- [wikiwordpress]
جستجو
دفتر هنر وبژهی «نشریات فکاهی ایران» را میتوانید با فشار روی نشانیی زیر بخوانید و داشته باشید:
daftar-honar.com
__لل_____________________ _..._________________ ..................................................................................... دفتر هنر شمارههای گذشته را میتوانید از طریق رسانه ابتیاع کنید. ntjv ikv _..._________________ .. ***************دوستان گرامی
از شما که علاقهمندید با درج کارهای ادبی و هنریتان و نیز اخبار و اطلاعات تازه در رسانه شرکت کنید آنها را با فرمتword به نشانیی
habib@rasaaneh.com برایمان ارسال کنید تا در صورت امکان در اینجا منتشر کنیم.
____________________________
....
...... .....
.. «الف مثل باران» را از رسانه بخواهید. .............. .. ..دو گفتار کتاب جدید محسن صبا چاپ انتشاراتیی آوانوشت منتشر شد. ......_______________________________________________ ______________________________________________کتابهای رسیده
.با تشکر از دوستانی که کتابهای خود را برای رسانه ارسال داشتهاند.
این کتاب را میتوانید در نشانیی زیر بخوانید.
http://asre-nou.net/php/view.
php?objnr=31357 پیوندها
دستهها
- دیدار 18897
-
واژگان خانگی
شاعران این شماره:اسمعیل خویی، سریا داودی حموله، حبیب شوکتی، ریرا عباسی، شهاب مقربین، غلامحسین نصیریپور و آرزو نوری
یک شعر از: اسماعیل خویی
بستن دکمهای حتا
مسأله میشود،
وقتی از نردبان ِ حوصله میافتی؛
وامدار ِ آئینه بودن نیز نابخردیست،
که پس دادن لبخند این روزها،
به راستی، مصیبتیست …
تنها دل بستن،
به آب میماند و آفتاب
و دانهای سختکوش
که هنوز از زندان ِخاک، میروید…
من آفتابم
تو آفتاب گردان
کودکانی
که نام تو را دارند
به چشم های من هم عادت می کنند!
دو سال تمام سحرخیز شدم
تا کامروا شوم
ورقهی پایان خدمت را که گرفتم
به مرض بله قربان
مبتلا شده بودم.
منتشرشده در اشعار این شماره
دیدگاهتان را بنویسید:
_شاعری با لحن داوودی_
در آستانه سالروز میلاد استاد احمدرضا احمدی
احمدرضا احمدی
پیوند ایرانیان؛ شهرام گراوندی: احمدرضا احمدی متولد۳۰ اردیبهشت ۱۳۱۹ خورشیدی است؛ یعنی هم اکنون وارد جهان ۸۱ سالگی شده است. عمر او دراز باد.
قرار شد به مناسبت تولدش، ویژه نامهای مفصل تدارک ببینیم؛ که تلاش ما کافی نبود؛ و بخت مساعدت نکرد.
احمدرضا احمدی چندین دهه است که به طور مداوم به سرایش شعر مشغول است و اگرچه در این سالها چند رمان و نمایشنامه نیز از او به چاپ رسیده اما با این حال در آثار داستانی و نمایشی او نیز رد شاعرانگی اش همچنان دیده میشود.
پرسش اساسی در خصوص زیست هنری و شاعرانه اش این است که چه کسی جز او میتواند این همه به ظاهر ساده حرف بزند و درعین حال تقلیدناپذیر باشد؟ سپانلو در یادداشت “فراتر از ارزشهای بیتردید” شاعر معاصر و هم دورهاش، احمدرضا احمدی را بازخوانی میکند. او از سبک خاص او آغاز میکند، دیگران نیز، از هر زاویهای که به شعرهای احمدی نزدیک شده باشند، سر آخر سبک خاص او را یادآور شدهاند. احمدرضا احمدی زبان شعری خاص خود را دارد که برای نقد اشعارش لزومن باید این زبان را کاوید.
”براهنی میگوید: شعر احمدرضا احمدی دارای بیان تصویری است؛ به جای آنکه او در کلمه فکر کند در تصویر فکر می کند و به جای آنکه با واژههای مجرد حرف بزند با تصاویر قابل لمس حرف میزند.“
سرنوشت شعری احمدرضا احمدی به گمان من سرنوشتی است بر پایه مداومت در امر شعر و از قریحهای سرکش نشات میگیرد که شناخت غریزیاش از شعر، آرام آرام به امری درونی تبدیل میشود و از شعر مفهومی کارکردگرایانه به دست میدهد. کارگردگرایانه بودن شعر احمدی کارکردی است از آن رو که به نوعی کار، شغل و حرفه تبدیل میشود. امری که برای کمتر شاعری حداقل در روزگار ما تبدیل میشود.
در دورانی که شعر احمدرضا احمدی پشت سر گذاشته، او بر بسیاری از وجوه شعریاش پایبند بوده و همین پایبندی است که روز به روز بر غنای شعریاش افزوده است. اگر در کتاب تاریخ تحلیلی شعر نو شمس لنگرودی با چنین جملهای برخورد میکنیم که: تولد شعر احمدی، میلادی طبیعی و بهنگام بود (تاریخ تحلیلی، جلد۳، ص۳۴) میتوانیم بگوییم که اما ادامه شعر احمدی ادامهای طبیعی نیست. طبیعی است بسیاری از شاعرانی که میشناسیم سرنوشتی غیر از نمونه احمدی داشتهاند. یا فراموش شده اند یا کم کار شده اند یا خواسته اند که فراموش بشوند یا شعر امری مداوم برای آنها نبوده است. در عین حالی که احمدرضا احمدی به تجربه سالیان دریافته است که شعر و کار شعر امری مداوم است…
منتشرشده در معرفیی یک هنرمند, مقاله
دیدگاهتان را بنویسید:
نقدنویسی با کلمات شاعرانه
روزنامهنگار، مترجم، داستاننویس، سناریست و منتقد سینما. پرویز دوایی همه اینها را تجربه کرده، بهعلاوه کارهای دیگر مثل برگزاری فستیوال کودک در دهه ۵۰. بهعنوان پیری فرزانه عمر بابرکتی داشته و در هر حوزهای که فعالیت کرده مثمرثمر واقع شده. هم داستان ترجمه کرده و هم داستان نوشته
روزنامه همشهری – مسعود پویا: «تمام ستایش بی دریغی که سالهای سال است نثار پدیدههای فرهنگ غرب کرده ایم ما را ذرهای به آنها نمیچسباند. دنیای هیچکاک و گدار و آنتونیونی مرا به خود راه نمیدهد، هرقدر که من مجنون و سرگشته این عیارهای دنیا باشم. من باید تا ابد پشت درهای بسته فرهنگ غرب سینه بزنم و یا برگردم و دستم را با آتش خرد اجاقی که دارم گرم کنم… شعله «قیصر» را گرامی بداریم و در حفظ آن بکوشیم، شاید، شاید روزی آتشی شود که کاروانیان راه گم کرده را به سوی ملجایی راهبر شود…»
پرویز نوایی
۵۱ سال پیش که پرویز دوایی اینها را نوشت هنوز کسی از سینمای ملی دم نمیزد. هنوز سینمای ایران محترم شمرده نمیشد و هنوز طبقه متوسط شهری علاقهای به تماشای فیلم ایرانی نشان نمیداد. اتفاق سال ۴۸، آمدن قیصر و «گاو» و شروع سینمای متفاوت ایران با همراهی و دلسوزی و پایمردی او که چهره شاخص منتقدان بود، اهمیتی مضاعف یافت. معلم و راهنمای جوانهای نیم قرن پیش و برادر بزرگتر موج نوییها که حرفش خریدار داشت، خوشبختانه همچنان هست و در خلوت خودخواسته اش در پراگ هنوز مینویسد.
ترجمه میکند و نوشته هایش همچنان خوانده میشوند.تجلیل از پرویز دوایی، ادای دینی است به منتقد و نویسنده و مترجمی که در همه این سالها سینما را با سین بزرگ نوشت و عاشقی از یادش نرفت.
اسم دوا، رسم صفا
علیرضا محمودی: سالهاست که پرویز دوایی از «اسم» به «رسم» کشیده شده؛ رسمی که ۴۰ سال است خواهان دارد. زیاد و جمعیت طور نه، اما دائمی و بامعرفت. نامههای پی در پی پراگ یک فرستنده دارد. اما گیرنده اش نشان خانههای پر شماری است. این حال یکه برای پرویز دوایی حاصل جمع و تفریق زمان و مکانی است که برای هراهل بخیه، سایه طوبی و آب زمزم است.
همه پرویز دوایی تا ۱۳۵۳ فراموش شده. از فیلمنامههایی که خاچیکیان و اکهارت ساختند کسی حرف نمیزند. نقدهای دوایی را نه کسی میخواند و نه کسی تدریس میکند. پاتوقها و گعدهها و رفت و آمدها و رفقا و دفترمجلهها و دفتر جشنوارههایی که دوایی به آنها میرفت و میآمد یکی به یکی درکمد ساختمانها و ذهن آدمها مه و محو میشود.
پیدا کردن دوایی قبل از «خداحافظ رفقا»، جستن آدمی است که زیر چنارهای «کاخ» و سایههای «کوشک» آخرین پرسهها و نفسها را زد و میان ایران و چک گم شد. آن شخصیت در صفحه آخر «سپید وسیاه» خاک شد و کات به سیاهی و پایان.
اولین سال دهه ۶۰، پرویزدوایی به شکل خاصی متولد میشود. کتابی خاص، انتشاراتی خاص، کتابفروشی خاص و کتابفروش خاص. «باغ» را انتشارات زمینه که در انقلاب نبود و در تجریش بود و ناشرش کریم امامی بود و کتابفروشاش گلی امامی منتشر کرد. کتاب با جلد کاهی رنگش از همان اول بنای رویا را گذاشت. خاطرات و تصاویری از کودکی و نوجوانی مردی که روحش نه در زمان حال و گذشته که در رویایی از تهران راه میرود و عکس میگیرد و چیزکی مینوشد و چیزهایی مینویسد.
خوانندگان در تهرانی که ریختاش را شسته و پهن کرده کتابی را باز میکردند که در آن مردی از پراگ برای ما از خانه، آدمها، خیابانها، درختها، جویها و جریانها زندگی میگوید. خواننده میخواند، نه داستان است نه خاطره، چیزی که میخواند شبیه خوابهای خوش است. آنقدر خوش که از ترس از دست رفتن کسی دنبال تعبیرش نمیرود.
رفقا دستشان میآمد که «پسرخالهای» که از ایران به رسم جفا رفت حالا به یاد صفا برگشته است. رویایی زنده و خوندار و جوان از نوشتهها به قفسه کتابها رسوخ میکند. او برای نسل خود ننوشت که همه ارجاعش نقشه تهران و بلدیه باشد. او بلدی رویابین شد تا برای نسلهای اهل تخیل رویایی از تهران بسازد و رویای دوایی در شهر بیرویا خریدار پیدا کرد. نسلی که رویا در سالهای انقلاب و جنگ برایش دریغ و حسرت شده بود، حالا روی خاک و خانههای تهران برای خودش رویا داشت؛ رویایی که دوایی در طول ۴ دهه، کلمه به کلمه و نوشته به نوشته و کتاب به کتاب آن را ساخت.
منتشرشده در معرفیی یک هنرمند
دیدگاهتان را بنویسید:
مرگ خلاقیت در شعر پس از برجام
چهارشنبه ۱۸ فروردین ۱۳۹۵
مزدک پنجهای شاعر و روزنامهنگار
یک شاعر با انتقاد از صدور بیانیههای شعری، مهمترین آسیب این بیانیهها را مرگ خلاقیت عنوان کرد.
مزدک پنجهای در یادداشتی با عنوان «مرگ خلاقیت در شعر پس از برجام» که در اختیار ایسنا گذاشته نوشته است:
۱
میخواهم از اوضاع شعر پس از برجام بنویسم. این روزها که به تازگی وارد نیمه دوم دهه ۹۰ خورشیدی شدهایم، دورهای که از آن به عنوان دوران پسابرجام و تعادل در عرصه سیاست و تعاملات جهانی یاد میکنند. دورهای که برای رسیدن به آرامش ساعتها گفتمان جای گفت و شنود را گرفته است
در عرصه ادبیات اما ظاهرا این موضوع کمی فرق دارد، پس از دوره افراط و تفریط در دهه هفتاد و گذشتن از دوره خنثیگونگی شعر دهه هشتاد، ظاهرا قرار است از مرز نود نیز با افراطیگری و نبایدهای ادبی بگذرد. دورهای که باید آن را دوره افول وبلاگنویسی و مطالعه جراید و کتاب دانست. نقش ابزارهای ارتباطی آنقدر گسترده است که دیگر مثل دیروزها هیچ شاعر و نویسندهای پشت نوبت چاپ آثارش در نشریات معتبر پایتخت نمیماند، همه به نوعی میتوانند بدون واسطه کالای فرهنگی خود را از تولید به مصرف برسانند، البته آسیب تنها جایی است که مخاطب در بمباران آفرینه قرار میگیرد و خود باید بتواند به درجهای از شناخت و زیباییشناسی رسیده باشد که آثار فاخر و اثرگذار را از غیر تشخیص دهد. با این مقدمه باید پرسید چرا جامعهای که در عرصه سیاست به تجربه گفتمان جهانی میرسد، در ادبیات خاصه شعر که هنر اول آن به شمار میرود تن به گفتوشنود میدهد؟!
۲
یکی از آسیبهای جدی این روزها و شاید سالهای بعدی شعر در دهه نود ایجاد گروههای چندنفره در تلگرام با هدف ارائه بیانیههای ادبی است. امری که در چند ماه اخیر به شدت باب شده است. در واقع آنچه بر ادبیات میگذرد یادآور سرنوشت بیانیههای مطرحشده از دهه سی تا پنجاه است که ماحصل آن مطرح شدن موقتی جریانهایی موسوم به موج نو، شعر ناب، شعر حجم، شعر دیگر و … بوده است. البته در دهه هفتاد نیز با موج بیانیهها مواجه بودیم که به واسطه فردیت و عدم کثرتگرایی آنچنان قابل بررسی نیست. بر این اساس معتقدم جدیترین بیانیه ادبی در دهههای گذشته، بیانیه شعر حجم بوده است چرا که سالهاست پیرامون آن بحث و گفتوگو صورت میگیرد ادامهی خواندن
منتشرشده در نقد شعر
دیدگاهتان را بنویسید:
سرفصلهای موسیقیی ایران «نامه دوم»
فصل اول:
از: هلن شوکتی
آهنگسازى كه در اين دوره با مرضيه كار كرده اميرهمايون خرم در كنار ترانه سرايانى مانند اسماعيل نواب صفا و بيژن ترقى و معينى كرمانشاهى، اما سهم تورج نگهبانبيشتر است.
تورج نگهبان و همايون خرم از اوان جوانى در راديو ارتش كار مىكردند ،اولى آهنگ مىساخت و دومى شعر ميگفت و قوامى و رشيدى و شهيدى مى خواندند،همان اندازه كه پرويز ياحقى و بيژن ترقى با هم جفت و جور بودند ، همايون خرم و تورج نگهبان با يكديگر اخت و عياق بودند و حلقه وصلشان كسى نبود مگر بانو مرضيه.
اين يكى از طلايىترين مثلث موسيقى ايران با خلق چندين شاهكار بياد ماندنى بود.
همزمان با سرودن ترانههاى بيژن ترقى (مى زده ، آواى دل و سراب) كه شور و حالى در دل و جان شيفتگان موسيقى بپا كرده بودند در يك روز پاييزى و در حال رانندگى در مسيرى كه برگهاى زرد خزان ازآسمان فرو ميريخت در حالى كه دوست هنرمندش پرويز ياحقى مشغول زمزمه آهنگ جديدش بود و برف پاكن ماشين دانههاى باران را به يك سو مىزد، ناگاه يكى از برگهاى خزان زده بر شيشه ماشين نشست ، طبع حساس و چشمان جستجوگرى كه در زمين و آسمان بدنبال مضمونى فراخور آهنگ پرويز بود چشم از آن برگ خزان ديده برنگرفت و انديشيد كه سر نوشت برگ، درست به زندگى انسانها مىماند. اى برگ ستمديده پاييزى- آخر تو ز گلشن ز چه بگريزى
روزى تو هماغوش گلى بودى- دلداده و مدهوش گلى بودى وچنين شد كه اثرى چنان ماندگار در تاريخ موسيقى ايران خلق شد.
و اكنون گريزى از حال و هواى خارج از محدوده موسيقىی بانو مرضيه:
مرضيه در اين سالهاى اوج گرچه اصولأ كارى به كار سياست نداشت اما با بسيارى از مقامات و رجال سياسى رفت و آمد و نشست و برخاست داشت. در روايات گوناگون از عاشقان سينه چاك او هم نام برده شده ،از جمله دو سناتور وقت على دشتى و جمال امامى و حتا رييس مجلس سنا آقاى حكيمالملك يا حاج آقا حسين ملك سرمايه دار معروف كه گفته شده شيداوار شيفته صدا و خود مرضيه بود و داستان دل و دلدادگى سپهبد زاهدى با مرضيه سر زبانها بود.
احمد احرار روزنامه نگار در خاطراتش از اين سالها از مرضيه بعنوان پاى ثابت محافل سياسى و ادبى و از جمله در مجلس انس على دشتى يكى از برجستهترين و با نفوذترين رجال وقت نوشت.
احمد احرار نوشت: آقاى على دشتى در آن سالها يكشنبه شب ها يك نشست ادبى براى دوستان و آشنايان در منزل شخصى خود در قلهك برگزار ميكرد كه بعد ازشام ١٠-٨ نفرى از دوستان خصوصى تر مى مانديم و جلسه اى دوستانه و تقريبأ هنرى ادبى داشتيم كه خانم مرضيه پاى ثابت اين شب ها بود .
احمد احرار به يك شكل ديگر هم از شخصيت مرضيه پرداخت و نوشته است:
مرضيه اهل سياست نبود و تمايلات سياسى هم نداشت اما بيشتر نشست و برخاستهايش با رجال دربارى بود و شايد در آن موقع كمتر كسى مىدانست كه او بيشتر از سياست، اعتقادات و گرايشهاى مذهبى داشت و موقع خداحافظى ميگفت: دست شاه به همراهت كه منظورش نه محمد رضا شاه بلكه شاه نعمتاله ولى بود.
وسرانجام اين اسطوره بزرگ موسيقى در چهارشنبه ٢١ مهرماه ١٣٨٩ در سن ٨٦ سالگى بر اثر بيمارى سرطان در بيمارستانى در پاريس درگذشت.
مرضيه در طول زندگى خود دوبار ازدواج كرد كه حاصل ازدواج اول دخترى بنام هنگامه و از ازدواج دوم پسرى بنام محمود ملكاحمدى مىباشد.
Show quoted te
منتشرشده در سرفصلهای موسیقیی ایران
دیدگاهتان را بنویسید:
مرثیهای به قافیهی کشک
در سوگ زنده یاد اسماعیل خویی
نوشتهی: احمد افرادی
————————————————————————–
دیرگاهی است که دکتر شفیعی کدکنی، بر تخریب بزرگان فرهنگ و اداب معاصر ایران قلم تیز فرمودهاند. یک چند علیه شاملو، اظهار لحیه کردهاند ، سپس درستیز با نیما یوشیج افاضات فرمودند، و امروز، به سوگسرودی !! در تخفیف زنده یاد اسماعیل خویی، به مجاهده برخاستهاند.
گاه هست که تغییر نگاه منتقد به این شاعر و آن دانشور، منشاء ادبی دارد. به این معنا که سنجشگر( در پیوند با یافتهها و دریافتهای متأخر، و یا نوع نگاه امروزیناش) از ارزیابی گذشتهاش (در مورد سوژهی مورد بحث) فاصله میگیرد. گاه هم هست که بعضی ابتلائات بشری!! (ضعفها و حقارتها و فرصتطلبیها و…) در تغییر موضع منتقد دخیل است.
به نظر من پروپاگاند ادبی جناب دکتر شفیعی کدکنی علیه شاملو، نیما و (اخیراً) زنده یاد اسماعیل خویی، چیزی در ردیف « نان به نرخ روز خوردن» و در طلب عافیت، «دعای حرز جواد» به بازو بستن است.
مرثیهی جناب ایشان، در سوگ زنده یاد اسماعیل خویی، چیزی از این قماش است:
شعر است و به زبانی توجیه و تفسیر پذیر؛ آن هم از سوی منتقدی «بَلَد راه» و آشنا با «پشتک و وارو زدن»های ادبی، که از قضا، «توفان خندهها»ی روشنفکران را ، باربار تجربه کرده است. این است که در سرودن این مرثیه!! (مآلاندیش و محتاط ) دَررو»ها را باز میگذارد، تا در ربط با وقاحت مستتر در این شعر!!، راههای گریز را نبسته باشد.
جناب شفیعی کد کنی، در آغاز ِ «مرثیه»!! (به کوتاه سخن) شاعر را « شمیم ِ» ( بوی خوش ِ) در گذر از بستر«گل سرخ» تعبیر میکند، اما، «گرامیداشت» شاعر را، بیش از این، نه ضرور میبیند و نه معهود! پس، بیدرنگ، نقب ذهناش به «جوی لجنزار» گشوده میشود:
شمیمی که از روی برگِ گُلِ سرخ
گُلی سرخ
افتاده در جوی
جوی لجنزار
(پرسیدنی است: «لجن زار» که خود اسم مرکب و به معنای «باتلاق، گل و لای فرورونده» است، چگونه میتواند «جوی» و در گذر باشد؟)
باری، آشکار است که «باغ»، ایران و «دیوار»، مرزاش است. این را هم گفته باشم که «گل سرخ»، هم میتواند مصداقی از «ایران» باشد و هم اشارهای به «باور سیاسی» سالهای ماضی شاعر، و حتی خود ِ شاعر.
به هر حال (به تعبیر جناب شفیعی) آن « شمیم» ( یعنی زنده یاد اسماعیل خویی)، هرچه از «باغ» و «دیوار» و آن «برگ گل سرخ» (ایران) فاصله میگیرد، به «لجن» آلودهتر میشود و … « تبه میکند هستیاش را»:
سفر میکند تا درِ باغ و آن سویِ دیوار
به هر لحظه کز برگِ گُلِ میشود دور
تَبَه میکند هستی خویشتن را
بعد از این لجن پراکنی، جناب شفیعی کدکنی است و همان «راه گریز» و «توجیه» و «تفسیرشاعرانه»، برای پوشاندن «شناعت» مستتر درشعر!! و جفایی که بر زنده یاد اسماعیل خویی رفته است:
این که شاعر ِ درگذشته، در لذت ِ«بخشش» و عفو تودهها، شیفه و سرمست، « جان ِ تباه شده» و « تهیدستی» اش را، هرگز به «یاد» نمی آورد و… ! یعنی کشک !!
ولیکن چه پروا
چنان مست در لذّتِ بخشش است او
که هرگز فرایاد نارد
تباهیِ جان و
تُهی دستیِ خویشتن را
همان پوید و
جوید او
مستیِ خویشتن را.
————————————————————————–
-آن سوی دیوار-
[ مرثیهای برای اسماعیل خویی ]
شمیمی که از روی برگِ گُلِ سرخ
گُلی سرخ
افتاده در جوی
جوی لجنزار
سفر میکند تا درِ باغ و آن سویِ دیوار
به هر لحظه کز برگِ گُلِ میشود دور
تَبَه میکند هستی خویشتن را
ولیکن چه پروا
چنان مست در لذّتِ بخشش است او
که هرگز فرایاد نارد
تباهیِ جان و
تُهی دستیِ خویشتن را
همان پوید و
جوید او
مستیِ خویشتن را
محمدرضا شفیعی کدکنی
۵ خرداد ۱۴۰۰
منتشرشده در مقاله
دیدگاهتان را بنویسید:
نمیتوانست زیبا نباشد
احمد شاملو
برداشت از صورتکتاب شهاب مقربین ۱۹ جولای ۲۰۱۹
نوشتهای از: شهاب مقربین
برداشت از صورتکتاب شهاب مقربین ۱۹ جولای ۲۰۱۹
این مطلب سالها پیش در روزنامهی کارگزاران چاپ و در سایت تخصصی شعرِ «وازنا» نیز منتشر شده است. این روزها که به مناسبت زادروز شاملوی بزرگ، حرف و حدیثهایی از زاویههای گوناگون، اینسو و آنسو دیده و شنیده میشود، بهویژه پس از برخی حاشیهسازیهای کجاندیشانه، بد ندیدم آن را دوباره اینجا منتشر کنم که این هم نگاهیست به او از زاویهای دیگر
شاملو، در اواخر عمر، در يكي از آخرين شعرهايش مينويسد
:
هِي بر خود ميزنم كه مگر در واپسين مجال سخن/ هر آنچه ميتوانستم گفته باشم، گفتهام؟
.
و در اين گفتگوي با خويش، با ترديد به خود ميگويد
:
نكند در خلوت بي تعارفِ خويش با خود گفته باشد: -اي لعنت ابليس بر تو بامداد پُر تلبيس باد!/ ميبيني كه نيامِ پُرتكلف نامآوريِ دغلكارانهات حتا/ از شمشير چوبين كودكان حلبآباد نيز/ بي بهرهتر است؟
.
و به اين ترتيب، در گذشته و در كارنامهي خود تأمل ميكند. آنچه ذهن او را در اين «واپسين مجال سخن» درگير ميكند، «مرگ» نيست، -اگرچه در چند گامي آن، «در آستانه»اش ايستادهاست،ـ ترديد و دلواپسي است كه: هر آنچه ميتوانستم گفته باشم، گفتهام؟
اصولاً «مرگ» هيچگاه مسئلهي ذهني شاملو نبوده است و هرجا که از مرگ سخن میگوید، برای برجستهتر کردن زندگی و جلوهها و مظاهر آن است
:
هرگز از مرگ نهراسیدهام/ اگرچه دستانش از ابتذال شکنندهتر بود/ هراس من – باری- همه از مردن در سرزمینی ست/ که مزد گورکن/ از آزادی آدمی/ افزون باشد
.
و حتا در شعرِ «در آستانه» كه بهطور مستقيم به اين مقوله ميپردازد و شعر تلقيِ روشنِ او از «مرگ» است، میگوید
:
رقصان ميگذرم از آستانهي اجبار/ شادمانه و شاكر
.
او بهراحتي از كنار «مرگ» عبور ميكند، اما از گذشتهاش نميتواند به سادگي گذر كند. مردي كه در بيش از نيم قرن از عمر پر تلاش خود، در پنج عرصهي مختلف، (شعر، فرهنگِ عامه، ترجمه، روزنامهنگاري، و پژوهش در متون)، كارها كرد كارستان، (كه براي رسيدن به جايگاهي كه شاملو رسيد، هر يك به تنهايي عمري را ميطلبد) و از اين ميان، دستِكم در دو زمينهي «شعر» و «فرهنگ عامه» بالاترين جايگاه را در دوران معاصر، نصيب خود كرد و در دو عرصهي «ترجمه» و «روزنامهنگاري» از خود يادگارهاي به ياد ماندني به جا گذاشت، بيشترين نگاهها را به خود معطوف كرد و بيشترين تأثير را بر نسلِ بعد از خود گذاشت، با اين همه، در گذشتهي خود با ترديد نگاه ميكند كه: …در واپسين مجال سخن/ هر آنچه ميتوانستم گفته باشم، گفتهام؟
او در همين شعر، با وامي از «برشت»، از او نيز پا را فراتر ميگذارد
:
زمانهايست كه/ آري/ كوتهبانگيِ الكنان نيز/ لامحاله خيانتي عظيم به شمار است
.
براي او چه چيز از آن همه اهميت برخوردار بوده كه به خاطرش تمام كارنامهي خويش را زير سئوال ميكشد و اين كدام بانگ بلند است كه خود را اينچنين موظف به بركشيدنش ميداند؟ یک بررسی کوتاه در نوشته ها و مصاحبههای او، پاسخ ما را به روشنی خواهد داد
:
او در نامهاي اعتراضآميز به بنگاه سخنپراكني «بي بي سي» (در سال 1357)، با برخوردي تند به تقاضاي آن بنگاه، مبني بر حذف بخشي از مصاحبهاش كه سرانجام اجازه نداد با سانسور پخش شود، مينويسد
:
از سوي سازمان شما به من پيشنهاد شد «عجالتاً» فقط آن قسمت از مصاحبه كه مربوط به شخص من و سوابق ادبي من است «به طور مستقل» پخش بشود و باقي مصاحبه را بگذارند «براي بعدها»! (گيومهها و علامت تعجب از شاملوست.)- كه جواب مرا قبلاً هم شنيده بودند: اولاً كه سوابق ادبي ناچيز من براي خودم هم اسباب خجالت است. ثانياً كدام ايراني، فاتحهي بي الحمد ميخواند براي «سوابق ادبيِ» آن خروسِ بي محلي كه در برابر جنازههاي غرقه به خون هزاران بيگناهي كه در خيابانهاي وطنِ گريانِ من به خاك افتادهاند، تعداد كتابهايش را بشمارد يا از افتخارات شعري و فعاليتهاي تحقيقي خود سخن بگويد؟- پاسخ من اين بود كه قسمت سياسي مصاحبه را پخش كنند و قسمت ادبياش را به سطل خاكروبه بيندازند
.
البته ـ نيازي به گفتن نيست كه ـ براي ما، امروز و حتا آن روز نيز، آن سوابق ادبيِ «ناچيز!»، نه اسباب خجالت، كه موجب افتخار، و جاي آن، نه در سطل خاكروبه، كه بر سر و چشم و در دل ما بوده و هست. اما يقيناً شاملو هم شكستهنفسي نكرده است و اصولاً اِبرازِ فروتنيهايي اينچنيني در شخصيت او نميگنجيد، بلكه اين حرفها ريشه در جهانبيني شاملو دارد و از جنس همان ترديد است كه: هر آنچه ميتوانستم گفته باشم، گفتهام؟ گيريم كه با عصبيتي ناشي از وضعيت پديدآمدهي آن روز گفته شده باشد
اين جهانبيني شاملو ست كه او را واميدارد تا اينچنين به كار خود نگاه كند، و نه فقط به كار خود، كه به كار ديگران نيز؛ چنان كه در پاسخ به سؤالي هم كه « در باب سهراب سپهري نظرتان چيست؟» ميگويد
:
زورم ميآيد آن عرفان نابههنگام را باور كنم. سر آدمهاي بي گناه را لب جوب ميبرند و من دو قدم پايينتر بايستم و توصيه كنم كه ”آب را گل نكنيد!“ تصور ميكنم يكيمان از مرحله پرت بوديم، يا من يا او. دست كم براي من ”فقط زيبايي“ كافي نيست
.
جهانبيني شاملو متأثر از گفتمان مسلط روشنفكري و آرمانگرايي زمان اوست كه خود از ایدهها و جنبشهای اجتماعیِ چپ نشأت گرفته بود و نه فقط در ایران، بلکه در سراسر جهان، گروه بیشماری از شاعران، نویسندگان و هنرمندان را به خود جلب کرده بود و ما در زمان حاضر، چه با آن موافق باشيم، چه مخالف، در زمان خود، عدالتطلب، آزاديخواه، مردمگرا و در بسياري از عرصهها داراي كاركردي عملي و نتيجهبخش بود. اين كه بعدها چه بر سر آن آمد و به كجا و چه منجر شد، بحثهاي فراواني شده و خواهد شد، كه با همهي اهميتاش، در اين مجال، قابل طرح نيست. اما اکنون، اینجا، این سئوال مطرح است که آيا از اين همه ميتوان نتيجه گرفت كه شعر شاملو، شعري ايدئولوژيك است؟ آيا او در خلق آثارش يكسره و منفعلانه تسليم گفتمان روشنفكري عصر خويش است و آیا فقط نگاهِ شاملو به مسائل اجتماعی و سیاسیِ وقت است که او را نسبت به کارنامهی خود مردد میکند، یا این که او نگاه به جاهای دیگری نیز دارد
در آن زمان، شاعران بسياري شعرهاي اجتماعي و سياسي نوشتند، اما هرگز نتوانستند به جايگاه او در ادبيات معاصر دست پيدا كنند؛ پس كدام عامل يا عوامل سبب شدند كه شاملو بهرغم آن همه توجه به مسائل و اتفاقات اجتماعي و سياسي، كارنامهي ادبي درخشاني نيز ارائه كند؟ -اگرچه خود در آن ترديد كند.
گذشته از استعداد يا نبوغ يا هرچه كه يك تن را از ديگران متمايز ميكند، خرسند نبودن از آنچه كه داري، قانع نشدن به آنچه كه به دست ميآوري، و جستوجو، جستوجويي بيپايان، براي يافتنِ هرچه كه ماوراي يافتههاي توست، وسري جسور و نترس از اين كه به سنگ بخورد، اينها همه نخواهند گذاشت تا ايدئولوژي شعر را نابود كند. او در سال 1370، یعنی در سنِ شصت و شش سالگی، پس از عمری تلاش و خلقِ شاهکارهای به یاد ماندنیاش، در مصاحبهای میگوید
:
شعرهای گذشته راضیام نمیکند و طبعاً مثل هر شاعر دیگری، تنها آرزویم این است که پیش از بدرود، بهترین شعرم را نوشته باشم. حتا بهترین شعرِ امروز تا سالهای سالِ بعد از اینِ همهی جهان را ! چرا که نه
.
یعنی هنوز سري دارد با هزار سودا. سوداهايي كه بسياريشان را به دست آورده است و بسياري همچنان در سرش باقي مانده. در يكي از سالهاي اواخرِ دههي شصت، يعني وقتي كه بيش از شصت سال از عمرش ميگذرد، در مصاحبهاي (كه متأسفانه اصل آن فعلاً در دسترس من نيست، اما بهخوبي به ياد ميآورم) در برابر سئوالي، تقريباً به اين مضمون، كه در زندگيتان، به جاي شعر، دوست داشتيد در چه زمينهاي فعاليت كرده بوديد، بيدرنگ اين پاسخِ عجيب را ميدهد: فيزيك كيهاني
.
شگفتآور نيست؟ مردي با آن همه آثار رشكانگيز، هنوز چشم به جايي ديگر دارد
.
در گفتگويي ديگر هم ميگويد
:
شعر در من عقدهي فروخوردهي موسيقي است. من ميبايست يك آهنگساز ميشدم، اما فقر مادي و فرهنگي خانواده به من چنين امكاني نداد
.
آری، هنوز چشم به جاهايي ديگر دارد. او فهم عميقي از موسيقي كلاسيك داشت. به پيانو عشق ميورزيد. بي شك تنگدستي سبب شده بود كه نتواند موسيقيداني برجسته يا پيانيستي چيرهدست شود و تا پايان عمر، اين عشقِ اولِ شكست خوردهاش را هرگز فراموش نكرد
چنان كه ميبينيم، دلمشغوليهاي شاملو بسي بيشتر، گستردهتر و متنوعتر از آنهاست كه در طول دوران زندگياش، در عرصههاي گوناگون، به منصهي ظهور رساند، چه رسد به آن كه بخواهد در دايرهي تنگ يك ايدئولوژي خاص محدودشان كند. او به رغم آن همه احساس تعهد اجتماعي و سياسي و به سطل خاكروبه انداختنِ قسمتِ ادبيِ مصاحبهاش، شيفتهي زيبايي و جستوجو بود؛ شيفتهي جستوجوي زيبايي. او نميتوانست زيبا نباشد. اگرچه ميگويد: «براي من ”فقط زيبايي“ كافي نيست.» اما
:
كبك را/ هراسناكيی سرب/ از خرام/ باز نميدارد
.
ما، یکی از نمودهای حاصل از جستوجوهاي شاملو را براي دست يافتن به زيبايي، در «زبان» او مييابيم. براي او زبان در شعر، همان اندازه اهميت دارد كه «صوت» در موسيقي و «اعداد» و «رابطهها» در فيزيك كيهاني. بارها بر اين نكته تأكيد شده كه او در زبان، از بيهقي تأثير پذيرفته است. اين حقيقتي است، اما همهي حقيقت نيست. او به يقين، از بيهقي فراتر رفت و با آميزشِ زبان فاخرِ آركائيك با زبان رايج امروز (تا حد كوچه و بازار)، به قابليتهاي گستردهاي از آن دست پيدا كرد. تسلط او بر زبان، منحصر به فرد بود و زبان در دستش مثل موم نرم
.
گروهي از منتقدان نسل امروز، با نگاهي خاص به كاركرد زبان در شعر، زبان او را زبانِ استبدادزده ميخوانند. آنان فراموش ميكنند يا اصلاً نميبينند كه اين –به تعبير آنها- استبدادِ زباني، چه امكاناتي را پيشاپيش براي زبان «آزاديخواه!» آنها فراهم كردهاست، كه به راحتي از كنار آن عبور ميكنند و غالباً از آن بهرهاي هم نميبرند. نسل امروز، البته حق دارد كه به گذشته با نگاهي انتقادي نظر بيفكند. حق دارد – و نه تنها حق دارد، كه ضرورتِ تاريخي ايجاب ميكندـ كه چشم بر منظرهايي متفاوت با پيش از خود داشته باشد؛ تاريخ هنر را تفاوتها ميسازند، اما هيچ كس نميتواند دستگاه مختصات زيباييشناختي خود را به گونههايي از زيبايي كه در دستگاههايي ديگر پديد آمدهاند، تحميل كند. (با اصولِ اوليهي پذيرفته شده در هندسهي اقليدسي، به سراغ هندسهي نا-اقليدسي رفتن و با آن اصول، آن را بررسي كردن، تنها نشانهي ناداني است
.
باري، آن بزرگ درست گفته بود كه قامت ما بدان جهت بلند است كه بر شانهي غولها ايستادهايم. شاملو ـآن غول زيباـ كه سري داشت پر از سوداهاي رنگارنگ، بزرگ بود و بزرگ ميانديشيد و با بزرگياش در قفسي كه برايش ساخته بودند، نميگنجيد و اين بود كه هرچه ميگفت، هنوز نگفته بسيار داشت، يا نگفته ميپنداشت
:
تمامي الفاظ جهان را در اختيار داشتيم و/ آن نگفتيم كه به كار آيد/ چرا كه تنها يك سخن، يك سخن در ميانه نبود: / ـ آزادي
٭ عنوان مطلب، برگرفته شده از شعري از شاملوست به نامِ «نميتوانم زيبا نباشم»
منتشرشده در یادداشتهای پراکنده
دیدگاهتان را بنویسید:
زنان شاعر در ادبیات ایران
زنان شاعر در ادبیات معاصر ایران
Posted on جون 22, 2012 by jahanezanan
زنان شاعر در ادبیات معاصر ایران: فهرست نام زنان شاعر
گردآوری: محمد ربوبی
مدرسه فمینیستی: مجموعه فهرست مفصل نام زنان شاعر، توسط آقای محمد ربوبی گردآوری و تنظیم شده است. افزون بر گردآوری فهرست نام شاعران زن و عنوان مجموعه شعرهایشان، آقای ربوبی مقدمهای نیز بر این فهرست نگاشتهاند که در زیر میخوانید، اما به واسطه حجم زیاد فهرست زنان شاعر، ناگزیر شدیم که آنرا به صورت فایل «پی. دی. اف» منتشر کنیم. بنابراین علاقمندان برای مطالعه این فهرست میتوانند به این لینک مراجعه فرمایند
مقدمه: تا قرن بیستم، جز معدود زنان و دختران دربار و خانوادههای «اهل علم و ادب»، زنان و دختران سواد خواندن و نوشتن نداشتند و از ورود به اجتماع و عرصه ادبیات محروم بودند. کشاورز صدر در اثری پژوهشی با عنوان «از رابعه تا پروین» که به شاعران زن پارسی زبان از قرن چهارم هجری تا قرن بیستم پرداخته، از میان صد و چهل و هفت شاعر، چهل و سه زن از درباریان و بقیه از طبقات مرفه بودند.
تولید و انتشار آثار ادبی به فضاهای مشخصی مانند دربارها، دیوانها، خانقاهها، و خرابات خانهها و مجالس مشاعره و محافل ادبی مردان محدود بود و زنان و دختران از شرکت در آنها محروم بودند. ادبا، اغلب زنان و دختران را از فرا گرفتن خواندن و نوشتن منع میکردند. اوحدی مراغهای گفته:
زن خود را قلم به دست مده / دست خود را قلم کنی آن به
زان که شوهر شود سیه جامه / تا که خاتون شود سیه نامه
و نظامی گنجوی نیز چنین سروده:
دختر چو گرفت خامه / ارسال کند جواب نامه
آن نامه نشان روسیاهی است / نامش چو نوشته شد گواهی است
در چنین محیطی، حجب و حیای زنانه و غیرت مردانه ایجاب میکرد زن و دختر در اندرون از چشم نا محرم پنهان بمانند و صداشان نشنیده بماند.
ز بیگانگان چشم زن کور باد / چو بیرون شد از خانه در گور باد
میرزا آقاخان کرمانی دربارهی این وضعیت ناگوار زنان ایرانی در سه مکتوب نوشته است: «زنان ایرانی نه تنها در نظرها خفیف و بیقرب و حقیر و ذلیل و مانند اسیرند بلکه از هر دانشی مهجور و از هر بینشی دور و از همه چیز عالم بیخبرند…»(۱)
در چنین فضای سنتی، جایگاه رفیع زن در خانه بود. قیود فرهنگی نیز مشوق غیبت او از عرصههای اجتماعی بود. شرم گوینده و حرمت گوش شنونده، آزرم زنانه و غیرت مردانه ایجاب میکرد برخی ممنوعیتها و محدودیتها رعایت شود. خلاقیت زنان را میتوان در هنرهای «خصوصی» از قبیل قصهگویی، گلدوزی، آشپزی، خیاطی و قالیبافی ـ یعنی هنرهایی که در حریم و فضای خاص دختران و زنان پدید میآمدند و نام و نشانی از هنرمند زن در عرصه عمومی به جای نمیگذاشتند، سراغ گرفت. صدا و جسم زن ـ این دو راویان فردیت او ـ در شبکهای از محدودیتها گرفتار و به عرصهی خصوصی تبعید شده بودند.(۲)
از اواخر قرن نوزدهم، در نتیجهی گسترش روابط ایران با کشورهای اروپا، رفت وآمدهای اروپاییها به ایران، آشنایی ایرانیان با اروپا، رسوخ افکار مترقی که به انقلاب مشروطه انجامید، آموزش و ادبیات که در انحصار مردان بود پایان گرفت و زنان و دختران ایرانی به آموزش و نوشتن روی آوردند. تا بهار سال ۱۲۸۹ صد و پنجاه مدرسه دخترانه در تهران افتتاح و یک کنگرهی آموزش زنان برگزار شد. در تبریز، اصفهان و شیراز و مشهد نیز کلاسهای تدریس دختران گشوده شد. نوشتار مشغلهی دختران و زنان نیز شد.
اثر بیبی خانم استرآبادی با عنوان «معایبالرجال» که در سال ۱۳۰۰ منتشر شد به نثر نوشته شده. خاطرات تاج السلطنه، دختر ناصرالدین شاه که آن هم به نثر نوشته شده سالها بعد منتشر شد.
در دههی دوم قرن بیستم، نخستین بار اشعار پروین اعتصامی ابتدا در مجلهی بهار و پس از مرگ او به شکل مجموعهای از اشعارش در هزار نسخه منتشر شد. از همان ابتدا، «جماعت اهل ادبیات» ـ جز تنی چون دهخدا و بهار و… ـ باورشان نمیشد که این اشعار سرودههای یک زن است. تردید، تهمت و تکذیب حتی پس از مرگ او ادامه یافت. عبدالحسین آیتی ادعا کرد سه چهارم اشعار پروین به مرد شاعری به نام رونق علیشاه تعلق دارد. فضلالله گرگانی مدعی شد که «مسلما پروین اعتصامی واقعی دهخداست. هیچ زنی، چه رسد به پروین که خجالتی، نازیبا و از لحاظ چشم راست احول بود، نمیتواند چنین اشعار زیبا و پرمغزی بسراید. اما هر کاری به کسی برازنده است . … استفاده از آیات قرآن در شعر و استعمال این همه لغات مشکل و دور از ذهن ـ آن هم در حد استادی و تخصص ـ غریب و غیر قابل هضم به نظر میآید.»(۳)
با وجود این، پروین محبوبترین شاعر زن ایرانی شد. دیوان او چندین بار به چاپ رسیده و میرسد و هر بار با تیراژی بیش از پیش.
پروین پس از گذشت این سالها، در جمهوری اسلامی هم طرفدارانی پیدا کرده که از لون دیگری است. کریم عسگری تورزنی در کتابی با عنوان «پروین اعتصامی، بزرگترین شاعره پارسی زبانان» درباره پروین و دیوان او چنین نوشته است:
«این شاعره آزاد و مبارز و ضد ظلم و ستم مملکت انقلابی اسلامی ایران در چنین عصر تاریک و آکنده از ظلم و ستم و در اجتماعی دور از فرهنگ و آلوده به انواع کثافات میزید… دست به انقلاب فرهنگی در بعد خودش میزند… و این دیوان را بر جامعه اسلامی انقلابی و ضد استبداد و ظلم و ستم ایران عرضه میکند.»
اما این آقا، شعر معروف پروین را با عنوان «زن در ایران» که به مناسبت چادربرداری سروده بود، نمیتواند نادیده بگیرد و مینویسد:
« انتقادی بر پروین رحمتالله علیها وارد است و آن این است که قطعهای دارد با عنوان «زن ایرانی» که در این قطعه از رفع حجاب بانوان سخن رانده و اشتباهی کرده که ناشی از تحت تاثیر قرارگرفتن او بوده است و در کل دیوان فقط این قطعه است که از مسایل الهی جداست… انشاءالله خداوند بخشاینده این اشتباه او را به دیده بخشش بنگرد.» (۴)
و استاد علی اکبر خوشدل «صاحب دیوان گرانسنگ خوشدل تهرانی» در تقریظی که بر کتاب مستطاب عسگری تورزنی نوشته، پای «فروغ فرخزادها» را هم به میان کشیده و خواسته با یک تیر چند نشان بزند:
«از آن جا که مدتی است بیمار قلبی و بستری هستم قادر به مطالعه کامل کتاب نبوده ولی از یک مطالعه اجمالی ذوق و سلیقه ایشان را ستوده و باید گفت کاری مفید را به ویژه در جو اسلامی ما انجام می دهند و در حفظ صاحب حقی [پروین] کوشیدهاند. خوب بیاد دارم در سالهای قبل از انقلاب هر چه توانستند در ترویج مکتب فروغ فزخزادها پرداختند و فکر عالی و اسلامی پروین را تخطئه کردند. آنان طرفدار شعر روسبی بودند و افکار عالیه اسلامی پروین را نمیپسندیدند… »(۵)
شاید فروغ فرخزاد که در طول عمر کوتاهش چماق تکفیر بسیاری بر او فرود آمد، این شعر را برای این جماعت نیز سروده است:
– ز جمع آشنایان میگریزم
– به کنجی میخزم آرام و خاموش
– نگاهم غوطه ور در تیرگیها
– به بیمار دل خود میدهم گوش
– گریزانم از این مردم که با من
– به ظاهر همدم و یکرنگ هستند
– ولی در باطن از فرط حقارت
– به دامانم دو صد پیرایه بستند.
( اسیر، چاپ هفتم، تهران، امیر کبیر، ۱۳۵۱ )
در دهههای اخیر گرایش زنان به سرودن شعر پیوسته بیشتر شده. شاید انگیزهشان این است که با زبان شعر بهتر میتوان دید و احساس، اندیشه و نیازهای عاطفی را بدون ترفندهای روایی بیان کرد. و شاید شعر با خصوصیات ویژهاش: ایجاز و اختصار، پیچیدگی، ابهـام و استعارات، هنوز هم زبان مناسب ادبی و رسانهی بی بدیل فرهنگی و اجتماعی جامعهی ایران است.
تا آنجا که نگارنده اطلاع دارد، فهرست کاملی از مجموعههای شعر زنان که تاکنون منتشر شده وجود ندارد. چندی پیش پروین شکیبا، جلد سوم اثری با عنوان «زنان سراینده معاصر» را در ۷۱۶ صفحه منتشر کرده که از چند و چون آن اطلاعی ندارم.(۶)
فهرستی که پیش روی شماست، گامی است در این راه، به این امید که علاقمندان در داخل و خارج کشور آن را تکمیل کنند. از خوانندگان درخواست میشود آنچه را که در این فهرست نادرست و ناقص به نظرشان میرسد و نیز نام و نشان مجموعههایی را که در این فهرست وجود ندارند به نشانی مدرسه فمینیستی و یا به نشانی گردآورندهی این فهرست اطلاع دهند.
Robubi@t-online.de
پانوشت ها:
(۱) به نقل از ویدا بهنام: زن ، خانواده و تجدد. در ایراننامه، سال یازدهم ، شماره ۲، ۱۳۷۲
(۲) فرزانه میلانی، نوآوری در شعر فارسی ، ایراننامه، سال پانزدهم، شماره ۳، تابستان ۱۳۷۴
(۳) حشمت مؤید، به یاد هشتادمین سالگرد تولد پروین اعتصامی ، ایراننامه، سال ششم ، شماره ۱، پاییز ۱۳۶۶۳
(۴) همانجا
(۵) همانجا.
( ۶) بررسی کتاب ، شماره ۶۶ تابستان ۱۳۹۰.
منتشرشده در مقاله
دیدگاهتان را بنویسید:
بگو علیرضا و مرا از جهنم اسمم خلاص کن
نگاه مهدی حسینزاده به جهان شعری علیرضا نوری
مهدی حسینزاده
شعر علی رضا نوری، شعری شیطنتآمیز است. شعری که سراغ سوژهٔ خاصی نمیرود بلکه سوژههای متنوع را به متن میکشاند. شعر او متنی چند سویه با لایههای فراوان و متکثر است. از این رو در شعر او نمیتوان دنبال موضوع خاصی گشت. بلکه تمام موضوعها از دریچهٔ شعر او بدل به موضوع خاص میگردند. سیاست، عشق، اجتماع، سکس، ادبیات، تاریخ همه در یک متن واحد جمع میشوند و متن ِ علیرضا نوری را میسازند.
راوی
راوی در شعر نوری غالباً خود شاعر است. در شعر او کمتر با راوی خُرد طرف هستیم. اگر هم وجود دارد برخاسته از زندگی خود شاعر است که از زیست شاعر نشئت میگیرد: (یه شب که همدان برف سنگینی باریده بود یه شب یه دختر کُرد اومد تو زندگیم گفت بیا بازی کنیم / کردیم / از اون شب به بعد هر شب همدان برف میآد حتا اون وقتای که برف نمیآد باز برف میآد و بازی رو میریزه تو جون آدم) / یکی از همین روزها اتوبوس میگیریم / میرویم تپههای هگمتانه حفاری کنیم) «تنیدن – ص۱۸» (اینجا پشت تخته سنگهای گنجنامه / پشت امامزاده کوه علفهایی قد کشیدهاند که بوی تن میدهند) «تنیدن – ص۴۲» و مثالهای بیشمار دیگری میتوان آورد که در پشت همهٔ آنها خود شاعر قرار دارد که با تمهیدات و تخیل شاعر در متن همراه میشوند.
راوی شعر نوری، راوی فرهیخته است همانطور که از عشق حرف میزند و از تنانگی از دیگر سو به سیاست میپردازدو به شاعران و ادبیات، تاریخ و وقایع معاصرنقب میزند و از هر گسترهای بخشی را به نفع شعرش مصادره میکند.
اجرا
یکی از مهمترین المانهای شعری نوری نحوهٔ مواجههٔ او با جهان کلمات است. شعر او بر بستر زبانی سیال و جریان سیال ذهن حرکت میکند. همانگونه که به نحلههای متنوع محتوایی میپردازد، زبان هم کارکرد ویژهٔ خود را در مواجهه با «خود» دارد. از این رو شعر نوری شعری تک محور و تک ساحته نیست و تلاش دارد طیفهای متنوع موضوعی را در کنار کنشگری زبان به چالش بکشد: (خراش نینداز به چهرهٔ هوا/ چاقو را از گردهٔ هوا دربیاور/ دستهای هوا را باز کن/ و بگو هوا هوا / تو را کشتند/ تو را در آغاز کتاب کشتند/ در انحنای تن زن کشتند/ در هواخوری زندان الوند/ و تو را به جزیره تبعید کردند و کردند
هوا قدی خمیده داشت قبلا بلند/ هوا دورهای زن بود در اواسط دههٔ چهل/ هوا انقلاب کرد و مثل سگ پشیمان شد/ و سینه سرخی از دهان هوا رفت که رفت/ برای شهری که هوایش را کشتند) «از یک شعر» (نرفته باشی امشب از درون خاک ها/ نرفته باشی که تا دو روز دیگر آن قلب چند وجهیات هنوز گِرد و گرم است/ تو را کشتند/ نه/ نه/ تو را کُشتاندند/ می فهمی/ به رنگ بادها/ به شرح آن دو چشم عمیق/ و خیابانی از قلبهای تلنبار که کنار هم میتپند و چون موشی بالا و پایین میپرند/ کجا میتوان شهر را یکجا میان جیب کوچکی جا داد و سوت زنان گم شد) «از یک شعر» یا در این سطرها از شعری دیگر: (گر دنیا را حواله دادهام به تخم چپم/اگر خیره میشوم به ملکوت و آلتم را نشانش میدهم/اگر در دستشویی گریه میکنم/ اگر/ اگر/ لعنت به این اگر که نشست بر گردهٔ زمان/ و اجازهٔ رقص به اندام تو نداد).
یکی از موارد دیگر استفادهٔ شاعر از اروتیسم عیان و بیپرده در بستر زبانی متن است جایی که همهٔ عناصر مورد اشارهٔ شاعر از مذهب، سیاست، اجتماع، عشق و… را یا با چاشنی زن و زنانگی یا با بهره گیری از الفاظ تند که در زبان شفاهی کاربرد دارد ممزوج میکند و به نفع متن مصادره مینماید. شعر او شعری قضاوت گر نیست بلکه شعری به سُخره گیرنده ست وگاه عصیانگر:
(جای تجاوز در تنت پیداست
در طول عمر تو خیلیها به زمان تجاوز کردند
یهوه
زرتشت
موسی
عیسی
فارقلیط
کسی که گوش را آفرید
کسی که به گوشهای تو دست برد
کسی که برای بوسیدن تو به لبهای من آموخت:
زنان را بوسه دیوانه میکند
کسی که با تمام قلبش زنی را میبوسد / تنهاست
کسی که با نوک انگشت، زنان را میبوسد/ تنهاتر است
روی چهل سالگی مکث کردهام
مرا با همین قیافه به سلولهای خاکستریات بسپار
اینجا خاور میانه است
هر لحظه یک خناس میتواند زیبایی تو را به گُه بکشد)
فرم اجرایی
منتشرشده در نقد شعر
دیدگاهتان را بنویسید:
طنز و طنزینه
«طنز و طنزینه از عبید تا امروز»
————————————————-
برای شنیدن این مصاحبه روی فلش پایین فشار دهید:
منتشرشده در معرفیی یک هنرمند
دیدگاهتان را بنویسید:
انبوهی از کلمات از جان نویسندگان و شاعران این سرزمین*
یادداشتی از: آرش نصرتاللهی
عکسِ کنارهی میز کار من است که همیشه کنار من است. انبوهی از کلمات که از جان نویسندگان و شاعران این سرزمین به من رسیده است.
صبح امروز را با جریان بی مایهای در رسانه که نویسنده و شاعر را بیکار میدانسته و از آن مضحکه ساخته، شروع کردم.
وقتی در خانه، نوشتن را بیکاری میدانند، از خیابان چه انتظاری داریم، از رسانه که دیگر هیچ!
به بچهها یاد بدهیم که نویسندگی، بیکاری نیست بلکه مهمترین شغلی ست که هر انسانی میتواند داشته باشد و هر جامعهای به آن نیاز دارد، ساختن است، ساختن فرهنگ که ذره ذره و طی سالیان دراز ساخته میشود. وضعیت نویسندگان و شاعران ایرانی که یکی در بند و دیگری در هجر و دیگری نگران اقساط آخر ماه است، حاصل همین نگاهیست که او را بیکار میداند و مینشیند به مضحکهی این بیکاری. نه خیر آقایان! بیکار نیستند، به قدرت ادبیات در برابر جریان قدرت فکر میکنند و میخواهند به امثال شما کمک کنند که آگاهتر شوید، ایستادهتر، کمتر کمر خم کنید.
به عکس کنارهی میز من، خوب نگاه کنید! کدامشان را میشناسید؟ چند خط از این کتابها را خواندهاید؟ آن کتاب آبی رنگ «پنج اقلیم حضور» داریوش شایگان را خواندهاید؟ دربارهی شاعرانگی ایرانیان است که شما از آن بهرهای نبردهاید، رضا براهنی، بیژن الهی، شاملو. بروید بخوانید آقایان بروید بخوانید، با شما هستم، با شما سه نفر؛ رامبد جوان، خداداد عزیزی و فیروز کریمی. اگر هم نمیخوانید، افتخار نکنید به نخواندن. برای شما بد است برای ما هم. با این حرفها کتابخوان نمیشوید اما لطفن کتاب «فوتبال علیه دشمن» سایمون کوپر با ترجمه عادل فردوسی پور را بخوانید که هم فوتبال را بفهمید هم منش و روش عادل به یادتان بیاید. خواندن کتاب برایتان دشوار است؟ نسخهی شنیدنی هم دارد. پنجاه و دو هزار تومان است البته برای شما که اولین خریدتان است، میشود بیستوپنج هزار تومان! «روزی روزگاری فوتبال» نوشتهی «حمیدرضا صدر» هم هست. خلاصه بخوانید، برای شما نوشتهاند، بیکار نبودهاند، میتوانستند بروند دنبال خندیدن به دیگران، کلاه برداشتن و کلاه گذاشتن سر دیگران و حتا کارهای سودآور بازار. میتوانستند عمرشان را پشت یک میز اداره بگذرانند و حتا آن وسطها زیرمیزی و این ها بگیرند اما نکردند.
عکس کنارهی میز کار من را فراموش نکنید، من در یک شرکت ساختمانی کار میکنم و به خاطر خودم، همکارانم و هر کس که وارد اتاقم میشود، این عکس را زدهام روی دیوارهی شیشهای و آن کتابها را چیدهام پای عکس که قدرت ادبیات را فراموش نکنیم!
*عنوان مطلب گرفته شده از متن نوشته، توسط رسانه
منتشرشده در یادداشتهای پراکنده
دیدگاهتان را بنویسید: