یادی از غلامحسین نصیری‌پور

.

بریده‌ای کوتاه از یک مصاجبه با غلامحسین نصیری‌پور 

.
شعر کوتاه و هایکو1
ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در خورشید بر پیشانی‌ی فلک‌افلاک | دیدگاه‌ها برای یادی از غلامحسین نصیری‌پور بسته هستند

یادداشت‌های شخصی نامه‌ای به یک دوست


عکس دو نفره از: صورتکتاب گلمهر صبا

 

دوست نازنين نديده‌ام

صادق هدايت در نامه‌ای به تاريخ فروردين ۱۳۲۸ ، زمانی که من و شما پنج ساله و سه ساله بوديم به حسن شهيد نورايی نوشته است:

” مثلاً اگر کسی را به جرم نوشتن يک مقاله به شش سال زندان محکوم کنند و يا عده‌ای روزنامه‌نويس را بی‌جهت به زندان بياندازند و هزاران زورگويی و حق کشی ديگر امری عادی به شمار می‌رود و قابل ذکر نيست، اما برای محاکمه‌ی چند نفر که معلوم نيست در کدام خلا از آن‌ها محاکمه می‌شود سرتاسر روزنامه‌ها را قلم فرسايی می‌کنند .” (نامه‌ها / ص ۱۶۹ )

ده سال قبل از اين نامه، زمانی که من و شما هنوز به دنيا نيامده بوديم نيمايوشيج در شعری گفته است :

نزديک شد رسيدن مرغ شکسته پر

هی پهن می‌کند پر و هی می‌زند به در

آواز می‌دهد به همه خفتگان ما

بيدار می‌کند همه شور نهان ما

بر بام اين سرای که کردش ستم نگون

استاده است همچو يکی گوی واژگون

می‌کاودش دو چشم

تا چهره‌های مرگ نما را کند جدا

از چهره‌های خشم…….

———————

آيا اين کتاب کهنه سر انجام روزی ورق می‌خورد ؟

تا بعد — دوستدار شما

محسن صبا

 

منتشرشده در یادداشت‌های شخصی | دیدگاه‌تان را بنویسید:

می‌گویند ۷۲

منتشرشده در می‌گویند | دیدگاه‌ها برای می‌گویند ۷۲ بسته هستند

فروغی در گذر تاریخ ۱(الف)

محمدعلی فروغی، در خانواده‌ای اهل علم و فضل به دنیا آمد. پدر و همه‌ی اجدادش «در سلک تجارت و معروف به ارباب بودند». جد بزرگش، «میرزا ابوتراب در سال ۱۱۴۸ در شورای کبیر مغان که به دعوت نادرشاه برای تصدیق سلطنت او منعقد گردید، نماینده‌ی اصفهان بوده است».
محمدحسین فروغی، نشر اندیشه‌های نوین اروپا را از خانه و با تربیت فرزندانش ـ محمدعلی و ابوالحسن فروغی ـ آغاز کرد. در یادداشت‌های محمدعلی فروغی می‌خوانیم:

بخش اول

 حدیث نیک و بد ما نوشته خواهد شد

زمانه را سندی، دفتری و دیوانی است

 محمدعلی فروغی، در خانواده‌ای اهل علم و فضل به دنیا آمد. پدر و همه‌ی اجدادش «در سلک تجارت و معروف به ارباب بودند». جد بزرگش، «میرزا ابوتراب در سال ۱۱۴۸ در شورای کبیر مغان که به دعوت نادرشاه برای تصدیق سلطنت او منعقد گردید، نماینده‌ی اصفهان بوده است». پدر بزرگش، «محمدمهدی ارباب، گذشته از این که از معتبرترین تجار اصفهان به شمار می‌رفت، فاضل و با کمال و مخصوصاً در تاریخ و جغرافیا و هیئت تبحر داشت… [او در سال‌های اقامتش در هندوستان] با انگلیس‌ها و هندی‌هایی که با معارف جدید آشنا بودند آمیزش داشت و از معلومات اروپایی و سیاست دنیا آگاه شد و برتری اوضاع مغرب را بر احوال مشرق زمین دریافت و یکی از اولین اشخاصی بود که ایرانی‌ها را به این مسائل آشنا کرد…»(۱). میرزا ابوتراب، «از فضلا و ادبای بنام بود و تألیفات متعدد داشته است. من جمله کتابی در باب تاریخ و جغرافیای اصفهان به نام “نصف جهان” نوشته بوده است و تاریخ وصاف چاپ بمبئی هم به اهتمام…[او] به طبع رسیده بوده است».(۲)

محمدمهدی ارباب ـ در بین ایرانیان ـ نخستین کسی است که به تصحیح انتقادی شاهنامه همت کرد و آن را در بمبئی به طبع رساند.

زنده یاد مجتبی مینوی، در همین معنی می‌نویسد: «یک وقت معلم ما میرزا عبدالعظیم قریب به من تکلیف کرد که در شرح حال فردوسی و راجع به شاهنامه‌ی او گفتاری تهیه کنم و در سر کلاس درس بخوانم. اما شاهنامه نداشتم. آقا جوادخان [پسر محمدعلی فروغی] نسخه‌ای از شاهنامه چاپ بمبئی را به من امانت داد… تا گفتار خود را تهیه کردم… در ضمن ملتفت شدم که متن این شاهنامه تصحیح کرده‌ی مرحوم آقامهدی ارباب اصفهانی است که پدر محمدحسین ذکاءالملک فروغی بوده است. بعدها دانستم این آقامهدی ارباب از فضلا و ادبای بنام بوده است و تاریخ وصاف چاپ بمبئی هم به اهتمام همان آقا مهدی ارباب به طبع رسیده بود.(۳)

 محمدحسین فروغی (پسر محمدمهدی ارباب و پدر محمدعلی فروغی)، ادیب، مترجم، شاعر و نویسنده‌ی عهد ناصرالدین شاه و مظفرالدین شاه ـ در نیمه‌ی اول ربیع‌الاول سال ۱۲۵۵ قمری در اصفهان دنیا آمد و در سال ۱۳۲۵ قمری / ۱۲۸۶ شمسی در گذشت. او، به توصیه اعتمادالسلطنه (محمدحسین خان)، به استخدام دارالطباعه (وزارت انطباعات) و دارالترجمه ناصرالدین شاه درآمد و پس از طی مراحل دیوانی به ریاست دارالترجمه، ریاست وزارت انطباعات و مترجمی شاه برگزیده شد.(۴)

فریدون آدمیت، در کتاب «ایدئولوژی نهضت مشروطیت» می‌نویسد: «دستگاه دارالترجمه دولتی هم که در آن برخی مترجمان قابل درکار بودند و ریاست آن با نویسنده‌ی دانشمند میرزا محمدحسین خان ذکاءالملک بود، گرایش قطعی به روشنفکری داشت. آثار سودمندی را به چاپ رساندند. اما نشر آن‌ها با مزاج سیاسی زمان چندان سازگار نبود… تعارضی که انتشار این گونه نوشته‌ها با سیاست دولت داشت در خاطرات اعتمادالسلطنه منعکس است».(۵)

محمدحسین فروغی ـ که در دستگاه ناصرالدین شاه، به میرزا فروغی معروف بود ـ به دلیل ارتباط با ملکم خان، توزیع روزنامه‌ی «قانون» و به جرم قانون‌خواهی، یک چند مورد غضب ناصرالدین شاه قرار گرفت و «تقریباً چهل روز در خانه‌ی امین‌السلطان متحصن بود». اعتمادالسلطنه که به فروغی عنایت خاص داشت (آن گونه که خود می‌گوید) به اصرار زیاد و با مایه گذاشتن از اعتبار خود نزد ناصرالدین شاه، موفق به دریافت لقب ذکاءالملک برای او شد.(۶)*********

محمدحسین فروغی، که به زبان فارسی و عربی احاطه داشت (به دلیل اهمیتی که برای زبان‌های خارجی ـ به خصوص زبان فرانسه ـ در ترجمه و نشر آثار تاریخی و اجتماعی اروپا قائل بود) در چهل سالگی (در دارالفنون) به تحصیل فرانسه پرداخت. ذکاءالملک اول، در سال ۱۳۱۴ ق / ۱۲۷۸ش (یک سال پس از ترور ناصرالدین شاه) نشریه‌ی تربیت را برپا کرد، که انتشارش تا پایان عمر او (سال۱۳۲۵ق / ۱۲۸۶ش) ادامه یافت.

 استادمحیط طباطبایی، در کتاب «تاریخ تحلیلی مطبوعات»، به جریان تأسیس روزنامه‌ی «تربیت» و ارتباط ذکاءالملک اول با سید جمال‌الدین اسدآبادی اشاره می‌کند:

«مرحوم میرزا محمدعلی خان ذکاءالملک برای من [محیط طباطبایی] حکایت کرد که چند روز قبل از تبعید سید [جمال‌الدین اسدآبادی] به اتفاق پدرم برای زیارت حضرت عبدالعظیم رفته بودیم و چندان درنگ کردیم که شب فرارسید و سپس به خانه‌ای که محل اقامت سید، درون بست بود برای ملاقات او رفتیم. سید در ضمن سخنانی که می‌گفت، به پدرم توصیه می‌کرد که در اولین فرصت روزنامه‌ای ملی و آزاد دایر نماید و به بیداری مردم کمک کند، چند سال بعد که با جلوس مظفرالدین شاه چنین مجالی فراهم آمد نخستین کار پدرم همانا تإسیس روزنامه تربیت بود که سید جمال‌الدین در آخرین ملاقاتش تأسیس نظیر آن را توصیه کرده بود».(۷)

محمدحسین فروغی، نشر اندیشه‌های نوین اروپا را از خانه و با تربیت فرزندانش ـ محمدعلی و ابوالحسن فروغی ـ آغاز کرد. در یادداشت‌های محمدعلی فروغی می‌خوانیم:

«در تربیت اخلاقی، شیوه‌ی [پدرم] مهربانی و مدارا بود. ضرب و شتم و تندخویی را به هیچ وجه جایز نمی‌دانست. منتهی درجه‌ی تأدیب و تنبیه او اظهار تأسف و گله‌گذاری بود. امر و نهی را در مقام تربیت به طور مستقیم نمی‌کرد. حتی به موعظه و نصیحت هم مستقیماً نمی‌پرداخت…».(۸)

به گمان من، روحیه‌ی مماشات‌گر و روادار محمدعلی فروغی، احتمالاً ناشی از سلوک و رفتارمداراگر و مهربان پدرش بود.

محمدعلی فروغی ، در سال ۱۲۵۶ شمسی (۱۲۹۴ قمری) در اصفهان به دنیا آمد. از پنج سالگی، نزد پدرش به تحصیل مقدمات زبان‌های فارسی، عربی و فرانسه پرداخت؛ سپس ـ در سال ۱۳۱۰ق ـ در مدرسه‌ی دارالفنون به تحصیلاتش ادامه داد. پذیرش فروغی در مدرسه دارالفنون، به توصیه و وساطت اعتمادالسطنه ( وزیر انطباعات ناصرالدین شاه) ممکن شد.

فروغی، پس از آن که مراحل مقدماتی آموزش را پشت‌ سر گذاشت، به تحصیل در رشته‌ی پزشکی مشغول شد ؛ اما ـ زمانی کوتاه پیش از اتمام آن ـ از تحصیل در رشته‌ی پزشکی منصرف شد و به ادبیات و فلسفه پرداخت. در «یادداشت‌های فروغی» می‌خوانیم:

«دیدم که طب را به این ترتیب نمی‌شد یاد گرفت: نه سالن تشریح داریم، نه وسایل امروزی در اختیارمان هست».(۹)

برخی صاحب نظران، روی‌گردانی فروغی از رشته‌ی پزشکی و روی‌آوری به ادبیات و فلسفه را، ناشی از انگیزه‌های ذوقی و احساسی او می‌دانند.(۱۰)

فروغی، پس از رهاکردن طب، ابتدا نزد چند تن از علما و حکمای آن زمان به تحصیل فلسفه پرداخت و سپس در مدارس سپهسالار، خان مروی و صدر، به تکمیل دانش فلسفی خود در زمینه فلسفه‌ی مشاء و اشراق همت کرد؛ و در همین دوران ـ پس از سپری کردن مراحل تکمیلی در زبان‌های فرانسه و انگلیسی ـ با آراء فیلسوفان اروپایی آشنا شد.(۱۱)«مهم‌ترین کاری که [فروغی] در جوانی پیش گرفت این بود که کتاب‌هایی از انگلیسی و فرانسه ترجمه می‌کرد و پدرش در ترجمه‌ی او دست می‌برد و اصلاح می‌کرد و این کتاب‌ها به نام پدر و پسر چاپ می‌شد.(۱۲)فروغی، در سال۱۳۱۲ قمری، در سمت مترجم فرانسه و انگلیسی، به استخدام وزارت انطباعات ناصری در آمد.

او «…که در ابتدا شغل مترجمی را با اشتیاق پذیرفته بود، پس از مدتی آن را مناسب حال و هوای خویش نیافت؛ زیرا در دارالترجمه هیچ‌گونه وسیله‌ای که بتواند عطش فهمیدن، به خصوص فهماندن… او را سیراب کند وجود نداشت»(۱۳)

«در آغاز سلطنت مظفرالدین شاه که روشنفکران و نوگرایان به ایجاد مدرسه‌های ملی توجه کردند و کار این گونه مدارس رونق گرفت، فروغی به کار معلمی روی آورد ودر مدرسه‌ی ادب [به مدیریت یحیی دولت‌آبادی]، علمیه [به مدیریت حاج مخبرالسلطنه هدایت] و دارالفنون به تدریس مشغول شد».(۱۴)

با انتشار هفته ‌نامه (سپس روزنامه‌ی) «تربیت» ، محمدعلی فروغی با ترجمه و نگارش مقالات فلسفی و تاریخی، در نشر معارف و اندیشه‌های نو، به پدر یاری می‌رساند. ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در مقاله | دیدگاه‌ها برای فروغی در گذر تاریخ ۱(الف) بسته هستند

واژگان خانگی

شاعران این شماره:
تقی خاوری، مهیار زاهد، فتح‌اله شکیبایی، مظاهر شهامت، مسعود کریم‌خانی و حافظ موسوی


یک شعر از: تقی خاوری

 

* حباب‌ها *
چه خوب است
تکیه‌گاهی از نسترن
در ساعت بالاشدن از پله‌هایی که به تاریکی می‌رسد
دودی در ریه‌هایت غلیظ می‌شود
و چراغ‌های غروب
هیکل دودیت را می‌پراکند
و لحظه‌هایت: مثل ریزه‌های کاغذ، بر باد می‌رود
فکر می‌کنی
تیراژ حرف‌هایت از روزنامه‌ها بالا زده
ایستاده‌ای
اتوبوسی به ایستگاه نرسیده
اگر بخت یارت باشد
و دانه‌های باران
خیابان را خیس کند
تا حباب‌ها ستاره شوند

ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در اشعار این شماره | دیدگاه‌ها برای واژگان خانگی بسته هستند

نگاهی به یک رباعی از حیام

به قلم: آرمان میرزانژاد

13 hrs

 


           آرمان-میرزانژاد

افلاک که جز غم نفزایند دگر
ننهند بجا تا نربایند دگر
ناآمدگان اگر بدانند که ما
از دهر چه می‌کشیم نایند دگر (خیام)
چند سالی می‌گذرد که این رباعی خیام من را به فلسفه ناتوانی انسان معطوف می‌کند.
آیا خیام بی‌درنگ، دچار تقدیرگرایی ازلی-ابدی ایرانی شده است؟ آیا می‌توان به امر مطلقی در جهان کنونی ما باور داشت؟ در پاسخ به پرسش اول جواب تا حدودی در پرتوِ نگاهی فلسفی امکان‌پذیر است.
چرا «افلاک جز غم» به «انسان» اضافه نمی‌کنند؟ شاید یکی از جواب‌های محتمل این بوده باشد که انسان نمی‌تواند روابط حاکم بر کائنات و هستی به ویژه موقعیت‌ها و حرکت‌های اجرام و کرات آسمانی را تغییر دهد یا بداند که آن فراسوها چه می‌گذرد بنابراین خیام با یک جبر وجودی و تغییرناپذیر روبه رو است و این جبر او را غمگین می‌کند به ویژه جبر زمان و مکان و برج‌های فلکی که متضمن قواعدی هستند که خیام ستاره‌شناس را محزون می‌کند که چرا انسان نمی‌تواند در صورت این جبر متصرف شود نمی‌تواند قانون نیروها و کشش‌های کرات را کم یا زیاد کند. و اصلا انسان به چه کار می‌آید صرفا مشاهده گر است؟

ننهند بجا تا نربایند دگر

در این جریان عظیم کیهانی، افلاک با تغییر و حرکت جبری خود در زمان معینی بر مکان مشخصی چون کره زمین تاثیر می‌گذارند مطلقا به خواست هیچ موجودی حتی انسان توجهی ندارند. در این جریان یک سویه‌ی زمان، هیچ شی‌ای به جا و ایستا نیست، نه موقعیت گردش زمین، نه وضع طبیعت و نه حال و روز آدمی. در این قاعده از پیش طراحی شده‌ی زمان، نه چیزی به جای خود می‌ماند نه انسان می‌تواند با متوقف کردن زمان چیزی به کف بیاورد. چرا که تشویش وجودی یا اضطراب بنیادین انسان همین است که زمان را احساس نکند تا دمی آسوده بزیید چرا که انسانی که عمر خیام نیشابوری به ما معرفی می‌کند انسان دچار جبر زمان و مکان، تاریخ، خاطره و اضطراب است. زمان گذشته او را به نحوی می‌آزارد و درگیر افسوس و دریغ و اندوه می‌کند و زمان آینده او را مرعوب، مشوش و مضطرب می‌سازد. پس این زمان است که چیزی به جا می نمی‌گذارد و در یک مسیر یک سویه پیش می رود علی رغم میل و اختیار تمامی آدمی زادگان. ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در مقاله, نقد شعر | دیدگاه‌ها برای نگاهی به یک رباعی از حیام بسته هستند

صورت‌نامه ۷۸

 

منتشرشده در صورت‌نامه | دیدگاه‌ها برای صورت‌نامه ۷۸ بسته هستند

مصائب شعر امروز ۲

گفتگوی بهزاد موسایی با اکبر اکسیر شاعر طنزنویس معاصر

نقل از مجموعه‌‌ی شعرِ طنز «پسته‌ی لال سکوت دندان‌شکن است»


ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در Uncategorized, مصاحبه | دیدگاه‌ها برای مصائب شعر امروز ۲ بسته هستند

ساختاری علیه تمرکز


             میثم-ریاحی                              علی‌مسعود هزارجریبی

ساختاری علیه تمرکز
نظری به مجموعه‌ی “وقتی صدا را مرتکب شدم” سروده میثم ریاحی
علی‌مسعود هزارجریبی

پس از سیر و تجربیاتی که در دهه‌های پیشین شعری به ویژه ۴۰،۵۰ و۷۰ به دست آمد، به دهه‌ی ۸۰ که می‌رسیم، ضرورتاً مکث و تأملی احساس می‌شود اگر چه در گشت دهه‌های ذکر شده، پیش‌اندوخته و ذخیره‌های تجربی و متنی حاصل گردیده اما دهه‌ی ۸۰ وجه‌های متمایز و فضاهای متفاوتی که بعضاً ظریف و باریک نیز می‌باشد، نسبت به جریانات گذشته دارد که با تاثیر و تاثر از آن و گاهی در ادامه‌ی آن، تجربه و پشتوانه تولید و خلق متن صورت می‌گیرد؛ اما در برخی موارد نیز شعر دهه‌ی ۸۰ فی‌نفسه تجربه‌یی مستقل و رگه‌هایی از خودیت خود به نحو بارز و آشکار به شکل متن‌های گوناگون از شاعران متعدد برای خواننده خروجی داشته است.

در این میانه میثم ریاحی با ارائه‌ی دو مجموعه شعر که نخستین آن “ماه ، حلقه‌ی بی‌انگشت” نشر یافته در سال ۱۳۸۶ توسط انتشارات داستان‌سرا و مجموعه‌ی دوم “وقتی صدا را مرتکب شدم ” که در سال ۱۳۹۳ توسط انتشارات نگاه منتشر شده است و متشکل از۶ فصل و۴۹ شعر می‌باشد و تقریباً در بر گیرنده سروده‌های سال‌های پایانی دهه‌ی۸۰ می‌باشند که متاسفانه به دلایلی نامشخص مدتی در گیرو دار اداری، محاق افتاد، چهره‌ای ازشاعرانگی‌اش را در دوره‌های مختلف ارائه داده است و از نگره‌ی اینجانب مجموعه‌ی دوم هم در واقع ادامه‌ی سبکی، ساختاری، فرمی و تبارشناسانگی مجموعه‌ی اول می‌باشد با این پیش‌داشت که طبعاً کارها در اجرای تکنیک‌های زبانی و فرمی و سرایش نسبتاً تجربه مندتر شده‌اند و با اندکی مسامحه هر دو مجموعه می‌توانست یک کتاب هم باشد .

میثم ریاحی

اما چیزی که ذهن مرا معطوف به خود کرده سوای سطربندی و پاراگراف‌بندی مناسب و فرمیک که مُبَیّن مهم شمردن این امر توسط شاعر قلمداد می‌گردد و اتفاقاً در این نوع کتابت شاعر تجربه خوبی را به خواننده انتقال می‌دهد، پیشنهادم به طور کلی این است که به جای ویرگول، فاصله‌ی مثلا چند سانتی بگذاریم و سوای پیراستگی ذهنی در محتوای تنیده و پیچیده در لفاف فرم‌های بدیع و انقطاعی که در این مجموعه به وفور یافت می‌شود و جدای از کاکرد و افاده نوعی زبان که از فیگورها و ظرفیت‌های ویژه بهره‌مند است به نحوی که در این پروسه معنا از تابعیت زبان رها می‌گردد و خود در میل زبان دیگری وسوسه می‌شود ماهیت و وجود و حضور ساختار در شعرهای میثم ریاحی است که این امر ساختاری با تعریف‌های ارائه شده و قراردادهایی که در متن ادبی به توافق و تَعَیّن رسیده تفاوت دارد و زمینه‌ی بحث پساساختارگرایی را در عمده شعرهای وی فراهم می‌سازد .

در واقع هیچ چیز در این قلمرو پابرجا نیست و در این عرصه‌ی شعر همه چیز در همه جای متن در حرکت‌اند: شناور و سیال پروسه‌ی معارفه‌ی ذهن و معرفت خواننده با متن پیش رو، هم متن در خوانش‌های متناوب و تاویل‌های مابعدی شکل درونی دیگر می‌یابد و ذهنیت مخاطب معطوف به یک نکته یا نقطه از متن نمی‌شود. این تمرکز، در اخلاق ادراکی شعر کلاسیک که حضور، ابتدا در یک بیت ظهور می‌کرده و یا در شعر نیمایی که کلیت قطعه با پیوستگی‌های بیرونی و درونی نصب‌العین قرار می‌گرفت، تفاوت دارد. در این نوع شعر به تبعیت کیفیت درون متنی، ساختارها سیال هستند و عنصر تمرکز در متن واپاشی می‌شود و گسست‌ها و پیوست‌ها و تغییر جاها و فروپاشی تعبیرها دم به دم صورت می‌گیرد و تعمیم می‌یابد به همه‌ی قاب‌بندی و نماکاری‌های متن. در نتیجه شعر تعریف‌ناپذیر و غیر قابل تعریف و حتی دور از تخریب و حاشیه‌ها و توصیح می‌گردد و حرف شعر همان است که در سیلاب گردش و چرخش‌های آنی و ابداعی و زیباشناسیک متنی، نوزاد را به رشد برساند تا گسترش ذهنی و درونی یابد.

البته همه‌ی شعرهای این مجموعه به نظر من از ساختار غیر متمرکز و سیال بهره‌مند نیستند و مثلاً از این نوع شعرها می‌توان به شعر صفحات ۷ ،۴۰،۳۹،۱۳،۱۰ و تقریباً تمامی هر ۸ شعر در دو فصل پایانی مجموعه یعنی از صفحه ۸۱ الی آخر اشاره نمود. اما شعرهایی که ساختار متمرکز هم دارند از زیبایی و بحث‌های مربوط به خود برخوردارند مثلاً به عنوان نمونه از فصل قدیمی‌های حالای ماه ، شعر شماره۱:

و تنها / وطنم بود که تنها / تنها می‌رفت / بی‌آنکه برگردد و نگاه به اقاقیا بیاندازد / بی‌آنکه برگردد و چشمان مأیوس مادرم را / نوازش کند / و گیسوانش را / به کبوتری / و یا حتی گلوله‌ای / گره بزند.

چگونه خرده ساختارها در حرکت درونی پلان به پلان ، حلقه به حلقه به هم اتصال می‌یابند تا در حرکت ما بعدی که حرکت فینال است کلان ساختار را رقم زنند و شعر این گونه است که در قابی انرژیک و حتی با عبور از نگاه محتوایی و معنایی و رسیدن به تأویل متن در جنبه‌های تغزلی و تصویری و عاطفی و اجتماعی با وجه زیباشناسیک، ارائه می‌گردد.

اما شعر صفحه 32 تلفیقی از ساختار متمرکز و غیر متمرکز دارد. در این شعر ساخت‌ها تا حدی آشنا به ذهن هستند ولی در زیرساخت‌ها روند خلق، مدرن است و این هر دو با هم ممزوج گشته‌اند:

فردا / در جیب هر رهگذری که باشد / نیمی سوال و / نیمی عینک شکسته است / که میان ما / و آفتاب / در جنوبی‌ترین صدایی که نمی‌آید / نقش زمینی را / بازی می‌کند [ساختار متمرکز]

که هر روز / از تپه‌ای زرد / با چمدانی پر از پروانه / پایین می‌آید و / با چمدانی پر از مرگ / باز می‌گردد [ساختار غیر متمرکز]

ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در نقد شعر | دیدگاه‌ها برای ساختاری علیه تمرکز بسته هستند

پرسش‌گری از مخاطب شعر

یک یادداشت
#اسماعیل_مهرانفر

در جایی از زمان گرفتار شده‌ام که برای پرکردن فاصله‌‌ای که میان من به عنوان یک انسان ایرانی و آن‌که برای‌اش حدیث آرزومندی‌ می‌خوانم یا باید بد و بیراه بارش می‌کنم و یا باید آنقدر با سنت و مذهب‌ام آمیخته شوم که این کنش تبدیل به مقابله‌ای برآمده از دل سنت دینی باشد. یا باید آنقدر با ابزاری که به دست گرفته‌ام اخت شوم که با حاضرِ غایبم به ستیزه برخیزم و یا با غایبِ غایب‌ام .در هر صورت دسته‌ای از مفاهیم به صورتم حمله‌ورند. به کردار یاغیان و به کردارِ آنان که نمی‌خواهند چیزی از شهر مانده باشد. در هر حال، چیزی را از دست داده‌ام. یا آن‌چه دریافته‌ام را و یا آن‌چه را که بنا کرده‌ام. نه از آن منظر که سوژه‌ی مدّ نظر را در سنت‌ یافته باشم و آن را بازتولید کنم و نه از منظری که ابزارم را بدزدند و بگویند که این ابزار نیست، یعنی ذاتا ابزار نبوده و ابتدا تولید شده و بعد، نسبتی به او داده‌اند. ابتدا به عنوان یک ایرانی و سپس به عنوان مولف شعر فارسی با سوژه‌ام برخورد می‌کنم. یعنی پیش از آن‌که شاعر باشم ، نسبت‌ام را در غیابِ گونه‌ی مولف‌ام جستجو می‌کنم و ساز و کار مورد نظرم بیش ازهر چیزی انسانی‌ست تا ادبی .حال اگر ادبیات را زاییده‌ی همین فضای چندبُعدی‌‌ در مقابله با جهان معاصر و جهان پشت سر گذاشته‌اش فرض کنیم، لاجرم ادبیات را به جنگ کانسپت‌ها و مفاهیم متعدد و سوژه‌های روزانه‌ی خود فرستاده‌ایم و خودمان با ابزاری که به دست گرفته‌ایم، چون ماشینی مدرن، رفتارش را مدیریت می‌کنیم. حال آن‌که ادبیات، خود مدیریت رفتار مولف‌هاست. اما در عصر خود این کار کرد را از او سلب کرده‌ایم. ادبیاتی که پس از تولید در مواجهه با مخاطب بتواند پاسخگوی رفتارش باشد، اما کدام مخاطب؟ مخاطبی که بیشتراز ادیب، منزوی ست و بیش‌تر از او در قبال آن‌چه می‌بیند منفعل است. ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در Uncategorized | دیدگاه‌ها برای پرسش‌گری از مخاطب شعر بسته هستند

باباچاهیسم در«گلِ بارانِ هزار روزه »

باباچاهیسم در«گلِ بارانِ هزار روزه »سریا داودی حموله

نگاه سریا داودی حموله به مجموعه‌ی شعر «گل باران هزار روزه» علی باباپاهی


               باباچاهی- سریا داوودی حموله

باباچاهی میل مفرط به ویرانگری و بی‌عقلانی دارد و  شعرش« کوشش دیوانه‌واری است برای تعریف بی‌تعریف»(۱)  … مطایبه و هجوهای روشنفکری جدل با سنت‌های شعری،  سخیف‌دیدن جهان و اشیاء در مجموعه‌ی «گلِ بارانِ هزار روزه » مبین این رویداد است که قصدش تثبیت هویت تئوری‌ها است. باباچاهی در متن یک آنارشیسم تمام عیار محسوب می‌شود. در حوزه‌ی زبانِ ساختاری دو آتشهِ‌ی تکرار است؛ در وهله‌ی  نخست متن را  به صورت کمدی تکرار می‌نویسد و در مرحله دوم کمدی را به صورت  تئوری تکرار می‌کند!

…در مجموعه‌های باباچاهی عدول از هنجارها هسته‌ی انتقادی- تعارضی دارد. این نقش منفعلانه قابل تعمیم به زبان رویکردی، طنز گروتسک، معادله‌های تناقضی و پارادوکسی در چارچوب دیالکتیک نیچه و مارکس می‌باشد… اما در مجموعه‌ی «گلِ بارانِ هزار روزه» محتاط‌‌تر شده است و به دور از مفاهیم قراردادی و متعارف؛ عقلانی و تفهیمی صورت وانموده‌ای از شعر- نثر را ارئه داده است.

باباچاهی با مفاهیم ضد روایتی و پارادوکسی، تناقصِ ترکیب عین و ذهن؛ فرم درونی و بیرونی؛ شگردهای تکنیکی و اجرای مولفه‌های پسانیمایی و «شعر در وضعیت دیگر»  نمود همیشکی را بکار می‌برد. بین  مجموعه‌ی «گلِ بارانِ هزار روزه » و مجموعه‌های«پیکاسو در آب‌های خلیج فارس» و«فقط از پریان دریایی زخم زبان نمیخورد» اختلاف فازی  نیست؛ زاویه دید  همان  رویکرد انتزاعی  در حوزه ی پساساختارگرایی و پسازیبا شناسی paraesthetice است. و در رویکردهای فرمی و کنش‌های زبانی و کارکردهای ساختاری یک نمای کلی ارائه می دهد. هندسه‌ی شعری‌اش را با چند صدایی  به کلیت  می‌رساند و با تک مصرعی ضربه‌ی نهایی را وارد می‌کند. در ساختار عرضی پارادایم‌های تعیین کننده‌ای دارد: ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در نقد شعر | دیدگاه‌ها برای باباچاهیسم در«گلِ بارانِ هزار روزه » بسته هستند

دستخط استاد شهریار

منتشرشده در خط یک نشان | دیدگاه‌ها برای دستخط استاد شهریار بسته هستند

.

منتشرشده در Uncategorized | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

آهنگ شاد گیلانی

منتشرشده در رقص و ترانه‌های ایرانی | دیدگاه‌ها برای آهنگ شاد گیلانی بسته هستند

عکس روز

منتشرشده در عکس روز | دیدگاه‌ها برای عکس روز بسته هستند

 

منتشرشده در سرفصل | دیدگاه‌ها برای بسته هستند