- [wikiwordpress]
جستجو
دفتر هنر وبژهی «نشریات فکاهی ایران» را میتوانید با فشار روی نشانیی زیر بخوانید و داشته باشید:
daftar-honar.com
__لل_____________________ _..._________________ ..................................................................................... دفتر هنر شمارههای گذشته را میتوانید از طریق رسانه ابتیاع کنید. ntjv ikv _..._________________ .. ***************دوستان گرامی
از شما که علاقهمندید با درج کارهای ادبی و هنریتان و نیز اخبار و اطلاعات تازه در رسانه شرکت کنید آنها را با فرمتword به نشانیی
habib@rasaaneh.com برایمان ارسال کنید تا در صورت امکان در اینجا منتشر کنیم.
____________________________
....
...... .....
.. «الف مثل باران» را از رسانه بخواهید. .............. .. ..دو گفتار کتاب جدید محسن صبا چاپ انتشاراتیی آوانوشت منتشر شد. ......_______________________________________________ ______________________________________________کتابهای رسیده
.با تشکر از دوستانی که کتابهای خود را برای رسانه ارسال داشتهاند.
این کتاب را میتوانید در نشانیی زیر بخوانید.
http://asre-nou.net/php/view.
php?objnr=31357 پیوندها
دستهها
- دیدار 18802
-
واژگان خانگی
یک شعر از: بکتاش آبتین
وقت خداحافظی بود
اما برای جان کندن من
دستی تکان نمی خورد
چهره ای غمگین و خنده دار
آدم برفی یی که عاشق آفتاب شده بود!
من، آرزویی یخ زده
در دست تابستان بودم
بیهوده تابستان بود
و من بیهوده گرمِ خاطرات خودم بودم
ظاهرا همه چیز خوب بود
آفتاب معشوقۀ من بود
اما من
هر لحظه کوچک تر می شدم!* ادامهی خواندن
منتشرشده در اشعار این شماره
دیدگاهتان را بنویسید:
ویژهنامهی یدالله رویایی
منصور خورشیدی
نوشته: منصور خورشیدی
این روزها خبر مرگ اهالیی قلم و هنر ایران ما هر روز از اقصی نقاط این جهان خاکی بگوش میرسد. نسل اول مهاجرت بعد از انقلاب حالا دیگر موهایش سفید است و کمر خمیده دارد. آنها که سال تولدشان در شناسنامهی گمشدهی ایرانیشان قدیمیتر است امید بازگشت بهایران را فراموش میکنند و گاهأ حتی در خارج از کشور نیز اجازهی اقامت ندارند. آنها را به خانههای پیران پرت میکنند تا فرزندان و وابستگانشان بتوانند از پس مشکات زندگی سخت اقامت در خارج (خصوصأ در آمریکا که خودم در آن زندگی میکنم) برآیند، آنهای دیگر گاهی به یاد وطن آهی جانسوز سرمیدهند که شنیده نمیشود.
نوینسندگان و هنرمندان اما سعی دارند تا در توان دارند بنویسند و خبرهای رسیده از ایران را بازتاب دهند اما داغ مهاجرت و دوری از وطن جانشان را میسوزاند و در کارمایههای آنها دیده میشود و بیشتر این مرگها را من حاصل غم دوری از وطن و نیز پیری میبینم.
بهیاد شاعر گرامی حجمگرا یدالله رویایی نوشتهای از منصور خورشیدی عزیزکه از رهروان راه رویایی بود و خود اخیرا ما را ترک کرد از اولین ویژهنامهای که برای او توسط هنرمند بیهمتا بیژن اسدیپور در مجلهی عاشقانه آمده بود را برایتان میآورم:
منتشرشده در مقاله, ویژهنامه
دیدگاهتان را بنویسید:
ه. ا. سایه، شاعری در کژ راهه سیاست
برگرفته از صورتکتاب دوست فرهیختهام منوچهر برومند
تحلیلی از : امیر طاهری
* ابتهاج، یا سایه، تنها شاعر یا نویسنده ما نیست که در عالم سیاست به خیال رفتن به کعبه، راه ترکستان را در پیش گرفته است.
«مرا گیج کردید!» این بخشی از پیامی است که یک دوست دیرین از فلوریدا برایم فرستاده است. او میگوید: «از شما انتظار نداشتم که یک تودهای خمینیپرست را یکی از شاعران بزرگ فارسیزبان معاصر بخوانید!»
اشاره دوست گلهمند البته به یادداشت کوتاهی است که هفته پیش بهمناسبت درگذشت هوشنگ ابتهاج (ه. ا. سایه) در فضای مجازی قرار دادم. اما در همان یادداشت تاکید کردم که حساب «سایه» بهعنوان یک شاعر از حساب ابتهاج بهعنوان یک استالینگرای سرسخت که ناگهان دلباخته خمینی شد جدا است.
سایه را مانند هر انسان دیگر نمیتوان فقط در یک بعد از زندگیاش محدود کرد. او در آغاز جوانی به نوعی کمونیسم بدفهمیدهشده متمایل شد و سپس، به قول خودش، جوزف استالین را تجسم «انسان کامل» تلقی کرد. در دیداری با او، در یک شب شعرخوانی در خانه نجف دریابندری و همسرش ژانت لازاریان، سالها پس از مرگ استالین، سایه مدعی بود که پس از مرگ «پدر خلقها» همواره خود را یتیم احساس کرده است. این یتیم بیش از یک ربع قرن بعد، پدر یا پدرخوانده تازهای پیدا کرد: روحالله موسوی خمینی.
اما اگر از زاویه دیگری بنگریم، سایه دیگری در نظرمان نقش میبندد. این سایه مدیرکل رادیو و تلویزیون دولت شاهنشاهی ایران است با حقوقی بیش از یک وزیر، با دمودستگاه و منشی و راننده و دستیار. در سفرهای داخل و خارج درجه یک سوار میشود و با دوستان و آشنایان، از جمله خود من، با همراهی دوستان مشترکی مانند فریدون رهنما و سهراب سپهری، در رستورانهای شیک و گران پایتخت شاهنشاهی ناهار میخورد.
منتشرشده در مقاله
دیدگاهتان را بنویسید:
سرفصلهاى موسيقى ايران «نامهی شانزدهم»
هلن شوکتی در هر شماره به معرفی آلات موسیقی و یا نخبگان موسیقی ایرانی میپردازد که از نظرتان میگذرد.
فصل پانزدهم
هلن شوکتی
قسم به عزت و قدر و مقام آزادی
که روح بخش جهان است نام آزادی
به پیش اهل جهان محترم بود آنکس
که داشت از دل و جان احترام آزادی
چگونه پای گذاری بصرف دعوت شیخ
به مسلکی که ندارد مرام آزادی
هزار بار بود به ز صبح استبداد
برای دسته پا بسته، شام آزادی
به روزگار قیامت بپا شود آن روز
کنند رنجبران چون قیام آزادی
اگر خدای به من فرصتی دهد یک روز
کشم ز مرتجعین انتقام آزادی
ز بند بندگی خواجه کی شوی آزاد
چو فرخی نشوی گر غلام آزادی
فرخی یزدی
در چند روز گذشته با افتخار و سربلندی بیسابقه خواستم به زمین و زمان بگویم که چگونه از خون پاک یک دختر ۲۲ ساله بیگناه «سیاوش وار» نهال تنومندی بنام «زن، زندگی، آزادی» بارور شد. نهالی که در اول اکتبر بیش از ۱۵۰ شهر را هم صدا و هم پیمان! فریاد کرد.
زن، زندگی، آزادی
ژن، ژیان، ئازادی
کیهان کلهر روز یکشنبه سوم مهر ماه در پیامی بلند و مکتوب ابتدا یادآوری کرد که سالهاست « گفتن» را هم بخشی از کنسرتهایش اضافه کرده.
«گفتن از وطنم ایران» از کشتار و حذف سیستماتیک، از شکنجه، ترور، خفقان، از بریدن نان اهل علم و فرهنگ، از بلای سانسور، از تبعیض و فساد و نیز از عشق و انسانیت و اتحاد»
کیهان کلهر مصرانه از همکارانش درخواست کرد که هیچ فعالیتی، اعم از نمایش و کنسرت و برگزاری جلسات فرهنگی را علیالخصوص در ایران لغو نکنند.
او نوشت چهل و چند سال است که هر روز با این ماشین سرکوب جنگیدهایم. لغو و عدم اجرای برنامههای فرهنگی خواست کسانی است که از اجتماع و اتحاد و تعالی و تفکر مردم میهراسند.
امروز با هر علم و هنری که دارید، در صحنه و کنار مردم بایستید.
هر صحنه ای که بر آن بنوازم ، تریبون مردم آزادیخواه و آزادگان به تنگ آمده سرزمینم ایران خواهد بود. دست در دست و قدم به قدم در کنار شما
حسین علیزاده گفت: وای بر کسانی که شلیک میکنند.
همه ما در کنار این نسل جوان هستیم. نسلی که حقشان را میخواهند و از آزادی میگویند و هیچوقت پاسخی به آنها داده نشده.
با قلبی پر از درد و رنج و پراز امید! از نسلی صحبت میکنم که به هیچکدام از خواستههایشان توجه نشده و اصلأ درک نشده!!! و حالا با کمال افتخار میبینم که تمام این نسل حرف میزنند و چیزی را میخواهند که در دنیا بسیار بسیار طبیعی است. -آزادی و حق بیان-
وای به حال کسانی که آنها را در خیابان به گلوله ببندند.
متأسفم از این شرایطی که هست . ولی مهمتر از همه امید است که مقابله میکند با هر چیزی را که بخواهد مانع شود.
ما همه در کنار فرزندان وطنمان هستیم و امیدواریم روزی لبخند را روی صورتشان ببینیم.
همایون شجریان: «نکشید این مردم را!! این مردم سزاوار زندگیاند نه مرگ»
این مردم سزاوار شادی و آزادی هستند. موضع من مشخص بوده و هست، من همیشه در کنار مردم سرزمینم هستم.
همایون شجریان در ادامه نوشت: در واکنش به سرکوب اعتراضات، مردم خواستار پایان خشونت و بازنگری قانون بودند ولی امروز با رفتار حکومت، زنان و مردان ایران زمین خواهان تغییر رژیم هستند.
شهرام ناظری خواننده پرآوازه و استاد موسیقی با انتشار تکهای از اجراهای «مویه گونهاش» به یاد ژینا (مهسا) امینی نوشت:- ژینا گیان -تو آواز زندگی بودی!! صدای تو باید بلند خوانده شود. صدای تو اکنون در صدای ماست.
بیانه ی خانه موسیقی
داد از بیداد..
بر نمیآید نفس بیرون از این ظلمی که بر فرزندان این آب و خاک روا داشته میشود.
مهسا امینی فرزند این ملت بود. دختری معصوم که به چنگال بدخیم بیدرایتی و بی مسئولیتی در اوج جوانی از پای درآمد و ملتی را در غم و اندوه فرو برد …
غم و اندوه ملت نه فقط برای مهساست که مهسا جاودان و رستگار شد ..
اندوه ملت از ناامیدی به اصلاح امور و نبود تلاش برای جلوگیری از تکرار چنین فجایعی است!
خانه موسیقی ایران ضمن تقبیح هر گونه برخورد خشن و غیرفرهنگی با فرزندان و آحاد این ملت این ضایعهی اسفناک و دردناک را به خانوادهی مهسا امینی و ملت شریف ایران تسلیت میگوید و از درگاه خداوند منان آیندهای درخشان و تابناک را برای مردم ایران مسئلت مینماید.
دومینیک ریچارد هریسون، خواننده و موزیسین راک با نام خنری « یانگ بلاد» در کنسرت خود با واکنش به کشته شدن مهسا امینی کفت: من اینجا نمیایستم که دین دیگران را مورد سئوال قرار دهم! من برای آزادی میجنگم!! من برای زنان ایران میجنگم.
راجر جرج واترز – عضو پیشین گروه اسطورهای پینک فلوید که سابقهای طولانی در حمایت از جنبشهای آزادیبخش در سراسر جهان دارد، آیتاللهها را مسئول طغیان مردم ایران توصیف کرد.
وی اضافه کرد: «آیتاللهها ممکن است به من بگویند که به تو ربطی ندارد. کشور خودمان است، دین خودمان است.خودمان میدانیم چهکار کنیم. اما شما در اشتباه هستید. به من ارتباط دارد چون من انسانم و به حقوق بشر معتقد هستم و مهسا امینی هم حقوق انسانی دارد. او هیچ کاری هم با نگرش شما به خدا و قوانینی که ممکن است وجود داشته باشد نداشت.
راجر واترز در انتقاد از حجاب اجباری گفت: «همه خواهران مهسا (زنان) در ایران یا هرجای دیگر دنیا، خودشان باید انتخاب کنند که میخواهند حجاب داشته باشند یا نه.
منتشرشده در سرفصلهای موسیقیی ایران
دیدگاهتان را بنویسید:
روایت یک فروپاشی
در هر شماره برای چند ماه تحت عنوان روایت یک فروپاشی علل سقوط حکومت پهلوی از نظر اشخاصی چند که در آن نظام نقش داشتهاند را در هر شماره از یک تن به نظر خوانندگان گذاشته میشود که امیدوارم چیزی تازه از آن آموخته باشیم.
شماره سوم
منتشرشده در مقاله
دیدگاهتان را بنویسید:
تصویر یک دمکرات
بعد از درگذشت هوشنگ ابتهاج و یدالله رویایی انسانهای شریف و فرهنگی دیگری مثل محمد کرمدشتی و ناصر طهماسبی نیز ما را ترک کردند که جایشان خالی خواهد بود.
ناصر کاخساز نویسنده و پژوهشگر فلسفه سیاسی در کتاب «جشننامهی ناصر طهمابسی» مطلبی نگاشته بود که آنرا با کسب اجازهی ایشان در ایجا برایتان نقل میکنیم.
منتشرشده در معرفیی یک هنرمند, مقاله
دیدگاهتان را بنویسید:
خاطرات منتشرنشده هوشنگ گلشیری
از صورتکتاب مهرداد اکبری
خاطرات منتشرنشده هوشنگ گلشیری/داستان اولین دزدی، خودکشی و زندهباد شاه و مصدق!
فرهنگی – وقتی شنیدم که فاطمی را دستگیر کردند و بعد هم کشته شد، با دوستم قرار گذاشتیم که خودکشی کنیم…
به گزارش «۲۴»، هوشنگ گلشیری در گفتگویی منتشر نشده، خاطرات جالبی از دوران کودکی، تحصیل، تدریس، مبارزات، کودتای ۲۸ مرداد و…عنوان کرده است که بخشهایی از آن را در ادامه میخوانید؛ گلشیری با نگاهی تاریخی و خاطرهگونه به شکلگیری محفل های ادبی در اصفهان و تهران و روابط بین روشن فکران و نویسندگان در سالهای قبل و بعد از انقلاب اسلامی پرداخته است:
* پدرم کارگر شرکت نفت بوده و به اصطلاح آبادانیها، لولههای عظیم شرکت را میساخت. تا کلاس دهم در دبیرستان در آبادان بودم. در محلههای کارگری متفاوت مثل فرحآباد دو یا چهار یا دوازده (محلههای کارگری مشهور در آبادان) بزرگ شدیم. در سال ۱۳۳۴ پدرم اخراج شد، یعنی بازنشسته شد آن هم بعد از آن اتفاقاتی که بعد از سال ۱۳۳۲ افتاد یعنی وقتی انگلیسیها برگشتند. شروع کردند به اخراج کردن کارگرها و تعداد را تقلیل دادن. دو سالی هم ما در دبیرستان ادب اصفهان دیپلم گرفتیم. یک سالی منتظر سربازی و … بودم که قرعهکشی شد و به اصطلاح آن روز پوچ درآمد.
* مدتی در دفتر اسناد رسمی و مدتی هم در بازار در مغازه رنگرزی یا خرازی فروشی (از این کارها خرده پا) یا در یک شیرینی فروشی در تابستانهای ایام تحصیل کار می کردم. کلاسهایی را وزارت فرهنگ سابق گذاشته بود که من قبول شده و معلم شدم. در آغاز به دهی در نزدیکیهای یزد به نام تودشک رفتم و شش ماه آنجا بودم. در این مدت چون دیپلمم ریاضی بود، دیپلم ادبی هم گرفتم و در دانشکده ادبیات اصفهان(شبانه)قبول شدم و ناچار ما را به نزدیک تر منتقل کردند. شش فرسخی راه بود و یا چرخ میرفتیم و میآمدیم، روزها درس میدادم و شبها درس میخواندم. بعد لیسانس ادبیات گرفتم.
منتشرشده در معرفیی یک هنرمند
دیدگاهتان را بنویسید:
يادى از صادق چوبك
به قلم دكتر صدرالدين الهى
قسمت آخر
ماه اوت صد و سومين سال تولد صادق چوبك نويسنده سرشناس إيران است. صادق چوبك اهل مصاحبه و گفتوگو نبود و در تمام زندگىاش فقط یكبار با نصرت رحماني شاعرى كه در نوع خود يگانه بود مصاحبه كوتاهى كرد . سالها بعد كه او و من در شهر بركلى همسايه بوديم اغلب به گفتگو مينشستيم و از آدمها و روزگار آنها ياد ميكرديم. چوبك با پسر عموى من رحمت الهى كه از نزديكان بسيار نزديك صادق هدايت بود دوست بود. به گفته رحمت چوبك همواره قصههايى را كه مينوشت به او ميداد كه بخواند. رحمت حكايت ميكرد كه واسطه آشنايى اوليه چوبك و هدايت او بوده است. من در طول سالهاى معاشرت با چوبك او را قانع كردم كه درباره أشخاص و آثار نويسندگان معاصر با من گفتوگوهايى داشته باشد. خود او به شوخى اسم أين گفتوگوها را “به باغ رفتن ” گذاشته بود و من پارههايى از آن گفتوگوها را “با صادق چوبك در باغ يادها” را در تابستان ١٣٧٢ در مجله “ايرانشناسى” چاپ كردم.
صادق چوبك- قسمت دوم
معتقد است که نویسنده باید بخواند، زیاد بخواند، دائماً بخواند و مصالح کار خود را با خواندن، فکر کردن، به یاد آوردن و منظم ساختن آنها آماده کند. از شبهایی حرف میزند که با مدادهای تازه تراشیده ساعتها روی صفحهای مینوشته و پاک میکرده و دوباره مینوشته تا صورت مطلوب کار را پیدا میکرده است. معتقد است نویسنده مثل یک بنّا باید با کمک مداد و تردیدش مرتب کار تراز و شاغول را دنبال کند تا پیِ دیوارِ اثر، کج گذاشته نشود و ناگزیر دیوار تا ثریا کج نرود.
منتشرشده در مقاله
دیدگاهتان را بنویسید:
جلال آل احمد و زبان ترکی
«علی محمد بیانی»
zenganbaygan.blogfa.com/post/12
«من نوکر این اجتماعم و قلم میزنم و تا بتوانم میگویم و مینویسم و بالای سیاهی آقا معلّمی که رنگی نیست »
«آل احمد»
«جلال آلاحمد» سیّد زادهای که یکی از چهرههای محبوب، منفور و بعضن مغضوب جریان روشنفکری ایران میباشد، نویسندهای که انواع عوالم و فعالیتهای اجتماعی را آزموده، از جمله کسانی است که افراط و تفریطهایی فراوان در حبّ و بغضش به کار رفته است و این حب و بغضهای شدید و ضعیف مسلما ریشه در سنّت شرقی ثنویت محض (سیاهی و سپیدی یا اهورا و اهریمن یا گؤی تانری و تپه گؤز) دارد.
این نوشتار در پی نقد حیات ادبی و سیاسی آل احمد نیست، چرا که کتابهای فراوانی در بارهی او نوشته شده و مقالات و اظهار نظرات گوناگونی در بارهی شخصیت اجتماعی و فرهنگی او تألیف شده است. این نوشتار در نظر دارد که نحوهی برخورد آلاحمد با پدیدهی واقعی زبان ترکی و ترکان ایران را بررسی کند. آلاحمد یک نویسنده و روشنفکر ایرانی است که متولد پایتخت و بزرگ شدهی فضای روشنفکری دهههای۲۰ و۳۰ و دورهی مطالبات ملیگرایانه با محوریت قوم فارس میباشد که برای پرهیز از اطالهی کلام فهرستوار ویژگیهای شاخص او را بر میشمارم:
۱. آلاحمد یک سیّدزاده و برخاسته از خانوادها ی سنّتی و مذهبی است که از این منظر مثل سیّد احمد کسروی است اما با او تفاوت فراوانی دارد. ادامهی خواندن
منتشرشده در مقاله
دیدگاهتان را بنویسید:
«صفحه نخست» لیلی گلستان: پدرم را به خاطر مهاجرتش از ایران نمیبخشم
اعتمادآنلاین | مریم آموسا
لیلی گلستان را بیتردید باید یکی از راویان تاریخ شفاهی ایران در هفت دهه اخیر بدانیم. او به سبب فرزند ابراهیم گلستان بودن، از کودکی بخت آن را داشت که با بسیاری از شخصیتهای تاثیرگذار فرهنگ و هنر ایران ارتباط داشته باشد و در جریان بسیاری از وقایعی که آینده فرهنگ و هنر ایران را رقم زدند، قرار بگیرد.
بعدها البته توانست خودش را در مقام زنی مستقل، جدی و پرتلاش، مترجمی با آثاری قابلتحسین و البته مدیری موفق در عرصه فرهنگ و هنر به اثبات برساند. به اینها بیفزاییم سهم غیرقابل انکارش در کشف و پرورش استعداد هنرمندان جوان در سه دهه گذشته را.
به تازگی با لیلی گلستان درباره زندگی، هنر و خاطراتش گفتوگوی مفصلی انجام دادیم که بخشی از آن در این مجال منتشر میشود.
*در ابتدای این گفتوگو میخواهم از خانه شما صحبت کنیم؛ خانهای که به عنوان یکی از مکانهای مهم تاریخ ادبیات و هنر ایران به حساب میآید خانهای که در آن ابراهیم گلستان با جمع کردن هنرمندان، نویسندگان به دور خودش یک حلقه هنری و فرهنگی را شکل داده بود، پیش از آنکه شما به خانه دروس نقل مکان کنید آیا این محفلها در خانههای پیشین شما در تهران و آبادان دایر بود؟
خُب، بیایید از اول اسم این دور هم بودن را محفل نگذاریم. محفل یک معنایی دارد که این دورهم بودنها، آن معنا را نمیدهد. نه، در آبادان که هیچیک از این افراد نبودند. فقط هوشنگ پزشکنیا نقاش بود که کارمند شرکت نفت بود ولی وقتی آمدیم تهران و این خانه ساخته شد در واقع دوستان دعوت میشدند. گزینشی بود.
همیشه فکر میکنم که خیلی آدم خوششانسی بودم که از بچگی شاهد و ناظر این دورهمیها بودم. این آدمها، هم نویسنده بودند هم شاعر بودند، هم نقاش بودند، هم موسیقیدان و اغلب هم از بهترینها بودند. اول از همه جلال آلاحمد و سیمین خانم آمدند و چون بچه نداشتند، من در واقع بچهشان شده بودم و برخی جاها که میرفتند من را با خودشان میبردند و خیلی دوستشان داشتم. بعد یواشیواش سهراب سپهری آمد، بهمن محصص آمد، بیژن الهی آمد که از همه خیلی جوانتر بود. همسن من بود. فرخ غفاری بود و جلال مقدم. سیروس آتابای آمد که شاعر فوقالعادهای بود و در آلمان زندگی میکرد. پری صابری بود، سمندریان بود. فرهاد مشکات بعدها به این جمع اضافه شد. سعیدی نقاش از پاریس آمده بود. لیلی متین دفتری و بیژن صفاری. همینطور طی سالیان که میگذشت آدمهای هر دوره میآمدند و من شانس این را داشتم که بنشینم گوش کنم و شاهد بحثهای این افراد باشم. یک نوع محبت در میان این افراد بود که اگر اختلافنظری باهم داشتند و جیغ و داد سر هم میزدند، بعدش دوباره باهم دوست بودند و همدیگر را دوست داشتند. شخصیتهایشان هیچیک مثل هم نبود. سهراب سپهری خیلی خجالتی و ساکت و آرام بود ولی وقتی بحث میکرد میدیدی چقدر قشنگ دارد حرف میزند. بهمن محصص بود که اصلا ربطی به سهراب نداشت. یک آدم بسیار جدی و گاه بداخلاق بود. طنز گزندهای داشت. بیژن الهی که از همه جوانتر بود، مثل من ساکت مینشست و گوش میکرد. پری صابری و سمندریان درباره نمایشنامههایی که میخواستند روی صحنه ببرند، صحبت میکردند. من چون بچه بودم، همه حرفها را میشنیدم و همه حرفها میرفت در جانم. زیر پوستم. بعدها که بزرگ شدم و مترجم شدم، به آن زمان که نگاه میکنم اسم خودم را گذاشتم ناظر خاموش. من نوجوان بودم. حرف که نمیتوانستم بزنم اما ناظر بودم. همه این آدمها بالیدند و آدمهای مهمی شدند. اخوان ثالث از همه دوستداشتنیتر بود. خیلی دوستداشتنی بود و وقتی شعر میخواند من از خوشی غش میکردم. فوقالعاده بود. با تمام حسش شعرش را میخواند.
*این جمعها فقط مختص به روزهای جمعه بود یا در طول هفته این دوستان دور هم جمع میشدند؟
نه در طول هفته نه، چون پدرم کار میکرد و افراد دیگر هم کار میکردند و جمعهها هم بیشتر اوقات از ظهر شروع میشد و تا شب ادامه پیدا میکرد. این جمعها بیشتر روز بود تا شب. مهمانی ناهار بود.
*این به روحیه پدرتان باز میگشت که شبها باید زود میخوابید؟
بله. به روحیه سربازخانه گلستان! ما شبها باید زود میخوابیدیم و صبحها باید ساعت ۶ بیدار میشدیم و همهچیز باید سر ساعت میبود.
منتشرشده در مصاحبه
دیدگاهتان را بنویسید:
عکس روز «مادران جهان»
از سری تصاویر «عکس مادران جهان» که مجموعهی گویاییست از سختکوشی و عشق بیپایان مادران ملل مختلف به فرزندانشان و اینکه چگونه از کودکان خود حتی درعین انجام کارهای سخت روزانه پرستاری میکنند. این عکسها را که از صورتکتاب عزیزم «بیژن اسدیپور»وام گرفتهام در هر شماره برایتان میآوریم.
شماره ۹
منتشرشده در عکس روز
دیدگاهتان را بنویسید: