واژگان خانگی

 


یک شعر از: بکتاش آبتین

 

وقت خداحافظی بود

اما برای جان کندن من

دستی تکان نمی خورد

چهره ای غمگین و خنده دار

آدم برفی یی که عاشق آفتاب شده بود!

من، آرزویی یخ زده

در دست تابستان بودم

بیهوده تابستان بود

و من بیهوده گرمِ خاطرات خودم بودم

ظاهرا همه چیز خوب بود

آفتاب معشوقۀ من بود

اما من

هر لحظه کوچک تر می شدم!*

 


یک شعر از حبیب شوکتی

 

«برای منصور خورشیدی عزیزم»

اینک طبیعت‌‎ست

که مادرانه

دستانش را

زیر سر خورشید تازه‌‎ای

گهواره می‌‎کند

و بهار ِبار بار

مستانه

زیر پوست گل‎

بشکن می‌زند.

 

 


یک شعر از: مظاهر شهامت

 

هنوز ماه نشده‌ام 

چشمان پلنگ در همین اطراف می‌چرخد 

با جرمی سنگین راه افتاده‌ایم 

بیا از اتوبوس پیاده شویم 

و در کنار همین درخت بید قاتلی کنیم …

ساندیم بکیل 

« لبان سرخ دیر مردن »

 

 


یک شعر از: عباس صفاری

 

گنجشکانی که رد تو را دیروز

درخت به درخت

و خیابان به خیابان

دنبال کرده‌اند

خدا می‌داند چه دیده‌اند

که جیک‌شان دیگر

در نمی‌آید!

 

 

ی
ک شعر از: سعید مهیمنی

 

نامم را نمی برند

حرفم را نمی زنند

با این همه،رویاهایم را

پای می کوبند… .

 

 


یک شعر از: آرمن واهه

 

از همان آغاز
راه ما کمی از هم جدا بود
تو مثل یک شاعر
عاشق بودی
و من مثل یک عاشق
شعر می سرودم
هر دو گم شدیم
من در پایان یک رویا
تو در یک شعر بی پایان

 

درباره Habib

متولد سال ۱۳۳۰ رشت استان گیلان- کسب لیسانس از دانشگاه ملی ایران- کوچ به ینگه دنیا سال ۱۳۶۵ و اقامت در کالیفرنیا-چاپ اولین کتاب شعر بنام (الف مثل باران) در سال ۱۳۸۴ در ایران توسط انتشارات شاعر امروز.
این نوشته در اشعار این شماره ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

نظرتان را ابراز کنید