نشانی‌ی دفتر هنر           daftar-honar.com

 

منتشرشده در سرفصل | دیدگاه‌تان را بنویسید:

می‌گویند ۱۲۲

منتشرشده در می‌گویند | دیدگاه‌تان را بنویسید:

واژگان خانگی


.
.

یک شعر از: واهه آرمن

 

«هر دو گم شدیم»

از همان آغاز
راه ما کمی از هم جدا بود
تو مثل یک شاعر
عاشق بودی
و من مثل یک عاشق
شعر می‌سرودم
هر دو گم شدیم
من در پایان یک رویا
تو در یک شعر بی پایان

 

 


یک شعر از: اکبر اکسیر

 

روزها روزنامه می‌خواند
شب‌ها B.B.C می‌بیند
هیچ کس را قبول نمی‌کند
در بیرون مدافع حقوق زنان است
در خانه زنش را کتک می‌زند
آدم عجیب غریبی است
با شیر دریایی عکس یادگاری گرفته
زیرش نوشته:
سمت چپ، نیچه

ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در اشعار این شماره | دیدگاه‌تان را بنویسید:

صورت‌نامه ۱۲۹

منتشرشده در صورت‌نامه | دیدگاه‌تان را بنویسید:

نگاهی به دهخدا و لغت نامه‌ی او (بخش پایانی)


علی‌اکبر دهخدا

 


احمد افرادی

دهخدا در نخستین کنگره ی نویسندگان ایران که در تیرماه ۱۳۲۵ ش.در تهران تشکیل شده بود، مشارکت داشت و در شمار اعضای هیئت رئیسه بود. او،همچنین مؤسس « جمعیت مبارزه با بی‌سوادی» بود و چندی ریاست آن را به عهده داشت.

گفتم که دهخدا وضع معیشتی مناسبی نداشت. در سال‌هایی که در کار تدارک فرهنگ عظیم فارسی بود، برای پیشبرد کار فرهنگ‌نامه ، خانه‌ی موروثی‌اش را گرو گذاشت، تا جایی که خانه‌ی مسکونی‌اش با حراج رو به رو شد.
با اطلاع از این وضعیت، مجلس شورای ملی در ۲۸ بهمن ۱۳۲۴، دولت را موظف به خرید خانه‌ی دهخدا کرد، تا ۲۲۰ هزار تومان بدهی که دهخدا صرف هزینه‌های تدوین لغت‌نامه کرده بود و بابت آن به طلبکاران مقروض بود، تسویه شود و خانه از حراج بیرون آید.
قانون مصوب ۲۸ بهمن ۱۳۲۴ مجلس شورای ملی :
«دولت موظف است خانه آقای علی‌اکبر دهخدا را به قیمت عادله خریداری نموده و دبستانی در آن‌جا به نام دهخدا ایجاد کند»
از ان‌جا که، دکتر محمد مصدق (که نگران گذران زندگی دهخدا بود) به مجلس تذکر می‌دهد که فکری به حال گذران زندگی او بکنند،
دهخدا، در یادداشتی که خطاب به رئیس مجلس می‌نویسد، در این مورد واکنش نشان می‌دهد:
آقای مدیر محترم
هفته‌ی پیش در جراید خواندم که آقای مصدق‌السلطنه از اوضاع معیشتی اینجانب در مجلس شورا تذکری داده‌اند و دولت فعلی هم وعده‌ی مساعدت کرده‌اند. این جانب هیچوقت از آقای مصدق‌السلطنه تمنای این تذکررا نکرده بودم. مع هذا چون ناشی از حسن نیّت است، متشکرم…»
پیش‌تر گفتم که در سال‌های حاکمیت رضا شاه (به علت تنگنای سیاسی و کنترل جامعه) رویکرد به نوآوری در ادبیات با بدبینی و واکنش امنیتی رژیم رو به رو می‌شد، در نتیجه توجه به تحقیقات ادبی و کند و کاو در متون تاریخی (که تداخلی با سیاست نداشت) رواج یافت.
زنده یاد ایرج افشار، در ربط با این رویکرد ادبی، می‌نویسد :
« زمانی که چند تن از ایرانیان، از جمله سید حسن تقی زاده، محمد قزوینی و ابراهیم پور داوود، در فرنگ سرگرم آشنا شدن با روش جدید و کسب فیض از مستشرقان و دست یافتن به مراجع علمی آن‌جا بودند، به دنبال آن‌ها عده‌ای چون عباس اقبال، سعید نفیسی، مجتبی مینوی و دیگران نیز، در ایران به کار تحقیق و تجسس به روش غربی پرداختند…در همین دوره افراد دانشمندی هم در ایران بودند که بر اثر ذوق و دقت نظر خود و تابش نور شرق‌شناسی، تحقیقات مفیدی را عرضه کردند که از باب حق‌گزاری فرض است نام علی اکبر دهخدا، ملک الشعرای بهار… احمد بهمنیار، بدیع الزمان فروزانفرو جلال همایی ذکر شود.»
به گفته‌ی غلامرضا ستوده، زمانی که علی اکبردهخدا، نخستین یادداشت‌ها را برای گردآوری مجموعه‌ی واژگان فارسی در دفتری می‌نوشت، بیش از دویست کتاب لغت فارسی (در طول ده قرن سابقه‌ی مکتوب زبان فارسی) به همّت بسیاری از ایرانیان و غیر ایرانیان نوشته و تألیف شده بود…[بنابراین ]، چه ضرورتی داشت که دهخدا کتاب لغت دیگری بنیاد نهد؟
محمود نیکویه، در پاسخ به این سئوال می‌گوید:
«تاریخ فرهنگ‌نویسی در ایران از سده‌ی پنجم آغاز می‌شود و تا زمان دهخدا و بعد از او نیز ادامه می‌یابد. در این مدت فرهنگ‌های زیادی نوشته شده که بیش‌ترشان مأخذ اصلی لغت نامه‌ی دهخدا را تشکیل می‌دهند، اما هر کدام نقصی عمده دارد و تعدادی از آن‌ها فاقد واژگان عربی مستعمل در فارسی هستند…برخی دیگر، فقط تعدادی اندک از لغات تازی راضبط کرده‌اند و از این جهت ناقص‌اند…، نکته‌ی دیگر این که در این فرهنگ‌ها اشتباهات به نهایت فراوان است و در ربط با واژه‌ها، تنها به یک دو معنی اکتفاء شده و معانی دیگر آن واژه‌ها نموده نشده و در نمودن آن دو نیز گه گاه اشتباه رخ داده است.
افزون بر این، « … به اسطه ی خصوصیات خط فارسی، از قبیل نقطه‌دار بود و جدایی حرکات از حروف و همچنین در نتیجه‌ی عدم آشنایی بیش‌تر کاتبان به موضوعاتی که آن‌ها را استنساخ می‌کرده‌اند و نبودن روح امانت و بی‌اعتنایی به مواریث ملی در اکثر مؤلفان گذشته، به ندرت می‌توان کتابی خطی یا چاپی به دست آورد که خالی از اغلاط باشد.»
محمد پروین گنابادی (از جمله دستیاران دهخدا در تألیف لغتنامه)، ضمن دقت در فرهنگ‌های فارسی، دهخدا را متوجه ساخت که خطاهای موجود در فرهنگ‌های فارسی به فرهنگ‌های دیگر نیزمنتقل شده است.
دهخدا نیز، «با موشکافی خاص خود، به نکته‌ی جالبی در این زمینه پی برد ، که پروین گنابادی (از یاران دهخدا در لغت‌نامه) از آن به عنوان کشفی مهم یاد کرده است و این که به خصوص این کشف مهم در صحت لغت نامه تأثیر شگرفی داشته است.

ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در مقاله | دیدگاه‌تان را بنویسید:

مصائب مردم، مصائب شاعر است

گفت‌وگوی «آرمان امروز» با شمس لنگرودی

مصاحبه‌گر آریامن احمدی

 

شمس لنگرودی
 

آرمان امروز  : شعر باید هرچه بیش‌تر به زندگی روزمره نزدیک شود، شعر برای شمس، «پناهگاه» است. جایی که او می‌تواند مصائب خود و مردمش را در آن بیان کند. او می‌گوید: «آخرین پناه هر هنرمندی هنرش است. و در مرحله بعد، آخرین پناه آدمی‌زاد، هنر است. به‌قول نیچه، اگر هنر نبود، واقعیت ما را خفه می‌کرد، ما را از پا درمی‌آورد. علتی که نام هنر خلاقیت هنری است همین است؛ برای این‌که خلقی است در برابر وضعیتی که وجود دارد: خانه‌ای است، مکانی، موقعیتی، سرپناهی، که وقتی از آن می‌گریزی به این خانه پناه می‌بری.»

شمس از این آخرین پناهگاه یا سنگر است که با مردم و از مردم می‌گوید: «هرکسی بنا بر کاری که دارد و ابزاری که در دست دارد، و براساس موقعیتی که در آن قرار دارد، نسبت به اتفاقات کشورش عکس‌العمل نشان می‌دهد. مثلا یک نقاش کارش نقاشی است، ضمیر و جوهر و افکارش نقاشی است، طبیعی است که در برابر مصائب، با همان وسیله‌ای که دارد عکس‌العمل نشان می‌دهد. مثلا در ماجرای سرنگون‌شدن هواپیمای اوکراینی، بسیاری از موسیقیدان‌های ما قطعه‌ای ساختند. شاعران هم شعر گفتند. من هم، هر حادثه‌ای که رویم تاثیر عاطفی بگذارد، عکس‌العمل عاطفی نشان می‌دهم. عکس‌العمل من وقتی است که یک رویداد در من تاثیر عاطفی بگذارد، مثلا راجع به مرگ بکتاش آبتین، عکس‌العمل نشان دادم. برای این‌که بکتاش دوست نزدیک من بود، و مسائل او، مسائل من بود. مصائب او، مصائب من بود.»

در روزگاری که سایه جنگ و فقر بیش از پیش بر سر ما و خاورمیانه سنگینی می‌کند، شمس به عنوان شاعری که با کلماتش با رویا پیوندی عجیبی دارد، نقطه روشنی در این قرن برای ایران یا حتی خاورمیانه نمی‌بینید. او می‌گوید: «واقعیت این است که مدت‌هاست که نگاه من به شعر رودکی بیشتر جلب شده؛ به‌ویژه آن‌جا که می‌گوید: «هموار کرد خواهی گیتی را؟/  گیتی است، کی پذیرد همواری!» این روزها به این شعر بیش‌تر باور دارم. این‌که آیا امیدی به بهبودِ جهان دارم یا خیر، می‌گویم نه! من مدت‌هاست نورِ رستگاری بر جبینِ این دنیا نمی‌بینم. جهان پیش‌تر ساده‌تر بود، علت و معلول‌های مشخص و روشن‌تری داشت، انسان قرار بود بعد از رنسانس، بعد از انقلاب صنعتی با ورود تاریخ به مدرنیته، حرمتی پیدا کند، حقوقی برای انسان به وجود بیاید، از حالت چوپان‌رمگی خارج شود، اما تلاش‌ها به نتیجه‌ای نرسید، همه‌چیز پیچیده‌تر شد؛ می‌توان اینطور گفت که انسان به زاییده‌ای از جهان تبدیل شده. گردانندگان جهان، دارندگان ابزار تولید و سیاستمدران هستند و انسان وسیله‌ای است برای زندگی آن‌ها. این‌ها درکی است که من از جهان امروز دارم. پیش‌تر هنر همواره امکانی برای سبک‌ترکردن بارِ سنگین زندگی بود، اما هنر هم توسط این دو نیرو بلعیده شده و به عوام‌گرایی کشیده شده است.

این را ماریو بارگاس یوسا در یک مقاله تحقیقی به درستی بیان کرده: هنر هم، البته نه همه جوانب هنر و نه همه هنرها، هنری که توده‌های عظیم مردم، به‌ویژه ‌بخش عظیمی از روشنفکران، که می‌توانند بار سنگینی از شانه خود بردارند، آن هنر هم به ابتذال فروغلتیده است. روزبه‌روز هنرِ اصیل به انزوا کشیده می‌شود و انسان هم همان‌ شکلی شده که هایدگر -که خودش زاییده‌ای از هیتلر بود- می‌گفت: انسان موجودی است پرتاپ‌شده در هستی. انسان درحالِ غرق‌شدن است. می‌دانم اینها بدبینانه است، اما مسائل من، فردی نیست. من آن نورِ رستگاری را بر جبینِ این کشتی نمی‌بینم. پیش‌ترها فکر می‌کردم درست خواهد شد، اما این سیاست‌مداران و دارندگانِ بازارِ تولید، ول‌کن نیستند؛ و با قدرت‌گیری بانک جهانی، اقلیتی بر اکثریت ناتوان حکومت می‌کنند. با وضعیت دیجیتالی هم که به وجود آمده، آنها عملا به‌طور کامل بر گستره زندگی بشر سوار شده‌اند، طوری‌که ‌انسان سخت می‌تواند به اخلاق انسان‌مدار و آزادی و فردیت دست پیدا کند؛ انسان به گله گوسفندی مدرن تبدیل خواهد شد. البته همه اینها، در آینده برای کل جامعه بشری است؛ برای فرد نیست. چون هر فرد شاید بتواند رویکردی به معنای زندگی داشته باشد که یک‌جوری وضعیت را برای خودش قابل تحمل کند. این همان نگاه حافظ به هستی است. نگاه حافظ شاید می‌تواند گره‌گشا باشد. تصور می‌کنم اگر سعادتی در آینده مقدور و ممکن باشد، فردی است؛ و از طریق نوعی رویکردی خوشخویانه به هستی، و از طریق هنرِ متعالی است.» ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در مصاحبه | دیدگاه‌تان را بنویسید:

جشن تولد

 

کدام پرنده؟!

قبل‌اش مریم زنگ زده بود که: چرا نمیای! مگه قرار نبود زودتر بیای خانه؟ منتظریم.

گفتم: چرا. کلاسِ اضافه برداشتم. تمام شد میام.

هیچ‌وقت برای خودم تولد نگرفته‌ام و علاقه‌ای هم به گرفتنش ندارم. نسلِ ما این‌طور بار آمده. به همین خاطر روزهای تولد خودم را کمتر آفتابی می‌کنم.

کدام پرنده؟!

من که با هیچ پرنده‌ای دشمنی نداشته، ندارم و نخاهم داشت! فکر می‌کنم آن بسته‌ای را که از باغِ پرندگانِ اصفهان در ظهرِ روزِ بیستمِ آبان ماهِ هزار و سیصد و هفتاد و هفت- یعنی روزِ تولد، در چهل‌وشش سالگی برایم فرستاده‌اند، را هیچ پرنده‌ای نفرستاده باشد.

سرِ شب با مریم و بچه‌ها در پذیرایی جمع می‌شویم. قبل‌اش، میز را با میوه، شیرینی و آجیل و کیکِ تولدی که به شکلِ پروانه است، تزیین کرده بودند.

باغِ پرندگانِ اصفهان چند هکتار است؟! یکی دو پرنده که در آن نیست! یک نوع و دو نوع پرنده هم در آن زندگی نمی‌کند تا بگویم کدام پرنده آن را فرستاده. از این گذشته، روزی که به اصفهان رفتم فرصت نشد تمام باغ را ببینم و همه‌ی پرندگان را به نامِ آوازشان صدا بزنم!

مریم و بچه‌ها لباسِ نو و رسمی‌شان را پوشیده بودند و از من هم خاستند بروم و لباس عوض کنم. نمی‌دانم کدام یک از بچه‌ها- باران یا بهرنگ- رفته بود و صدای محمد نوری را که دوست می‌دارم به پذیرایی آورده بود:

چو گل‌ها سراپا نشاط و شوری۱

تولدت مبارک تولدت مبارک

بهار امیدی همه سروُری

تولدت مبارک تولدت مبارک

گل من چشم دلم از تو روشن

شکفتی زیبا تر از گل به گلشن

نشستی چون لاله در باغ هستی

تویی تو بهانه‌ی هستی من

دور از هر بلای خزانی بمانی

با شور و نشاط جوانی بمانی

گل باشی که در جمع یاران نشینی

درعالم به جز روز شادی نبینی

همچنان که آن نامه را هیچ یوسف اعتمادی یا رعنا، سارا، و یا که هیچ لی لی‌ای نفرستاده است، فرستده‌ی این هدیه‌ی پیچیده شده در آن قلب‌های کوچکِ سبز، بر زمینه‌ی سرخ هم نمی‌تواند کارِ هیچ پرنده‌ای باشد.

درباره‌ی تولد همیشه تنبلی نشان می‌دهم. مریم و بچه‌ها بیشتر از خودم به فکر من هستند. و این آن‌ها هستند که همیشه برای من مایه می‌گذارند و پیش‌قدم می‌شوند. بهرنگ می‌رود دوربین را آماده کند. باران شمع‌های کوچکِ طلایی را یکی یکی، با سلیقه و احتیاط در کیک فرومی‌برد. همه دورِ هم جمع شده‌ایم. بهرنگ با دوربین می‌آید تا شمع‌ها را روشن کند که باران چپ چپ نگاهش می‌کند: دست نزن. اجازه بده خودم روشن کنم. ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در داستان | دیدگاه‌تان را بنویسید:

تفاوت بین پندار عرفانی و فلسفه


محمود ملکی

 

«درباره نقش بازدارنده عرفان در رشد اندیشه در ایران»

این مطلب خواندنی را از کانال تلگرام آقای محمود ملکی به‌نشانی‌ی t.me/Drfalaki همراه با یاددشت نویسنده‌ی محترم کتاب برای‌تان نقل می‌کنم:

(از این پس در این کانال برخی از مقاله‌های منتشر شده یا نشده را می‌آورم تا اگر دوستانی که آن‌ها را مطالعه نکرده‌اند، در صورت تمایل، آن‌ها را جهت مطالعه در دست داشته باشند.  این بار در این‌جا پی دی افِ جستاری از کتاب “نقش بازدارنده‌ی عرفان در رشد اندیشه در ایران” زیر عنوان “تفاوت بین پندار عرفانی و فلسفه” را به اشتراک می‌گذارم:

                                                                                                                        محمود ملکی)

 


ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در مقاله | دیدگاه‌تان را بنویسید:

بهانه‌ی تولد هشتاد و پنج سالگی بهرام بیضایی


 بهرام بیضایی

 


نوشته: نیلوفر بیضایی

 

” این مرد صلیب جهالت ما مردان این سرزمین را یک‌تنه روی دوش گرفته و به مبارزه با ستمی برخاسته که طی قرون بر زنان روا داشته‌ایم.” 

(یکی از خوانندگان آثار بیضایی)

 

شاخصه‌ی اصلی آثار بهرام بیضایی ایستادگی در برابر فرهنگ جهل و”غیرت” و بی‌اختیاری در تصمیم‌گیری برای سرنوشت خویش است. در این مسیر زنان به عنوان قربانیان اصلی چنین فرهنگی، از نقش منفعلی که برایشان تعیین شده است، خارج می‌شوند و تلاش می‌کنند تا این شرایط را تغییر بدهند اما در موقعیت‌های خطیری قرار می‌گیرند. همچنین مردهایی که در مقابل چنین فرهنگی می‌ایستند نیز مورد هجوم و اتهام جهل‌پرستان قرار می‌گیرند. آنچه این زنان و مردان را متمایز میکند، خرد و آگاهی و تجربه‌های جانسوز زندگی تحت فشار و ستم است. این شاخصه‌ها چه پیش از انقلاب و چه پس از انقلاب در آثار بیضایی وجود داشته اما در آثار پس از انقلاب او که برآمد جهل اجتماعی در دستگاه سیاسی قدرت بازتاب تمام‌عیار یافته، پررنگ‌تر نیز شده است. درعین حال مهر بی‌دریغ بیضایی به ایران، به زبان فارسی و گویشها و زبانهای گوناگون در سراسر ایران و به هر کس برای ساختن و حفاظت ایران از بلا و نابودی و جهل کوشیده و تلاش او برای شناخت ریشه‌ها و پیشینه و ضمیر ناخودآگاه جمعی نیز یکی دیگر از شاخصه‌های مهم آثار اوست. 

اما آن زنان قوی، جسور و سرکشی که پیش از این ادعا می‌شد ساخته‌ی ذهن بیضایی هستند و واقعیت بیرونی ندارند را در مقاومت جانانه‌شان در برابر زورگویی حکومت اسلامی در این چهل و چند سال و در برجسته‌ترین شکل در جنبش “زن، زندگی، آزادی” دیدیم، هر چند که بیضایی بسیار زودتر از مدعیان آنها را دیده و حضورشان را بازتاب داده است. زمانی که برای اولین بار شعار “زن، زندگی، آزادی” را در تظاهرات شنیدم و در تماس تلفنی به مژده شمسایی بازگو کردم، او گفت که او هم این شعار را شنیده و هر دو بر این باور بودیم که این شعار به‌نوعی پیام اصلی و یا بازخورد آثار بیضایی نیز بوده است. نه اینکه فکر کنیم این شعار در اثر وجود آثار او به‌وجود آمده باشد، بلکه بدین لحاظ که آن بخش از زنان و مردان جامعه که در برابر فرهنگ جهل ایستاده‌اند به همان جایگاه فکری رسیده که بیضایی پیش‌بینی کرده و یا بارقه‌های آن را در جامعه دیده به عنوان راه گذار از دوران تاریک به دوران تحول ترسیم کرده است. 

 

به‌مناسبت تولد او نمونه‌هایی از برخی آثارش را در این‌جا می‌آورم که بازگوکننده‌ی حضور زنان و مردانی‌ست که در برابر جهل می ایستند.

 

پرده نئی (فیلمنامه، ۱۳۶۵)

 

– دخترم این علم پنهان کن، که اگر دانند خط توانی خواند دفترت به قهر می‌بندند… ما آن‌چه مي‌دانستيم به تو آموختيم ورتا، ولي دارويي براي اندوه نمي‌شناسيم؛ براي دلي كه از بيداد مي‌شكند. 

– زن: به شما چه باید گفت که هریک نیمی از خود را کشته‌اید؟ شما که آب و نان و خواب را با مردمان شرط می‌کنید؛ و شما که بر آبروی خود ترسانید و آبروی دیگران را هیچ می‌شمرید؟ دادگری چه؟ و اگر شما درمان شوید آیا همانید که بودید؟

 

– آری، بدینسان رنجنامه‌ی بانوی غصه‌دار طوماری شود

   و در میدان‌ها خوانده شود.

   باشد روزی که آب و نان به شرط ندهند

   و بیداد از دهان دادگری سخن نگوید

   و دانش مرد و زن نشناسد.

   از امروز تا یک هفته ری جشن می‌گیرد؛

   شاید اشک بانوی غصه‌دار که در این جوی روان است 

   به لبخندی بیامیزد.

    لبخندی که دیریست تا جهان نیازمند آنست

 

فتحنامه کلات (نمایشنامه، ۱۳۶۱)

 

آی بانو: توی خان از آخرین باری که ترا دیدم فریادت بلندتر شده.

توی: چرا نزنم فریاد. لباس من تن توست!

آی بانو: مگر نه اینکه تو نیز جامه مرا پوشیدی؟

توی: ناچار

آی بانو: من نیز!

توی:من از تنپوش زنان نفرت داشتم.

آی بانو: نفرت من از تنپوش تو بیش‌تر است.

توی: تو سهم مرا ربودی. انتقام سهم من بود. چه کسی گفت اهانتی را که به من شده تو انتقام بستانی؟

آی بانو: چه کسی گفت من انتقام تو را ستاندم؟ تو مهمان‌کش شایسته‌ی این توهین بودی. نه، من انتقام توهینی را گرفتم که به من شده بود. این که پستی یک مرد زن شدن است! که نااهلی، از خرد دوری، نمک به حرامی را زنانه بپوشانند. آنان به تو اهانتی نکردند به من کردند….

ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در یادداشت‌های پراکنده | دیدگاه‌تان را بنویسید:

سرفصل‌هاى موسيقى ايرانى «نامه‌ی سى و پنجم»

(بگذاريد توماج نفس بكشد تا مادرش نفس بكشد)

مژگان افتخارى (مادر مهسا ژينا امينى)

موسيقى رپ ايرانى از زمان برآمدن‌اش در پايان دهه ٧٠، محمل بيان احساسات و افكار و آرزوهاى جوانان شده كه عمدتأ با سبك زندگى تحميلى از سوى حاكمان سازگار نبود و نيست

     


لیلا شریفی

همکارمان هلن شوکتی در هر شماره به موسیقی و هنرمندان ایرانی که به نوعی در اعتلاء و ارائه این هنر روح‌پرور پرداخته‌اند می‌پردازد که از نظرتان می‌گذرد.

فصل سی‌ و یکم


هلن شوکتی

 

ليلا شريفى (ليلا شريفوا، يا شريف اوا) خواننده سرشناس موسيقى ملل شرق                                   .

متولد ۱۹۳۰ مسکو اتحاد جماهیر شوروی  وفات ۱۹ فوریه ۲۰۲۴ در سن ۹۴ سالگی

به عنوان يك شنونده‌ى عاشق موسيقى، مى‌توانم حق‌شناس باشم از اين‌كه لیلا، سال‌هاى طولانى با نواى مخملين و ترانه‌هايش گوش‌هاى بسيارى را نواخت، و با اندوه كسانى كه نمى‌شناخت همراه شد و كاست‌هايش در فروشگاه كوچك دياموند كه ديگر اثرى از آن باقى نيست به خاطره‌اى خوش بدل شد.

دياموند فروشگاه كوچكى بود در كنار سينماى زيبا و خوش بناى دياموند، (خيابان روزولت روبروى امجديه)؛ صفحه و نوار مى‌فروخت. بيش‌ترين ترانه‌هاى تركى و آذربايجانى، از جمله آثار هنرمندان آذربايجان شوروى را مى‌توانست در اين‌جا پيدا كرد،  حتا صفحه فروشى بتهوون در چهارراه پهلوى هم بعضى از اين آهنگ‌ها را نداشت.

آن دانشجوى قبل از انقلاب ٥٧  كجا و ليلا شريفوا در اتحادجماهير شوروى كجا. 

در يك تقاطع و بزنگاه تاريخى  دروازه‌هاى ايران بسته مى‌شود و درهاى شوروى باز!  در هر دو كشور، گروهى از نسل‌هاى مختلف آواره‌ى كشورهاى ديگر مى‌شوند و سال‌ها طول مى‌كشد تا دوباره جايي در كشور جديد براى ادامه‌ى زندگى خود بيابند. 

ليلا شريفى در سال ١٣٠٨ در يك خانواده‌ى بازرگان آذربايجانى در شهر تبريز بدنيا آمد  وتا نوجوانى در اين شهر و بعد در مشهد زندگى كرد. ١٦ ساله بود كه با يك افسر توده‌اى بنام رحيم شريفى ازدواج كرد.

ولى مدتى بعد به دليل عضويت همسرش در سازمان حزب توده در خراسان ، هر دو به اتحاد جماهير شوروى پناهنده شدند و در شهر دوشنبه تاجيكستان اقامت گزيدند. در بدو  ورود به انستيتو هنرهاى زيباى تاجيكستان رفت و با تحصيل در رشته فولكلوريك و ترانه‌خوانى به زبان‌هاى شرقى را آموخت. وى در اين دوران به فراگرفتن  ٨ زبان ملل شرق همت گماشت و در سال ١٩٥٣ به اخذ ديپلم فولكلوريك نايل آمد. او در سال ١٩٥٣ خواننده‌ى رسمى اركستر راديو و تلويزين تاجيكستان گرديد و به خاطر فعاليت‌هاى سينمايى‌اش در اين كشور لقب هنرپيشه ملى را گرفت.

در راه ورود، به راديو تلويزيون دوشنبه ليلا درمى‌يابد كه چگونه هنر در خدمت سياست حاكم است. يكى از آهنگسازان به او مى‌گويد: *در مملكتى كه ما زندگى مى‌كنيم، آهنگساز به معنى واقعى وجود ندارد. ما همه فرمانبردار دولت‌ايم و دستورات آن را اجرا مى‌كنيم. به ما سفارش مى‌دهند براى يك پنبه‌زار آهنگى خلق كنيم و يا براى قهرمانى كه به اصطلاح شير مى‌دوشد و به دولت مى‌سپارد، ترانه‌اى بسازيم و يا براى تراكتورهايى كه در صحرا پراكنده هستند و سر و صدا راه مى‌اندازند، سمفونى بسازيم. 

ليلا اما مى‌گويد من وطن گم كرده‌ام، من فاميل گم كرده‌ام، من گذشته زيبايم را از دست داده‌ام . من فقط يك راه نجات از مرگ تدريجى دارم و آن هم خواندن ترانه است.                  

در سال ١٩٦١ براى ترويج و شناساندن هنر شرق  اركستر گلشن را تشكيل و رهبرى آن را به عهده گرفت 

در سال ١٩٦٤ براى قدردانى از خدمات وى در راه ترويج هنر شرق، جمهورى تاجيكستان به او كرسى استادى دانشگاه هنرهاى زيباى جمهورى را اعطاء كرد و بنام هنرمند خلق تاجيكستان شناخته شد.

در سال ١٩٦٦ فيلم‌هايى از كنسرت و صفحه‌هاى گرامافون او در شهر تاشكند تهيه گرديد كه مورد استقبال هنر دوستان در تمام جهان واقع شد. 

ليلا شريفى در سال ١٩٦٦ به باكو ( آذربايجان) مهاجرت كرد و در راديو تلويزيون باكو بكار مشغول شد.

او در سال ١٩٨٢ همسر،  دوست و مشاور بى‌نظيرش را از دست داد و دخترش كه شوق فرار از شوروى را داشت پس از ازدواج در شهر برلين غربى ساكن شد. در سال ١٩٨٤ در آستانه فروپاشى اتحاد جماهير شوروى در حالى كه دو سال از مرگ همسرش مى‌گذشت همه چيز را رها كرده و با وساطت يك دوست به ازدواج مصلحتى با يك مرد افغانى تن مى‌دهد تا با عبور از * دروازه جهنم * و  *زباله‌دان وحشتناك * براى چندمين بار تن به مهاجرت اجبارى داده و به كشور آلمان،، برلين و شهر دوسلدروف رفت.

ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در سرفصل‌های موسیقی‌ی ایران | دیدگاه‌تان را بنویسید:

جهان‌ملک‌ خاتون، شاعری از قبيله‌ی جسارت

 

از: پيرايه يغمايی

 

 

اکنون شايد در حدود ٦٠٠ سال از زمان جهان‌ملک‌ خاتون – شاعره‌ی قرن هشتم- می‌گذرد، به زنان شاعر پيش از او که کم و بيش اشعاری از آن‌ها باقی مانده؛ از قبيل رابعه قزداری و مهستی گنجوی کاری نداريم، چرا که اگر در مقام مقايسه برآييم، شعرهای رابعه بسيار شورمندتر از شعر‌های اوست، و نيروی خيال هم در شعر مهستی قابل قياس باجهان ملک‌خاتون نيست.

آن‌چه اين نوشتار را به پيش می‌راند، فقط جسارت او در قرن هشتم است که در آن زمان‌های دور و دير وی را بر آن واداشته که شعر هايش را ثبت و ضبط کند و از آن‌ها ديوانی فراهم آورد و صد البته که او اين سد را با دشواری بسيار شکسته است. و ديگر اين تأسف که چرا بعد از اين‌که او اين دشوار را از پيش پا برداشته، شاعره‌های بعدی، از او پيروی نکرده‌اند، راه او را ادامه نداده‌اند و باز هم همچنان در پرده و حجاب شعر سروده‌اند و تا دوران فعلی هيچيک از آنان اقدام به جمع‌آوری اشعار خود نکرده و ديوانی از خود برای آيندگان به ميراث نگذاشته‌اند.

بيش‌تر زبان‌شناسان بر اين باورند که زبان فارسی يکی از زبان‌های شگفت‌انگيز و آهنگين جهان است و پر واضح است که چنين زبانی می‌تواند شاعران بسياری را در دامان خود بپروراند و با اين‌که در ميان اين شاعران، تعداد شاعران زن هم کم نبوده، اما معلوم نيست که چرا از آنان رد پايی روشن و در خور اعتنا باقی نمانده و چرا کتاب‌های تاريخ ادبيات و تذکره‌های شاعران را انبوهی از مردان شاعر پر کرده‌اند؟

با نگاهی دوباره به تاريخ شعر فارسی از آغاز درمی‌يابيم که تعداد زنان شاعر _ آنان که کم و بيش به آوازه‌ای رسيده‌اند، بسيار اندک و به قولی انگشت شمار است. در اين ميان فقط می‌توان به رابعه و مهستی نخستين شاعره‌ها اشاره داشت و بعد با فاصله‌ی بسيار از عالمتاج فراهانی(ژاله قائم‌مقامی١٢٣٣ شمسی) نام برد، سپس به پروين (١٢٨٥) رسيد و بعد هم ازقرةالعين (١٢٩٢) ياد کرد و حساب بعد از آن‌هم که به دوره‌ی جديد شعر فارسی می‌رسيم، ديگر جداست.

ترديدی نيست که در اين ميان، زنان شاعر ديگری هم بوده‌اند اما يا از آن‌ها چيزی باقی نمانده ،يا بجز دو سه خطی از يک غزل ناقص يا دوسه تک بيتی چيزی باقی نمانده که اگر هم نمی‌ماند‌ سنگين‌تر بود و راستش را بخواهيد از رابعه و مهستی هم بجز يکی دو غزل و يا تعدادی رباعی چيزی در دست نيست. از شعر های شور انگيز طاهره هم، با اين‌که با زمان امروز چندان فاصله‌ای ندارد بجز مجموعه‌ای مخدوش چيزی ضبط نشده، چرا که در مورد اشعاری که به قرةالعين منسوب است، نظرهای مختلفی داده شده و بعضی از تذکره‌نويسان شعرهای او را به شاعرانی از قبيل«صحبت لاری»، «ام هانی»، «عشرت شيرازی» و ديگران نسبت داده‌اند و اصلا ً چرا راه دور برويم از شمس کسمايی هم که از پيشگامان شعر نو به حساب می‌آيد و مرگش در سال ١٣٤٠ خورشيدی اتفاق افتاده، بجز چند قطعه‌ی پراکنده در اين‌جا و آن‌جا چيزی باقی نمانده و به روايتی ديوانش گم شده است.

باز جای شکرش باقی است که از پروين اعتصامی مجموعه‌ی کاملی برای ما به ميراث رسيده، هر چند که به نقل قول از دکتر محمد جواد شريعت: « پدر پروين تا قبل از ازدواج با طبع ديوان شاعره‌ی عزيز ما موافقت نمی‌فرمود، زيرا احتمال می‌داد که در اين مورد سو ءتعبير شود و طبع ديوان را تبليغی برای به دست آوردن شوهر کنند.»(١)

و جای شکر بيش‌تر هم اين‌که پژمان بختياری فرزند خلف ژاله اقدام به جمع آوری اشعار مادر نموده و آن‌ها را از آسيب‌های زمان حفظ کرده است. البته جا دارد که در اين‌جا درودی جانانه به روان حبيب يغمايی، مدير ماهنامه يغما فرستاد، زيرا هم او بود که پژمان را به اين کار برانگيخت. در باره‌ی تاريخچه‌ی آن روايت است که پژمان بختياری که يکی از همکاران و همراهان ماهنامه‌ی يغما بوده، روزی در دفتر مجله‌ی يغما شعری از مادر می‌خواند، حبيب يغمايی با پافشاری از او می‌خواهد که چندی از اشعار مادر را که تا آن زمان جايی به چاپ نرسيده بوده، در اختيار ماهنامه‌ی يغما بگذارد. پژمان می‌پذيرد و به اين ترتيب قصيده‌ی«شوهر» در آذرماه ١٣٤٣، و قطعه‌ی «پس از مرگ شوهر» در بهمن ماه ١٣٤٣ و شعر «تصوير هستی» در اسفند ١٣٤٣ چاپ می‌شوند و خوانندگان را بسيار شگفت‌زده کرده و وادار به نوشتن نامه‌های ستايش‌آميز می‌کند، چنان‌که يغمايی در اين مورد می‌نويسد: «اشعار ژاله سخت مورد پسند و ستايش دانشمندان واقع شده و حق هم همين است. تصور می رود که پژمان بعضی از کلمات قصيده‌ی «شوهر» را تغيير داده از جمله به نظر می‌رسد که مصراع اول اين قصيده بوده است هم بستر من طرفه شوهری است نه همصحبت من و امکان دارد چند بيتی را هم حذف کرده باشد که اگر اين حدس صائب باشد، خوب نکرده است.»

اما از جمله خوانندگانی که به ستايش برمی‌خيزند دکتر باستانی پاريزی و نيز شخصی است به نام محمد جواد شريعت ، که قطعه شعری بدين مضمون می‌سرايد:

دوش خواندم ز نامه‌ی يغما

چامه‌ای نغز و شعر چون شکری

لفظ و معنی ز غايت خوبی

هر يکی بود بهتر از دگری

لفظ در حد اعتدال و کمال

معنی‌اش سوی ذوق و عشق دری

چامه‌ای سخت استوار چنانک

خوبی‌اش را نبود حد و مری

وين عجب بين که چامه‌ای چونان،

بود از بانوی لچک به سری

شعری از بانويی، ولی خواهم

از يکی مرد همچو آن اثری

بود از «ژاله» مادر «پژمان»

که او شاعری است با هنری

کاش «يغما» هميشه اين‌سان بود

گرچه اين‌گونه هست بيش‌تری

شاد بادا هميشه «يغمايی»

که کند ياد صاحب ِ نظری

خوان يغمای او بود جاويد

که ورا هست نيک ما حضری

رحمت حق به مادر پژمان

که بدين خوان نهاد نقل تری

پس از آن پژمان با توجه به استقبال خوانندگان و نيز اصرار حبيب يغمايی اقدام به چاپ ديوان شعر مادر می‌کند.

ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در مقاله | دیدگاه‌تان را بنویسید:

عید در خانه؛ عید دور از خانه

 


از: دكتر صدرالدين الهى

عید در خانه؛ عید دور از خانه
پای‭ ‬بساط‭ ‬عید‭ ‬ما،‭ ‬شیرینی‭ ‬و‭ ‬گل‭ ‬و‭ ‬یکی‭ ‬دو‭ ‬جور‭ ‬غذای‭ ‬پخته‭ ‬به‭ ‬نشانه‭ ‬نعمت‭ ‬و‭ ‬شگون،‭ ‬سنت‭ ‬خانواده‭ ‬وجود‭ ‬داشت‭ ‬و‭ ‬همین،‭ ‬پدر‭ ‬اجازه‭ ‬نمی‌داد‭ ‬که‭ ‬رادیوی‭ ‬آندریای‭ ‬برق‭ ‬و‭ ‬باطری‭ ‬را‭ ‬باز‭ ‬کنیم‭ ‬و‭ ‬مراسم‭ ‬تحویل‭ ‬سال‭ ‬را‭ ‬از‭ ‬رادیو‭ ‬بشنویم‭.‬
او‭ ‬ساعت‭ ‬نفره‭ ‬بغلی‌اش‭ ‬را‭ ‬در‭ ‬دست‭ ‬می‌گرفت،‭ ‬و‭ ‬به‭ ‬عقربه‌اش‭ ‬خیره‭ ‬می‌شد‭. ‬هر‭ ‬چه‭ ‬به‭ ‬تحویل‭ ‬سال‭ ‬نزدیک‌تر‭ ‬می‌شدیم‭ ‬ساکت‌تر‭ ‬می‌شدیم‭. ‬نفس‌مان‭ ‬را‭ ‬در‭ ‬سینه‭ ‬حبس‭ ‬می‌کردیم‭ ‬مثل‭ ‬اینکه‭ ‬قرار‭ ‬بود‭ ‬اتفاقی‭ ‬بیفتد‭. ‬گاهی‭ ‬هم‭ ‬گوش‌مان‭ ‬را‭ ‬به‭ ‬زمین‭ ‬می‌چسباندیم‭ ‬تا‭ ‬وقتی‭ ‬گاوماهی،‭ ‬کره‭ ‬زمین‭ ‬را‭ ‬از‭ ‬این‭ ‬شاخ‭ ‬به‭ ‬آن‭ ‬شاخ‭ ‬می‌اندازد‭ ‬و‭ ‬سال‭ ‬نو‭ ‬می‌شود‭ ‬صدای‭ ‬جا‭ ‬به‌جایی‭ ‬سال‭ ‬را‭ ‬بشنویم‭. ‬
با‭ ‬شیرینی‌ها‭ ‬که‭ ‬سهم‭ ‬کوچکی‭ ‬از‭ ‬آن‭ ‬در‭ ‬پیش‌دستی‌های‭ ‬گل‌سرخی‭ ‬به‭ ‬ما‭ ‬داده‭ ‬می‌شد،‭ ‬معاشقه‭ ‬و‭ ‬نظربازی‭ ‬می‌کردیم‭ ‬و‭ ‬با‭ ‬خود‭ ‬در‭ ‬جیب‌های‭ ‬خالی‌مان‭ ‬اسکناس‌های‭ ‬نو‭ ‬و‭ ‬سکه‌های‭ ‬براق‭ ‬را‭ ‬که‭ ‬باید‭ ‬تا‭ ‬آخر‭ ‬هفته‭ ‬در‭ ‬آن‌ها‭ ‬جامی‭ ‬گرفت‭ ‬می‌شمردیم‭. ‬میرسیدحسین‭ ‬خان،‭ ‬یک‭ ‬تومان،‭ ‬عمه‭ ‬خدیجه‭ ‬خانم،‭ ‬پنج‭ ‬هزار،‭ ‬اقای‭ ‬حاج ‭   خیش
عبدالله،‭ ‬یک‭ ‬قران‭ ‬دست‌لاف‭. ‬چه‭ ‬حرصی‭ ‬می‌خوردیم‭ ‬از‭ ‬این‭ ‬دست‭ ‬لافی‌ها،‭ ‬که‭ ‬بیشترشان‭ ‬آقایان‭ ‬علما‭ ‬بودند،‭ ‬با‭ ‬آن‭ ‬هیکل‌های‭ ‬گنده‭ ‬و‭ ‬عمامه‌های‭ ‬گنده‌تر‭ ‬و‭ ‬سکه‌های‭ ‬حقیر‭ ‬که‭ ‬می‌گفتند‭ ‬تیمن‭ ‬دارد‭ ‬و‭ ‬تبرک‭ ‬است‭ ‬و‭ ‬باید‭ ‬نه‭ ‬کیسه‭ ‬گذاشت‭ ‬که‭ ‬برکت‭ ‬سال‭ ‬بعد‭ ‬شود‭. ‬و‭ ‬ما‭ ‬می‌دیدیم‭ ‬که‭ ‬اصلاً‭ ‬یک‭ ‬قرانی‭ ‬آن‌ها‭ ‬هیچ‭ ‬فرقی‭ ‬با‭ ‬یک‭ ‬قرانی‭ ‬دیگر‭ ‬ندارد‭ ‬و‭ ‬حتی‭ ‬معجون‭ ‬افلاطون‌فروش‭ ‬پدر‭ ‬سوخته‭ ‬سر‭ ‬کوچه‭ ‬و‭ ‬جغور‭ ‬و‭ ‬بغوری‭ ‬سر‭ ‬چشمه‭ ‬حرمت‭ ‬سکه‭ ‬آقایان‭ ‬را‭ ‬نگه‭ ‬نمی‌دارند‭ ‬و‭ ‬اصلاً‭ ‬قبول‭ ‬ندارند‭ ‬که‭ ‬پول‭ ‬آقایان‭ ‬از‭ ‬قماش‭ ‬دیگری‭ ‬است‭.‬ بدتر‭ ‬از‭ ‬همه،‭ ‬اکبر‭ ‬کفری‭ ‬دوچرخه‌ساز‭ ‬بود‭ ‬که‭ ‬دوچرخه‭ ‬کرایه‭ ‬می‌داد‭ ‬و‭ ‬حاضر‭ ‬نبود‭ ‬ده‭ ‬دقیقه‭ ‬به‭ ‬حرمت‭ ‬سکه‭ ‬دست‌لاف‭ ‬دوچرخه‌ها‭ ‬را‭ ‬بیش‌تر‭ ‬در‭ ‬اختیار‭ ‬ما‭ ‬بگذارد‭ ‬و‭ ‬در‭ ‬مقابل‭ ‬اصرار‭ ‬ما‭ ‬می‌گفت: ‬‮«سکه‭ ‬آقایون‭ ‬اگه‭ ‬برکت‭ ‬نبره‭ ‬برکت‭ ‬نمی‌آره‮»‬‭. ‬تقصیری‭ ‬نداشت‭ ‬همه‭ ‬اهل‭ ‬محل‭ ‬می‌دانستند‭ ‬که‭ ‬اکبر‭ ‬نه‭ ‬نماز‭ ‬می‌خواند،‭ ‬نه‭ ‬روزه‭ ‬می‌گیرد،‭ ‬نه‭ ‬مسجد‭ ‬می‌رود‭ ‬و‭ ‬کارش‭ ‬از‭ ‬اول‭ ‬شب‭ ‬یک‭ ‬لنگه‭ ‬پا‭ ‬جلو‭ ‬پیشخوان‭ ‬دکان‭ ‬نیم‌بابی‭ ‬عزیز‭ ‬عرق‌فروش‭ ‬ایستادن‭ ‬است‭ ‬و‭ ‬نحسی‭ ‬بالا‭ ‬انداختن‭. ‬
ما‭ ‬دیگر‭ ‬بزرگ‭ ‬شده‭ ‬بودیم‭ ‬که‭ ‬اکبر‭ ‬کفری‭ ‬روز‭ ‬سی‭ ‬تیر‭ ‬توی‭ ‬خیابان‭ ‬ژاله‭ ‬تیر‭ ‬خورد‭ ‬و‭ ‬دربیمارستان‭ ‬سینا‭ ‬جان‭ ‬داد‭. ‬

ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در داستان | دیدگاه‌تان را بنویسید:

عکس‌های نادر

شماره‌ی ۳۵

منتشرشده در عکس‌های نادر | دیدگاه‌تان را بنویسید:

روز بین‌المللی زبان فارسی

حمید احمدی مطرح کرد: دکترهای رانتی و عقب ماندگی کشور - خبرآنلاین
حمید احمدی/ استاد علوم سیاسی دانشگاه تهران

چرا کارزار شریرانه دوم اسفند به نام زبان مادری محکوم است؟ 

روز بین‌المللی زبان فارسی۵

 

 

جریان‌های قوم‌گرا و کشورها و رسانه‌های خارجی حامی آن‌ها، روز بین‌المللی زبان مادری در ٢١ فوریه (دوم اسفند) را تفسیر به رأی کرده و با مصادره‌ی آن به عنوان روز زبان‌های محلی و قومی، کارزار شریرانه‌ای علیه زبان فارسی، زبان ملی و مادری همه ایرانیان به راه انداخته‌اند. دقت عمیق نکردن در فلسفه‌ی اعلام این روز از سوی سازمان ملل باعث شده تا برخی، و از آن میان برخی روشنفکران و رسانه‌های ساده‌انگار داخل و خارج ایران، این تفسیر را بپذیرند و ناخواسته در کارزار علیه زبان فارسی همراه شوند. این در حالی است که پیشنهاد این روز را نه یک یا چند نماینده زبان‌های محلی و قومی، بلکه کشوری (بنگلادش) با نزدیک دویست میلیون جمعیت در ١٩٩٩ [میلادی] در پاسداشت زبان ملی خود بنگالی به یونسکو ارائه داد و در قطعنامه‌ی ۵۶/٢۶٢ مجمع عمومی در سال ٢٠٠٠ [میلادی] به تصویب رسید. بیش‌تر نمایندگان کشورهای جهان از آن رو این پیشنهاد را پذیرفتند که در عصر جهانی شدن، سلطه‌ی زبان انگلیسی در گستره جهانی را به زیانِ ملی خود می‌دانستند. به همین خاطر بود که از آن زمان کشورهایی چون فرانسه، هند، آلمان و دیگران سالانه ملیاردها دلار برای تقویت زبان‌های ملی خود یعنی فرانسوی، هندی و آلمانی و… هزینه می‌کنند.

 

در همین دوران بود که ساموئل هانتینگتون، نظریه‌پرداز آمریکایی تقویت زبانِ انگلیسی را مهم‌ترین نشان ناسیونالیسم آمریکایی خواند. بنابراین واحد تحلیل تعریف کننده «مادر» در چهارچوب قطعنامه‌ی روز بین‌المللی زمان مادری «ملت» بوده و نه «قوم» و «محل». به همین دلیل است که در کشورهایی چون آمریکا، کانادا و یا دیگر کشورهای اروپایی، زبان مادری مهاجران را بر اساس «ملیت» آن‌ها و مبنای «کشوری» تعریف می‌کنند و به ایرانی‌ها، هندی‌ها و فرانسوی‌ها برای گذاشتن کلاس‌های آموزش به زبان فارسی، هندی و فرانسوی و… کمک‌های مالی می‌کنند. هنگامی که نمایندگان «ملت»ها و «کشور»ها در سازمان ملل از وظیفه‌ی تقویت زبان مادری و خطر انقراض تدریجی آن‌ها در برابر زبان‌های در حال هژمونیک سخن می‌گفتند بیش از هرچیز منظورشان دفاع از زبان‌های در معرضِ انقراض «ملت»ها و «کشور»هایی بود که در عصر جهانی شدن در برابر تهاجم زبان مسلط جهانی یعنی انگلیسی قرار گرفته‌اند.

 

زبان فارسی بدون شک یکی از مهم‌ترین این زبان‌های در معرض تهدید و انقراض  بوده است، چرا که از عصر جهانی‌شدن سیاست‌های امپریالیستی در آغاز قرن نوزدهم در اثر سیاست‌های قدرت‌های هژمونیک آن دوران یعنی انگلستان و روسیه، در بخش‌های عمده قلمرو خود در شبه قاره هند، آسیای میانه، قفقاز و امپراطوری عثمانی، مناطق ساحلی جنوب خلیج فارس به تدریج منقرض شد.  زبان فارسی هم بر اساس فلسفه‌ی اعلامیه و قطعنامه روز بین‌المللی زبان مادری در سال٢٠٠٠ [میلادی] «زبان مادری ایرانیان» است و هم به لحاظ تاریخی. چرا که قرن‌ها است زبان آموزش، تاریخ‌نگاری و شعر و ادب تمامی مردمان و اقوام ایران زمین بوده و مادران همه این تیره‌های ایرانی، در کنار صدها لهجه و گاه زبان محلی رایج در کشور، به آن سخن می‌گفته و می‌گویند. زبان فارسی زبان مادر همه ما ایرانیان، یعنی «مادرِ ایران»، «مام میهن» و پیوند دهنده «فرزندان ایران» است. در بطن این مادر مینوی است که در طول هزاره‌ها جسم و روح و روان همه مادران ما آرمیده و خواهند آرمید.

 

زبان فارسی در جای خود بزرگ‌ترین پشتوانه و تکیه‌گاه زبان‌های تیره‌های ایرانی چه کُردی، بلوچی، پشتون و چه تُرکی آذری، و صدها [گویش و ] لهجه‌ی محلی در ایران و حوزه تمدنی ایرانی است. بی‌گمان ضعف و انقراض آن، ضعف و انقراض همه این لهجه‌ها و زبان‌ها در برابر زبان‌های هژمونیک جهانی و منطقه‌ای خواهد بود. در این کارزار بزرگ زبان فارسی چشم اسفندیار و پاشنه آشیل ایران است و دشمنان کوچک و بزرگ داخلی و خارجی ایران و ایرانیت بیش از هرچیز آن را نشانه گرفته‌اند. امروزه نگهداشتِ زبان فارسی بزرگترین خویش‌کاری (وظیفه) فرهنگی و سیاسی ایرانیان در برابر تهاجمات فرهنگی و سیاسی بر پیکر «مادرمان ایران‌زمین» و خنثی کردن دسیسه‌ی پیچیده‌ی ایران‌زدایی است.

 

«ایران، مادر همه مادران» ما  و زبان فارسی، مادر همه لهجه‌ها و زبان‌های تیره‌های ایرانی و پشتوانه و تکیه‌گاه استوار آن‌ها است. در راستای قطع‌نامه‌ی سال ٢٠٠٠ [میلادی] سازمان ملل، و با اعلام و پاسداشت روز دوم اسفند (٢١ فوریه) به عنوان «روز  بین‌المللی زبان فارسی»، زبان مادریمان را در سراسر حوزه تمدنی ایرانی گرامی بداریم، دسیسه‌های دشمنان خود را خنثی کرده، «مادرمان ایران» را خشنود و دل او را از خودمان شاد بداریم تا دل همه مادرانی را که قرن‌هاست در بطن او در گستره‌ی حوزه تمدنی ما آرمیده‌اند، شاد کنیم.

منتشرشده در مقاله | دیدگاه‌تان را بنویسید:

دفتر هنر به‌روایت سهراب اخوان

این روزها شماره‌ی ۲۴ دفترهنر ویژه‌ی نشریات فکاهی ایران به همت والای هم‌ولایتی‌ی عزیزم هنرمند بی‌همتای مقیم شمال کالیفرنیا بیژن اسدی‌پور منتشر شده است. برای بزرگداشت این خبر مبارک و نیز یادی از هنرمند سفرکرده سهراب اخوان تصمیم گرفتیم ویدیویی که او در سال‌های دور برای دفتر هنر همراه با ویلون لقمان ادهمی ساخته و پرداخته بود را برای‌تان بیآوریم.

برای دیدن این ویدیو روی لینک زیر را کلیک کنید.

https://www.youtube.com/watch?v=M3-jwfr_6UY                      

منتشرشده در گزارش | دیدگاه‌تان را بنویسید:

عکس روز

از سری تصاویر «عکس مادران جهان» که مجموعه‌ی گویـــایی‌ست از سخت‌کـوشی‌ و عشق بی‌پایان مادران ملل مختلف به فرزندان‌شان و این‌که چگونه از کودکان خود حتی درعین انجام کارهای سخت روزانه پرستاری می‌کنند. در هرشماره یکی از این عکس‌ها را که از صورت‌کتاب عزیزم «بیژن اسدی‌پور» وام گرفته‌ایم برای‌تان می‌آوریم.

شماره ۲۷

منتشرشده در عکس روز | دیدگاه‌تان را بنویسید: