می‌گویند ۱۰۰

منتشرشده در می‌گویند | دیدگاه‌تان را بنویسید:

واژگان خانگی


یک شعر از: مسعود احمدی

«در مرکز این تابلو»

در این متن که نوشته‌ای

گلدان هست

میز دو صندلی و دو فنجان

پنجره نیمه باز باران و آفتاب و رنگین کمان

اما

نه از عطر چای در قوری خبری هست نه از شمیم گل‌های در گلدان

و نه حتا

از بوی دود سیگار مردی

که نشسته است

بر صندلی

روبه‌روی تو در مرکز این تابلو

 

ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در اشعار این شماره | دیدگاه‌تان را بنویسید:

صورت‌نامه ۱۰۸

منتشرشده در صورت‌نامه | دیدگاه‌تان را بنویسید:

نگاهی به مجموعه‌ی شعر “رود، خانه ندارد”

 

شبنم آذر مجموعه شعر تازه‌ای منتشر کرده است: “رود، خانه ندارد” (نشر نوبنیاد “دید” در کلن، آلمان). او در شعر بلند “دست می‌کشی به صدایم” از این مجموعه، خلقت را از جهت عکس شروع می کند؛ جهان را که به هر حال وجود دارد و یک دروغ ناخواسته است، در طول شش روز پشت سر می‌گذارد و به جای آن، جهان شعری خودش را خلق می‌کند، روز هفتم استراحت می‌کند و سرانجام از همه آن صورت‌ها و از جهانی که می‌بینیم، چیزی نمی‌ماند. او در باوری شاعرانه،به هدف خود یعنی به اصل وجود برگشته و از دروغ به حقیقت رسیده است.

“رود، خانه ندارد”، مجموعه شعر، شبنم آذر، (نشر نوبنیاد “دید” در کلن، آلمان)

در این مسیر معکوس، هر روز یک “صورت” دارد:

صورت نخست، همان زندگی واقعی (و از دید شاعر دروغین) است.

صورت دوم، به سوی مرگ دویدن و به خواب بزرگ پیوستن است.

صورت سوم نشان می‌دهد که این مرگ شاعرانه، از آن مرگ‌های معمولی نیست. شاعر هنوز در میانه مرگ و زندگی ایستاده و در ستایش هر دو می‌سراید. از این منظر، زندگی و مرگ برای او یکی است.

ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در نقد شعر | دیدگاه‌تان را بنویسید:

در غم سفر مسعود احمدی

«مبادا که در دهر دیر ایستی
مصیبت بود پیری و نیستی»
                   -فردوسی-

شعر از: حبیب شوکتی

 

دست‌هایم را ببندید 

تقصیر دست‌ها نیست

که مسعود رفت

محض احتیاط دهانم را هم

چسب بزنید

چشم‌هایم چیزهایی را

که قرار نیست می‌بیند

این‌همه مرگ برای چیست

کمی باغچه بیاورید

کمی چراغ

شاید فروغ هوس کند که بیاید

کوچه‌های سالخورده 

خاطرات کم‌رنگ

پاهای سال‌های دور

چشم‌هایم را ببندید

این‌همه خبرهای سرد

کار این ریش‌های سفید است

که شناسنامه‌ام را می‌جود

وگرنه شاعران عاشق نمی‌میرند

حتی اگر نشانی‌ی خانه‌شان را عوض کنید.

 

منتشرشده در شعر | دیدگاه‌تان را بنویسید:

نگاه کیوان اصلاح‌پذبر به‌کتاب شعر “دارم به آخر خودم نزدیک می‌شوم”

تاویل من از کتاب شعر ” دارم به آخر خودم نزدیک می‌شوم “ 

شاعر : مسعود احمدی 

نشر : بوتیمار ۱۳۹۳

——————–

الف – محتوا

کتاب شامل ۴۷ شعر است . همه شعرها عنوان‌دار هستند و تاریخ سرایش شعرها در پایان هر شعر درج شده است . اما شعرها به ترتیب تاریخ چاپ نشده‌اند . فی‌المثل شعر اول به آبان ‌‌ ۸۹ تعلق دارد و شعر آخر به مرداد ۸۴. این عدم نظم تاریخی البته علتی دارد! اگر محتوای شعرها به دقت بررسی شود خواهیم دید که نه با یک مجموعه شعر بلکه با یک شعر بلند روبرو هستیم که بشکل شعرهای جداگانه درآمده است! این شعر بلند تاریخچه‌ی یک عشق است . عشقی که با شعر نویسی در هم آمیخته است. 

( لابد عاشقم که این کلمات فرمان جان را می‌برند )

  این شعر بلند با تولد خوداگاهی یک ” شاعر – عاشق” از موقعیت خود در اتاقی پر از کاغذ و روان‌نویس و خودکار شروع می‌شود و پس از طی مراحل مختلف زندگی به مرگ همان “شاعر – عاشق”ی که با از دست دادن معشوق خود حکم به پایان شعر داده است، ختم می‌شود.

 ( دارم به آخر خودم می‌رسم … به انتهای هرچه دوستت‌دارمی که تو گفتی دیگری گفت و او ) 

  تقسیم‌بندی این شعر بلند – کتاب شعر به این صورت است: 

۱- آغاز “من” بعنوان شاعر و جستجوگر “تو” با مقیاس گذشته‌های باشکوه: (“عین این فنجان مثل این خودکار “)

۲- عاشقی “من” با “تو” و دوره کوتاه وصال: سه شعر (از ” قاب عکس “تا انتهای” باید بشکنند می‌شکنند”)

۳- گلایه از دوری‌های گاه بگاه “تو” و آغاز نامنظم هجران‌ها: شش شعر (از “یلدا را به یاد بیاور ” تا انتهای ” چترت را بردار “)

۴- امید و انتظار برای بازگشت “تو” و فراخواندن معشوق به تکرار خوشی‌ها : سیزده شعر ( از “سه‌شنبه‌های ده خط در میان “تا انتهای” کنجی از بهشت”) 

۵- شکوه و شکایت از نبودن “تو” و گلایه از معشوق بی‌وفا: ده شعر (از “سایه سبز یک گلابی” تا انتهای ” تا کی”) 

۶- آمادگی برای جدایی کامل “تو” همراه با حمله به وضعیت اسفناک معشوق در غیاب رهبری شاعر و آرزوی خودکشی ادیبانه: ده شعر (از “کلیدلل” تا انتهای ” این لورکا ” ) 

۷- پذیرش جدایی کامل ” تو ” و سوگواری برای غیبت معشوق که بی عاشق مرده است : سه شعر ( ” آن دم که عدم ” تا انتهای ششمین روز از ماه تیر ” ) 

۸- نابودی ” من ” بعنوان شاعر و عاشق پس از باور به مرگ معشوق : یک شعر (” دارم به آخر خودم نزدیک می‌شوم “) 

————————————————————————————- 

اکنون به تحلیل کامل شعرها از منظر این تقسیم بندی می پردازیم 

ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در نقد شعر | دیدگاه‌تان را بنویسید:

شعرخوانی‌ی حافظ موسوی

برای دیدن و شنیدن این شعرخوانی روی تصوی شاعر در ذیل این سطر فشار دهید.

منتشرشده در با صدای شاعر | دیدگاه‌تان را بنویسید:

عکس‌های نادر

شماره‌ی ۱۶

منتشرشده در عکس‌های نادر | دیدگاه‌تان را بنویسید:

زيست شاعر معاصر


نوشته:علی‌رضا نوری

اگر زيست شاعر معاصر را بشود دوره‌بندی كرد، دوره‌ي اخير يعنی بعد از دی ٩٦ اسفناك‌ترينِ دوره‌هاست. همان كه آگامبن نام وضعيت استثنايي بر آن می‌گذارد. وضعيتي كه ماشین استبداد براي پيش‌برد اهدافش به آن پناه مي‌برد و در لواي چنين وضعيتي كه پر از ترس و اضطراب و زندان و قتل است دست‌های خونی‌اش را بی‌هیچ واهمه‌ای رو به دوربین‌ها می‌گیرد. تفاوت امروز با گذشته اين است كه ماشین استبداد امروز در حال رو بازی كردن است. مشروعيت، وجه عمومي، نظر مردم و.. برايش ديگر پشيزي ارزش ندارد. چرا که دیگر چیزی برای پنهان کردن نمانده است، همه چیز آشکار و عیان است. شاعر امروز در يكي از حادترين وضعيت‌های کل تاریخ ايستاده است؛ بايد ببيند، خوب ببيند، ثبت كند، مداخله كند، گزارش دهد.

عفونت و جراحت به عميق‌ترين لايه‌های روح و روان رسيده است. هر لحظه، هر دقيقه، هر روز ، بدن‌های متلاشی، متلاشی‌تر می‌شوند. مصيبت و بدبختي و سيل و زلزله و بيماري از همه جا می‌بارد. هر شاعري بايد استخوانش را در خون بزند و بنويسد. اين همه ظلم را بايد جايي ثبت كرد. ماشين استبداد هر لحظه رو به عقب می‌رود و ديروز را می‌بلعد، بعد رو به جلو می‌آيد و امروز را می‌بلعد، فردا را می‌بلعد و از معناي زندگي تهي می‌كند. زیستن در حال، غنیمت شمردن دم، ایجاد حس خوب، … کلاه گشادی هستند که امروزه روز بر سر مردم گذاشته‌اند. حالا نه اثري از ديروز مانده است و نه رنگي از فردا پيداست. شاعران واقعي ديروز را به امروز و امروز را به فردا گره می‌زنند و عليه فراموشي می‌نويسند. اين كينه و تنفري كه در نوشته‌هاي‌مان عليه يكديگر به كار بسته‌ايم نفس ما را گرفته است. دست از سر هم برداريم خصم جای ديگری نشسته است.

زمان آن رسيده است كه شعر فارسي بار ديگر طنين‌دار شود (طنين در راديكال‌ترين وجهش) و بتواند در مناسب‌ترين جايي كه مي‌تواند بايستد. بتواند دقیقه‌ی مهمی از تاریخی باشد که از در و دیوار بی‌شرفی و کذابی و قتل و جنون و فاجعه و سانسور و بیماری و بی‌حسی تاریخی می‌بارد.

پل ويريليو اصطلاحي دارد مناسب آن‌هايي كه در چنين وضعيت‌هايی سكوت می‌كنند؛ ويريليو اين سكوت رذيلانه را ” لالي گزينی” می‌نامد. نوعي واكنشِ ناواكنش كه پشت آن ترس از حذف شدن، نديده شدن، قطع شدن امكانات آشكار و پنهان خوابيده است. همان واكنشی كه خيلي از هنرمندان در مقابل اردوگاه‌های كار اجباری و اردوگاه‌های مرگ نازی اختيار كردند.

منتشرشده در مقاله, یادداشت‌های پراکنده | دیدگاه‌تان را بنویسید:

یعنی‌ من‌ این‌جا می‌میرم‌*

 این نوشته در اینستاگرام خانم فرخنده حاجی‌زاده آمده:

منیروی عزیز در سوگ “چوبک” می‌نویسد:
 
در شهر “سیاتل‌ آمریکا” ماهی‌ غریبی‌ است‌ به‌ نام‌ «سالمن‌» که‌ اندک‌ زمانی‌ بعد از تولد به‌ اقیانوس‌ می‌رود تا زندگی‌ کند و چند ماهی‌ پیش‌ از مرگ‌ به‌ زادگاه‌ خود بر می‌گردد. بر می‌گردد تا همانجا که‌ به‌ دنیا آمده‌ است‌ بمیرد. در بازگشت‌ جریان‌ آب‌ به‌ خلاف‌ حرکت‌ ماهی‌ است‌. گاهی‌ روزها می‌گذرد و ماهی‌ یک‌ میلیمتر هم‌ جلو نمی‌آید. من‌ ساعت ها در پشت‌ شیشه‌ای‌ در سیاتل‌ یکی‌ از آن‌ها را زیر نظرگرفته‌ام‌. با چه‌ تقلایی‌، با چه‌ توانی‌، جریان‌ مخالف‌ آب‌ را پس‌ می‌زند.! چه‌ نگاهی‌ دارد این‌ ماهی‌، هرلحظه‌ که‌ پیش‌ می‌رود و هنگامی‌ که‌ فشار آب‌ دوباره‌ او را به‌ عقب‌ می‌راند! نگاه‌ ایرانیان‌ دور از وطن‌ همیشه‌ مرا به‌ یاد این‌ ماهی‌ می‌اندازد. حالا می‌توانم‌ بگویم‌ که‌ صادق‌ چوبک‌، در آخرین‌ لحظات‌ زندگی‌، چطور با بهت‌ و حیرت‌ نگاه‌ کرده‌، چطور با امواج‌ مخالف‌ دست‌ به‌ گریبان‌ شده‌ و پیش‌ از این‌که‌ خورشید زادگاهش‌ را ببیند از نفس‌ افتاده‌. و نمی‌دانم‌ در آن‌ لحظه‌ جمله‌ای‌ را که‌، روزگار نه‌ چندان‌ پیش‌ از این‌، به‌ من‌ گفت‌ به‌ یاد آورده‌؟ در آن‌ لحظات‌ آن‌ ثانیه‌های‌ آخر: تو فکر می‌کنی‌ من‌ این‌جا می‌میرم‌؟ اینجا توی‌ این‌ غربت‌…، ماهی‌ سالمن‌ نمی‌خواهد در اقیانوس‌ بمیرد. رودخانه‌ خودش‌ را می‌خواهد، زادگاه‌ خودش‌ را. چه‌ سخنی‌ می‌شود گفت‌ درباره‌ی‌ نویسنده‌ای‌ که‌ کتاب‌هایش‌ بیست‌ سال‌ اجازه‌ چاپ‌ نداشته‌ و تاریخ‌ انتشار قصه‌هایش‌ همه‌ به‌ قبل‌ از انقلاب‌ بر می‌گردد. حالا چوبک‌ هم‌ نیست‌ که‌ می‌گفت‌: وقتی‌ به‌ مرگ‌ فکرمی‌کنم‌ خوابم‌ نمی‌برد. هر شب‌ منتظرم‌ که‌ صبح‌ شود و خورشید را دوباره‌ ببینم‌، صدای‌ قدسی‌ (همسرم‌) را بشنوم‌. گاهی‌ با خودم‌ حرف‌ می‌زنم‌، یعنی‌ من‌ این‌جا می‌میرم‌…؟ بعد می‌گوید: بتهوون‌ هم‌ مرد، شکسپیر هم‌ مرد،…اما دلم‌ می‌خواهد قبل‌ از مرگ‌ یکبار هم‌ که‌ شده‌، توی‌ آن‌ گرما و شرجی‌ بوشهر، تکیه‌ بدم‌ به‌ نخلی‌ و یک‌ کاسه‌ آب‌ خنک‌ بخورم‌…دختر، هر وقت‌ رفتی‌ ولایت‌، هر جا نشستی‌ یاد من‌ بکن‌،…یاد من‌ باش‌ و بعد از فایـز می‌خواند:

*اگر شاهی‌ بمیرد از وطن‌ دور*

*به‌خواری‌ می‌برندش‌ برسر گور*

*صادق چوبک*

*زاده ۱۴ تیرماه ۱۲۹۵ بوشهــر* *درگذشته ۱۳ تیـرماه ۱۳۷۷ برکلی*

 

*عنوان برگزیده برگرفته از متن فوق و از حرف‌های صاقچوبک است

منتشرشده در یادداشت‌های پراکنده | دیدگاه‌تان را بنویسید:

سرفصل‌هاى موسيقى ايران «نامه‌ی سیزدهم»

 
تصویر عماد رام

عماد رام

هلن شوکتی در هر شماره به معرفی آلات موسیقی و یا نخبگان موسیقی ایرانی می‌پردازد که از نظرتان می‌گذرد.

فصل دوازدهم


هلن شوکتی

 

 

روز پنجم ژوئن هرسال در جهان آزاد و در میان مردم متحد! این روز را «روز جهانی حفاظت محیط زیست» نامیده آن را جشن می‌گیرند.

ایرانیان در اول تیر ماه جشن آب پاشونک و در روز دوازدهم تیر ماه جشن تیرگان را بر پا می داشتند.

بیش‌ترین جشن‌های تابستانی با ستایش آب و باران همراه بود، چرا که در باور ایرانیان باستان، باران از عناصر مقدس به شمار می ‌رفته و مردم همه‌ی (هم وغم) خود را بکار می‌بستند تا آب آلوده نشود و پاک باقی بماند.

در دین زردتشت هم حفاظت محیط زیست یکی از خویش‌کاری‌های مردم شمرده می‌شد و برخی از زیباترین یشت‌های اوستا به فرشته آب یعنی ناهید اختصاص دارد که جشن آب پاشونک و یا جشن گشایش خراج در ستایش او برگزار می‌شد. 

ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در سرفصل‌های موسیقی‌ی ایران | دیدگاه‌تان را بنویسید:

در باره‌ی منوچهر نیستانی

تهران- ایرنا- منوچهر نیستانی یکی از برجسته‌ترین شاعران معاصر است که در قالب‌ و شکل‌های مختلف همچون غزل و نیمایی به سرودن شعر پرداخت. او به نوعی در ساختار و مضمون غزل نوآوری و زبان شعر را به زبان گفتار و محاوره نزدیک کرده است. وی توانست بسیاری از لحن‌ها را که تا آن روز به شعر راه‌نیافته بودند، وارد دفتر شعر کند و مسیر را برای شاعران پس از خود هموار سازد.

وقتی که تاریخ ادبیات معاصر کشور را کنکاش می‌کنیم به برخی نام ها و اسامی برمی خوریم که در دوره‌های مختلف بسیار پرآوازه و فعال بودند، شخصیت هایی نظیر منوچهر نیستانی که امروز جز نامشان و دفتر شعری که به سهولت در دسترس نیست، چیز زیادی باقی نمانده است. منوچهر نیستانی شاعر معاصر ایرانی است که در قالب‌ها و شکل های مختلف همچون غزل و نیمایی شعر سرود. مضامین اصلی شعرش را «اندوه» دانسته‌اند. (۱) تخلص او در شعر «بهمنش» بود، وی افزون بر سرودن شعر در زمینه پژوهش ادبی و ترجمه نیز آثاری از خود برجای گذاشته است. (۲)

زندگینامه منوچهر نیستانی

منوچهر نیستانی چهارم آبان ۱۳۱۵ خورشیدی در کرمان چشم به جهان گشود. او تحصیلات خود را تا پایان مقطع متوسطه در زادگاهش گذراند. منوچهر تحصیل خود را در مدرسه دارالفنون ادامه داد و همین آغاز راهی برای سرودن اشعارش شد. پس از پایان دوره های آموزشی اولیه در ۱۳۳۴ خورشیدی در دانشسرای عالی تهران شروع به تحصیلات آکادمیک کرد و در ۱۳۳۷ خورشیدی در رشته زبان و ادبیات فارسی موفق به اخذ مدرک کارشناسی شد.

 

نخستین اشعارش در روزنامه‌های بیداری و اندیشه کرمان به چاپ رسید. شعرهای تند سیاسی‌اش را با نام مستعار در روزنامه‌های چلنگر، توفیق، رزم و مردم به چاپ رساند. نیستانی چند شعر هم برای کودکان سروده است. او شعرها و نوشته‌های کودکانه‌اش را در سال‌های ۱۳۳۴ تا ۱۳۳۵ بیشتر با نام مستعار «نی‌نی» در صفحه کودکان مجله «امید ایران» به نام‌های «بچه‌های امروز» به چاپ می‌رساند.(۳)

ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در مقاله | دیدگاه‌تان را بنویسید:

لالایی شعر برای خواباندن مرگ

نوشته: علی یاری

لالایی شعر برای خواباندن مرگ

[در حاشیه‌ی شعر بیژن جلالی. کوتاه‌شده برای فرسته‌ی اینستاگرامی]

بیژن جلالی (١٣٠٦-١٣٧٨) شاعری برکنار از هیاهوهای مرسوم حوزه‌ی ادبیات بود. ارتباطاتش محدود بود. تنها زیست و جهان ویژه‌ای برای خود داشت. نخستین دفتر شعرش را (روزها: مروارید) ١٣٤١ منتشر کرد. یکّه‌روی او از همین دفتر آغاز شد و تا آخرین سروده‌ها ادامه داشت. زبانش به نثر پهلو می‌زد. زبانِ هنجارمند، نرم‌آهنگ و بی‌آرایش جلالی از همین دفتر تا روزی که شعر نوشت، کمتر دچار تکانه‌ای شد. شعرش از منطقِ عروض نیمایی و آنچه زبان شاملویی می‌خوانیم یا به طور کلی از هر گونه آرایش وزنی برکنار بود. اگر بخواهیم تنها و تنها یک شاعر سهلِ ممتنع‌گو را در میان نوگرایان معاصر برگزینیم، آن کس به گمان من، بیژن جلالی است. آنچه «امتناعِ» شعر او را رقم می‌زند، چشم‌اندازی است که از آن می‌نگرد و جهان را تعبیر می‌کند. مرور شعرش چنین می‌نماید که این چشم‌انداز دور از دست نیست؛ اما اگر باریک‌بین باشیم، می‌فهمیم این «طرز دیدن» است که تقلیدِ کار او را «ممتنع» کرده، نه جایی که ایستاده‌ایم.

ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در معرفی‌ی یک هنرمند, مقاله | دیدگاه‌تان را بنویسید:

شعر در همه‌جا هست

 
 
 

(مروری مختصر بر کتاب ” تاس را دوباره بینداز ” پرویز گراوند- نشر سوسا _ نوبت چاپ ۱۴۰۰ )

از: علی فتحی مقدم

این مطلب را به بهانه‌ی نشر کتاب ( تاس را دوباره بینداز ) با اسم اصلی ( ایران – این‌جا تا ابد مین‌گذاری شده ) نوشته‌ام . کتاب شعری از پرویز گراوند .
هر دو نام را دوست دارم چرا که اسم اصلی با محوریت ایران، هم تاکید بر روزنامه‌ی ایران دارد که بریده‌های روزنامه از آن است؛ هم اشاره بر ایرانِ جغرافیایی و وطن. که این نام، خود تیتر مقاله‌ای کوتاه از روزنامه‌ی ایران بوده است که در متن کتاب هم وجود دارد:
(( ایران
این‌جا تا ابد مین‌گذاری شده!
این سطر روزنامه
انجامت می‌دهد
اجرایت می‌کند
زیرت را خالی می‌کند
و نوشته‌هایت را می‌کوبد توی سرت
ایران!
روزنامه‌ی ارزانی‌ست
در دسترس است
تاریخ و جغرافیا دارد
ایرانی بودن دردسر دارد
هوشنگ‌ایرانی بودن چندین برابر دردسر دارد
“نیبون- نیبون
غار کبود می‌دود” ))
(صص ۲ و ۳ _ تاس را دوباره بینداز).
و آن‌چه را در (شعری شبیه مقدمه یا مقدمه‌ای شبیه شعر ) بیان‌ می‌کند در موخره‌ی کتاب با نثرنوشته‌ای توضیح می‌دهد: ((انتخاب روزنامه‌ی ایران هم اتفاقی بوده است دلایلش هم اتفاقی‌ست. روزنامه‌ی ایران ارزان و در دسترس است. بر اکثر دکه‌های روزنامه فروشی می‌توان پیدایش کرد و کلمه‌ی ایران‌اش مرا به تاریخ و جغرافیا و جامعه پیوند می‌زند / ص ۸۷ _ همان))
و اما (تاس را دوباره بینداز) که کتاب با همین عنوان به خاطر ضوابط نشر به چاپ رسیده است؛ به نوبه‌ی خود عنوانی‌ست که باز با متن همخوانی دارد به ویژه با توضیحاتی که شاعر در موخره‌ی کتاب آورده است، چنان‌که در متنِ کوتاه موخره چندین بار بر تاس‌اندازی با کلمات و احتمالات یاد شده است:
((‌این مجموعه در واقع بخشی از تاس‌اندازی‌های من با کلمات است در رابطه با هر متن اگر تاس را دوباره بیندازم؛ نوشته‌ها و مکتوبات دیگری جز آن‌چه مکتوب کرده‌ام ایجاد می‌شود/ ص. ۸۶ همان)).
گراوند در این مجموعه از بازی با کلمات (آمیرزا) و از دنیای احتمالات و بازه‌ی صفر و یک که دنیای احتمالات در آن در نوسان است و از هاله‌ی کلمات از چیزی شبیه میدان مغناطیسی کلمات و جای‌گشت آن‌ها در جملات می‌گوید. از این روست که در این مجموعه گاهی برای یک متنِ روزنامه چندین جای‌گشت از کلمات ارائه می‌دهد، ارائه ی متن‌هایی متفاوت با کلماتی یکسان و برآمده از جای‌گشت و احتمالات ناشی از آن‌ها. و اما آن‌چه در این مجموعه با دید می‌آید تصنعی نبودن کاری‌ست که شاعر در این مجموعه انجام داده است و همین نقطه‌ی قوّت کارِ او محسوب می‌شود. تو گوئی این شعرها فارغ از پیش‌اندیشی در ازلیت خویش سروده شدند. و این‌جاست که حرف علی قنبری را در یک استوری که در معرفی این‌کتاب گذاشت کافی می دانم که گفت: ((معرفی یک کتاب خوب/ یک کات آپِ عالی)).

ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در نقد شعر | دیدگاه‌تان را بنویسید:

عکس روز

زندگی زیبا……..؟!

ما انسان‌ها چه نکرده‌ایم!!

نگاه کنید به این کودک معصوم! به مرگ فکر کنید تصور کنید مرگ این انسان بی‌گناه را که قربانی‌ی زیاده‌خواهی‌ی جهانخواران بزرگ است. آن‌ها که در لباس خیرخواهی همه‌چیز ملت‌ها را به یغما می‌برند. آن‌چه می‌ماند انسان‌هایی مثل این تصویر است که کسی اگر احساس داشته باشد نمی‌خواهد تصور کند لحظاتی را که این کودک اسیر چنگال خفا ش منتظر در تصویر است.

منتشرشده در عکس روز | دیدگاه‌تان را بنویسید:

منتشرشده در سرفصل | دیدگاه‌تان را بنویسید: