یادی از احمد شاملو و کاوه گلستان

آمده در دفتر حرف‌های پیام جان فرهی در صفحه‌ی صورت‌کتاب شخصی‌اش

جواد آزمون

یکی دو ماه پیش از مرگ احمد شاملو ، برادرم کاوه گلستان به من خبر داد که قرار است برای تلویزیون سوئد با شاملو مصاحبه کند. سؤالات را به شاملو داده بود و حالا داشت می‌رفت برای مصاحبه. من هم اظهار علاقه کردم و با او رفتم. رفتیم به خانه‌اش در فردیس کرج. یک پایش را بریده بودند و روی صندلی چرخدار نشسته بود و پتویی روی پایش انداخته بودند و زار و نزار. از دیدنش خیلی حالم بد شد. شاملو با چشمان بسته و حال نزار به ما خوشامد گفت. کاوه برادرم جا خورد. نمی‌‌دانست حالا چگونه شاملو می‌خواهد به سؤالات جواب دهد. گیج شده بود. با دستیارش دوربین را گذاشتند و نورها را تنظیم کردند و به آیدا گفتند که حاضرند. به یکباره شاملو بیدار شد. موهایش را مرتب کرد و آیدا مقواهای بزرگی را که رویش جواب‌ها را با خط درشت نوشته بود گذاشت جلوی روی او؛ به‌طوری‌که در کادر دوربین دیده نشود!

و او شروع کرد با آن صدای سحرکننده؛ زیبا؛ زنده و قبراق جواب‌ها را دادن! من داشتم شاخ درمی‌آوردم که عجب توانایی و انرژی دارد این آدم؛ عجب آرتیستی است!

زنش آیدا روی زمین نشسته بود و مقواها را دانه دانه می‌گذاشت و برمی‌داشت و او از روی مقواها جواب می‌داد.

فیلم‌برداری که تمام شد؛ شاملو با چشمان بسته و خسته به من رو کرد و گفت کدام شعر را برایت بخوانم. من هم گفتم همان که بلدرچین را کباب می‌کنید! کلی خندید و شروع کرد به خواندن.

به برادرم اشاره کردم دوربین را روشن کند. شاملو شعر می‌خواند و من آرام اشک می‌ریختم. شب عجیبی بود، یادم می‌آید از کرج تا تهران در ماشین گریه کردم.

حالا هردویشان دیگر نیستند؛ نه کاوه و نه شاملو…

 

لیلی گلستان / تاریخ شفاهی ادبیات معاصر ایران

منبع: مهرداد بختیاری

درباره Habib

متولد سال ۱۳۳۰ رشت استان گیلان- کسب لیسانس از دانشگاه ملی ایران- کوچ به ینگه دنیا سال ۱۳۶۵ و اقامت در کالیفرنیا-چاپ اولین کتاب شعر بنام (الف مثل باران) در سال ۱۳۸۴ در ایران توسط انتشارات شاعر امروز.
این نوشته در مصاحبه, یاد بعضی نفرات ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

نظرتان را ابراز کنید