بایگانی دسته: شعر دیگران

ما_در_اجتماع_کافه_کتاب

  نقل از: صورت‌کتاب شاعر گرامی مظاهر شهامت ما در اجتماع کافه کتاب     مریم حیدری(ریحان) گلوله می‌بارد…! چه  کسی در نطفه ابر تفنگ کاشت؟     ———-++   آن‌جا که آریا پورفریاد_می‌گوید   کاغذ به اعدام خود طناب می‌نویسد … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در شعر دیگران | دیدگاه‌تان را بنویسید:

از ترانه‌های محلی معدنكاران بولیوی

نقل از: مجله_ادبی_هنری_روزآمد  «من زنی معدن‌زادم»   من زنی معدن‌زادم روی كپه‌ای زغال بدنیا آمدم بند نافم را با تیشه بریدند توی خاكه‌ها و نخاله‌ها لولیدم با پتك و مته و دیلم، بازی كردم و با انفجار و دینامیت بزرگ … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در شعر دیگران | دیدگاه‌تان را بنویسید:

یک شعر از علی‌رضا نوری

علی‌رضا نوری- شاعر عمویم پنجره می‌گفت: آن سال‌ها که جوان بود و جوانی نعمت بود دست‌های خانم پنجره را گرفته بود بدون ترس و دستنبد به دیدار ابر رفته بودند  و ابر گفته بود:  شما که میلِ بلندِ دیدن هستید … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در اشعار این شماره, شعر دیگران | دیدگاه‌تان را بنویسید:

نامه به عِمران

به احترام شاعر و طنزنویس مردمی‌  خب  « حالا حكایت ماست »  ما مانده‌ایم و كمی مرگ  كه قطره‌چكانی هر روزه نصیب‌مان می‌شود.    آخر برادرم، عمران! ارزش داشت زندگی  كه به‌خاطر آن بمیری؟    همه اندوهناك‌اند  بقالی‌ها كه خریداری … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در شعر دیگران | دیدگاه‌تان را بنویسید:

یک شعر از: علی‌رضا نوری

علی‌رضا نوری   چه پرنده‌هایی چه پرنده‌هایی توی هوا‌خوری صدای مرا چشم‌های مرا می‌برند که روزی این چشم‌ها و صدا دوباره به زمین برگردد زمین خسته است ساعت چند است چند ساعت از آغاز زمین گدشته است آن شور پنهان … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در شعر دیگران, یک شعر از یک شاعر | دیدگاه‌تان را بنویسید:

سلام! حال همه‌ی ما خوب است

یک شعر از: علی صالحی سلام! حال همه‌ی ما خوب است ملالی نیست جز گم شدنِ گاه به گاهِ خیالی دور، که مردم به آن شادمانیِ بی‌سبب می‌گویند با این همه عمری اگر باقی بود طوری از کنارِ زندگی می‌گذرم … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در شعر دیگران | دیدگاه‌تان را بنویسید:

یک شعر از: شیرکو بیکس

نقل از: مجله_ادبی_هنری_روزآمد    مگر چه می‌خواهم از وطن؟            جز گهواره و گندم   و اندکْ خیالی خیس با طعمِ تُردِ کوهستان‌ها   چه می‌خواهم من؟       جز تکه‌ای نان و آفتاب و … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در شعر دیگران | دیدگاه‌تان را بنویسید:

یک شعر از: عدنان غریفی

عدنان غریفی نویسنده، شاعر و مترجم اهوازی که اخیرأ در هلند درگذشت غریفی در سال ۱۳۴۶ شمسی با همکاری چندین نویسنده و شاعر نشریه ادبی «هنر و ادبیات جنوب» را منتشر کرد که پس از انتشار نهمین شماره توسط ساواک … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در شعر دیگران | دیدگاه‌تان را بنویسید:

جهان را به شاعران بسپارید

با سپاس از مهربانی‌های دوست عزیزم از ایران که این شعر گرامی را برایم فرستاد. جهان را به شاعران بسپارید محمدرضا عبدالملکیان مطمئن باشید کلمات را بیدار می‌کنند و در کرت‌ها ٬ گل و گندم می‌کارند جهان را به شاعران … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در شعر دیگران | دیدگاه‌تان را بنویسید:

یک شعر از علی‌رضا نوری

علی‌رضا نوری آن بازوهای سفیدِ افتاده روی نرده آن صدایِ جر خورده تا ناف خیس از سرخ باشی آتش گرفته از همه جا ای چشم فتاده بر لب جو بنگر که چه می رود بر آن کرانه‌ی نزدیک هنگامی که … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در شعر دیگران | دیدگاه‌تان را بنویسید:

اسمعیل

  دکتر رضا براهنی ( ۱۴۰۱-۱۳۱۴)     «اسماعیل» چه جوانانی! اسماعیل، می‌بینی؟ چه جوانانی! بسیاری‌شان هنوز صورت عشق را بر سینه نفشرده‌اند و موهای صورت پسرها هنوز درنیامده. و دخترها را می‌بینی؟ چه پاهای لطیفی دارند! جنگ است، این‌جا … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در شعر دیگران | دیدگاه‌تان را بنویسید:

از دفتر خاطرات*

یک شعر از: غلام‌رضا بلگوری غلام‌رضا بلگوری   بعد از آن‌که دستت از دستم جدا شد، سایه‌ام از من گریخت و داشتم از راه دور چشمانت را رصد می‌کردم که در انبان دل برایش ترانه‌ای بسرایم   اما ما گل‌های … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در شعر دیگران | دیدگاه‌تان را بنویسید:

یک شعر از مهرداد عارفانی

آخ اگر مصدق زنده بود می‌آمد دم مجلس و ما هم می‌رفتیم و شما را روی دوش‌هامان می‌آوردیم آخ اگر ستارخان این‌جا بود تف می‌کرد به غیرت ما می‌آمد و اوین را باز می‌کردیم ٬ شما را روی اسب می‌بردیم … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در شعر دیگران | دیدگاه‌تان را بنویسید:

شعری از ابوالقاسم حالت (خروس لاری‌ی توفیق)

منتشرشده در شعر دیگران | دیدگاه‌تان را بنویسید:

بهاری‌های رضا مقصدی

از: رضا مقصدی   «نوروز تویی که روز نو می‌جویی»

منتشرشده در شعر دیگران | دیدگاه‌تان را بنویسید:

بخشي ازشعر بلند تبريز

  از:رضا براهنی ………….صبحش چون نان برشته را ماند، تبريز! . صبحش چون نان برشته را ماند ، تبريز! ظهرش به کباب بره مي‌ماند، تبريز… با قطره‌هاي خون داغ بر پهلويش! عصرش ودکاي يخ است, مي‌سوزاند آن‌گونه که تو فريادکشان … ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در شعر دیگران | دیدگاه‌تان را بنویسید: