منتشرشده در سرفصل | دیدگاه‌تان را بنویسید:

می‌گویند ۱۰۲

منتشرشده در می‌گویند | دیدگاه‌تان را بنویسید:

واژگان خانگی

 

 


یک شعر از: حسن آذری

ساده‌ام اما
راحت از دهان جهان
پاِین نخواهم رفت
دارم به‌گردنم یاد می‌دهم
چگونه در گلوی طناب
                   گیر کند

 


یک شعر از: احمدرضا احمدی

حقیقت دارد

تو را دوست دارم

در این باران

می‌خواستم تو

در انتهای خیابان نشسته

باشی

من عبور کنم

سلام کنم

ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در اشعار این شماره | دیدگاه‌تان را بنویسید:

صورت‌نامه ۱۱۰

منتشرشده در صورت‌نامه | دیدگاه‌تان را بنویسید:

کاش این هیولا هزار سر می‌داشت!

 

«از صورت‌کتاب علی سرهنگی

به یاد صمد برای سالگرد سفرش» 

 

یک نکته ازاین معنی 

یادداشتی از احمد شاملو 

برای صمد بهرنگی

.

…………………………...کاش این هیولا هزار سر می‌داشت!

.

شهری است که ویران می‌شود‌، نه فرونشستن بامی ‌… باغی است که تاراج می‌شود‌، نه پرپر شدن گلی ‌… چلچراغی است که در هم می‌شکند‌، نه فرومردن شمعی …وسنگری است که تسلیم می‌شود ،نه از پا در آمدن مبارزی‌…!

.

صمد چهره‌ی حیرت انگیز تعهد بود ‌. تعهدی که به حق می‌باید با مضاف غول و هیولا توصیف شود: ‹‹غول تعهد!››‌، ‹‹هیولای تعهد!››… چرا که هیچ چیز در هیچ دور و زمانه‌ای هم چون ‹‹تعهد روشنفکران وهنرمندان جامعه›› خوف‌انگیز و آسایش بر هم‌زن و خانه خراب کن کژی‌ها و کاستی‌ها نیست‌ …

چرا که تعهد اژدهایی است که گران بها‌ترین گنج عالم را پاس می‌دارد‌: گنجی که نامش آزادی وحق حیات ملت‌ها است ‌.

.

واین اژدهای پاسدار‌، می‌باید از دسترس مرگ دور بماند تا آن گنج عظیم را از دسترس تاراجیان دور بدارد…  می‌باید اژدهایی باشد بی‌مرگ وبی‌آشتی ‌… وبدین سبب می‌باید هزار سرداشته باشد ویک سودا. اما اگر یک سرش باشد و هزار سودا‌، چون مرگ بر او بتازد‌، گنج بی‌پاسدار می‌ماند ‌…

.

صمد سری از این هیولا بود. ‌

وکاش …. کاش این هیولا‌، از آن گونه سر، هزار می‌داشت‌؛ 

هزاران می‌داشت!

منتشرشده در یادداشت‌های پراکنده | دیدگاه‌تان را بنویسید:

ما به یک ارغوان بی‌رمق آویزان شده‌ایم*


آمده در صورت‌کتاب پیرایه یغمایی

 

نوشته : پیرایه یغمایی

الان بیش از دو هفته است که تمام رسانه‌ها پُر شده از سایه و مرگش، مرام سیاسی‌اش، توده‌ای‌گری‌اش، دنبال آخوندها افتادنش، محل دفنش ،تشییع‌اش، خاک سپاری‌اش، ارغوانش، خیلی خسته شدیم از بس با این اخبار ناجالب برخورد کردیم و کامنت‌های (روحش شاد، روحش شاد) را قورت دادیم، و از بس دوستان عزیزمان را دیدیم که از سر این چیزها با هم در گیر شده‌اند. بگذاریم روح آن از دست رفته در این سفر کمی آرام بگيرد.

ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در یادداشت‌های پراکنده | دیدگاه‌تان را بنویسید:

چرا چای‌تان را صرف نمی‌كنيد دارد يخ می‌كند!

 

چای ……………………….گپ ………………………..طنز

گفت‌وگوی جالب عمران صلاحی با پرویز شاپور 

 از برنامه رادیویی «منزوی» به انتخاب گل آقا

.

……………………………………… چرا چايتان را صرف نمی‌كنيد دارد يخ می‌كند!

.

اشاره: سالمرگ پرویز شاپور را بهانه كرديم تا مصاحبه‌ای خواندنی از مرحوم عمران صلاحي با مرحوم شاپور را نقل كنيم…در برنامه ان روز نقدی شده بود بر كتاب كاريكلماتور پرويز شاپور كه از طرف انتشارات نمونه به چاپ دوم رسيده بود و به همين مناسبت گفت‌وگوي كوتاهی خواهيد خواند از پرويز شاپور به‌عنوان مؤلف كتاب و عمران صلاحی به‌عنوان منتقد كتاب… حسين منزوي شاعر معروف و غزلسراي خوب معاصر مسئول این برنامه بود كه در گروه ادب امروز راديو با شاعر بلندآوازه نادر نادرپور همكاری می‌كرد…عمران می‌پرسيد و شاپور جواب می‌داد… مصاحبه‌ای بود غيرعادی… حالا شما قيافه شنوندگان جدی برنامه را تصور بفرماييد كه به چه وضعی درآمده بود…!….درعکس پرویزشاپوررادرکنارعمران صلاحی و بیژن اسدی پورمی‌بینید ………..سردبیر

.

*آقاي شاپور، سلام عرض می‌كنم…

خداحافظ!

*چرا خداحافظ، ما هنوز با شما كار داريم.

ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در مصاحبه | دیدگاه‌تان را بنویسید:

«آوریل ستم‌گرترین ماه‌هاست…»*


مصاحبه از: احسان عابدی

 

تی.اس.الیوت

«آوریل ستم‌گرترین ماه‌هاست…» این شروع شعر بلندی‌ست که به عنوان یکی از شاهکارهای قرن بیستم شناخته شده. تی.اس.الیوت (۱۹۶۵-۱۸۸۸) درست صد سال قبل «سرزمین هرز» (The Wasteland) را سرود، به فاصله کوتاهی از جنگ اول جهانی.

شعر او نیز وحشت، ناامیدی، و بحران فرهنگی حاصل از این جنگ را بازتاب می‌دهد، گو این‌که زمینی سوخته و سترون باقی مانده که دیگر چیزی از آن نخواهد رویید: «چه شاخه‌هایی از این مزبله سنگلاخ می‌رویند؟ پسر انسان!»

«ای.اچ‌.کار»، مورخ بزرگ انگلیسی در کتاب تاثیرگذار «تاریخ چیست؟»، جایی به الیوت اشاره می‌کند و از او به عنوان یکی از دو نویسنده انگلستان در فاصله دو جنگ جهانی نام می‌برد که حقیقتا محافظه‌کار بود، «نه از آن محافظه‌کاران نمونه‌وار انگلیسی که وقتی کنه عقایدشان را می‌کاویم، ۷۵ درصد لیبرال از آب درمی‌آیند».

و البته تی.‌اس.الیوت، زاده شهر سنت لوییز در ایالت میزوری آمریکا، پیشینه غیرانگلیسی داشت، اما در بستر فرهنگ انگلیسی‌ست که ادبیات او غنی می‌شود. با این حال الیوت هر چه که گرایش‌های محافظه‌کارانه دارد، در «سرزمین هرز» از فرم و مضمون کلاسیک فاصله می‌گیرد تا یکی از مهم‌ترین و پیچیده‌ترین شعرهای مدرن خلق شود، اثری چندصدایی و پر از اشاره به اسطوره‌ها، تاریخ، متون مسیحی و بودایی و ادبیات کلاسیک اروپا.

دشواری خواندن الیوت هم از همین‌جا ناشی می‌شود. جلال آل احمد زمانی از «مشکل الیوت» حرف زده بود. «مشکل الیوت» را احتمالا ترجمه‌های نارسا از شعر او به وجود آورده بود، وقتی که مترجم‌های اولیه متوجه تغییر ظریف راوی‌ها و این اشارات نشده بودند. اما به نظر می‌رسد که این «مشکل» سرانجام در آبان ۱۳۴۳ تا حد زیادی حل شد و آن زمانی‌ست که ترجمه بهمن شعله‌ور از «سرزمین هرز» برای اولین بار در مجله «آرش» به سردبیری سیروس طاهباز منتشر شد.

ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در مصاحبه | دیدگاه‌تان را بنویسید:

خوانش و نقد ِ داستان ِ “راه” از عباس معروفي

خوانش و نقد ِ داستان ِ ” راه ” از عباس معروفي – مقاله از: م.آرمان ميرزانژاد

لازم مي‌دانم به خوانندگان عزيز بگويم كه داستان” راه” سابقا در وبلاگ خود آقای معروفي منتشر شد كه اين‌جا نسخه‌ی تجديد نظر شده و تدوين شده‌ی اين داستان را مجددا خود ِ آقای معروفي محبت كرده‌اند و برايم فرستاده‌اند كه مطلب ناچيزی بر آن نوشته‌ام، داستان را بخوانيم:

 

تو/ شكستم ندادی/ تو / مرا كُشتي و گريختي

 

راه (یک نمونه از تازه‌ترین داستان من)

 

راه، داستان محبوب من است

که نثرش را بسیار دوست دارم،

داستانی که همچون اشک آرام آرام از خودنویسم فروچکیده

و بر صفحة کاغذ نشسته است.

 

راه دراز بود، و من از تپه ماهوری برآمدم و در شيب، چشم‌اندازم دشت سبز گندم بود با گل‌های زرد و سفيد اينجا و آنجا. خورشيد هم جايی بود، نمی‌ديدمش، يکی دو درخت هم آن پايين زير آفتاب عرق می‌ريخت.

چشمم به دنبال نهری بود که آبی به صورتم بزنم، و در فکر آينه بودم. بيش از هر چيزی دنبال آينه می‌گشتم. می‌دانستم سر و وضعم به‌هم ريخته است، و تا به تو برسم چقدر بايستی راه می‌رفتم.

همه جا شبيه هم بود؟ نديده‌ام تا کنون جايی شبيه جايی ديگر باشد، هر درختی برای خودش ساز و برگی دارد، هر دشتی عطر خودش را می‌پراکند، و تو با همه فرق داری، جوری که ميان هزاران آدم از صدای نفس‌هات تو را می‌شناسم، دل دل زدن‌هات در شب‌هايی که از خواب می‌پريدی و يکراست می‌آمدی به اتاق کارم تا در آغوشت بگيرم، و آرامت کنم: «خواب بد ديدی؟»

«اوهوم.»

و همانجور که توی بغلم بودی پشت ميز چند خطی جايی را سرانجام می‌کردم و می‌بردمت که بخوابی: «تو لوس کوچولوی منی؟»

«اوهوم.»

موهات را در آرام‌ترين خواب زندگی‌ام نفس می‌کشيدم، و کنار تو خواب تو را می‌ديدم. عجيب نيست؟ آدم کنار کسی خوابيده باشد و خوابش را هم ببيند. هميشه حسرتی تو بودم و ديگر فرقی نمی‌کرد که بيدار باشم يا خواب، حضورت مثل نفس‌هام نشانة زنده بودنم بود، بودی، نه مثل اين روزها که از دلتنگی‌ات خوابم نمی‌بُرد، و وقتی به‌خواب می‌رفتم ديگر دلم نمی‌خواست بيدار شوم. راه می‌افتادی توی خوابم، و من مست می‌شدم از تماشا، و می‌ترسيدم از اينکه بيدار شوم ببينم نيستی. هراسان می‌شدم.

و حالا بعد از دو روز بی‌خوابی کشيدن از هيجان ديدنت، کمی لاغر شده بودم، لاغر و بيمار، و راه دراز بود. دشت گندم تمام نشده، دشت ذرت در دو سمت کوره‌راه سبز می‌شد، و من پيش از آنکه ببينم، از بوی گندم و ذرت و شبدر می‌فهميدم که حالا دارم از کنار مزرعة آفتابگردان می‌گذرم.

بارم سبک نبود، يک کوله پشتی سنگين و يک ساک دستی بزرگ چيزهايی بود که برای تو می‌آوردم، و چند پوشه که توی بغلم سفت گرفته بودم، پرونده‌هام بود. چيزهايی که نوشته‌ام و تو نخوانده‌ای، عکس‌هايی که در تنهايی ازت گرفته‌ام، پروندة زندگی‌ام، طول عمر، زمان تولد و مرگ، گذشته‌هام، آينده، و آنچه از يک آدم وجود دارد، ذهنيات، فکرهايی که بعداً به سر آدم می‌افتد، تصميم‌ها، نقشة بدنم که نشان می‌داد چی باعث می‌شود که من گريه می‌کنم، چی خوشحالم می‌کند، چرا بيمار شدم، و بسيار چيز ديگر.

من اين پرونده را شب پيش از سفر زير و رو کرده بودم، نقطه به نقطه‌اش را با دقت به ذهن سپرده بودم، همه چيز را می‌دانستم اما حالا که در راه بودم، چيزی از آن در يادم نبود. انگار فقط می‌دانم يک روز به دنيا می‌آيم، و يک روز می‌ميرم. بقية چيزها را نمی‌دانستم. پاک از يادم رفته بود. اينکه می‌دانستم می‌آيم تو را ببينم از همه چيز مهم‌تر بود. و می‌دانستم چی پوشيده‌ای، و حتا می‌دانستم کجا ايستاده‌ای؛ يک پا به درخت گذاشته‌ای، و کف دست‌هات چسبيده به تنة آن، از هر دو سو. انگار که به محض ديدنم پر مي‌کشی می‌دوی که در آغوشت بگيرم. می‌دانستم يک گل آبی کوچولو دستت است.

نه، نمی‌دانستم. وقتی رسيدم در ساية يک درخت بيد، بين دو شاخة قطور جايی پيدا کرده بودی که منتظر بنشينی. بلوز و شلوار سبز تنت بود. سبز، مثل دشت ذرت.

گفتم: «اينجا کجاست؟»

گفتی: «کجا می‌خواستی باشد؟» و خودت را انداختی توی بغلم. نمی‌دانم چرا سعی داشتم توی بغلم پنهانت کنم، بپوشانمت، و دست‌هام دور تنت بچرخد.

باز آن بوی ازلی ابدی پيچيد توی ذهنم، و باز همه چيز يادم رفت. پرونده‌ها از بغلم ريخته بود، ساک دستی و کوله پشتی چند قدم مانده، بر زمين مانده بود، آنجا حرف‌هايی که در راه فکر کرده بودم، حالا نمی‌دانستم چی بود. و چه اهميتی داشت اصلاً؟ گفتم همين که تو اينجايی و من بوی تنت را نفس می‌کشم، يعنی همة حرف‌ها، و اين يعنی دلتنگی‌ها تمام شد، مثل يک کابوس قديمی تمام شد، انگار يک چشم به‌هم زدن بوده آنهمه دوری و انتظار. يادم رفته بود که هجده ماه شب و روز لحظه لحظه را به هم دوختم تا اين راه را طی کنم و بيايم اينجا چقدر قشنگ است، نگاه کن.

ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در نقد داستان | دیدگاه‌تان را بنویسید:

سرفصل‌هاى موسيقى ايران «نامه‌ی پانزدهم»

 


خواننده سوسن

هلن شوکتی در هر شماره به معرفی آلات موسیقی و یا نخبگان موسیقی ایرانی می‌پردازد که از نظرتان می‌گذرد.

فصل چهاردهم


هلن شوکتی

 

در این روزها متاسفانه یکی از هنرمندان خوب سینما، تئاتر و رادیو تلویزیون ایران،. مسعود اسداللهی  را از دست دادیم. هنرمندی که بعد از انقلاب اسلامی ممنوع از کار شد و علیرغم استعدادهای چندگانه‌اش بعد از چهار دهه کار معدود بخاطر محدودیت‌هایی که زندگی در غربت برای انسان بوجود می‌آورد برای همیشه جهان ما را ترک کرد.

من مسعود اسداللهی را از جوانی می‌شناختم. او برای من هنرمندی بود با افکار و نگاه روشنفکرانه و نوآور که در کم‌تر هنرمندی می‌دیدم.

مسعود پرکار بود، پر انرژی و نو آور…..در سریال طلاق غصه‌اش قصه دل‌ها شد و راهی که تا آن زمان نه کسی رفته بود و نه کسی به آن می‌اندیشید.

یادش گرامی و روانش شاد باد

 

 

سوسن خواننده کوچه بازاری

 

می‌رویم سراغ خاکی‌ترین خواننده کوچه  بازاری با خاطراتش:

سوسن شب‌ها در سه چهار کاباره کار می‌کرد.

افق طلایی، مولن روژ، شکوفه نو. 

انسان زحمتکشی بود و پول‌هایی که زیر پایش می‌ریختند و غالبأ «بیش‌تر از حقوقش بود» را برای ساخت یک مدرسه بی‌بضاعت‌ها می‌پرداخت.

ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در سرفصل‌های موسیقی‌ی ایران | دیدگاه‌تان را بنویسید:

چترها یکی پس از دیگری باران می‌شد*


آمده در صورت‌کتاب محمدعلی شکیبایی

 

از: محمدعلی شکیبایی

گفتم: صبر می‌کنم، تا صبور شوم. صبر کردم، و صبور شدم. صبوری پیشه‌ام شد. در عشق صبور شدم. در دوست داشتنَت صبر کردم. در ماه که خانه کردی، من صبر کردم. صبوری آمد کنارِ من نشست وُ من صبر کردم. اتّفاقن در اتّفاق شدن‌ات هم صبر کردم. از تو تشنه شدن، صبر می‌طلبد. قسمت نبود، که بودایت را ببینم. قطار رفته بود. چترها یکی پس از دیگری باران می‌شد. صبوری تنها شد وُ آمد کنارِ من نشست. نشست وُ من صبر کردم. خواب بود وُ فیروزه. پنجره بود وُ دریا. دریا صبور بود. پنجره بی‌تاب. چشمانِ شن نورانی بود. من بودم وُ تنِ باران بر ُشانه‌هایم. صبر کردم، شاید سبُک شوم در چشمانِ شن. تنِ باران سنگین بود. سنگین شدم از باران. در دیدنِ خوابِ تو صبر کردم.

گفتم: از بهارِ امسال برای تو بنویسم. که دست‌هایش در حریقِ جنگل، استخوان شده بود. صبر آمد، صبر کردم. قسمت نبود، از بهار بنویسم. چشم‌های تو خاکستر را قاب گرفته بود. حالا صبور شده بودم در دوست داشتنت. و تو را در صبوری‌های‌ام بی‌تاب می‌دیدم. داشتم خواب‌ات را می‌دیدم، که صبر آمد. و من دیدنِ خوابِ تو را به فالِ نیک گرفتم. دلم نمی‌خواست بیدار شوم. دور وُ بَرَم آوازِ تو بود. مثلِ دوشنبه‌های پائیزی، که از برگ پُر بودم. دلم نمی‌خواست، بی‌تو از مرزِ خاکستر عبور کنم. به فکرِ چشم‌های‌ات بودم. پس در چشم‌های‌ات صبر کردم. صبور شدم. صبوری پیشه‌ام شد.

به آبی‌ها گفتم: صفا آوردید. صبر آمد، و تو رفته بودی.

*عنوان مطلب برگرفته از متن نوشته و توسط رسانه است.

منتشرشده در یادداشت‌های پراکنده | دیدگاه‌تان را بنویسید:

شعرخوانی روجا جعفرزادگان

برای شنیدن این شعرخوانی روی نام شاعر را فشار دهید


روجا جعفرزادگان

منتشرشده در با صدای شاعر | دیدگاه‌تان را بنویسید:

روایت یک فروپاشی

از این شماره برای چند ماه تحت عنوان روایت یک فروپاشی علل سقوط حکومت پهلوی از نظر اشخاصی چند که در آن نظام نقش داشته‌اند را در هر شماره از یک تن به نظر خوانندگان گذاشته می‌شود که امیدوارم چیزی تازه از آن آموخته باشیم.

بخش دوم



 

 
ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در مقاله | دیدگاه‌تان را بنویسید:

عکس‌های نادر

شماره‌ی ۱۸

منتشرشده در عکس‌های نادر | دیدگاه‌تان را بنویسید:

«با یا بدون شاه» کودتای ۲۸ مرداد

با تشکر از دوستم خوبم المیرا برای نقل این مطلب در تلگرام.

سیا به شاه: «تصمیم به انجام این کودتا گرفته شده است با شما یا بدون شما» – گفتگو با ناصر زرافشان

بریتانیا و ایالات متحده، مستقیماً و به کمک عوامل و ایادی خود کودتایی را که از یک ســال پیــش در مورد آن تصمیم‌گیــری و طرح آن ریخته شــده بود، به اجرا درآورده‌اند و از این رو این بحث که شــاه علیه مصدق یا به عکس مصدق علیه شاه کودتا کرده موضوعاً و ماهیتاً منتفی است. کودتا را انگلیس و آمریکا مستقیماً و با همراهی ایادی و عوامل ایرانی خود طراحی و اجرا کرده‌اند

درباره کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ بسیار نوشته‌اند و در این میان، کتاب «کودتا» یرواند آبراهامیان به دلیل ارجاعات بسیار به مدارک و مستندات تاریخی کودتا از اهمیت بسزایی برخوردار است. ناصر زرافشان، مترجم کتاب «کودتا» اشاره می‌کند که این کتاب از جهت مستندات متکی بر اسناد و مدارک تازه‌ای است که در زمان بررسی‌های قبلی درباره این کودتا هنوز این اسناد علنی نشده بودند. وزارت خارجه ایالات متحده بیش از سه دهه از افشای اسناد مربوط به کودتای مرداد طفره رفت تا این‌که ســرانجام در ســال ۱۹۸۹ برخی از این اسناد را با عنوان «روابط خارجی ایاالت متحده» منتشر کرد. سند ویلبر نیز در ســال ۲۰۰۰ یعنی در زمانی که به تعبیر آبراهامیان، دولت ایالات متحده سعی می‌کرد در قالب نوعی عذرخواهی تلویحی بابت کودتای ۱۳۳۲ در رابطه خود با این کشور تنش‌زدایی کند، افشا شد. کتاب «کودتا» علاوه بر خاطرات و تاریخ شفاهی معتبر کودتا به اسناد داخلی و خارجی نیز متکی است، در عین حال که برداشت‌های مرسوم از کودتا و ملی شدن صنعت نفت و عملکرد دکتر مصدق را زیر سؤال می‌برد. ناصر زرافشان معتقد است سازش مصدق با انگلیس در مورد مسئله نفت ناممکن بود؛ چراکه «برای ایران ملی شدن به معنای کنترل دولت بر این صنعت بود. برای شرکت های نفتی هم ملی شدن مورد نظر ایرانی ها به معنای از دست رفتن کنترل غرب بر این صنعت بود». او همچنین می‌گوید «این ادعا که در زمان تعطیلی مجلس، شاه می‌توانسته نخست وزیر را عزل کند، حرفی بی اساس است» و کودتای ۲۸ مرداد را جزئی از مجموعه رویدادهای یک دوره پرتلاطم تاریخ معاصر ایران، یعنی جنبش ملی کردن نفت می‌داند که بحث درباره ماهیت و منشأ آن، با جدا کردن این جزء از کل آن جنبش و بدون اطلاع از چگونگی شکل‌گیری آن جنبش و آگاهی از صف بندی نیروهای اجتماعی و سیاسی در آن مقطع تاریخ ما ممکن نیست. شرق با ناصر زرافشان درباره کودتای ۲۸ مرداد گفت‌وگویی انجام داده است که می‌خوانید.

آقای زرافشــان انگیزه شما از ترجمه کتاب «کودتا» چه بود؟ آیا تشابه خط فکری شما با آقای آبراهامیان در این زمینه مؤثر بوده است؟
کتاب «کودتا» بیان اعتقادات یا نظرات شــخصی آبراهامیان نیســت تا تشابه خط فکری من با مؤلف در انتخاب این کتاب برای ترجمه تأثیری داشــته باشد. آبراهامیان یک تاریخ‌نگار صاحب اعتبار اســت و کتاب هم یک بررســی تاریخی مستند است که ربطــی به خط فکری آبراهامیان ندارد. به انبوه مدارک و مســتندات و مآخذ آن نگاه کنیــد تا متوجه این ویژگی کار او بشــوید. اما در مورد انگیزه‌هــای من در ترجمه این ًکتاب: در این کتاب اولا جنبه‌های تازه‌ای از کودتای ۲۸ مرداد مورد بررسی قرار گرفته است که در کارهایی که پیش از این کتاب در این زمینه منتشر شده به آن توجه نشده است و ثانیاً کتاب از جهت مستندات متکی بر اسناد و مدارک تازه‌ای است که در زمان بررســی‌های قبلی درباره این کودتا هنوز این اسناد علنی نشده بودند. مؤلف خود در این زمینه به شرح زیر توضیح می‌دهد:
ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در مقاله | دیدگاه‌تان را بنویسید:

عکس روز «مادران جهان»

از سری تصاویر «عکس مادران جهان» که مجموعه‌ی گویایی‌ست از سخت‌کوشی‌ و عشق بی‌پایان مادران ملل مختلف به فرزندان‌شان و این‌که چگونه از کودکان خود حتی درعین انجام کارهای سخت روزانه پرستاری می‌کنند. این‌ عکس‌ها را که از صورت‌کتاب عزیزم «بیژن اسدی‌پور»وام گرفته‌ام در هر شماره برای‌تان می‌آوریم.

شماره ۸

منتشرشده در عکس روز | دیدگاه‌تان را بنویسید: