مرگ مرضیه احمدی اسکویی

به روایت عکس‎های آزاده اخلاقی

آزاده اخلاقی

به روایت یک شاهد عینی ” صحنه‌ مرگ‌ تراژیک ایرانی

«به روایت یک شاهد عینی» مجموعه‌ی عکسی است از صحنه‌های بازسازی‌شده مربوط به مرگ‌های تراژیک تاریخ معاصر ایران. از اعدام جهانگیرخان صوراسرافیل و واقعه‌ی ۱۶ آذر گرفته تا صحنه‌ی تصادف فروغ فرخزاد و مرگ علی شریعتی. آزاده اخلاقی،

آزاده اخلاقی، ایده‌پرداز و کارگردانِ این مجموعه‌ی ۱۷ عکسی می‌گوید: «امروز آرمان‌گرایی سوژه‌ی تمسخر خیلی‌ها شده است، مردم کسانی را که اهداف بلند و دور از دسترس دارند دست می‌اندازند. برای من ولی کسانی که می‌جنگند و برای آرمانی جانشان را فدا می‌کنند بسیار محترمند. هدفم زنده کردن یاد کسانی بود که ستایش می‌کنم.»

«به روایت یک شاهد عینی» یکی از عظیم‌ترین پروژه‌های عکاسی‌ای است که در چند سال گذشته در ایران انجام شده است: پروژه‌ی سه‌ساله‌ ای که شامل تحقیق فراوان هم بوده، ثبت هفده فریم است که اجرای بسیار خوب و دقیق و پُر از جزئیاتی هم دارند. در اجرای این عکس‌ها گروه بزرگی به خانم اخلاقی یاری رسانده‌اند؛ از جمله ساسان توکلی‌فارسانی (عکاس و مجری جلوه‌های بصری) و ژیلا مهرجویی (طراح صحنه و لباس).

……………………………………………………………………
مرضیه احمدی اسکویی – ۶ اردیبهشت ۱۳۵۳ – تهران

ما با کشف موج‌های بی‌سیمی پلیس مخفی شاه موفق شده بودیم که از طریق کنترل رادیویی به گفتگوهای بی‌سیمی مأموران امنیتی رژیم شاه گوش کنیم. […] در صبح روز ششم اردیبهشت ۱۳۵۳ کماکان رادیو باز بود. من پشت آن نشسته و داشتم به گفتگوها گوش می‌دادم. ناگهان متوجه شدم که مأموران در صدد اجرای برنامه‌ای هستند. رفیق حمید اشرف در حالی که کفش به پا داشت و گویی آماده‌ی رفتن به بیرون بود، روی یک صندلی نشسته و با نگرانی به گفتگوها گوش می داد. (در آن زمان کفش به پا داشتن در خانه، معمول نبود. در حالی که بعداً معمول شد و حالت آمادگی در ۲۴ ساعت رعایت می‌شد.) شیرین در حالی که لباس می‌پوشید و برای رفتن سر قرار آماده می‌شد به دقت به گفت‌وگوها گوش می‌داد و اندکی نگران به نظر می‌رسید. در حیاط خانه، بندی بود که معمولاً چند چادر زنانه روی آن آویزان بود.
شیرین به حیاط رفت و یکی از آن‌ها را سر کرد و دوباره برگشت. نگرانی خود را بر زبان راند و گفت: «نکند سر قرار من جمع می‌شوند.» رفیق حمید اشرف گفت: «نه! قرار تو جای دیگر است، این‌ها در یک جای دیگر جمع می شوند!» شیرین که دیگر وقت قرارش دیر شده بود، از در بیرون رفت. ما همچنان بادقت و نگرانی، گفت وگوهای بی‌سیمی را دنبال می‌کردیم. هنوز مدت کوتاهی از رفتن شیرین نگذشته بود که ناگهان رفیق حمید از جا پرید و گفت: «این قرار پریه!» (شیرین را به این اسم صدا می‌زدیم) و باعجله به طرف درب خروجی رفت. من به طرف درب خروجی دویدم و شانه‌های حمید را گرفته و او را برگرداندم. در این هنگام دیدم که مرضیه چادری از بند حیاط برداشته و درحالی که دارد آن را سر می‌کند از درب خروجی بیرون رفت. من شانه‌های حمید را رها کردم و خواستم دنبال مرضیه بدوم که ببینم به کجا می‌رود. فقط چون پابرهنه بودم یک لحظه سعی کردم دمپایی پایم کنم. اما وقتی رویم را برگردانم که به واقع ثانیه‌ای نگذشته بود. حمید هم رفته بود.[…]
قضیه از این قرار بوده که رفیق مرضیه در آن روز موفق شده بود که شیرین را در نزدیکی محل قرارش پیدا کرده و او را از خطر دستگیری‌اش مطلع سازد. گویا خود شیرین – با توجه به پیش‌ذهنیتی هم که از امکان لو رفتن قرارش داشت – متوجه غیر عادی بودن آن محیط شده و از تماس احتراز کرده و در ایستگاهی در آن نزدیکی منتظر اتوبوس می‌ایستد. اتفاقاً مرضیه در همان جا او را می‌بیند. اما شیرین از طریق دختری که با مزدوران رژیم به سر قرار او آمده بود لو رفته بود. برای دستگیری آن‌ها مزدوران زیادی بسیج شده بودند. بخشی از این مزدوران در میدان فوزیه، موفق می‌شوند غافلگیرانه به شیرین حمله کرده و او را دستگیر نمایند. رفیق مرضیه پس از چند بار فرار از تعقیب، سعی می‌کند خود را به همان پایگاه برساند. ولی نیروهای رژیم رد او را دوباره یافته و منطقه را تحت محاصره خود در می آورند.
بالاخره وقتی رفیق مرضیه متوجه می‌شود که امکان خروج از محاصره مأموران مسلح رژیم را ندارد شجاعانه با کشیدن اسلحه به آنان حمله می‌کند و به درگیری با آن‌ها می‌پردازد. به این ترتیب بود که رفیق مرضیه در یک درگیری مسلحانه با نیروهای ساواک جان باخته و دشمن را از زنده دستگیر شدن خود ناامید می‌سازد.
*دهقانی، اشرف، بذرهای ماندگار، انتشارات چریک‌های فدایی خلق ایران، ۱۳۸۴، صص ۱۰۳-۱۰۹.
مجاهدین نیز به بی‌سیم‌های پلیس گوش می‌کردند و اتفاقاً پلیس از طریق دستگیری یکی از مجاهدین از این موضوع مطلع شده بود که ما به گفت‌وگوهای بی‌سیمی آن‌ها گوش می‌دهیم. مجاهدین در موقعیتی دیگر، متن کامل گفت‌وگوهای بی‌سیمی روز دستگیری شیرین که روی نوار ضبط کرده بودند را به ما دادند. من خودم به آن نوار گوش کردم. در یک جا متوجه شدم که مزدوری به همکارش در مورد مشکوک بودن یک مرد که از آن‌جا می‌گذرد اطلاع می‌دهد. ولی گویا دیگر آن مرد از دید خارج شده بود. چون در نوار پی قضیه گرفته نشد. من با نگرانی پیش خود گفتم او باید رفیق حمید اشرف باشد. دلم واقعاً لرزید. حتی تصور اینکه در آن شرایط، خطری متوجه حمید می‌شد دشوار بود.
*همان. ص ۱۵۹.
[مصطفا شعاییان]: چنان که فریدون [حمید اشرف] می‌گفت مرضیه و شیرین و فریدون در خانه‌ی محله‌ی شترداران بودند. آن روز قرار بود که خواهر دکتر محجوبی با شیرین ملاقات کند. محل ملاقات در خیابان حافظ نزدیکی کالج بود. آن‌ها متوجه می‌شوند که رادیوی کمیته خیلی فعال است و پلیس تدارک وسیعی دیده است. طبعا با دقت مطالب رادیو را دنبال کردند. رادیو دائماً از قراری یاد می‌کرد که می بایستی در جاده‌ی فرودگاه انجام شود. ساعت این قرار رادیویی نیز با ساعت قرار شیرین فرق داشت. منتها هر دو در همان روز و در همان پیش از ظهر بود. فریدون و رفقایش پس از بررسی کافی سرانجام به این نتیجه رسیدند که قرار مربوط به آن‌ها نیست. سپس شیرین را که پای در رکاب آماده‌ی حرکت بود فرستادند که به سر قرارش برود و شیرین رفت. هنوز دیری نگذشته بود که به ناگاه از دهان گوینده‌ی کمیته، کلمه‌ی کالج پرید. دیگر شکی نماند که پلیس کلک زده است. زیرا پلیس از وجود چنان رادیویی که می‌تواند حرف‌های آن‌ها را بگیرد از پیش باخبر بود. به هر رو با شنیدن این کلمه بدون درنگ و بدون هرگونه اندیشه‌ای مرضیه و فریدون از جا پریدند و بی‌محابا زدند بیرون و رفتند به سوی قرار شیرین. به محل قرار که رسیدند محیط را کاملاً آلوده دیدند و حتی یک بار فریدون و مرضیه با یکی از گشتی‌های کمیته روبرو شدند ولی چون دشمن منتظر این‌ها نبود به ناچار توجهی به آن‌ها نکردند و رفتند. جویندگی‌های مرضیه و فریدون برای یافتن شیرین به نتیجه نرسید. سرانجام فریدون و مرضیه قرار گذاشتند که فریدون برود در جایی دورتر و مرضیه در همان حوالی بچرخد بلکه شیرین را بیابد و از ماجرا آگاهش کند. مرضیه شیرین را در صف اتوبوس می‌یابد و تماس می‌گیرد ولی شیرین دیگر آلوده شده بود. زیرا پلیس او را شناخته بود. لیکن پلیس نمی‌خواست او را بگیرد. می‌خواست شاید با تعقیب او به جاهای دیگر نیز برسد.
سخن کوتاه:‌ شیرین در تور ضد انقلاب بود. پس تماس مرضیه با شیرین٬ ‌مرضیه را نیز آلوده می کند. اینک هر دو از ماجرا باخبرند. البته شیرین هم بیشتر حالی‌اش شده بود. آن‌ها راه حل را در گم کردن خود از دید پلیس ارزیابی می‌کنند و پس به طرف میدان فوزیه می روند. آن‌جا احساس می‌کنند که از نو رهایی یافته‌اند. از هم جدا می‌شوند. شیرین در صف اتوبوس می‌ایستد که به ناگاه به سرش می‌ریزند و دستگیرش می کنند. مرضیه وانتی می‌گیرد و به سوی میدان خراسان می‌رود که به ناگاه متوجه می‌شود که در تعقیب است. از ماشین پیاده می‌شود و به کوچه‌ها می‌زند. سرانجام درگیر می‌شود. مرضیه به شهادت می‌رسد.
*شاکری، خسرو، هشت نامه به چریک‌های فدایی خلق: نقد یک منش فکری/ مصطفا شعاییان، تهران: نشر نی، ۱۳۸۸، صص ۱۰۵-
http://20ist.com/archives/23010

درباره Habib

متولد سال ۱۳۳۰ رشت استان گیلان- کسب لیسانس از دانشگاه ملی ایران- کوچ به ینگه دنیا سال ۱۳۶۵ و اقامت در کالیفرنیا-چاپ اولین کتاب شعر بنام (الف مثل باران) در سال ۱۳۸۴ در ایران توسط انتشارات شاعر امروز.
این نوشته در هفده مرگ تاریخ معاصر ایران به روایت عکسهای آزاده اخلاقی ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

نظرتان را ابراز کنید