
نوشته: بانو مهکامه رحیمزاده
نقل از: صورتکتاب سرزمین من گیلان
«روزی روزگاری رشت» نوشته خانم مهکامه رحیم زاده که بدوستان دهه چهل رشت و گیلان تقدیم کردهاند
این داستان: «تلویزیون»
چند ماهی است که تلویزیون آمده رشت، اکثر دوستانمان خریدهاند، پاپا و عمو مایل هستند بخرند ولی مامان و خاله مقاومت میکنند
«تلویزیون بایه بخانه، اشان د درس نخوانیدی»
آن قدر خواهش و تمنا و التماس میکنیم تا قبول میکنند، من و مهرناز برای پیش برد کارهایمان از روش التماس و گریه و قهر و سکوت استفاده میکنیم، اما بنفشه و مهرشاد صد و هشتاد درجه با ما فرق دارند، جسور و نترس هستند، آنها از روش اعتراض و اعتصاب و تهدید استفاده میکنند
روز پنج شنبه چهارم تیر ۱۳۴۷، ساعت پنج بعد از ظهر وقتی همه مدرسهها تعطیل شدهاند و همه ما کارنامههای خود را گرفتهایم و نمرههایمان هم بالای چهارده شده است و کسی هم تجدیدی نیاورده، تلویزیونها بخانه وارد میشوند
اول تلویزیون ما نصب میشود یک تلویزیون مکعب مربع مارک شاوب لورنس و به نظر سنگین چون دو مرد آن را حمل میکنند و بداخل اتاق نشیمن میآورند و از توی مقوا در میآورند و روی میز پایه بلندی قرار میدهند
یکی از مردها به پاپا میگوید «ا میز مناسب ا تلویزیون نیه»۱
، یا «شیمه میزا عوضا کونید یا از او تلویزیون مبله بهینید»۲