نقل از: مجله_ادبی_هنری_روزآمد
مگر چه میخواهم از وطن؟
جز گهواره و گندم
و اندکْ خیالی خیس با طعمِ تُردِ کوهستانها
چه میخواهم من؟
جز تکهای نان و آفتاب و آرامش
جز بارانی که آهسته و نرم میبارد
و آن پنجره:
که سمتِ بوسه و چراغ
گشوده میشود
و آینهوار…
مرا میطلبد
مگر من چه میخواهم از موطناَم؟
که همچون کوچهای برفرازِ خاطره و ابر
یا چونان پرندهای در قفس
از من دریغاَش میکنید!
و حسرتِ نور و لبخند و آواز را
بر شانههایم مینشانید
و اینگونه است:
که طاقها و دروازهها میگریند
اشکها میرویند
و کودکان و آوارگان، میانِ مسلخ و مرگ
پرسه میزنند
میروند مهتاب و رؤیا بیاوراَند
چه میخواهم از وطن؟
شمایان که لهجهیِ اهریمن دارید: بگویید:
خستگیهای من
طلوعِ کدام رازْ دانه و فاجعه است
زخمها و رنجها و اَندوه یاران
حوالیِ کدامین ستاره خواهد شکفت
آری
شمایان که فریادها و بغضها را
نجوایی مختصر می پندارید: بگویید:
سهم من از موطناَم چیست!
آه ممنوعِ من… میهنِ تلخ
ای سرزمینِ حماسههای ِ بینام در نهایتِ دیوارهایِ خاموش
تا میعاد در حوادث: بدرود
تا اوجِ مشعلها و ابدیتِ یک چهره بدرود
▫️برگردان به پارسی: #امید_آدینه