ چون سوارانی پشت پرده‎‌یی سفید؛ یک پنجره می‌گذشت

و خانه‎‌ی ما در طبقه‎‌ی پنجاهم یک دکلِ بلند بود

آسمان معلوم بود و آفتاب‎گردان‎‌های عظیم

و تو که ‎به ‎هرحال غمگین بودی؛

چه گره‎‌ی تلخی در انسان به‎ طورکلی هست.

باد با کف دست، کیسه ‎یی‌پلاستیک را به‌‎پنجره ‎ی ما چسباند

بعد هم او را کشید و برد.

تو به‎ آلوچه‎‌های خیس نمک پاشیدی

من کمی روی مبل نشستم

شبانگاهِ آخرین روز

پرسان و جستجوگر

دستی بود در تاریکی خورده به ‎در؛

سه‎ تقه‎ ونصفی

به ‎در خانه‎‌ی ما زد

و راستش

به‌خاطر آن جادوگر ملعون بود

هرچه بود،

به خاطر آن بد بود

که‎ معنی در گلدان ما شکوفه داد.

چه زیبا بود

تو به‌‎گلدان آب دادی

در نیمه‎‌ی سایه‎‌ی مبل نشستی

همزمان گل‌‎های تیز در اتاق رشد کردند

و راستی پشت در کسی نبود

من جادوگر را اصلن ندیدم

که وارد شد

برخی چیزها چه‎ عجیب همزمان می‌شوند

مثل یک روح غضب آلود که‎ به ‎جهان بر می‌گردد

چون کار بهتری سراغ ندارد،

تو می‌خواستی به آلمان بروی

و آلمان کشور مهمی نبود

چون هیچ کشوری مهم نبود

گفتی کشور باد اما پنجره را باز کنی تو را می‌برد

توضیحی ندادم.برای تنوع فکر،

ما از طبقه‎‌ی همکف یک دکل بلند پا به ‎خیابان گذاشتیم
گلدان‌ها فقط در خانه رشد می‌‎کنند.

درباره Habib

متولد سال ۱۳۳۰ رشت استان گیلان- کسب لیسانس از دانشگاه ملی ایران- کوچ به ینگه دنیا سال ۱۳۶۵ و اقامت در کالیفرنیا-چاپ اولین کتاب شعر بنام (الف مثل باران) در سال ۱۳۸۴ در ایران توسط انتشارات شاعر امروز.
این نوشته در دیدار با یک شاعر ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

نظرتان را ابراز کنید