- [wikiwordpress]
جستجو
دفتر هنر وبژهی «نشریات فکاهی ایران» را میتوانید با فشار روی نشانیی زیر بخوانید و داشته باشید:
daftar-honar.com
__لل_____________________ _..._________________ ..................................................................................... دفتر هنر شمارههای گذشته را میتوانید از طریق رسانه ابتیاع کنید. ntjv ikv _..._________________ .. ***************دوستان گرامی
از شما که علاقهمندید با درج کارهای ادبی و هنریتان و نیز اخبار و اطلاعات تازه در رسانه شرکت کنید آنها را با فرمتword به نشانیی
habib@rasaaneh.com برایمان ارسال کنید تا در صورت امکان در اینجا منتشر کنیم.
____________________________
....
...... .....
.. «الف مثل باران» را از رسانه بخواهید. .............. .. ..دو گفتار کتاب جدید محسن صبا چاپ انتشاراتیی آوانوشت منتشر شد. ......_______________________________________________ ______________________________________________کتابهای رسیده
.با تشکر از دوستانی که کتابهای خود را برای رسانه ارسال داشتهاند.
این کتاب را میتوانید در نشانیی زیر بخوانید.
http://asre-nou.net/php/view.
php?objnr=31357 پیوندها
دستهها
- دیدار 18604
-
واژگان خانگی
لل
یک عکس از: قباد حیدر
من گم شدهام
اشعارم را زمزمه کن
شاید خود را بیابم
یک شعر از: حمیدرضا رحیمی
راه میروم، مثل ابر
و پشتوانهی بغضم دریاست
وقتیکه دستان بازیگوشات
تسبیح هزار دانه اشکم را
پاره میکند
منتشرشده در اشعار این شماره
دیدگاهتان را بنویسید:
نقش جهان
حسین آتشپرور
خرداد ۳۱, ۱۴۰۳
یک داستان از: حسین آتشپرور
نقل از نشریه ادبی آونگ
آن ماهِ تابان را که مىبینى، یوسفِ کنعان است. یوسفِ کنعان در وسطِ بشقابِ سفال نشسته است. آن عمارت هم عالىقاپوست و آن نگارشیرین رفتار را که با طُرهى مو برکنار گیسو به نظاره نشستهاى، زلیخاى مصریست. آن سیبهاى سرخ هم معلوم نیست مال چه کسى باشد. شاید که آنها را براى بچهى یتیم کنار گذاشته باشند.
آن طرف، حوریان انگشت حیرت به لب. آن سمت، غلامها دست به کمر. جارچى از بالاى مناره جار مىکشد. مناره از چشمهاى مردم ساخته شده!
اینجا شهر کورانه.
آن کودک که پاورچین پاورچین به سمت یکى از حجرهها میرود، فرزند سید جمال است.
– به کجا سید محمدعلى؟
سید محمدعلى هراسان به دو طرفش نگاه مىکند و مىایستد:
یکى بود، یکى نبود؛
مادرم گفت «برو این کاغذ را براى پدرت پست کن»
و کاغذ را نشان داد.
آن دکان عطارى را که در یکى از حجرههاى میدان نقش جهان مىبینى، پستخانهی اصفهان است. عطار کشک و زغال و تنباکو مىفروشد. سید محمدعلى که وارد میدان شد، دید عدهاى جلو عطارى صف کشیدهاند. نزدیکتر رفت. آنهایى که صف بسته بودند، هر کدام صدنار مىدادند و براى تبرک نفت مىخریدند و مىریختند روى دو تا آدم بلند قد.
– نفت روى دو تا آدم بلند قد!؟
– بله! نفت روى دو تا آدم بلند قد.
– آن دو تا بهرام و سیاوش نبودند؟
– یادم نیست. دو تا بلند قد بودند که مردم براى ثواب از عطار نفت مىخریدند و مىریختند روى آن دو نفر
یکى کبریت کشید!
– آنکه کبریت کشید، عباس بود یا جلال؟
– یادم نیست. چهره نداشت. شاید ابوالفضل بود. در دستِ راستش یک قفس طوطى داشت.
آن دو نفر سرتا پایشان یکپارچه آتش شد. دور میدان شروع به دویدن کردند.
مردم سر به دنبالشان بودند و هلهله مىکردند.
– چرا نمىپرسى که براى چه آنها را آتش زده بودند؟
– براى چه آنها را آتش کشیده بودند، سیّد محمدعلى؟
– براى آن که میگفتند بابى هستند. دورهى ظلالسلطان بود.
آن آدمى را که مىبینى سبیلهایش از بنا گوش در رفته و اطرافش را خدم و حَشم گرفته و بر مسندِ شاه عباس تکیه داده، ظلالسلطانه
ظلالسلطان قیچى را به هم زد و هوا را برید: این قیچى براى گوشتِ بدن سید جمال است.
جمالزاده گفت: «مادرم مرا صدا زد» پسرم! سید محمدعلى، فوراً برو این کاغذ را پست کن تا خبر به پدرت برسد.»
منتشرشده در داستان
دیدگاهتان را بنویسید:
با بچههای جنون و جادو نگاه اکبر اکسیر به «دلقكها گريه میكنند»
با بچههاي جنون و جادو
نگاه اکبر اکسیر به «دلقكها گريه ميكنند» اثر علیرضا نوری
شعر امروز، ناشران برتر خود را يافته است. ناشران امروز نيز شعر جوان را. به تبع آن مراكز پخش نيز در مثلث شعر و شاعر و ناشر به وظيفه پرسنلي خود عمل ميكنند و اين اتفاق مباركي است. در اين ميان، وظيفه شاعران جوان است كه ناشر و پخشي و مخاطب را دلسرد نكنند.
باشعرهاي خوب مخاطب را اميدوار و ناشر و بخشي را دلگرم اين اقدام فرهنگي كنند و بدانند كه آنچه ميسرايند، با آنچه كتاب ميكنند، بايد فرق داشته باشد.
در دهه پنجاه، سرودن شعر آسانتر از چاپ آن در صفحات ادبي بود. ماهها و سالها مكاتبه لازم بود تا به مرز چاپ شعر برسي؛ چرا كه اكثر مسئولين صفحه شعر از شاعران نامدار بودند و به چاپ شعر هر نو رسيدهاي رضايت نميدادند، حداقل نام شاعر جوان يك سال در ستون نامههاي رسيده چاپ ميشد، بعد به صفحه كارگاه شعر ميرسيد و با اندكي تصرف و تغيير، اصلاح و تعمير ميشد تا روزي كه شرايط چاپ را به دست ميآورد.
منتشرشده در نقد شعر
دیدگاهتان را بنویسید:
شعبده با تاريخ (بخش اول)
به یاد نویسندهی فرهیخته و متعهد و آگاه احمد افرادی نوشته زیر از او را برایتان میآوریم
احمد افرادی
در اينکه بیطرفی محض، در پژوهشهای تاريخی ممکن نيست و عوامل و فاکتورهای بسياری میتوانند در نوع نگاه محقق، به رويدادهای تاريخی و شيوهی تحليل آن رويدادها دخيل باشند، حرفی نيست. اما پيشداوری در مورد وقايع تاريخی، با چاشنی جعل، تحريف و سياهنمايی عملکرد برخی شخصيتهای تاريخی (لَه برخی ديگر) نه تنها ربطی به تحقيق تاريخی ندارد، بلکه (با دامن زدن به سوء تفاهمهای تاريخی) بر شکاف موجود بين نيروهای سياسی نيز میافزايد
ويژه خبرنامه گويا
در نقد ِکتاب ِ«نگاهی به زندگی سياسی دکترمحمد مصدق»، نوشتۀ دکتر جلال متينی *
سخن مانَد از تو همی يادگار
سخن را چنين خوار مايه مدار
تاريخ کمتر کشوری، همچون «تاريخ معاصر ايران» ، محل مناقشات و کشمکشهای مستمر بين نحلههای گوناگون سياسی است . آنگونه که توافق بر سر روايتی مشترک از آن (به دليل تعلقات گروهی ، ملاحظات عاطفی ، ارزشداوریِ رويداد ها و شخصيتهای سياسی و …) عملأ غير ممکن شده است.
گرچه شکوفايی و باروری انديشه ـ به نوعی ـ در گرو بحثها، جدلها و حتی منازعات فکری (بين محقققان، انديشهورزان و کوشندگان فرهنگی و سياسی) است؛ اما ، آنگاه که انگيزهی محقق در بازخوانی تاريخ ، نه روشنگری و نگاهی از منظری ديگر به تاريخ ، بلکه استفادهی ابزاری از واقعيتها و نيمه واقعيتهای تاريخی (لَه اين جريان و عليه آن گروه سياسی ) باشد ، نتيجهی کار چيزی جز اغتشاش در پژوهشهای تاريخی و مخدوش شدن حافظه ی تاريخی مردم نخواهد بود .
در اينکه بیطرفیِ محض در پژوهشهای تاريخی ممکن نيست و عوامل و فاکتورهای بسياری میتوانند در نوع نگاه محقق به رويدادهای تاريخی و شيوهی تحليل آن رويدادها دخيل باشند، حرفی نيست. اما پيشداوری در مورد وقايع تاريخی، با چاشنی جعل، تحريف و سياه نمايی ِعملکردِ برخی شخصيتهای تاريخی ( به نفع برخی ديگر) نه تنها ربطی به تحقيق تاريخی ندارد، بلکه (با دامن زدن به سوءتفاهمهای تاريخی) بر شکاف موجود بين نيروهای سياسی نيز میافزايد .
مشکل نوشتههايی از اين دست، از آنجا آغاز میشود که اساس کار نه بر «تحقيق تاريخی» ، بلکه بر «تبليغ تاريخی» نهاده شده است. به اين معنی که، محقق (که در اينجا تا سطح «مبلغ» سقوط کرده است) به جای «تحليلِ» رويدادهای تاريخی (که عمومأ، ذهن خواننده را به «پرسش» و «چون و چرا» وامیدارد) نوشتهاش را با «يقين» میآغازد و با «حکم» به پايان میبرد. و از آنجا که توفيق در اَمر ِ «ابلاغ ِ» احکامِ تاريخی و « القاء» آن به خواننده، در گرو ذهن پذيرایِ خواننده است، شگردهای زبانی و نوشتاری نيز (همراه با «تحريف» و «سند سازی») کارساز میافتند.
از جمله وقايع تاريخ معاصر ايران، که از حد مناقشه در گذشته و به عامل ستيز بين برخی نيروهای سياسی تبديل شده است، حکايت ملی شدن صنعت نفت ايران و نقش زنده ياد دکتر محمد مصدق، در آن است.
گرچه، له و عليه دکتر مصدق کتابها و مقالات بسياری نوشته شده است؛ اما به باور من، شمار کتب و نوشتههايی که با پايبندی به پرنسيپهای نقد و مبانی تحقيق تاريخی و با نگاهی به دور از شيفتگی يا دشمنخويی به وقايع آن سالها پرداختهاند، از شمار انگشتان دو دست فراتر نمیرود. و هزارالبته که، اين کارنامهی پژوهشی ِ اسفبار و رقت انگيز، برای جامعهای که میکوشد نگاهی عقلانی و نقادانه به تاريخ خود داشته باشد و آن را چراغ راه آينده کند، سخت مأيوس کننده است.
و چنانچه (در اين آشفته بازار تحقيق و تفحص) نوشتههايی را که صرفآ به منظور تسويه حساب با دکتر مصدق و «نهضت ملی ايران» ساخته و پرداخته شدهاند، به حساب آوريم، آنگاه پريشانیِ حال و سردرگمی نسل جوانی که در تکاپوی ِ درکِ و دريافتِ مقرون به حقيقتِ وقايع تاريخی آن سالها است، ملموستر میشود.
***
در نقدی که حدود چهار سال قبل ، در ربط با جعل، وارونه نويسی، سند سازی و خطاهای تاريخی ِکتاب «آسيبشناسی يک شکست» (ساختهی علی ميرفطروس) نوشته بودم، قرار بر اين نهادم که (در فرصتی مقتضی) به کتاب «بررسی کارنامهی سياسی دکتر محمد مصدق» (تحقيقِ آقای دکترجلال متينی) نيز بپردازم. نوشته ی پيش رو ، حاصل آن قول و قرار است.(۱)
در بخش آغازين نقد مذکور، آوردهام که :
۱ـ کار تحقيقی آقای جلال متينی چيزی جز انباشتن اسناد و مدارک تاريخی، عليه دکتر محمد مصدق نيست
۲ـ اينکه، محقق محترم (به قصد تنظيم و تکميل کيفرخواست، عليه دکتر مصدق) هر جا و در هر نوشتهای، نشانی از نگاه انتقادی به مصدق يافت، آن را در کتابش گردآورده است.
۳ـ اينکه محقق محترم، چونان مدعیالعمومِ تاريخ معاصر ايران، همهی زوايای آشکار و پنهان زندگی مصدق را، به قصد يافتن مدرک جرم (عليه او) کاويد و از همهی شيوهها و شگردهای نوشتاری، بهمنظور تخفيف مصدق و تحميل ديدگاههايش برخواننده بهره برد.
در اينجا، اين را هم بيفزايم که حکايت سوء تحقيق ِتاريخی جناب متينی، نسبت به دکتر مصدق، تنها به اين موارد محدود نمیشود.
در نوشتهی پيش رو میکوشم ، اين داوری را مستدل کنم.
آقای جلال متينی، عنوان ِ«نگاهی به کارنامهی سياسی دکتر محمد مصدق» را برای کتاب خود بر میگزيند. از اينرو، من ِ خواننده، خود را آماده میکنم که با تحليلی علمی و ارزشمند، از نقشِ تأثيرگذارِ دکتر محمد مصدق در تاريخ معاصر ايران رو به رو شوم. و از آنجا که نويسندهی کتاب ـ به ساليانی چند ـ مدرس و سپس رئيسِ دانشکدهی ادبيات دانشگاه مشهد و (در سال پايانی رژيم پيشين) نايب رئيس فرهنگستان ادب و هنر ايران بوده است (۲)، اين انتظار در منِ خواننده تقويت میشود که رسالهای مبتنی بر شيوههای نوين نقد تاريخی پپش رو داشته باشم. در حالیکه، با نگاهی (هر چند گذرا) به کتاب ِ مذکور، خواهيم ديد که نه تحليلی در کار است و نه ژرفنگریِ تاريخی. بلکه، همهی تلاش محققانهی آقای متينی، عمدتأ مصروف ِ دستچين کردن و کنارهم قراردادن اسناد تاريخی، به مثابهی مدارک جرم عليه دکتر مصدق شده است. (و اين البته همهی ماجرا نيست.)
هم از اين رو است که، مؤلف محترم خود را ملزم میبيند که، در دو جای ديباچهی کوتاه کتابش، به «قسم حضرتِ عباسِ» بیطرفی (در به کارگيری اسناد تاريخی ) متوسل شود:
دکتر جلال متينی: «کوشش مؤلف بر آن بوده است که با بیطرفی بر اساس اسناد و مدارک، کارنامهی سياسی دکتر مصدق را … از نظر خوانندگان بگذراند» .
همين معنی، درچند سطر بعد همين مقدمۀ کوتاه ، به بيانی ديگر تکرار می شود :
دکتر متينی: «… نويسنده هر گز مدعی استقصای [استقصا = جهد و کوششِ تمام کردن ، تفحص کامل کردن ] کامل در بارهی مطالب مذکور در کتاب نيست ، ولی کوشيده است مدارک لازم را بيطرفانه در اختيار خوانندگان قراردهد» . پايان نقل قول
در اينجا و تا مدعای جناب جلال متينی، پيش روی ما قرار دارد، نمونهای از بیطرفی ِ تاريخی ِ!! ايشان را در معرض نظر خواننده قرار میدهم:
دکتر متينی : «بديهیست که دکتر مصدق [پس از اشغال ايران، از سوی متفقين] از همان نخستين روز آزادی از احمد آباد در صدد بوده است بار ديگر در صحنهی سياست ايران ظاهر گردد تا داد دل از مهتر و کهتر بستاند. برای اجرای اين مقصود، وی خود را برای نمايندگی مجلس چهاردهم از تهران کانديدا کرد.(۳)
منتشرشده در مقاله
دیدگاهتان را بنویسید:
سر فصل هاى موسيقى ايرانى نامه سى و هفتم
از كتابفروشى در مراكش پرسيدند:
وقتى نيستى چرا در دكانت را نمىبندى؟!
پاسخ كتابفروش مراكشى:
آنها كه سواد ندارند كتاب نمىدزدند!
آنها كه كتاب مىخوانند دزدى نمىكنند!!
سالهاى كودكىام با يك راديو كه نميدانم ماركاش چى بوده در خانه پدرى در رشت، عشقى در دلم آمد كه شايد اهالى خانه هم هرگز نفهميدند. من كه عشق به موسيقى را هميشه در دلم داشتم، با آمدن راديو به خانهمان، انگار دوباره جانى تازه گرفته باشم، در بعد از ظهرهاى گرم تابستان كه اهالى خانه، در خواب ناز بعد از ناهار را قيلوله مى كردند، شنيدن گلهاى رنگارنگ و گلهاى جاويدان برايم يك معجزه بود.
از همان دوران عشق موسيقى در من بزرگ و بزرگتر شد تا دوران جوانى، كه در خيابان ناهيد تهران بطور اتفاقى با (مركز حفظ و اشاعه ى موسيقى ايران) برخورد كردم. با پاى لرزان خودم رو بدرون اين مركز پر از رمز و راز انداختم، واى چه غوغايى!!! صداهاى مختلف از ساز و آواز، هر كسى سازى مىزد و آوازى و سخن از موسيقى بود و رديفهاى ميرزاعبدالله و و و!!
به دفتر مركز مراجعه كردم سئوال شد! كه چه ميخواهم؟ گفتم آمدم ساز ياد بگيرم، پرسيدند چه سازى؟
گفتم ويولون (در گلها با ويولون ياحقى، تجويدى، ملك، آشنا شده بودم) مسئول دفترى كه خودش هم سازنده سه تار بود به من گفت: چرا ويولون؟ دوست دارى سه تار را انتخاب كنى؟ هم كوچكه و هم *مشقىاش * با قيمت مناسب اينجا ساخته ميشه و ناگهان يه سه تار بود توی دستام !! و من گيج و ويج جواب دادم آره حتمأ سه تار!. قلبم تالاپ تالاپ ميزد و بى قرار شدم. گفت شهريه ماهى !!!؟؟ تومان
و هفته آينده شروع ميكنى. ثبت نام كردم و حيران و شادمان روانه خانه شدم.
در مرکز با اساتيد بزرگ موسيقى آشنا شدم وبا مردى آشنا شدم كه مؤسس مركز حفظ و اشاعه موسيقى بود، دكتر داريوش صفوت!. جوانى با تحصيلات عالى و با مدرك دكتراى حقوق از دانشگاه سوربن پاريس آمده بود كه جانى تازه به فضاى در حال فراموشى موسيقى ايران بدمد.
همکارمان هلن شوکتی در هر شماره به موسیقی و هنرمندان ایرانی که به نوعی در اعتلاء و ارائه این هنر روحپرور دست داشتند میپردازد که از نظرتان میگذرد.
فصل سی و دوم
هلن شوکتی
دكتر داريوش صفوت، موسيقى دان فرزانه و افتخار،، در سكوت
(۱۳۰۷- ۱۳۹۲)
او فرزند ارشد علىاصغر صفوت پسر ارشد ميرزا آقاجان صفوتالممالك بود. وى يادگيرى سه تار را نزد پدر آغاز و بدليل نشست و برخاست پدر با اهالى هنر ازجمله حبيب سماعى در شانزده سالگى نزد وى سنتور را آموخت و براى تكميل نوازندگى نزد استاد ابوالحسن صبا مشق سه تار كرد.
در جايى صبا از او بعنوان بهترين شاگرد خود ياد كرد كه دركى دقيق و ظريف از موسيقى ايرانى دارد.
صفوت در كنار يادگيرى موسيقى، تحصيلات آكادميك خود را نيز با قبولى و فارغ التحصيلى از دانشكده
حقوق دانشگاه تهران ادامه داد.
استاد صفوت نزديك به ده سال و تا قبل از درگذشت استاد صبا از محضرش كسب فيض كرد. بعدها پس از مرگ استاد صبا، صفوت كه از ميان شاگردان صبا و اهالى موسيقى آن زمان، به استعداد و طبع روان شهره بود، در هنرستان عالى موسيقى مشغول به تدريس شد. ادامهی خواندن
منتشرشده در سرفصلهای موسیقیی ایران
دیدگاهتان را بنویسید:
یاد یک دوست مشفق
.
مشفق همدانی همراه همسرشان
چند سال پیش وقتی در سفری به لوس آنجلس برای انجام مصاحبهای که بیژن اسدیپور در مورد قمر با آقای ربیع مُشفق همدانی مترجم کتاب برادران کارامازوف اثر فئودور داستایوسکی و بسیاری کتب دیگر داشت به اتفاق چند تن از دوستان به دیدن این مرد شریف و ایرائدوست رفتیم (که شرح این مصاحبه در دفتر هنر شمارهی ۱۸ و ١٩آمده). متأسفانه پیش ازآن هیچگاه نام او را نشنیده بودم. در جریان این مصاحبه دریافتم که با یک شخصیت محترم عاشق وطن و فرهنگی مواجه هستم که مانند گنجینهای نایاب عشق به این سرزمین را درخود حفظ کرده و هیچگاه اجازه نداده که خللی در آن بوجود آید.……..
ربیع مشفق همدانی همانطور که در طول سالیان کوششهای فرهنگی و روزنامه نگاریاش بسیار تازه و پویا بود و برای تقویت و گسترش نهال جوان شعر نوی امروز ایران کوششهای بیپایان کرد جواناندیش و نو بود، برای او ادبیات و فرهنگ ایران به مثابه خاک این مرز و بوم عزیز و قابل احترام بود. میدیدم که چگونه به خدمتگزاران این فرهنگ احترام میگذاشت و آنها را عزیز میداشت.
آقای مشفق علاقهی خاصی به دکتر مصدق داشت که از صحبتهایش کاملا پیدا بود. او ایراداتی نیز به دکتر مصدق داشت که بیشتر به آن بود که بیش از اندازه دمکرات بود و با وجودی که او دیگر طرفدارانش به او در مورد وقوع کودتای شاه و عمانش اخطار داده بودند ولی او حاظر نبود کاری بر علیه آنان بکند…………
مصاحبت شاید دوساعتهای که با او در دو سفر به شهر فرشتگان داشتیم برایام خاطراتی عزیز را در ذهن به جا گذاشته است که همیشه به همراه خواهم داشت.
یاد عزیز مشفق همدانی بلند باد!
………………………………………………………….. ح . ش
فشردهای از بیوگرافیی این نویسندهی وطنپرست
تولد مارس ۱۹۱۲ در یک خانوادهی مذهبیی یهودی در شهر همدان
وفات اکتبرماه ۲۰۰۹ در امریکا
اولین سردبیر روزنامه کیهان
وی توانست شخصاٌ مجوز تأسیس یک مجله سیاسی را با نام کاویان بگیرد و آنرا منتشر نماید . از همان آغاز به جهت طرفداری از سیاستهای دکتر مصدق در راستای ملی کردن صنعت نفت فعالیت گسترده را آغاز نمود .
در ۲۸ مرداد ماه ۱۳۳۱ پس از سقوط دکتر مصدق ، دفتر مجله کاویان را به آتش کشیدند و صاحب امتیاز آن مشفق همدانی را هم روانه زندان نمودند .
از تألیفات مشفق همدانی می توان «دلهرههای جوانی» ، «عشق و عشق» و «تحصیلکردهها» را نام برد و نیز کتاب «فیلسوفک» که نا تمام باقی ماند .
و از دیگر آثار ترجمههایش عبارتند از:
مادام بوواری، سرزمین و مردم هلند، فنون زندگی، آزردگان، ابله، برادران کارمازوف، مدرسه و شاگرد، مدرسه و اجتماع، اخلاق و شخصیت، شاهکارهای شیلر، افکار شوپنهاور، آنا کارینا، استالین، ناپلئون، روانشناسی برای همه، جامعهشناسی، روانشناسی کودک، مغناطیس شخص، ذهن در روانشناسی، اعجاز روانکاوی و نامههای تولستوی و دهها کتاب دیگر.
منتشرشده در گزارش, یاد بعضی نفرات
دیدگاهتان را بنویسید:
پلنگیدن چرا؟
آمده در: صورتکتاب علی یاری
پلنگیدن چرا؟
یادی از طرزِ طرزی افشار
محمد طرزی افشار، از شاعران سدۀ یازدهم است. شعرش ازنظر مضمونآفرینی یا ابتکار در تصویر و تخیّل خلاقانه چیزی زیادی برای گفتن ندارد. هنر عمدۀ او فراروی از دستور زبان فارسی و ساختن فعل از سازههای غیرفعلی یا به تعبیری ساختن مصدر جعلی است. هم فعلهای تازه ساخته هم نحو را برهم زده. گویا تخلّص او هم از همین طرز تازهاش مایه گرفته. هنجارگریزی او در ساحت زبان حتی با معیارهای شعر روزگار ما هم که دورۀ زبانگرایی و بازیهای زبانی است نوآیین است. اغلب تذکرهنویسان کار او را در حد «شوخطبعی» و «ظرافت» فرض کردهاند. استاد شفیعی کدکنی در بحث از سبک شخصی و تردید در ماندگاری برخی از نوآوریهای شاعران معاصر، با بیانی طنزآمیز و انکارگرایانه، طرزی را «صاحبسبکترین شاعر تاریخ ادبیات ایران» خوانده (موسیقی شعر، ص هشت).
طرزی از اسم ساده، مکان، مضاف و مضافٌالیه، صفت، عبارتهای عربی و ترکی و… مصدر جعل کرده و از آنها فعل ساخته یا گاه تنها نحو زبان را در شعر خود برهم زده است. تصحیحی از دیوان طرزی افشار به همت #فاطمه_مدرسی و #وحید_رضایی_حمزهکندی سال ۱۳۹۵ در فرهنگستان زبان و ادب فارسی چاپ شده. نمونههایی که در ادامه میخوانید از این چاپ است:
یار موزون من نگوشانید
غزلیدم اگر رباعیدم/۱۴۰
[نگوشانید: گوش نکرد]
در فراقت چند غمگینیده و نالیده باشم
خوش دمی کز دیدن روی تو خوشحالیده باشم/۱۴۱
دلبرا از غم تو پیریدم
بی تو از جان خویش سیریدم/۱۳۴
اگر دیگران می ز غیر احتیاطند
من از سایۀ خویش میهراسم/۱۳۵
[می ز غیر احتیاطند: از غیر احتیاط میکنند]
با من دلخسته ای دلدار جنگیدن چرا؟
تو غزال گلشن حسنی پلنگیدن چرا؟/۷۲
با جمالی که ز خورشید بسی میخوبد
سر ز محمل مَبُرون قافله میآشوبد/۹۷
[مبرون: برون مبر]
اگر خود میرود بر آسمان مرغ
نمی با من شود همداستان مرغ/۱۲۴
[نمی با من شود: با من نمیشود]
بر چشم طرزی میرستخیزد
بی روی و مویت روز و شبیدن/۱۴۴
به گرد وصل تو طرزی کجا رسد که ز رفعت
بلند میتَرد از مهر و ماه منزلت تو/۱۵۲
[بلند میترد: بلندتر است]
طعنه بر من مزن ای یار نمیتهرانم
واجبیده است بهناچار نمیتهرانم/۱۴۰
ز هجر عزیزان دلم میحزیند
که صد یوسفش می غلام کمیند/۹۹
[صد یوسف غلام کمینۀ اوست]
به کوی وصل تو شاید هدایتیده شوم
همیشه درد من است اهدنا الصّراطیدن/۱۴۷
طرزی میَم امید که آخر ترحمد
میواثقد به آن شه خوبان رجای من/۱۴۶
از جفاییدن معشوق نَشِکوَد عاشق
لیک از دست رقیبان دل پرخون دارد/۹۴
[نشکود: شکایت نکند]
.
منتشرشده در یاد بعضی نفرات
دیدگاهتان را بنویسید:
ماهیت رابطه فروغ و گلستان چگونه بود؟
پوران فرخزاد -خواهر بزرگتر فروغ- در جایی درباره ویژگی های رابطه این دو گفته بود:
“گمانم با معرفی اخوان ثالث بود که فروغ در “گلستان فیلم” مشغول به کار شد. یک روز فروغ با التهاب و هیجان خاصی به من گفت : با مردی آشنا شدم که خیلی جالب است . اثر فوق العادهای روی من گذاشته. محکم و با نفوذ است . بسیار جدی است. اصلا غیر از مردهایی که تا حال شناخته بودم . برای اولین باریست که از کسی احساس ترس میکنم . از او حساب میبرم . او خیلی محکم است. و این مرد که بعدها شناختم کسی نبود غیر از ابراهیم گلستان. وقتی گلستان در زندگی فروغ جدی شد، او هر روز آرامتر، تو دارتر و ساکتتر میشد. بعد از اینکه ابراهیم گلستان در نزدیکی استودیو گلستان خانهای برای فروغ ساخت من که تقریبا هر روز ناهار با فروغ بودم دیگر کمتر او را میدیدم . گلستان هر روز برای فروغ مسئلهای جدیتر و عمیقتر میشد . فروغ با همهی قلباش عاشق گلستان شده بود و برای فروغ گویی جز گلستان هیچ چیز وجود نداشت . این عشق فروغ را از سرگردانیها نجات داده بود. بسیار آرام و ساکت شده بود. از دوستان قدیمیاش کاملا کناره گرفت و هر وقت در تهران بود تمام ساعاتش را در استودیو گلستان سپری میکرد. فروغ برای تهیه فیلمها زیاد به مسافرت میرفت . یادم هست چندی قبل از فاجعه مرگش با گلستان، سفری به شمال رفتند که در راه اتومبیلشان تصادف میکند و گلستان زخمی شد وقتی به تهران بازگشتند فروغ با نگرانی و از ته قلباش با جوش و خروش خالصانهای گفت : میدونی پوران اگر خدایی نکرده در این تصادف گلستان میمرد من حتی یک لحظه هم پس از او زندگی را تحمل نمیکردم و خودم را میکشتم.”
منتشرشده در یاد بعضی نفرات
دیدگاهتان را بنویسید:
زنده به گور”سیاهچاله شد”
نوشته: جهانگیر هدایت
“زنده به گور” سیاه چاله شد
صادق هدایت چندین داستان کوتاه دارد که در ژانر روان داستان”Psycho Fictions” قرار میگیرند. اولین داستانی که در این ژانر قرار میگیرد “زنده به گور” است که در تاریخ ۱۱ اسفند ۱۳۰۸ در پاریس نوشته شده است.البته مجموعه داستانی هم با نام “زنده به گور” چاپ شده که شامل ۹ داستان کوتاه میباشد. مهمترین داستانهای این مجموعه “زنده به گور”، “آبجی خانم” و “آب زندگی” است که اصولاً در بین داستانهای صادق هدایت، جای خاص و بسیار مهمی دارند. اخیراً این کتاب بسیار پر ارزش توسط یکی از ناشرین که مهارت فوقالعادهای در بیارزش کردن آثار با ارزش صادق هدایت دارد چاپ و منتشر شده است. در این کتاب ۱۹۵ مورد ممیزی داستانها ملاحظه میشود که شامل ۸۷ مورد تغییردر متن، ۳۵ مورد تحریف متن، ۵۹ مورد حذف از متن و ۱۴ مورد اضافه کردن بیمورد به متن بوده است. این داستانها نوشته صادق هدایت نیستند. این کتاب نباید به نام صادق هدایت و تصویر دوگانه چهره او را روی جلد داشته باشد. این گونه اعمال تجاوز علنی به حقوق مدنی نویسنده و خرابکاری در فرهنگ و ادب ایران است.یکی از مهمترین شاخههای تمدن و فرهنگ ایران، ادبیات ایرانی است. هرگونه دخالت و ممیزی و کم و زیاد کردن و تحریف و تغییر در ادبیات ایران خرابکاری علنی در این مهم است. متأسفانه بعضی ناشران، کتاب پرارزشی مانند زنده به گور را برای اخذ مجوز به ارشاد می فرستند. ارشاد بر حسب وظیفه ای که دارد، متن را ممیزی میکند.اینجا با توجه به حجم ممیزی انجام شده و اثری که روی اصل داستان میگذارد، ناشر باید تصمیم بگیرد چنین کتابی را چاپ کند یا نکند. یک ناشر واقعی که خود را نسبت به فرهنگ و ادب ایرانی مسئول و متعهد میداند، علی رغم اخذ مجوز، کتاب دستکاری شده و هویت باخته را چاپ نمیکند. ولی متأسفانه بعضی ناشران، کوچکترین ارزشی برای ادبیات واقعی ایران قائل نیستند. به دنبال آن هستند که نام اثر معروفی را روی کتاب آغشته به صدها ممیزی بگذارند و تحت عنوان کتاب اصلی و واقعی،به مردم عرضه کنند. بسیاری از مردم که از اصل ماجرا بیخبرند، تصور میکنند کتاب واقعی را میخرند، در حالی که چنین نیست و یک نمونه بارز این فریب مردم، مجموعه زنده به گور صادق هدایت است که داستانهای پرارزشی را دارد ولی داستانها نمیتوانند مفهوم واقعی خود را نشان دهند، چون لغتها تغییر یافته، قسمتی تحریف شده، بعضی کلمات اضافه شده و هیچ یک از داستانها آن متنی نیست که نویسنده نوشته است. برای مثال داستان “آب زندگی” که یکی از شاخصترین آثار صادق هدایت است در کتابی که چاپ شده در ۲۶ صفحه داستان، ۲۷ مورد تغییر متن، ۱۰ مورد حذف از متن، ۱۰ مورد تحریف و یک مورد اضافه کردن به متن ملاحظه میشود که متن شامل ۴۸ مورد ممیزی است. برای چنین داستانی ۴۸ مورد ممیزی به مفهوم داستان لطمه میزند و کسانی که خواننده داستان هستند، دارند عکس برگردان داستان را میخوانند و دل خوش دارند. ناشری که اصالت فرهنگ و ادب ایران را فدای پول کرده کوچکترین مسئولیتی در قبال ادبیات زبان فارسی را ندارد، ناشر نیست چاپگر است و علیرغم آنچه در پشت جلد آمده، خانواده صادق هدایت هرگز چنین اجازهای را ندادهاند، برای نمونه جدول خلافکاریهای ناشر را ملاحظه میفرمایید که یک صفحه از ۱۰ صفحه جدول تخطی هاست.
منتشرشده در یادداشتهای پراکنده
دیدگاهتان را بنویسید:
عکس روز
عشق بیحد مادران ملل مختلف به فرزندانشان و اینکه چگونه از کودکان خود حتی درعین انجام کارهای سخت روزانه پرستاری میکنند مثالزدنیست. در هرشمارهی رسانه یکی از این عکسها را که از صورتکتاب عزیزم «بیژن اسدیپور» وام گرفتهایم برایتان میآوریم. رسانه
شماره ۲۹
منتشرشده در عکس روز
دیدگاهتان را بنویسید: