جوابیه آرمان میرزانژاد به شفیعی کدکنی


آرمان میرزانژاد

رویکرد روایی نیما در کتاب «یادداشت‌های روزانه» مطابق ِسنتِ رفتارِِ محافظه‌کارانه یا مقوم حیاتِ فرهنگ داخلی ما که غالبا تابعِ  اخلاقیات مصلحت جویانه‌ای می‌باشد نبوده که «مصلحت وقت در آن ببیند» که درتقابل با آن دسته از جریان‌های ادبی سنتی در عصر خود، که مشخصا نمایندگانش افرادی چون ناتل خانلری – حمیدی شیرازی – فروزانفر و… بودند سکوت خودفریبانه پیشه کند و «غلام همت دُردی‌کشان یک رنگ» نباشد و در هیئتِ مدافعانِ آن «گروه که ازرق لباس و دل سیه‌اند» در بیاید! گذشته از  این بیان استعاری اگر بتوان به واقعیت نزدیک‌تر شد، نیما در یادداشتی به شکلی آشکار درخصوص بیان حق می‌نویسند: «کتمان شهادت، کتمان حق است. در موقع امکان باید شهادت داد، کسی که حق را پای مال می‌کند و پنهان می‌دارد یا کسی که با استدلال علمی، فلسفه‌ی حق را دیگرگون جلوه می‌دهد، وحشتناک‌ترین کسی است، هیچ دزدی را در بیابان ما مثل او وحشتناک نمی‌بینیم» «یادداشت روزانه ص ۲۷۷ نشر مروارید چاپ دوم» اگر مطابق بر این دیدگاه که ریشه در سنت ادبی، اخلاقی، مذهبی جامعه ایرانی دارد و سعدی نیز به آن اشاره می‌کند «حق نشاید گفت الی آشکار» پیش برویم منافاتی با آن دسته از مخالفت نظر نیما با پرویز ناتل خانلری نمی‌بینیم به زعم نیما و باذکر شواهد و دلایل، خانلری فردی سودجو و منفعت‌طلب بوده است.
این بازخوانیِ ایدئولوژیک-مورالیستی شما با عنوانِ «عدم تقوای هنری» با رفتار و اخلاق مدرن و خودآشکارگرانه‌ای که نیما در یادداشت‌های خود واجد آن ویژگی‌ست در تضاد است و متاسفانه با نگرش شما آگاهی کاذبی به خواننده منتقل می‌شود که با داوریِ مغرضانه و نگره‌ی اخلاقی‌گرایانه امتزاج دارد، اما نیما خود را نماینده تقوای هنری در مسیر ادبیات نمی‌داند، کار نیما روشنگری از اخلاقی‌ست که از صراحت می‌هراسد و به مصلحتی باورمند است که در آن به جای اصرار به«تقوای اخلاق هنری» نگاهی آزادانه به مسائلی پیرامون خود دارد.

از سویی دیگر گفتمان غالبِ ادبی در دوره‌ی نیما جدال میان مکتب قدیم و جریان جدیدی از نظریه در شعر فارسی بوده است هر چند جامعه، در بطن فرهنگ و عرف و عادات خود، گرایش‌های عمیقی نسبت به مواضع ِ سنتی خود داشته است، اما امروز ما در وضعیتی از جهان سنتی و تفاسیر سنتی و سنت ادبی یاد می‌کنیم که بیرون از چارچوب آن ایستاده‌ایم یا دوران گذار آن را طی کرده‌ایم، و با حفظ ِ درکی ورای خط و مشی سنتی  که از فضا، شکل، محتوا و نگرش قدمایی‌ داریم، به وضعیتی نو عدول می‌کنیم.

مسئله نیما فقط انتقال ادبی،  ایجاد سبکی نوین، تغییر طرز کار، وزن عروضی توسعه یافته، اهمیت دهی به فرم درشعر نبوده بلکه مسئله اش خاصه در «یادداشت های روزانه» نقد جوّ ناهنجار ِ فرهنگ و اخلاق تجددستیز و جریان‌های فکری واپس‌گرای معاصر هم بوده است… چنان که در «حرف‌های همسایه» مساله عمده تجددگریزی یا تجددستیزی را بحران‌ها و موانع فرهنگی جامعه می‌بیند:«قبلا هم گفته بودم تا فرهنگ نداریم، متوقع نباشید، یک چیز را به آن اضافه کنم که مطلب کامل‌تر باشد و شما دچار فکر نشوید – کسانی که وقف کار خود می‌شوند جلو می‌روند…اما مردم همه این کار را نمی‌کنند، غالبا تفنن می‌کنند با هنر خود و حرکتی بطئی را ذوق و فکر آنها داراست…ولی من دستور نمی‌دهم نمونه‌های عالی ذوق و فهم عجایبی هستند، برای خود ما هم این حالت تکامل بوده است هر چه کاویده‌ایم بیش‌تر فهمیده‌ایم اثر شعری را که بارها خوانده‌ایم و روزی دریافته‌ایم که تازه به مطالب دیگر رسیده‌ایم، اثرهای عالی مثل چاه است که باید کنده شود تا به آب برسید این مسئله از فرهنگ جداست و مدیون کار ودقت است»

اما با ادعای بازگشت به جهانِ سنتی و نگاهی از اساس محافظه‌کارانه به نام تاریخ‌گرایی، اگر به نظریات، اشعار و یادداشت‌های نیما نگاه کنیم با انحطاط‌آمیزترین تفسیرهای عقیدتی و ادبی خود؛ به نسل آینده که مدرنیزم نیمایی را نمی‌شناسد خیانت کرده‌ایم، و این نظر ما را در امروز بازگشت می‌دهد به همان صورتی که دیروز در تاریخ ادبیات معاصر در ذهنیت استادان و ادیبان کلاسیک درباره مدرانیزاسیون ادبی نیما شاهدش بودیم؛ که غالبا دچار بد فهمی نسبت به نوآوری‌های نظری و شعری نیمایوشیج بودند.

اما واکنش انتقادی نگارنده این است آنچه که پدیده آورنده‌ی نظرات اساتیدی چون شما در مقدمه دیوان ناتل خانلری و مقاله آقای امید مجد (دانشیار ادبیات دانشگاه تهران در مقاله‌ای: “نگاهی تازه به جایگاه نیما در شعر نو”) شده؛ به دور از دریافت‌های باریک‌بینانه و دقیق و منصفانه، درباره‌ی ضرورت تاریخی و تفکر متجددانه در سازو کار شعر است که نیما به آن پاسخ درخوری داده است. خواسته نا خواسته نظرشما از حیث معرفتی و تاریخی این همانی می‌شود با همان دوره‌ی جنگ‌های اولیه میان طرفداران ِ مکتب قدیم با نوگرایانی چون نیما، که یاد آور نیشخندهای کینه‌توزانه‌ی بدیع‌الزمان فروزانفر در نخستین کنگره نویسندگان ایران است که در هنگام شعر خوانی نیما می‌گوید” چطور این مرد نمی‌فهمد شعرش وزن و قافیه ندارد؟ «از کتاب ِ یادمان نیمایوشیج، به کوشش محمدرضا لاهوتی، نشرهنرگستر، سال ۱۳۶۸ ص ۱۸۱»

 مهدی حمیدی شیرازی که قصیده‌ی هجو آمیزی در همان کنگره نویسندگان بر ضد نیما خواند، بیت معروفی از آن در حافظه تاریخی خواص ادبی امروز هنوز قابل یاد آوری است، البته برای شما فکر نمی‌کنیم نیازی به یاد آوری باشد:« که او به ملک سخن صاحب بنای نو است / که بحر و قافیه در شعر او هویدا نیست / سه چیز هست در او: وحشت و عجائب و حمق /سه چیز نیست در او : وزن و لفظ و معنا نیست»

اما طرح پرسش اساسی این‌جاست شما که نوشته‌اید «کسی که در نامه‌های خصوصی‌اش(منظور نیماست) دیگران را لجن مال می‌کند، چه مقدار تقوای هنری می‌تواند داشته باشد که تاریخ شعر رابا چرخاندن سر قلمی به مدت قبل نبرد؟» آیا توهین‌های استادان ِمعظم، و به زعم شما عیب ناپذیرانی چون آقایان خانلری، مهدی حمیدی شیرازی، بدیع‌الزمان فروزانفر، که مخصوصا سومین استاد نامبرده، همان  استادی که در سال چهل و هشت زیر برگه پیشنهاد ِ استخدامی‌تان نوشت: «احترامی است به فضیلت» چرا احترام و فضیلت نیما را، آن چنان که بایست حفظ نکردند؟ این آقایان چه در زمان شعر خوانی نیما درکنگره چه قبل و بعد از آن، دچار این شتاب‌زدگی‌های حسی و تندروی‌های عجولانه شده بودند و دست به قضاوت نابه حق در خصوص اصول شعر نیما می زدند، اما بعدها ، حتی طیف ِسنتی‌گرای شعر منظوم فارسی که گرایش به تجدد ادبی را با تاثیر از کنش‌گری شعری و نظری نیما پیدا کردند، بعد از نگارش«بدایع و بدعت‌ها و عطا و لقاء با نیمایوشیج» توسط زنده یاد اخوان ثالث، پی بردند به جواب مسئله و معمایی که در خصوص ابهام‌آمیز‌بودن کار نیما در سر داشتند، و آن‌چه که استاد فروزانفر-ها- می‌گفتند در آن زمان که شعر نیما وزن و قافیه ندارد، گذشت زمان اثبات کرد که شعر نیما وزن و قافیه دارد با فرمی دیگرگونه نسبت به شعر کلاسیک.

چرا برخی از اساتید ادبی دانشگاه تهران و سایردانشگاه‌های کنونی ما، هنوز هم دچار آن ساختار تفکر استبدادی و روایت متکلم وحده از موضوعات نو هستند؟ و گاه در نقش راوی دانای کل و آن منش و کنش پدرسالارانه (که از بالا به پایین به سوژه مورد تحلیل می‌نگرند) هستند در تاریخ فرهنگی که سهراب کشی؛ سیاووش کشی بی سابقه نبوده است حقیقت نیما در برابر کدام منفعت ذبح می‌شود؟!

نظراتی بر پایه سلایق و طبایع فردی  وعمومی و چالش‌های شخصی حضرات و استادان سنتی در عرصه دانشگاه ما با نیما، مشکل با فرد نیما فقط نبوده، بلکه ساختار فساد یافته‌ی فرهنگی آن دوره و ذهنیت ِ مقاومت کننده‌ی مدرسین ادبیات معاصر ما بوده که شوربختانه هنوزاهنوز تعریف(برخی از آنان) در خصوص مفهوم و مصداق شعر در عرصه تحقیق؛ فراتر از نظریات ِ کهن ِ شمس قیس رازی، خلیل بن احمد ، و ابن سینا و اخوان الصفا نمی‌رود… شما نیز دقیقا راهی را دارید نشان می‌دهید و جدال‌هایی را که در راس آن باورمندی عقیدتی و ادبی در آن مطرح است و ضرورت استدلالی و علمی به شیوه نقادانه در تاریخ، به چشم نمی‌آید، و شوربختانه به اخلاقیات کینه‌توزانه‌ی خانلری با نیما مجددا دامن می‌زند.

چرا؟ چون عبارت خاص «امام‌زاده نیمایوشیج» که از اصطلاحاتی‌ست که به عبارتی دقیق از تکیه کلام‌های طعنه‌آمیز خانلری  به نیما و هدایت برداشت شده و ای‌کاش این تکیه کلام از سوی شما که به نوعی شاگرد ِ خلف ِ استاد خانلری هستید بیان می‌شد که عینا تکیه کلام ناتل خانلری است نه شما! و حق و معصومیتی که به روایت شما نیما ادا نکرده شما در ارتباط با استاد خود ادا می‌کردید؛ از سویی دیگر نیما در چه سطری یا نامه ای ادعای معصومیت کرده است؟ بار معنایی واژه‌ی «معصومیت» از سوی شما ما را به اعماق ساختاری ِ فرهنگ سنتی و مذهبی در طول تاریخ و زبان مان رجعت می‌دهد، که چنین ظنی بی شک، توقع ِ اخلاقیات منزه‌طلبانه از نویسنده و شاعر انگاشته و پنداشته می‌شود؛ که البته اگر چنین انگاره‌ای در ذهن شما از نیما بوده و با خواندن یادداشت‌های وی آن تصویر معصوم و امام‌زاده‌وار مخدوش شده، پس با این توقع  بایستی به طور مجدانه‌ای منتظر ظهور یک شخصیت ِ معصوم ِ ادبی و اخلاقی در سال‌های آینده یا قرن‌های آتی شعر فارسی باشیم…

و دستِ بالا آنان که واقعیت ِ هردم تغییرپذیر ِ انسانی، ملموس و زمینی نیما را مبدل به یک هیکل اسطوره‌ای منجمد و بت ذهنی تومندی کرده‌اند از سر نا آگاهی آنان بوده و هست، همان بت سر سرشان فرود خواهد آمد، اما ما نبایستی یک واقعیت چند بعدی را که هنوز بعد از گذشت سال‌ها ادراک نشده برای عموم، بواسطه‌ی کیفیات تخیلی خود ، مبدل به اسطوره، بت، و تابو کنیم و بعد بخواهیم واقعیت او را با هوس و وهم و نیک سرشتی ِ شرارت‌آمیز خود ، آن چه که شما “فرمول دشمن تراشانه” می‌نامید چنین تلقی کنیم که نیما اسطوره‌ی نفوذ ناپذیری در وطن ما برای عده‌ای، شده است پس بیایید ای بت‌شکنان ِ کفرگو  نیما را بشکنیم !

نیما برای دوره‌ی خود شعر نگفته چنان که هیچ شاعر برجسته‌ای برای دوره‌ی خود فقط شعر نمی‌گوید و آن نیروی مقاومتی که ادیبان کلاسیک و مقدس‌گرای ادبیات فارسی دوره‌ی او در تقابل با شعرش داشتند خودش این موقعیت بغرنج را با رنج‌های گوناگونش، کاملا درک کرده بود. نیما خود می‌دانست که با جبر زمانی و مکانی(درایران) در آن دوره‌ی خاص می‌زیسته و در یکی از یادداشت‌هایش چنین می‌نویسد : «…اگر برای شما شعر امروز را نگویم جای آن است و نوبت رسیده است که به شما بخندم ولی شما وکالت نسل آینده را ندارید و من برای نسل آینده که برومند خواهد شد شعر می‌گویم … کتاب یادداشت‌های روزانه ، یادداشت شعر من ص ۲۹۰ »

از سوی دیگر ما در میان ملتی زندگی می‌کنیم که در اعماق فرآورده‌های معرفتی و تاریخی خود غوطه ور است و میل شدیدی به گذشته گرایی دارد و سطله‌ی گریزناپذیر اسطوره‌های سیاسی، دینی، ادبی، عرفانی و… بر روان اش استیلا دارد. بی‌آن‌که ما هنوز با این سطح از گرایش جدایی‌ناپذیر از ذهن اسطوره‌ای و تولید و بازتولید اسطوره، در نظام ادبیات آکادمیک خود، نشان از یک واحد درس اختیاری، در زمینه میتولوژی (اسطوره شناسی ایرانی) در ادبیات کلاسیک و مدرن داشته باشیم .

آیا در نظر جامعه اسطوره‌گرا و بعضا اسطوره‌نشناس ِ ما، نظامی و حافظ و سعدی و مولانا و خیام و عطار وفردوسی و…به اسطوره‌ای مقدس و بی‌لغزش تبدیل نشده‌اند؟ و طرح  این دیدگاه از سوی شما، استاد خانلری تبدیل به امام زاده نشده‌اند؟ چرا در آن زمینه‌ها ، صدای کفر و شطح و اناالحق اساتید محترم بلند نمی‌شود؟ مسئله پاسخ ضروری به این پرسش‌هاست، معضل امروز، فقط قداست بخشی نابهنگام و غریزه‌ی نقد ناپذیری در خصوص واقعیت‌های انسانی این سرزمین نیست، یا آن دسته از واقعیت‌های انسانی در عالم شاعری که با تصورات عاجز و عامی ابعاد ِ ماورای طبیعی و الهی و مجرد به نویسندگان و شاعران خود می‌دهند. بلکه این خلل از عدم ِ نقد آسیب شناسانه‌ی فرهنگی است که بار سنت در آن سنگین‌تر و هویت‌مندتر و صلب و سخت و قطعی‌تر از تجدد به نظر می‌آید و متاسفانه رویکرد مدرسین ادبیات دانشگاه ما هم نسبت به مقولات و رویکردهای سنتی کاملا جنبه ایجابی دارد.

مولانا جلال الدین بلخی را که امروزه اهل ادبیات و تصوف «حضرتش» می‌خوانند و به زیارتش می‌روند در مقالات شمس  چهره‌ی انسانی او به دور از آن وارستگی زاهدانه و هاله‌های ملکوتی ترسیم شده است، که روایات احمد افلاکی و فریدون سپه سالار و تذکره نویسان متاخر ارائه می‌دهند، جزئی تر این که شمس تبریزی می‌گوید:«مولانا متلون است هنوز»…گاه چنین است و گاه چنان و گاه چنان مثل پسرش سلطان ولد و سید برهان الدین محقق ترمذی و مثل مراد ِ سید – سنایی- که شمس او را یلی می‌داند در تلون!  اگر روایت شمس در مقالات را در خصوص تغییر حالات انسانی مولانا صحیح فرض کنیم آن گاه آن هاله‌ی معصومیت ِ قدسی را از آن می‌توانیم بزداییم و با حالات تغییر پذیر و متضاد مولانا در دوره‌های فکری گوناگونش، ارتباط برقرار کنیم، و حتی خود شمس آیا با این جمله « من وقتی سالوسی می کردم اکنون نتوانم کردن» خود دچار تلون نبوده؟! با ادراک این مواضع، آنگاه متوجه تصویر انسانی‌تر و شفاف‌تری از نیما نسبت به نوقدمایی های ادبی نیز می‌شویم :

نیما انسانی‌ست که گاه عصبانی می‌شود، گاه مهربانی می‌کند، و گاه در تنهایی ِ اتاق خود فریاد می‌زند، به صادق هدایت که تصادفی برمی خورد با او شوخی می‌کند که«اگر می خواستم آب خوردن را ، از یوش تا اینجا برایت بیاورم گرم می‌شد و از دهان می‌افتاد…» (نقل از یادداشت های روزانه نیمایوشیج) گویا ما فراموش کرده‌ایم که در اعماق تاریخ ادبیات منظوم فارسی، هجویات خاقانی بر عنصری، و رشیدالدین وطواط، وضعیت و حالات انسانی را در شعر فارسی نشان می‌داده، که آن وضعیت امروزه فحش ادبی یا کلامی بی ادبانه نامیده می‌شود، ما فراموش کرده ایم تضمینات و قطعات ِ هزل آمیز عبید زاکانی در عصر حافظ، که با شعر سعدی چطور مواجه می‌شود…این ما هستیم که انتظار بت ِ منزه اخلاقی از خاقانی، عبیدزاکانی، ایرج میرزا ، نیمایوشیج و…داریم و این انتظار نابجایی‌ست.

اما درباره‌ی ترجمه‌ی  «چند نامه به شاعری جوان» اثر ریلکه که توسط ناتل خانلری به فارسی برگردان شد، شما نیما را به تاثیر پذیری از آن ترجمه متهم کرده‌اید، که سبک نگارش ِ «حرف‌های همسایه» شباهت‌هایی به طور کلی گویانه و یکسره به ترجمه‌ی ریلکه از خانلری دارد ، نیما در کتاب تعریف و تبصره می‌نویسد «هیچ پدیده‌ای خلق‌الساعه و ناگهانی به وجود نمی‌آید» در صورتی که هدف‌های عمده دیگری از نوشتن «حرف‌های همسایه» مد نظر نیما بوده است، یا مقاله‌ی«ارزش احساسات» نیما را چنین نشانی و رفرنس می‌دهید:« ترجمه آزاد و «بفهمی نفهمی» از یک کتاب فرانسوی است که مطالبی از کتابی نظیر دایره المعارف اسلام (چاپ اول)، درباره شعر معاصر ترک و عرب بر آن افزوده شده است.» کدام کتاب فرانسوی؟ و کتاب نظیر دایره المعارف اسلام ؟ درباره ی شعر معاصر وترک؟! به آن افزوده شده؟!**********************************

کدام فیلسوف، هنرمند، نویسنده‌ی برجسته‌ای در جهان نوشتار می‌تواند منکر ِ تاثیر پذیری در قلمروی آگاهی و دانش از شاعران، نویسندگان، فلاسفه  بزرگ از متون پیش از خود بشود؟  اما مسئله این است که نیما ضرورتی برای تقلید آن هم از خانلری نمی‌بیند چرا که خود صیاد ایده‌ها و انسانی ایده‌دهنده است، و«حرف‌های همسایه» به شاعر خاصی نوشته نشده، فقط نیما پرسش‌های اساسی خود و دیگران را در ارتباط با شکل‌گیری شعر نوین، به شیوه‌ی منولوگ طرح می‌کند؛ و به آن‌ها جواب می‌دهد. بخش عمده ای از نامه های همسایه، در خصوص بازنگری نیما در ابزارهای شعر مدرن فارسی است؛ وسائلی چون وزن، قافیه، معنا، ابهام، توارد، زبان معیار و محلی، سبک واژگان آرکائیسم و آرگو، و سایر مسائل دیگر، که نوعی قاعده گریزی از قدیم و قاعده افزایی به زمینه شعر مدرن فارسی است، اما در آن سو شاعری چون اخوان ثالث را داریم که خود در کتاب «صدای حیرت بیدار» اعتراف می‌کند که از نیما و فردوسی تاثیراتی پذیرفته و شعرهایی نزدیک به زبان آنها دارد.

از سوی دیگر نیما قبل از خانلری در سال ۱۳۱۶ به فرم شعر«ققنوس» دست می یازد شاعری که ققنوس را از فضای ماورای طبیعی، مجرد، عرفانی ِ تاریخ ادبیات قائم به ذات، و از فرهنگ لاهوتی شعر کلاسیک، به جهان شعر مدرن وارد می‌سازد، و به همان میزان ققنوس ِ نیما، ناسوتی، طبیعی، عینی، زمینی می‌شود که می‌توان با شهامت آن شعر را پرچم انقلاب مدرنیسم فارسی دانست که در تاریخ شفاهی چنین نقل می‌شود که شعر ققنوس نیما را در آن زمان بعد از خود نیما، تنها شاملو می توانست خوب و دقیق دکلاماسیون کند…

اما در خصوص شعر« باغروبش» اثر نیما ، که آن را با شعر«یغمای شب» اثر خانلری انطباق داده اید منبع و مبنی ادعایتان بر شعر نیمایوشیج را روی چه کتابی قرارداده اید؟ در دیوان نیمایوشیج انتشارات نگاه که به کوشش سیروس طاهباز گردآوری شده شعر ” باغروبش” در بند چهار و پنجم چنین آمده:

یک نهان ماند لیک و روز ندید

با غروبش که هرچه کرد غروب

وان نهان بود: داستان دو دل

«که نیامد به دست او ، منکوب»

پس از” آنی” که رخت بُرد به در

زین سرای فسوس ، هیکل روز

باز آنجا ، به زیر آن دو درخت،

آن دو دلداده ، آمدند به سوز

نیما فروردین ۱۳۲۳

که شما مصرع هایی از چهارپاره ی «یغمای شب» خانلری را به شعر فوق از نیمایوشیج اضافه کرده اید به چه سببی؟! یا اگر منبعی مشخص در دست دارید معرفی کنید، متاسفانه از منبع هم در مقدمه ی کتاب شعر پرویز خانلری که(در خبرگزاری ها چاپ شده) و در نشر مروارید به طبع رسیده است نامی برده نمی شود! اما دقیقا این دو بند از شعرفوق، نسخه طاهباز ِ نیمایوشیج بود که از نظرتان گذاشت، بند چهارم و پنجم شعر نیما را شما تغییراتی غیرحرفه ای داده اید آن تغییرات یکی این است که مصراع«لای انبوه پونه پنهان شد» جایگزین ِ «که نیامد به دست او منکوب» در شعر نیما شده است! چرا؟!

و از سوی دیگر شعر در قالب چهارپاره است و جای «که نیامد به دست او منکوب» آن مصرع «لای انبوه پونه پنهان شد» از شعر خانلری را در شعر نیما آورده اید! که در اصل نسخه شعر نیما چنین نیست، که کار شما قافیه «غروب» و «منکوب» در شعر نیما را در بندم چهارم مختل کرده است، شما مصرع « که نیامد به دست او منکوب» را به بند بعد شعر انتقال داده اید، که تنها و تنها به خاطر این که اثبات سازید نیما از خانلری تاثیر پذیرفته است، چنین عملی صورت گرفته است! به تحریفات زیر توسط شما نگاه می‌کنیم:

یک نهان ماند لیک و روز ندید

با غروبش که هر چه کرد غروب

وان نهان بود: داستانِ دو دل

« لای انبوهِ پونه پنهان شد»            

«که نیامد به دست اومنکوب»    

پس از«آبی» که رخت بُرد به در

زین سرای فسوس، هیکل روز

باز آنجا به زیر آن دو درخت

آن دو دلداده آمدند به سوز

نیما فروردین ۱۳۲۳

اما بند چهارم و پنجم ِ چهارپاره‌ی«یغمای شب» از پرویز ناتل خانلری :

بانگ برداشت مرغ حق: شب! شب!

برگ بر شاخ بید لرزان شد

راهِ فرسوده بر زمین بخزید

«لای انبوهِ پونه پنهان شد»

شب دمی گرم بر کشید و بخفت

اینک آسوده از هجوم و ستیز

یک سپیدار و چند بید کهن

بر سر تپه اند پا به گریز

خانلری – فرامه- مرداد ۱۳۲۳

 در خصوص تاریخ گذاری  نیما بر شعرهای خود، که شما مبنی و معیار اصلی را نه آن تاریخ ِ پای شعر، بلکه تاریخ نشر شعر قرار داده اید، خلاف امر واقع تاریخی درباره ی نیما داوری کرده اید، چرا؟ چون که نیما در «نخستین گنکره نویسندگان ایران با حمایت شوروری در تهران» در ارتباط با انزوای عامدانه اش از اجتماع و مشغول کار خود شدن ، و دیرچاپ کردن برخی از منظومه‌های شعری اش این مطلب را صریحا در کنگره اعلام می‌کند، نقل به بخشی از متن می‌کنم:« خوشایند نیست اسم بردن از داستان های منظوم خود به سبک های مختلف که هنوز به دست مردم نیامده است، باقی شرح حال من این می شود: در تهران می‌گذرانم، زیاد می‌نویسم، کم انتشار می‌دهم و این وضع مرا از دور تنبل جلوه می‌دهد. تهران خرداد۱۳۲۵» بنابراین نمی‌توان از تاریخ گذاری شعرهایی که نیما دیر منتشر کرده گذشت و به فرض ِ«زمان چاپ آن» قطعیت بخشید.

از سویی دیگر شما  توللی و نادر پور و سایه و مشیری را بیش از آن که از نیمایوشیج تاثیر پذیرفته باشند متاثر از نمونه های شعری خانلری و آرای انتقادی او می‌دانید عجیب است، البته نیما شاملو را شاگرد درجه اول خود در یادداشت هایش می‌داند و بعد از شاهرودی و اخوان می‌نویسد، در صورتی که میزان گرایش به شیوه ی خاص نیما نه تنها در آثار توللی، نادر پور، سایه، مشیری که در ابتدا به نیما نزدیک شدند و بعد راه خود را پیش گرفتند، بلکه تاثیر مستقیم نیما در شعرهای شاملو ، فروغ فرخ‌زاد، سهراب سپهری، یدالله رویایی، اسماعیل شاهرودی، اخوان ثالث، منوچهر آتشی، نصرت رحمانی، براهنی و… امر تاریخی انکار ناپذیری در زمان ما به حساب می‌آید، گروه دوم راه نیما را توسعه دادند، که البته با تمامی این اوصاف، در زمینه تاثیرگذاری هم، نمی‌توان تاثیر ِ خانلری و نیما را در یک ترازوی قضاوت ادبی گذاشت !

هر چند نیما درباره تاریخ خاصی از کلاسیسم جدید، که خانلری خود را واضع آن می‌دانست می‌نویسد:« …اما بعد ها من به او(خانلری) گفته بودم کلی و قالبی نباید نوشت، باید به جزئیات خارج پرداخت، این را موضوع سرمقاله‌ی به اصطلاح (کلیت) در مجله سخن کرد…اما بعدها این جوان ضد انقلاب که به هدایت بد می‌گفت مرید هدایت شد، و همین ترقی تقلیدی او بود ، باحزب توده به توسط گول زدن احسان الله طبری که پیشروی کلاسیسم جدید شد (بی خبر از این که قبل از او انجمن ادبی ایران مرامش این بود و عملی کرد که در قالب الفاظ کلاسیک معانی امروزی را ادا کند.»

در پایان می توان پی برد که دوره ی ما به دلیل فقدان ِ فضا و بستر طرح ِ گفتمان های نوگرا، و عدم گفت و گو درخصوص لزوم تجدد ادبی، دوره‌ای‌ست که با باور به بازگشت ِ سنت‌های ادبی، فرهنگ حاکم ِ سیاسی و سیاست ِ اخلاقی ِ محافظه کارانه، دچار این دوگانگی شده است اما ما ناگزیریم از وسعت بخشی و تعهد به تاریخ نوگرایی و به مبارزه با پدیده مخنث «بازگشت ادبی»

خانلری در مقام ادبی مطلقا قابل قیاس با سنوات و آثاری که نیما بر جامعه ادبی دوران خود نیما گذاشته نبوده و نیست و میزان تاثیر خانلری بر شاعران پس خود نیز قابل مقایسه با نیما نمی باشد…اما خانلری‌ها عناصر و ابزارهای فشار مناسبی بر سازندگان گفتمان‌های نوینِ ادبی و اجتماعی‌اند و در ساحت گوناگون حتی در زمان به نه گویی پایان ناپذیری دچار هستند …آنانی که همواره برای بزرگان سد پیشرفت هستند و درگورخانه های سرد تاریخ ادبیات با ناراحتی آرامیده اند که چرا دربانِ شهر تاریخ  تنها به زحمت کشان و نوآوران اجازه ورود به خود خواهد داد…

 تابستان ۱۳۹۴

درباره Habib

متولد سال ۱۳۳۰ رشت استان گیلان- کسب لیسانس از دانشگاه ملی ایران- کوچ به ینگه دنیا سال ۱۳۶۵ و اقامت در کالیفرنیا-چاپ اولین کتاب شعر بنام (الف مثل باران) در سال ۱۳۸۴ در ایران توسط انتشارات شاعر امروز.
این نوشته در مقاله ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

نظرتان را ابراز کنید