نگاهی به یک رباعی از حیام

به قلم: آرمان میرزانژاد

13 hrs

 


           آرمان-میرزانژاد

افلاک که جز غم نفزایند دگر
ننهند بجا تا نربایند دگر
ناآمدگان اگر بدانند که ما
از دهر چه می‌کشیم نایند دگر (خیام)
چند سالی می‌گذرد که این رباعی خیام من را به فلسفه ناتوانی انسان معطوف می‌کند.
آیا خیام بی‌درنگ، دچار تقدیرگرایی ازلی-ابدی ایرانی شده است؟ آیا می‌توان به امر مطلقی در جهان کنونی ما باور داشت؟ در پاسخ به پرسش اول جواب تا حدودی در پرتوِ نگاهی فلسفی امکان‌پذیر است.
چرا «افلاک جز غم» به «انسان» اضافه نمی‌کنند؟ شاید یکی از جواب‌های محتمل این بوده باشد که انسان نمی‌تواند روابط حاکم بر کائنات و هستی به ویژه موقعیت‌ها و حرکت‌های اجرام و کرات آسمانی را تغییر دهد یا بداند که آن فراسوها چه می‌گذرد بنابراین خیام با یک جبر وجودی و تغییرناپذیر روبه رو است و این جبر او را غمگین می‌کند به ویژه جبر زمان و مکان و برج‌های فلکی که متضمن قواعدی هستند که خیام ستاره‌شناس را محزون می‌کند که چرا انسان نمی‌تواند در صورت این جبر متصرف شود نمی‌تواند قانون نیروها و کشش‌های کرات را کم یا زیاد کند. و اصلا انسان به چه کار می‌آید صرفا مشاهده گر است؟

ننهند بجا تا نربایند دگر

در این جریان عظیم کیهانی، افلاک با تغییر و حرکت جبری خود در زمان معینی بر مکان مشخصی چون کره زمین تاثیر می‌گذارند مطلقا به خواست هیچ موجودی حتی انسان توجهی ندارند. در این جریان یک سویه‌ی زمان، هیچ شی‌ای به جا و ایستا نیست، نه موقعیت گردش زمین، نه وضع طبیعت و نه حال و روز آدمی. در این قاعده از پیش طراحی شده‌ی زمان، نه چیزی به جای خود می‌ماند نه انسان می‌تواند با متوقف کردن زمان چیزی به کف بیاورد. چرا که تشویش وجودی یا اضطراب بنیادین انسان همین است که زمان را احساس نکند تا دمی آسوده بزیید چرا که انسانی که عمر خیام نیشابوری به ما معرفی می‌کند انسان دچار جبر زمان و مکان، تاریخ، خاطره و اضطراب است. زمان گذشته او را به نحوی می‌آزارد و درگیر افسوس و دریغ و اندوه می‌کند و زمان آینده او را مرعوب، مشوش و مضطرب می‌سازد. پس این زمان است که چیزی به جا می نمی‌گذارد و در یک مسیر یک سویه پیش می رود علی رغم میل و اختیار تمامی آدمی زادگان.

نا آمدگان اگر بدانند که ما
از دهر چه می‌کشیم نایند دگر

این دو مصرع واپسین نشان دهد که خیام این قاعده جبری را پذیرفته است که برای بعد از او هم داستان زندگانی همان است چنین مواردی( آمدن انسان به جهان، حرکات کرات، نیستی و مرگ در ید اختیار آدمی نیست نه برای دوران باستان، نه دوران مدرن و نه پست مدرن) نا آمدگان: «هنوز به دنیا نیامدگان» هیچ تصوری هنوز درباره این جبر وسیع و اختیار محدود خود بر روی زمین ندارند بی هیچ اختیار و اراده‌ای از وضعی ناموجود/عدم به وضع موجود وارد می‌شوند از آن‌ها که پا به جهان می‌گذارند سوالی از ابتدا پرسیده نمی‌شود چون چیزی نمی‌دانند، سوال نمی‌شود که دوست دارید به چنین جهانی پا بگذارید یا نه، چون در حیطه اختیار هیچ کس نیست چنین امکانی به انسان داده نشده است.

حال خیام باز مساله‌ای جبری را پيش‌ می‌کشد که اگر انسان‌های به دنیا نیامده «می‌دانستند» که «ما» از این جبر وجودی، زمان‌مند، مکان‌مند رنج می‌کشیم ترجیح می‌دادند که به دنیا نیایند. حالا حقیقتا خواست و میل خیام چه بوده امکان پیشنهادی به نظام آفرینش و مساله حق انتخاب انسان برای آمدن یا نیامدن به جهان؟

در این دهر، روزگار، زمان دراز انسان هر چقدر که بخواهد حتی با اراده و عمل جمعی هم نمی‌تواند جبر افلاک و کائنات و زمان را بشکند نمی‌تواند جلوی حرکت کرات و صورت های فلکی را بگیرد و حتی نمی‌تواند به دیروز و فردا در این لحظه برگردد یا پرتاپ شود. و حتی آمدن انسان به جهان از روی اختیار نیست و تنها چیزی که در اختیار اوست یا پیش روی او مرگ و نیستی است. به همین دلیل استعاره‌ی مگس در یکی از رباعی های خیام «آمد مگسی پدید و ناپیدا شد» نشان می‌دهد که چنین رفت و آمدی غم انگیز است و انسان با تمامی تخیلات و آرزوهایش محزون ِ فلسفه‌ی ناتوانی جبری خود دربرابر هستی است. در دوران ما هم در ساختار این جبر تصرف و تغییری ایجاد نشده است و ای بسا که امکان زندگی کردن امروز ِ آدمی، با محدودیت‌های بیش‌تری مواجه شده است وهمچنین رنج‌های وسیع‌تری برای انسان امروز وجود دارد. ادامه دارد…

درباره Habib

متولد سال ۱۳۳۰ رشت استان گیلان- کسب لیسانس از دانشگاه ملی ایران- کوچ به ینگه دنیا سال ۱۳۶۵ و اقامت در کالیفرنیا-چاپ اولین کتاب شعر بنام (الف مثل باران) در سال ۱۳۸۴ در ایران توسط انتشارات شاعر امروز.
این نوشته در مقاله, نقد شعر ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

دیدگاه‌ها غیرفعال هستند.