…………………………………………………….در معرفی ندا آبکاری
غرشِ خامِ تُندرهای پوده گذشت
و تندبارهای عنانگسسته فرو نشست
اینک چشمهسارِ زمزمه:
زلال
…..(چرا که ازصافیهای اعماق میجوشد)
و خروشان
…..( چرا که ریشههایش دریاست).
***
هنگامیکه مجابام کرد
دختربچهای بیش نبود:
نهالی خُرد
در معرضی بیآفتاب.
از خود میپرسیدم:
«- آیا چون مشّاطهای سفیه
…. صدای کودکانهاش را
…..به پیرایه و آرایهی فوت و فنِ سخنوَری
……………………………….مخدوش نمیکنم؟»
باز با خود میگفتم:
«- بودن دیگر است و شدن دیگر
..آن که شد
………باری
…………از شدنتر باز نخواهد ماند:
کشیدهگام و سرودنخوان به راه ادامه خواهد داد
و قانونِ زرینِ خود را
در گسترهی اعتمادِ خویش مستقر خواهد کرد.»
***
هنگامیکه مجابام کرد
نهالی خُرد بود
در معرضی بیآفتاب.
کنوناش درختی میبینم بَربالیده و گسترده شاخسار
که سایهاش به فتحِ زمینِ سوزان میرود.-
نگاهاش کنید!