یادداشت‌های شخصی قبول خلق چون شوکران است

جون 16  2013
این جمله‌ی بی‌مانند از عارف بزرگ قرن هفتم عزیزالدین نسفی صاحب کتاب شاهکار انسان الکامل است.
آن‌چه او گفته است نظریه‌ای‌ست که اثبات آن به دفعات ثابت شده و من در یادداشت قبلی‌ی خود آن را شاهد ” پای طاووس ” شعر سپهری دانسته بودم . بزرگترین آثار ادبیات و هنر دنیا هرگز و یا لااقل تا قرن‌ها مورد توجه  مردم قرار نمی‌گرفته بود.
وقتی جویس بزرگترین رمان قرن بیستم ” یولیسس ” را به ناشر انگلیسی پیشنهاد کرد ویرجینیا وولف که به  عبارتی مهمترین نویسنده‌ی زن قرن و همسر ناشر بود رمان را رد کرد و سرانجام هم آن اثر در فرانسه  به  چاپ رسید. و وقتی مارسل پروست جلد اول شاهکار هفت جلدی خود ” گذر سوان ” را به انتشارات گالیمار سپرد آندره ژید که خود برنده‌ی جایزه ی نوبل ادبیات بود آن را نپسندید و از طرف گالیمار آن را رد کرد. بزرگترین آثار سینما چون همشهری کین، سرگیجه، ویریدیانا و داستان توکیو هیچ کدام جایزه‌ای نبردند  و یا  فروشی نکردند ولی برای تماشای چرندیاتی از نوع تایتانیک همان خلقی که عزیز نسفی قبول آن‌ها را چون شوکران دانسته است ماه‌ها جلوی سینما های جهان از سر و کول هم بالا می‌رفته‌اند. ممکن است کسی سؤال کند پس تکلیف حافظ چیست که مردم قرن‌هاست با دیوان او محشور بوده‌اند؟ خواهیم گفت هنر اصیل در گذر زمان در حافظه اجتماع نشست می‌کند و تبدیل به بخشی از فرهنگ اجتماع می‌شود. آن برزگری که دیوان خواجه را باز می‌کند و با غزل زیر برخورد می‌کند بی آن‌که دانش  دانستن تمامیت زبان حافظ را داشته باشد ابیات نخستین آن را زبان حال خود می‌بیند 
مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو 
یادم از کشته‌ی خویش آمد و هنگام درو 
گفتم ای بخت بخسبیدی و خورشید دمید 
گفت با این همه از سابقه نومید مشو 
نه تنها او که کسانی که با مفردات خاص حافظ آشنا نیستند نمی‌دانند که معنی‌ی آن سابقه چیست و آن را به  همان مفهوم مصطلح می‌گیرند، اما این ” سابقه ” از مفهوم قرآنی آن و کلمه‌ی ” سبق” گرفته شده و اشاره 
به این معنا دارد که رحمت خداوند بر غضب او پیشی دارد. پدر من که مردی عامی بود به دفعات بیتی از یک غزل دیگر را زبان حال خود می‌گرفت و خطاب به من که فرزند کوچک او بودم می‌گفت 
دهقان سالخورده چه خوش گفت با پسر 
کای نور دیده به جز از کشته ندروی 
بسیاری از تکیه کلام‌ها و مثل هایی که مردم به کار می‌برند پراکنده در متونی‌ست که اغلب نه خوانده‌اند و  شاید قادر به خواندن هم نباشند ولی به درستی به کار می‌برند.
عیب بزرگ قبول عام فقط این نیست که آسان‌پسندی را در فرهنگ جاری می‌کند، بلکه همزمان هنرمندان گزیده را که در هر جامعه‌ای در اقلیت هستند زیر ذره‌بین ممیزان حکومت‌هایی می‌برد که حد نصاب تحمل‌شان محدود است و هر گونه پرشی باید از صافی‌ی آن‌ها عبور کنددو احتمال ممکن است. یا آن‌ها با حکومت سازش می‌کنند که نتیجتأ حد از پیش تعیین شده برداشته می‌شود و حتی ممکن است برای بزرگ‌نمایی‌ی دستاوردهای خود حکومت موقعیت‌هایی برای‌شان فراهم کند. احتمال دیگر این است که هنرمند ( مقصود هفت هنر است ) زیر بار نمی‌رود، و یا در اندازه‌ی خود و یا بی‌تحملی‌ی حکومت دچار اشتباه می‌شود که نتیجه مصیبت‌بارخواهد بود. مثال روشن این حرف جعفر پناهی‌ست. او که در کوتاه مدتی گام بزرگی برداشته بود لااقل گمان نمی‌کرد که دست دادن با یک بازیگر زن چیز مهمی باشد ولی همین سرآغاز بهانه‌های دیگر شد تا اتفاقات مهمتری که بعدها برایش پیش آمد. او در زندان بود و حتمأ ندید که اصغر فرهادی آن دست را در دست آنجلینا جولی گذاشت و آب از آب تکان نخورد، سهل است که فیلمی هم در فرانسه با موضوعاتی امروز پسند که جزو محرمات جمهوری اسلامی محسوب می‌شود به زبان فرانسه ساخت که ارشاد اجازه‌ی نمایش آن را هم صادر کرد. شاید خواسته بود ادامه‌ی راه عباس کیارستمی را پیش بگیرد. اتفاقا شباهت‌هایی هم در میان است. کیا رستمی فیلمی کم ارزش با بازی ی ژولیت بینوش به زبان فرانسه ساخت که تنها جایزه‌اش را همین بازیگر فرانسوی برد. تنها جایزه‌ی فیلم فرهادیرا هم بازیگر زن فرانسوی‌ی فیلم برد. حالا فقط مانده ببینیم فرهادی هم موفق می‌شود مثل کیارستمی زن بازیگر فیلمش را مثل ژولیت بینوش به ایران دعوت کند و با او در خانه چای قند پهلو در استکان‌های کمر باریکبخورد که عکس‌هایش را هم در مجلات سینمایی چاپ کنند؟ شما به
من بگویید در مملکتی که معیار سینماگرش ( از دیدگاه حکومت )  موجودی از نوع سلحشور و دهنمکی‌ست چگونه می‌توان این نقیضه را فهمید؟ جز این که آدم به اصل آن نخل طلا و این اسکار هم شک کند؟
 
*
یادش به خیر عمران صلاحی اگر کسی اسم کوچکش را به ضم اول صدا می کرد فورا می‌گفت: عمران درست است بر وزن شمران او طنز پردازی بود که شعر کلاسیک را بسیار خوب می‌شناخت و حتی
از پس قوافی‌ی مشکل هم بر می‌آمد که ربطی هم به بحر طویل‌های امروز که به همان دلیل قبول عام کشته‌مرده‌های فراوان پیدا کرده نداشت تا دل‌تان بخواهد از دست این حکومت کشید تا یک روز با پای خود  به  بیمارستان رفت و شب خبر فوتش را دادند و روز بعد موقع تشییع تابوتش را دزدیدند. من گمان می‌کنم علت حساسیت او به تلفظ درست اسم کوچکش احتمالا حکایت کوتاهی بود که در عبید زاکانی  خوانده بود که می‌گوید: عمران نامی را می‌زدند. پرسیدند که چرا او را می‌زنید؟
گفتند چون اسمش عمر است، الف و نون عثمان را هم دارد. اما اگر این احتمال درست باشد زنده یاد عمران  ما ندانسته بود مشکلات آدم‌های شریف تنها از ناحیه‌ی خلفای راشدین نبوده است. در شعر تلخ و شیرینی که از زبان یک درخت نقل می‌کند که شاخه‌ی تنومندش را بریده‌اند آرزو می‌کند که لااقل فرزند از او جدا شده کاش   میزی شود، نیمکتی شود که عابری روی آن لم بدهد، کتابخانه‌ای شود برای استفاده‌ی اهل کتاب، تار و تنبوری شود و نواهای اشتیاق سر کند و از این دست، اما بر او فاش می‌شود که او 
آرزوها داشتم در سر برای شاخه‌ام 
بر خلاف میل من گردید او ناگه چماق 
هر که زد حرف حسابی بر سرش آمد فرود 
پای مردم شل شد از او دست مردم شد چلاق 
چرخ زد دور خودش وز جور او سالم نماند 
چشم و پشم و گوش و هوش و ران و جان و ساق و پاق 
روز و شب این بی ثمر بر زخم من پاشد نمک 
دم  به دم این در به در بر درد من پاشد سماق 
باعث بد نامی‌ی جنگل شده این ناخلف 
مطمئن باشید پیش والدینش گشته عاق 
————————–

خرداد٩٢

درباره Habib

متولد سال ۱۳۳۰ رشت استان گیلان- کسب لیسانس از دانشگاه ملی ایران- کوچ به ینگه دنیا سال ۱۳۶۵ و اقامت در کالیفرنیا-چاپ اولین کتاب شعر بنام (الف مثل باران) در سال ۱۳۸۴ در ایران توسط انتشارات شاعر امروز.
این نوشته در یادداشت‌های شخصی ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

نظرتان را ابراز کنید