بی تو بسر نمی‌شود

پایتخت رنج‌های سوختگان مکزیکو
این‌جا ساکرامنتوی کالیفرنیاست

خیابان غربت
کوچه‌ی دلتنگی،
۴۰۰ مایل تا شهر فرشتگان
هزارها مایل تا دریاچه‌ی خزر
و خوابی اندک تا زادگاه کوچک‌ام
…………………………………………………….۲۵ آپریل ٢٠١٠
……………………………………………………… روزویل کالیفرنیا
منتشرشده در شعر | دیدگاه‌تان را بنویسید:

با صدای شاعر(احمدرضا احمدی)

منتشرشده در با صدای شاعر | دیدگاه‌تان را بنویسید:

نقاشی‌های صادق هدایت

منتشرشده در ویدیو | دیدگاه‌تان را بنویسید:

طرح‌های اردشیر محصص

منتشرشده در طرح‌‌ها و نقاشی‌ها | دیدگاه‌تان را بنویسید:

بهار شد / ما زنده ماندیم و سبز شدیم

برگرفته از: سایت تلاش

ماندانا زندیان
بهار شد / ما زنده ماندیم و سبز شدیم / آنها برای تفنگ‌هایشان / سیاه پوشیدند.

گفتیم:
زنده باد آزادی
زنده باد آگاهی

زنده باد زندگی؛
و دست‌هایمان را در نور کاشتیم.

گیسوانمان را پوشاندند
دست‌هایمان را بستند
گلویمان را سوراخ‌کردند
و تفنگ‌هایشان
که دست‌هایشان بود
آرامش آب را شکست.

بهار شد
ما زنده ماندیم و سبز شدیم
آنها برای تفنگ‌هایشان
سیاه پوشیدند.


آبان یکهزار و سیصد و هشتاد و هشت خورشیدی

منتشرشده در شعر دیگران | دیدگاه‌تان را بنویسید:

عکس روز

منتشرشده در عکس روز | دیدگاه‌تان را بنویسید:

اتوبوس سبز، اتوبوس سيا


از : سبزعلي گرين الواعظين




در تعطيلات نوروز معمولاً مسافرت در داخل يا خارج از كشور بسيار ساری و جاری است .
از بره كشان انباشته از حيله و فريب آژانس‌های مسافری و توريستی كه بگذريم  مسئولان دولتی هم انگار نه انگار هيچ اهميتی نمی‌دهند . عده ای به خارج مسافرت می‌كنند .
داستان ما درلبنان است . دو دستگاه اتوبوس ، يكي سبزرنگ و يك سياه رنگ دارند ازبيروت به طرف بعلبك حركت می‌كنند . اتوبوس سياه عده ای را از سوريه آورده به لبنان و حالا می‌برد آثار باستاني بعلبك را به بينند . اتوبوس سبزهم عده اي را ازبيروت سوار كرده به همين منظور دارد می‌برد. ازقضا اين دوتا اتوبوس كنارهم قرار گرفتند.
دراتوبوس سياه كه اكثراً خرمقدس‌ها هستند همه نشسته و كارخاصی نمی‌كردند يا چرت می‌زدند يا خواب بودند .

اما دراتوبوس سبز چشم‌تان روز بد نبيند آخرين آهنگ‌های غيرمجاز روز را آورده و از شروع حركت مشغول بودند . آهنگ‌هايی مثل خاله ريزه – سوسن خانوم – جيگيلی جيگيلی و غيره با صدائی بسيار بلند می‌كوبيد ملت غيور هم از پير و جوان درهمان راهروی باريك وسط اتوبوس دست به چنان رقص و پايكوبی كرده بودند كه راننده لبنانی هم پشت فرمان قرگردن می‌داد .
اهالی اتوبوس سياه وقتی اين رقاص بازی را دراتوبوس سبز ديدند عصبانی شدند و شروع كردند با ايما و اشاره به رقاص‌ها بفهمانند كه دست برداريد اما وقتي بزن بكوب‌ها عكس‌العمل اتوبوس سياه را ديدند بدتر كردند. تقريباً همه ازجا پريدند و چنان پايكوبی و دست افشانی راه افتاد كه درهيچ عروسی اين خبرها نيست . وقتي اتوبوس‌ها رسيدند به بعلبك چند نفر از جوان‌های اتوبوس سياه آمدند به اهالي اتوبوس سبز اعتراض كه خجالت نمی‌كشيد . زن و مرد بي حجاب اين طور با آهنگ‌های مبتذل غيرمجاز خودتان را می‌جنبانيد ؟ جوان‌های اتوبوس سبزهم محكم جواب آن‌ها را دادند كه فضولی موقوف برويد دنبال كارخودتان و اينجا هم دست از دخالت دركارهای مردم برنمی‌داريد و چنان جواب اتوبوس سبزی‌ها محكم بود كه خرمقدس‌ها رفتند به تماشای بعلبك . ناگفته نماند اهالی اتوبوس سياه به سفارت ايران درلبنان شكايت كردند كه در تورهای مسافرتی فسق و فجور می‌شود . سفارت هم به همه مسئولين تورها درلبنان تذكر داد كه دراتوبوس‌ها سوسن خانوم می‌خوام بيام خواستگاری را نزنند ولی جواب داده شد كه اينجا لبنان است و اتوبوس هم لبنانی است . راننده هم لبنانی است و ما حق فضولی توی كارهای آن‌ها را نداريم .
بعد تذكر سفارت آمد كه تورها را به جاهای تفريحی و شاد وشنگول مخصوصاً رقص عربی نبريد كه كسی برای سفارت فاتحه بی الحمد هم نخواند و درايام تعطيلات نوروز ايرانی دربسياری اتوبوس‌ها آهنگ ايرانی ، رقص ايرانی و شادی ايرانی سال نو را جشن گرفته بودند .
نيش عقرب نه از ره كين است- اقتضای طبيعتش اين است

منتشرشده در داستان | دیدگاه‌تان را بنویسید:

روی موج کوتاه

 ۴۲
دهان‌ام را می‌بندید
رو به دریاچه می‌ایستم 
و مدادم را تیز می‌کنم
………………………..۱۵ آپریل ٢٠١٠
………………… روزویل کالیفرنیا
منتشرشده در روی موج کوتاه | دیدگاه‌تان را بنویسید:

 

 رقص محلی لری کهگیلویه و بویراحمد گچساران یاسوج ممسنی نورآباد دهدشت

منتشرشده در رقص و ترانه‌های ایرانی | دیدگاه‌تان را بنویسید:

شناختنامۀ ایتالو کالوینو

    ترانه مسکوب       

به دنبال انتشار کتاب‌های : « شناخت‌نامۀ ویرجینیا وولف» و « شناخت‌نامۀ رابیندرانات تاگور» از سوی علی دهباشی، کتاب «شناخت‌نامۀ ایتالو کالوینو» به بازار کتاب عرضه می‌شود. این کتاب مرحلۀ صحافی را پشت سر گذرانده و هفتۀ آینده آن را در کتابفروشی‌ها خواهیم دید.

ایتالو کالوینو نویسنده‌ای است تأمل برانگیز و چند وجهی. نمی‌توان با او آشنا شد و به این آشنایی عمق نبخشید. همچنین نمی‌توان تنها به یک اثر از او اکتفا کرد.
کالوینو در ۱۹۲۳ در ایتالیا به دنیا آمد. در ۱۹۴۷ پایان‌نامه‌اش را با موضوع « داستان‌های جوزف کنراد» ارائه کرد. کالوینو در ایران نویسندۀ خوش-شانسی بوده است زیرا توسط مترجمان خوبی ترجمه شده، « ویکنت شقه شده» توسط بهمن محصص از ایتالیایی ترجمه شد و کتاب « شش یادداشت برای هزارۀ بعدی» توسط لیلی گلستان و …
کالوینو از سال ۱۹۵۹ تا ۱۹۶۷ سردبیر مجلۀ ویتورینی بود.
شناخت‌نامۀ ایتالو کالوینو یکی از یادگارهای شب‌های بخارا است. بی‌شک شصت و پنج شبی که در حوزۀ ادبیات ایران و جهان توسط مجلۀ بخارا برگزار شد، در جریان عمق بخشیدن و گستردگی ذهنیت دوستداران ادبیات نقش به سزایی ایفا کرد.
آنچه دربارۀ ایتالو کالوینو گفتنی و خواندنی است در این مجموعه خواهید خواند .
در ترجمۀ مقالات شناخت‌نامۀ ایتالو کالوینو مترجمانی همچون : رضا سید حسینی، مهدی سحابی، حورا یاوری، ترانه یلدا، بهمن محصص، خجسته کیهان ، آنتونیا شرکاء ، افشین معاصر، امیر مهدی حقیقت، گلبرگ برزین، نیلوفر ذکاوت ، ع.روح‌بخشان و … شرکت کردند.
« شناخت‌نامۀ ایتالو کالوینو» شامل مباحثی در طی مقالات متعدد در شناخت آثار کالوینو ، ترجمه پنج گفتگو با کالوینو و نمونه‌هایی از آثار داستانی و مقالات کالوینو است. همچنین آلبوم عکسی از دوران-های گوناگون زندگی کالوینو در این کتاب آمده است.
و کوتاه آنکه « شناخت‌نامۀ ایتالو کالوینو» شامل بیست مقاله دربارۀ کالوینو و آثارش، ده اثر از نوشته‌های او و پنج گفتگو ، کتابشناسی، زندگی¬نامه و عکس‌هایی از این نویسندۀ منحصر به فرد است.
« شناخت‌نامۀ ایتالو کالوینو» در ۳۴۲ صفحه از سوی انتشارت کتاب خورشید هفته آینده به بازار کتاب عرضه می‌شود.

منتشرشده در گزارش | دیدگاه‌تان را بنویسید:

معرفی‌ی یک عکاس

 در عکس روز شماره‌ی قبل عکسی را عرضه کردیم که مورد توجه‌ی دوستان بسیاری قرار گرفت که ما را بر آن داشت که عکاس آن تصویر دیدنی را نیز معرفی کنیم.


درخشش محمد گلچين عکاس سرشناس تالشي در سه جشنواره جهاني

 محمد گلچين عکاس هنرمند تالشي در گذشته موفق به کسب سه مدال طلا و برنز، و دوجايزه ويژه و يک لوح تقدير از چهار جشنواره بين المللي در سه کشور جهان شد.

اين هنرمند با ارائه عکس هاي زيبايي از طبيعت شهرستان زادگاه خود تالش، موفق به کسب مدال طلاي جشنواره بين المللي عکس هنگ کنگ، مدال برنز جشنواره بين المللي صربستان و مدال طلاي فدراسيون جهاني عکس Fiap ومدال طلاي فدراسيون عکاسي روسيه شده است .
در همين زمان شباب با عکس هاي زيبايي از کودکان ايراني موفق به دريافت دو جايزه ويژه تقدير از جشنواره عکس کشور سنگاپور وتقدير از جشنواره عکس کودک صربستان شده است .
محمد گلچين معروف به شباب پيش از اين نيز موفق به کسب ده‌ها مدال ولوح تقدير وجوايز ويژه از جشنواره هاي داخلي وخارجي شده است.
وي سال پيش نخستين نمايشگاه عکس خود را در يکي از شهرهاي ايتاليا با عنوان معرفي طبيعت وتالش برپا نمود که مورد استقبال قرار گرفته بود.

منتشرشده در گزارش | دیدگاه‌تان را بنویسید:

شماره‌ی دهم سال اول شانزدهم آوریل ۲۰۱۰
منتشرشده در Uncategorized | دیدگاه‌تان را بنویسید:

یادداشت های شخصی (نگاهی دیگر به گلستان سعدی)

.

نگاهی دیگر به گلستان سعدی

 از: محسن صبا
اگر چه استفاده از گلستان سعدی در دروس فارسی مراکز آموزشی مقبولیت این کتاب را نزد جوانان صد چندان کرده است ولی به علت ناشناخته ماندن وجوه دیگر این کتاب استثنایی که به دلایل مختلف قابل طرح در متون درسی نبوده است نکته‌های
مستتر در بطن حکایات از نظرها دور مانده است .

شاید همین عدم آشنایی به وجه کنایی و رندانه‌ی این اثر بوده است که بسیاری از شاعران و نویسندگان بعد از سعدی را نیز به ورطه‌ی تقلید و گاه حتی” پریشان “گویی انداخته است . در همین پنجاه سال هم کسانی که از همین موضوع غافل بوده‌اند بر نظام اخلاقی سعدی ایراد کرده‌اند که حکایات گلستان از خط فکری یک نواختی تبعیت نمی‌کند و فی‌الواقع درس فرصت‌طلبی می‌دهد . 
تمام این سوء تفاهمات از عدم توجه به انگیزه‌ی سعدی در نوشتن گلستان و نهایتا از یاد بردن این نکته‌ی اصلی ست که سعدی یک ادیب منتقد بوده است نه نویسنده‌ی علم اخلاق از نوع خواجه نصیرالدین طوسی ، و هدفش در اصل نه طرح یک مدینه‌ی فاضله که نشان دادن چرایی دور ماندن جهان – و در اصل جهان اسلام – از رسیدن به چنین جهان مطلوبی بوده است . 
این نکته موقعی بهتر معلوم می‌شود که در نظر داشته باشیم حتی حضور خود سعدی در بعضی از حکایات کتاب آفریده ی ذهن او و یا باز آفرینی حکایات باز گفته‌ای است که او برای هدفی که گفته شد در آن ها دخل و تصرف می‌کرده و به کوتاه‌ترین و جذاب‌ترین شکل همراه با طنزی ملایم و دلنشین نتیجه را شسته و رفتهذبه خود خواننده واگذار می‌کرده است .
این جا شاید مثالی در باب شکل دخل و تصرف سعدی- بدون پرداختن به اصل مطلب که در دنباله پی گرفته خواهد شد – خالی از فایدتی نباشد . بیت مورد مناقشه‌ی بوستان که ” میازار موری که دانه‌کش است ” به یقین تصرف سعدی ست در بیت فردوسی به مناسبت داستانی که درباره ی شبلی نقل کرده است ، حکایتی که در متون قبل از سعدی از جمله تذکره‌الاولیای عطار نیز آمده است و طی آن موری را که در انبان گندم شبلی گم شده بود به آشیانه باز می‌گرداند ، و یا به حکایت دلکش عطار از نیمه‌راه کعبه باز می‌گردد و در جواب دیگران می‌گوید : حج من این بود که مور را به خانه‌اش باز گردانم . و البته چون ” مکش مورکی ” نسخه‌ی اصل با حکایت نمی‌خوانده سعدی در آن چنین تغییری داده است .
نظیر همین اختلاف را در غزل حافظ  نیز می یابیم که کاتبان هدف شاعررا از کاربرد شعرمعروف رودکی ندانسته و مصراع ” خیز تا خاطر بدان ترک سمرقندی دهیم “
را اشاره به خود رودکی دانسته و مصراع دوم را چنین آورده‌اند :” کز نسیمش بوی جوی مولیان آید همی ” در حالیکه ” ترک سمرقندی ” اشاره به تیمور لنگ بوده
است که بدون شک از آن نوع جانوران نبوده است که از او بوی آمو دریا به مشام برسد !
برای روشن کردن آن چه گفته شد در این جا مفاهیم پنهان درون متن پنج حکایت گلستان سعدی را بررسی می‌کنیم :
حکایت اول
{” یکی از رفیقان شکایت روزگار نامساعد نزدیک من آورد که کفاف اندک دارم و طاقت بار فاقه نمی‌آرم “
و به سعدی می‌گوید که اگر توصیه‌ی او را برای شغل حسابرسی به اهل حکومت بکند همیشه سپاسگزار او خواهد بود . سعدی او را نصیحت می‌کند که خدمت در حکومت ” دو طرف دارد : امید و بیم ؛ یعنی امید نان و بیم جان ، و خلاف است بدان امید به این بیم افتادن”
آن دوست از جواب سعدی بر می‌آشوبد و سخنان تلخ و رنجش آمیز بسیار می‌گوید . سعدی نیز سفارش او را به صاحب دیوان می‌کند و بدین وسیله او را به کاری کوچک در امور دیوانی منسوب می‌کنند . 
پس از این سعدی به سفر مکه می‌رود و تا مدت‌ها از حال آن دوست بی خبر بوده ، اما پس از این که از سفر حج باز می‌گردد می‌بیند که آن دوست ” دو منزلم استقبال
کرد . ظاهر حالش دیدم پریشان و در هیات درویشان .
گفتم چیست ؟ گفت چنان که تو گفتی … به خیانتم منسوب کردند و به انواع عقوبت گرفتار بودم تا در این‌روزها که مژده‌ی سلامت حجاج برسید از بند گرانم
خلاص کردند .” سعدی پیش‌تر درهمین حکایت به او گفته بود : ” حکایت آن روباه مناسب حال توست که دیدندش گریزان و افتان و خیزان . کسی گفتش : چه آفت است که موجب چندین مخافت است ؟ گفت : شنیده ام که شتران را به سخره می‌گیرند . گفتند :شتر را باتو چه مناسبت ، و تو را با او چه مشابهت ؟
گفت : خاموش ! که اگر حسودان به غرض گویند شتر است و گرفتار آیم که را غم تخلیص من باشد ؟}
به راستی در این روزگار آیا این حکایت و آن نصیحت سعدی به نظر آشنا نمی آید ؟
حکایت دوم
{ ” یکی از شعرا پیش امیر دزدان رفت در قلب زمستان و او را ثنا گفت . فرمود تا جامه از وی برکندند و از ده به در کردند . مسکین برهنه به سرما همی رفت ، سگان در قفای وی افتادند . خواست تا سنگی بر دارد و سگان را دفع کند ، زمین یخ بسته بود و عاجز شد . گفت : چه بد کردار مردمند اینان که سگ را گشاده‌اند و
سنگ را بسته ! امیر دزدان از غرفه بدید و بخندید و گفت : ای حکیم ، از من چیزی بخواه . گفت ؛ جامه ی خود می خواهم ” }
این یکی چه ؟ آشنا به نظر نمی رسد ؟ دیاری که امیران آن سر دسته ی دزدان هستند و حتی اگر مدحشان کنی جامه از تنت بیرون و سگ های وحشی گرسنه را در پی‌ات رها می‌کند . کسانی که بد نام مردن را بر گمنام مردن ترجیح داده‌اند .
حکایت سوم
{ ” یکی از علمای معتبر را مناظره افتاد با یکی از ملاحده ، و به حجت با او بر نیامد و سپر بینداخت . کسی گفتش : تو را با چندین علم و فضل با چنین بی دینی حجت نماند ؟ گفت : علم من قرآن است و حدیث و گفتار مشایخ ، و او به این‌ها معتقد نیست و نمی‌شنود ؛ مرا به شنیدن کفر او چه حاجت ؟” }
یا باید فکر کنیم سعدی یک جامعه‌ی آرمانی آزاد و زودرس را به خواب دیده بود، و یا به طنزی کنایی وتلخ و یا به قول دهخدا ” لاغ گست ” سخن گفته است ، چون
درعالم واقعی کمتر از یک قرن قبل از سعدی در یکصد فرسنگی شیراز صوفی جوان فرهیخته و مسلمانی چون عین القضات همدانی را به جرم نظرات فلسفی‌اش آدم‌هایی از نوع همان ” عالم معتبر ” به دار زده بودند و سعدی نیز حتما از آن ماجرا خبر داشته است .
حکایت چهارم
{ ” سالی نزاعی میان پیادگان حجاج افتاده بود و داعی هم در آن سفر پیاده بود . انصاف در سر و روی هم افتادیم و داد فسوق و جدال بدادییم . کجاوه نشینی
را دیدم که با عدیل خویش می‌گفت : یاللعجب ! پیاده‌ی عاج چون عرصه‌ی شطرنج به سر برد فرزین شود ، پیادگان حاج بادیه به سر بردند و بتر شدند .”
سعدی این جا تیغ انتقاد را تا مغز استخوان مسلمانان دروغین فرو برده است و برای نفوذ کلامش خود را هم در میان اهل فسق و فجور قرار داده است و کلام آخر و
تمسخرآمیز را از زبان کسی خطاب به هم کجاوه‌ی خود می‌گوید و آن مجموع را بی‌ارزش تر از پیاده‌ی شطرنج می‌شمرد .
این یکی چه طور ؟ این حاجیان به نظرتان آشنا نمی آیند ؟
حکایت پنجم
{ ” معلم کتابی دیدم در دیار مغرب ترش‌روی و تلخ گفتار که عیش مسلمانان به دیدن او تبه گشتی و خواندن قرآنش دل مردم سیه کردی . جمعی پسران پاکیزه و دختران دوشیزه به دست جفای او گرفتار ، نه زهره‌ی خنده و نه یارای گفتار .
گه عارض سیمین یکی را تپانچه زدی و گه ساق بلورین دیگری را شکنجه کردی …. الخ ” . 
نه ، این یکی دیگر باور کردنی نیست . مگر می‌شود که یک مسجد محل تجمع بچه‌های دختر و پسر مختلط باشد که با هم قرآن و درس می‌خوانده‌اند و طبق حکایت سعدی ” اغلب اوقات به بازیچه فراهم نشستندی و لوح درست نکرده در سر هم شکستندی .” ؟}
و این حادثه در کجا بوده است ؟ دیار مغرب ، یعنی سرزمین مسلمان نشین‌بین تونس تا مراکش ، سرزمین ابن خلدون و ابن بطوطه .
*
این نکته نیز اضافه شود که بد ترین ضربه را به زبان سعدی شارحان گلستان زده‌اند. ترجمه ی گلستان به زبان های دیگر چه شدنی باشد و یا نه از آن گزیری نیست ، ولی شرح و معنی کردن بعضی از ادیبان فی‌الواقع جز دشوارتر کردن و مثله کردن زبان کتاب نیست . فی‌المثل سعدی در آخرین بخش گلستان می‌گوید :
” دو کس مردند و حسرت بردند ؛ یکی آن که داشت و نخورد و دیگر آن که دانست و نکرد .”
یکی از استادان دانشگاه در متن چاپی گلستان خود این جمله را چنین معنی کرده است :
” دو تن از زندگی چشم به غم و اندوه فرو بستند ، نخستین کسی که مال گرد آورد و خود بهره بر نگرفت دوم آن کس که علم داشت و عمل نکرد .” ( ۱ )
بدون تردید هیچ خواننده ای در کمال زیبایی سخن سعدی شک ندارد ، ولی سخن این جاست که اصولا کدام یکی فهمیدنی تر است .
———–
(۱ ) — گلستان / به کوشش دکتر خلیل خطیب رهبر / صفی علیشاه / ص ۶۰۷
*

منتشرشده در یادداشت‌های شخصی | دیدگاه‌تان را بنویسید:

هفت خوان رسیدن به ایران باستان

پنجشنبه ۲۹ بهمن ۱۳۸۸

ایرج افشار

براي‌ شناختن‌ تاريخ‌ واقعي‌ روزگاران‌ باستاني‌ وطنمان‌، چون‌ سخت‌كوشاني‌ ايران‌دوست‌ از روزگار ناصرالدين‌ شاه‌ گام‌ در كوره‌راهي‌ ناشناخته‌ نهادند يادكرد از آنها را بهترين‌ سرآغاز اين‌ جلسه‌ مي‌دانم‌.
آنچه‌ در اين‌ يكصد و پنجاه‌ ساله‌ انجام‌ شده‌ گذر كردن‌ از گردنه‌هاي‌ با پيچ‌ و خم‌ در هفت‌ رشتة‌ كوهستاني‌ چند ستيغي‌ بوده‌ است‌ كه‌ اكنون‌ به‌ عنوان‌ هفت‌ خوان‌ برايتان‌ در نگاهي‌ گذرا مي‌شناسانم‌، با آوردن‌ نام‌هايي‌ منحصراً از رفتگان‌ اين‌ راه‌ دراز.

خوان‌ نخست
 ‌ را مي‌توان‌ به‌ نام‌ “تلنگر” ناميد. محمد حسن‌ خان‌ اعتمادالسلطنه‌ در منصب‌ رئيس‌ دارالترجمه‌ و تأليفات‌ در سال‌هاي‌ پيش‌ از سال‌ 1294 توانست‌ اين‌ خوان‌ را پشت‌ سر بگذارد. پيش‌ از اقدامات‌ او آگاهي‌ عمومي‌ حتي‌ ميان‌ اهل‌ تاريخ‌ و ادب‌ نسبت‌ به‌ روزگار ساساني‌ به‌ ماقبل‌ در پردة‌ افسانه‌ها يا لاية‌ حماسي‌ خفته‌ بود. شمايل‌ پادشاهان‌ پيشدادي‌ و كياني‌، نقش‌ حمامها و نگاره‌كاريها در قلمكار و قالي‌ و ظروف‌ فلزي‌ وسيلة‌ آشنايي‌ قصه‌اي‌ براي‌ همگان‌ بود. حتي‌ جلال‌الدين‌ ميرزا پسر فتحعلي‌ شاه‌ كه‌ كتاب‌ نامة‌ خسروان‌ را نوشت‌ همان‌ داستان‌هاي‌ مندرج‌ در كتابي‌ مانند المعجم‌ في‌ آثار ملوك‌ العجم‌ عصر ايلخاني‌را به‌ نقل‌ درآورد. با اين‌ تفاوت‌ كه‌ متن‌ تأليف‌ خود را به‌ زبان‌ فارسي‌ عربي‌ندار پرداخت‌. همان‌ طور كه‌ نادر ميرزا هم‌ پس‌ از او بعضي‌ از تأليفات‌ خود را بدان‌ شيوه‌ عرضه‌ كرد.
اما اعتمادالسلطنه‌ كه‌ فرنگ‌ ديده‌ و درس‌ خواندة‌ پاريس‌ بود و از نتايج‌ مطالعات‌ شرق‌شناسان‌ آگاهي‌ داشت‌ و در تباين‌ ميان‌ افسانه‌ و تاريخ‌ طبعاً غورها كرده‌ بود گامي‌ نوين‌ در نوشته‌هاي‌ خود برداشت‌ و استناد كردن‌ به‌ نوشته‌هاي‌ يوناني‌ مانند هرودوت‌ و استرابون‌ و گزنفون‌ را آموزانيد. جز آنها از اكتشافات‌ رالينسون‌ در مورد كتيبة‌ بيستون‌ سخن‌ به‌ ميان‌ آورد و در معجم‌البلدان‌ ذيل‌ كلمة‌ بيستون‌ نوشت‌: «بعضي‌ از سياحان‌ فرنگ‌ با زحمت‌ زياد نزديك‌ اين‌ لوح‌ شده‌ هم‌ خطوط‌ آن‌ را كه‌ معروف‌ به‌ خطوط‌ ميخي‌ است‌ خوانده‌، هم‌ نقشة‌ تصاوير آن‌ را برداشته‌اند.». به‌ دنبال‌ آن‌ مي‌نويسد: «اما تفصيل‌ خطوطي‌ كه‌ در اين‌ لوح‌ مرتسم‌ است‌: اين‌ خطوط‌ در پنج‌ خانه‌ كه‌ هر يك‌ نيز به‌ منزلة‌ لوح‌ كوچكي‌ است‌ ارتسام‌ يافته‌ و مطابق‌ نگارش‌ نواب‌ والا معتمدالدوله‌ در “جام‌ جم‌” رالنسن‌ صاحب‌ انگليسي‌ قونسول‌ بغداد كه‌ حالا رياست‌ مجلس‌ جغرافيايي‌ لندن‌ را دارد و در خواندن‌ خطوط‌ قديمه‌ مهارت‌ كامل‌ داشته‌ اين‌ خطوط‌ را خوانده‌ و ترجمه‌ كرده‌ و ما آن‌ ترجمه‌ را بعينه‌ درين‌ جا مي‌نگاريم‌.»
ترجمة‌ سطر به‌ سطري‌ كه‌ از آن‌ كتيبه‌ در كتاب‌ مرآت‌البلدان‌ نقل‌ شده‌ همان‌ ترجمه‌اي‌ است‌ كه‌ كسي‌ از متن‌ مترجم‌ رالينسن‌ به‌ فارسي‌ برگردانيده‌ و لسان‌الملك‌ سپهر آن‌ را به‌ فارسي‌ تحرير كرده‌ بوده‌ است‌. اين‌ نكته‌ از نسخة‌ خطي‌ كه‌ در كتابخانة‌ ملي‌ برجاست‌ برمي‌آيد ولي‌ اعتمادالسلطنه‌ يادي‌ از او نكرده‌ است‌.
نمونة‌ ديگر از كارهاي‌ اعتمادالسلطنه‌ تأليف‌ كتاب‌ دررالتيجان‌ في‌ تاريخ‌ بني‌ الاشكان‌ است‌ به‌ همراهي‌ رسالة‌ مختصر جغرافيايي‌ قديم‌. درين‌ رساله‌ منظورش‌ آن‌ بود كه‌ ميان‌ نام‌هاي‌ آمده‌ در كتب‌ يوناني‌ و لاتيني‌ و صورتي‌ را كه‌ ميان‌ ايرانيان‌ رواج‌ داشته‌ است‌ تطبيق‌ بدهد. خود درين‌ باره‌ نوشته‌ است‌:
«بايد بدانيم‌ هرودت‌ مورخ‌ و استرابن‌ عالم‌ علم‌ جغرافيا و بطلميوس‌ منجم‌ در تأليفات‌ خود اسم‌ رود جيحون‌ را چه‌ نوشته‌ و خوارزم‌ و گرگان‌ را چه‌ ناميده‌اند تا اگر در كتب‌ و جرايد و صفحات‌ دفاتر اكسوس‌ و كوارسم‌ و هيركان‌ ببينيم‌ بدانيم‌ از اين‌ اسامي‌ كدام‌يك‌ از امكنه‌ مقصودست‌… و آن‌ مشتمل‌ است‌ بر مسطورات‌ و تحقيقات‌ مورخين‌ يوناني‌ و لاتين‌ و مطالب‌ منقوره‌ در بيستون‌ و تخت‌ جمشيد و مذكوره‌ در كتب‌ قديم‌ يهود راجع‌ به‌ ممالك‌ ايران‌ در عصر و زمان‌ اشكانيان‌ و ساسانيان‌.» (1311 قمري‌).
جز آنها به‌ دو كار فرصة‌الدولة‌ شيرازي‌ بايد اشارت‌ كرد. يكي‌ «آثار عجم‌» اوست‌ (1314 قمري‌) كه‌ جمع‌آوري‌ نقوش‌ بناها و كتيبه‌هاي‌ فارس‌ و توضيح‌ آنهاست‌ كه‌ در عصر ناصري‌ به‌ گردآوري‌ آن‌ آغاز كرد و ديگري‌ كتابي‌ است‌ دربارة‌ خط‌ آريايي‌ (ميخي‌) كتيبه‌هاست‌. فرصة‌الدوله‌ چون‌ به‌ مطالعات‌ سياحان‌ فرنگي‌ آشنا شده‌ بود و دريافته‌ بود كه‌ «صناديد عجم‌» به‌ چشم‌ آنها ارزشمند است‌ آن‌ دو كتاب‌ را تأليف‌ كرد و از اين‌ نظر آن‌ را بايد برجسته‌ دانست‌ كه‌ انظار هموطنان‌ خود را به‌ سوي‌ تاريخ‌ باستاني‌ كشور معطوف‌ كرد. ورنه‌ در قبال‌ كارهاي‌ انجام‌ شده‌ توسط‌ اروپائيها چيزي‌ نيست‌.
در همين‌ سال‌ 1314 ذكاءالملك‌ها يعني‌ پدر و پسر (محمد حسين‌ و محمد علي‌ فروغي‌) تاريخ‌ سلاطين‌ ساساني‌ را از كتاب‌ رالينسن‌ منتشر كردند و محمد باقرخان‌ اعتمادالسلطنه‌ (برادرزادة‌ اعتمادالسلطنه‌) تاريخي‌ به‌ نام‌ تاريخ‌ سلاطين‌ ساساني‌ تأليف‌ و نشر كرد.


خوان‌ دوم‌
این خوان را بايد «گذر ملي‌» خواند، زيرا دو كتاب‌ ميرزا آقاخان‌ كرماني‌: يكي‌ نامة‌ باستان‌ (منظوم‌) كه‌ به‌ قول‌ خودش‌ «ز زند و اوستا و از پهلوي‌» مايه‌ داشت‌ و ديگري‌ آئينة‌ سكندري‌ يا تاريخ‌ ايران‌ باستان‌ (منثور) با شور وطني‌ و به‌ قصد بيداري‌ اذهان‌ تأليف‌ شده‌ بود. فريدون‌ آدميت‌ دومي‌ را اصيل‌ترين‌ اثر ميرزا آقاخان‌ دانسته‌ است‌ كه‌ تاريخ‌ ايران‌ را تا زوال‌ سلسلة‌ ساساني‌ در بر داشت‌.
آدميت‌ به‌ مناسبت‌ علاقه‌مندي‌ به‌ اسلوب‌ فكري‌ كرماني‌ نوشته‌ است‌: «اولين‌ تاريخ‌ جديد علمي‌ ايران‌ است‌ به‌ قلم‌ يك‌ مورخ‌ ايراني‌ كه‌ مبتني‌ بر مطالعات‌ خود و تحقيقات‌ دانشمندان‌ اروپا نگاشته‌ است‌.» ايشان‌ تأكيد مي‌كند «تا زماني‌ كه‌ ميرزا حسن‌خان‌ مشيرالدوله‌ به‌ تدوين‌ تاريخ‌ مفصل‌ ايران‌ باستان‌ همت‌ گمارد كتابي‌ بهتر از آيينة‌ سكندري‌ در تاريخ‌ پيش‌ از اسلام‌ به‌ قلم‌ مؤلفي‌ ايراني‌ سراغ‌ نداريم‌ و هنوز آنچه‌ راجع‌ به‌ جوهر و روح‌ تاريخ‌ ايران‌ گفته‌ پرمايه‌ و معتبرست‌.» (ص‌ 41 ـ 42) ] نظر اوست‌ [
نيز بايد اشاره‌ كرد به‌ نوشته‌هاي‌ روزنامه‌نگارانة‌ هيجان‌انگيز كه‌ در جرايد عصر پيش‌ از مشروطه‌ و دورة‌ مشروطيت‌ با نوشتن‌ تعبيراتي‌ چون‌ مملكت‌ شش‌ هزار ساله‌، سرزمين‌ سيروس‌، اولاد كورس‌ و امثال‌ آن‌ قصد عمده‌ بر آن‌ بود كه‌ خواب‌آلودگي‌ چند قرني‌ را به‌ بيداري‌ ملي‌ بدل‌ سازند. حتي‌ اين‌ روحيه‌ در اشعار اديب‌الممالك‌، ملك‌الشعراي‌ بهار، عارف‌ قزويني‌ نيز ديده‌ مي‌شود. البته‌ آن‌ گونه‌ تركيب‌ها و تعبيرها خوشايند و برانگيزانندة‌ شور همگاني‌ بود و بي‌تأثير هم‌ نبود. شايد به‌ همين‌ ملاحظه‌ مي‌بود كه‌ بر روي‌ روزنامه‌ها نام‌هايي‌ مانند ايران‌ كبير، تخت‌ جمشيد، جام‌ جمشيد، ايران‌ كبير، ايرانشهر، كاوه‌، پارس‌، پرس‌پليس‌، سيروس‌ و جز اينها گذاشته‌ شده‌ بود


خوان‌ سوم‌
این خوان> را «گذر تاريخ‌ پژوهشي‌» مي‌توان‌ نام‌ گذارد. براي‌ گذر از اين‌ خوان‌ راهي‌ جز اين‌ نبود كه‌ نوشته‌هاي‌ متقن‌ و اساسي‌ ايرانشناسان‌ محقق‌ ديده‌ و خوانده‌ شود و مخصوصاً متون‌ يوناني‌ و لاتيني‌ به‌ طور علمي‌ محل‌ اعتنا و استناد قرار گيرد. البته‌ در ميان‌ ايرانيان‌ كسي‌ نبود كه‌ اين‌ دو زبان‌ را بداند. ناگزير ترجمه‌هاي‌ فرانسه‌ و انگليسي‌ متون‌ آن‌ دو زبان‌ مورد استفاده‌ مي‌بود. چنانكه‌ تاريخ‌ سرگذشت‌ بزرگترين‌ سلاطين‌ هخامنشي‌ ايران‌ سيروس‌ كبير يا كورس‌ كبيربه‌ دستور سردار اسعد بختياري‌ توسط‌ ضياءالدين‌ قريب‌ پسر شمس‌العلماي‌ ربّاني‌ در 1333 قمري‌ از فرانسه‌ به‌ فارسي‌ برگردانيده‌ شد و آن‌ متن‌ كتاب‌ گزنفون‌ بود. در تقريرات‌ محمد علي‌ فروغي‌ كه‌ دو تا از آنها به‌ صورت‌ كتاب‌ درسي‌ نشر شده‌ است‌ (تاريخ‌ ايران‌ قديم‌ ـ دورة‌ تاريخ‌ مختصر ايران‌) و او در مدرسة‌ علوم‌ سياسي‌ و مدارس‌ ديگر تدريس‌ تاريخ‌ مي‌كرد نشانه‌هاي‌ استفاده‌ بردن‌ از متون‌ اروپايي‌ مشهود است‌. فروغي‌ در مقاله‌اي‌ با عنوان‌ «داريوش‌ كبير و هرقليطوس‌ حكيم‌ يا دانش‌طلبي‌ شاهنشاهان‌ قديم‌ ايران‌» مي‌نويسد: «چون‌ در شمارة‌ سيم‌ از مجلة‌ فروغ‌ تربيت‌ شرحي‌ در احوال‌ فدائيان‌ علم‌ و استغناي‌ طبع‌ و بي‌قيدي‌ ايشان‌ به‌ مال‌ و جاه‌ دنيوي‌ نگاشته‌ شده‌، حكايتي‌ را از آنچه‌ در كتب‌ معتبرة‌ مغرب‌ مضبوط‌ و در مشرق‌ غيرمعروف‌ است‌ به‌ ياد آورده‌ نيكو دانستيم‌ كه‌ به‌ نگارش‌ آمده‌ منتشر گردد.»
پس‌ از آن‌ است‌ كه‌ به‌ تفصيل‌ و تدقيق‌ بيشتر و ماندگار ميرزا حسن‌ خان‌ مشيرالدوله‌ كه‌ خود مؤسس‌ مدرسة‌ علوم‌ سياسي‌ بود كتاب‌هاي‌ ايران‌ باستاني‌ و تاريخ‌ ايران‌ باستان‌ را به‌ وجود آورد كه‌ هنوز بهترين‌ پارسي‌ نبشت‌ معتبر در آن‌ زمينه‌ است‌. كتابي‌ است‌ كه‌ اگرچه‌ در روح‌ ملي‌ نهفته‌ ولي‌ از هيجان‌ به‌ دور و سراسر مبتني‌ بر منابع‌ استوار و اساسي‌ است‌.
مقارن‌ با كوشش‌ مشيرالدوله‌، سيد حسن‌ تقي‌زاده‌ به‌ يك‌ موضوع‌ اساسي‌ و گم‌ گشتة‌ مربوط‌ به‌ عهد ايران‌ باستان‌ پرداخت‌ و آن‌ بازشناسي‌ و بازنمايي‌ گاه‌شماري‌ دوره‌هاي‌ هخامنشي‌ و ساساني‌ بود. طبعاً مقداري‌ از پژوهش‌ او مبتني‌ بود از آنچه‌ شرق‌شناسان‌ بدان‌ توجه‌ كرده‌ بودند. او بعدها براي‌ آنكه‌ اروپائيان‌ از نظريات‌ او آگاهي‌ بيابند نوشته‌هاي‌ تحليلي‌ و ابتكاري‌ خود را به‌ زبان‌هاي‌ آلماني‌ و انگليسي‌ نوشت‌ و آنها را احمد آرام‌ بعدها با نام‌ بيست‌ مقاله‌ به‌ ترجمه‌ درآورد.
سالها بعد سعيد نفيسي‌ براساس‌ منابع‌ اروپايي‌ كتابي‌ با نام‌ تاريخ‌ تمدن‌ ساساني‌ (دو جلد) و كتابي‌ ديگر با نام‌… منتشر كرد كه‌ حكايت‌ از ضرورت‌ موضوعي‌ و نياز عمومي‌ داشت‌. كتابي‌ هم‌ دربارة‌ مسيحيت‌ در ايران‌ مبتني‌ بر پژوهش‌هاي‌ يك‌ عالم‌ فرانسوي‌ نوشت‌ كه‌ ناظر به‌ وضع‌ پيروان‌ آن‌ مذهب‌ مخصوصاً نسطوريها در دورة‌ ساساني‌ بود. دكتر عباس‌ زرياب‌ هم‌ با ترجمه‌ كردن‌ متن‌ كتاب‌ مشهور نولدكه‌ به‌ نام‌ ايرانيان‌ و عربها با عصر ساساني‌ آشنايي‌ پيدا كرده‌ بود خود رساله‌اي‌ دربارة‌ ساسانيان‌ نوشت‌ كه‌ در دانشگاهها تدريس‌ مي‌شد.
در اروپا، امير مهدي‌ بديع‌ به‌ كاري‌ ابتكاري‌ پرداخت‌ كه‌ در هر حال‌ مي‌بايست‌ براي‌ تاريخ‌ ايران‌ انجام‌ مي‌شد. او بر مبناي‌ متن‌ نوشته‌هاي‌ يوناني‌ و لاتيني‌ نگاهي‌ منتقدانه‌ نسبت‌ به‌ برداشت‌ها و دريافت‌هاي‌ ايرانشناسان‌ آغاز كرد و نام‌ آن‌ را يونانيان‌ و بربرها گذاشت‌ و خوشبختانه‌ اكنون‌ ترجمة‌ فارسي‌ آن‌ انتشار يافته‌ است‌.
دكتر محمد محمدي‌ ملايري‌ كه‌ در عربيّت‌ قوي‌دست‌ بود و متون‌ كهن‌ را زير و رو كرده‌ بود در سي‌ سال‌ اخير حاصل‌ اطلاعات‌ مأخوذي‌ خود را در باب‌ بقا و انتقال‌ فرهنگ‌ ايراني‌ از دورة‌ ساساني‌ به‌ دورة‌ بعد منتشر كرد كه‌ بايد آن‌ را دنبالة‌ كارهاي‌ آغازگرانة‌ مشيرالدوله‌ دانست‌، از نگاهي‌ و مقولة‌ ديگر.

خوان چهارم

این خوان‌ براي‌ دستيابي‌ به‌ فرهنگ‌ ايران‌ باستان‌ طبعاً فراگرفتن‌ زبان‌هاي‌ ايراني‌ ضرورت‌ داشت‌. ايراني‌ پيشگام‌ در اين‌ راه‌ ابراهيم‌ پورداود است‌ كه‌ از دوران‌ اقامت‌ در برلن‌ (از هنگام‌ شروع‌ جنگ‌ بين‌المللي‌ اول‌) به‌ آموختن‌ زبان‌ و خط‌ اوستايي‌ پرداخت‌ و نسك‌هاي‌ اوستا را به‌ ترجمه‌ درآورد و به‌ مدت‌ چهل‌ و چند سال‌ موفق‌ به‌ اتمام‌ آن‌ خدمت‌ شد.
پيش‌ از آن‌ كه‌ او به‌ ايران‌ بيايد و پيش‌ از تأسيس‌ دانشگاه‌ تهران‌ نخستين‌ اقدام‌ مؤثري‌ كه‌ موجب‌ ياد گرفتن‌ چند تن‌ از فضلاي‌ ايراني‌ بر زبان‌ پهلوي‌ بود كلاس‌هاي‌ درس‌ دادن‌ آن‌ زبان‌ بود كه‌ هرتسفلد ظاهراً به‌ تشويق‌ تقي‌زاده‌ و احتمالاً كمك‌ مالي‌ انجمن‌ آثار ملي‌ تشكيل‌ داد و ملك‌الشعراي‌ بهار و احمد كسروي‌ و غلامرضا رشيدياسمي‌ و سعيد نفيسي‌ و دكتر رضازاده‌ شفق‌ و شايد يكي‌ دو نفر ديگر در آن‌ درس‌ شركت‌ مي‌كردند. از جمله‌ رساله‌هايي‌ از آن‌ زبان‌ توسط‌ ملك‌الشعرا، رشيد ياسمي‌ و احمد كسروي‌ به‌ فارسي‌ برگردانيده‌ و چاپ‌ شد و طبعاً آغاز كار آشنايي‌ ايرانيان‌ با آن‌ زبان‌ بود. سال‌هايي‌ پس‌ از آن‌ بود كه‌ صادق‌ هدايت‌ به‌ هند سفر كرد و در آنجا از پارسيان‌ آن‌ زبان‌ را فراگرفت‌ و ترجمه‌هايي‌ را منتشر ساخت‌.
تدريس‌ زبان‌هاي‌ باستاني‌ در ايران‌ توسط‌ ابراهيم‌ پورداود آغاز شد و چندي‌ بعد آبراهاميان‌ در آن‌ راه‌ به‌ همكاري‌ پرداخت‌ و آموزش‌ زبان‌ پهلوي‌ را در عهده‌ داشت‌. دكتر محمد مقدم‌ هم‌ از كساني‌ است‌ كه‌ در آن‌ زمينه‌ در دانشگاه‌ تدريس‌ مي‌كرد. پس‌ از آنان‌ نام‌هاي‌ دكتر صادق‌ كيا و دكتر محمد جواد مشكور و دكتر بهرام‌ فره‌وشي‌ را نبايد از ياد برد كه‌ در دانشگاه‌ تدريس‌ كردند. از شاگرداني‌ كه‌ در دانشكدة‌ ادبيات‌ تهران‌ زبان‌هاي‌ اوستايي‌ و پهلوي‌ را فراگرفتند و يا كساني‌ كه‌ پس‌ از تحصيل‌ در دانشگاه‌ تهران‌ به‌ اروپا رفته‌ و مطالعات‌ خود را تكميل‌ كردند اين‌ نام‌ها را ياد مي‌كنم‌ كه‌ در دانشگاه‌هاي‌ تبريز، مشهد، شيراز، اصفهان‌ و تهران‌ راه‌ پورداود را ادامه‌ دادند: رحيم‌ عفيفي‌، فرهاد آباداني‌، عبدالامير سليم‌، دكتر يحيي‌ ماهيار نوابي‌، حميد محامدي‌، احمد تفضلي‌، بهرام‌ فره‌وشي‌، ايرج‌ وامقي‌، مهرداد بهار (منحصراً رفتگان‌ را نوشتم‌). ازينان‌ كتاب‌ و مقاله‌هاي‌ متعدد در دست‌ است‌. نام‌ دكتر محمد معين‌ را هم‌ برافزايم‌ كه‌ كتاب‌ او به‌ نام‌ مزديسنا و تأثير آن‌ در ادبيات‌ فارسي‌ هم‌ از وسايل‌ معتبري‌ بود كه‌ براي‌ آشنايي‌ با فرهنگ‌ ايران‌ باستان‌ انتشار يافت‌.
از كارهاي‌ ارزشمند پورداود تأسيس‌ انجمن‌ ايرانشناسي‌ بود در سال‌ 1323 كه‌ هم‌ آنجا تدريس‌ زبان‌ و فرهنگ‌ باستاني‌ انجام‌ مي‌شد و هم‌ چند كتاب‌ مرتبط‌ با آن‌ مقولات‌ منتشر شد. گروه‌ ذبيح‌ بهروز، دكتر محمد مقدم‌ و دكتر صادق‌ كيا هم‌ با انتشار ايران‌ كوده‌ لامحاله‌ خدماتي‌ به‌ اين‌ رشته‌ انجام‌ داده‌اند. همچنانكه‌ انجمن‌ فرهنگ‌ ايران‌ باستان‌ چندي‌ بعد در آن‌ زمينه‌ به‌ انتشار مجله‌ و كتاب‌ پرداخت‌.
دكتر ماهيار نوابي‌ هم‌ در زماني‌ كه‌ به‌ همت‌ ريچارد فراي‌ مؤسسه‌ آسيايي‌ به‌ دانشگاه‌ شيراز پيوستگي‌ گرفت‌ موجد تجديد چاپ‌ يك‌ سلسله‌ از متون‌ پهلوي‌ شد كه‌ قبلاً و اكثراً در هندوستان‌ به‌ چاپ‌ رسيده‌ و ناياب‌ شده‌ بود. همچنانكه‌ انتشارات‌ اساطير هم‌ در سال‌هايي‌ چند پيش‌ ازين‌ اوستاي‌ گلدنر و لغات‌ فارسي‌ باستان‌ بارتلمي‌ و دستور زبان‌ پهلوي‌ نوبرگ‌ را تجديد چاپ‌ كرد.
اكنون‌ هستند در ايران‌ گويندگان‌ و پژوهشگران‌ برجسته‌اي‌ كه‌ آثاري‌ را از زبان‌هاي‌ باستاني‌ به‌ فارسي‌ منظماً نشر مي‌كنند و حتي‌ دو مجله‌ يكي‌ به‌ نام‌ نامة‌ ايران‌ باستان‌ و ديگري‌ ايرانيستيك‌ توسط‌ مركز نشر دانشگاهي‌ به‌ چاپ‌ مي‌رسد و مباحث‌ مربوط‌ به‌ زبان‌ غالباً در آنها ديده‌ مي‌شود. كوشش‌هاي‌ منصور شكي‌ را هم‌ نبايد از ياد ببريم‌ كه‌ در چكوسلواكي‌ به‌ رشتة‌ زبان‌هاي‌ ايراني‌ پرداخت‌.
مطالعات‌ زباني‌ در ايران‌ با پهلوي‌ آغاز شد و اينك‌ دامنه‌ گرفته‌ و به‌ زبان‌هاي‌ سغدي‌ و بلخي‌ و طخاري‌ كشيده‌ شده‌ است‌ و از اين‌ مقوله‌ تاريخ‌ ادبيات‌ ايران‌ باستان‌ به‌ قلم‌ احمد تفضلي‌ تأليف‌ شده‌ است‌.
ايرانيان‌ جستجوگر، فراگرفتن‌ زبان‌هاي‌ باستاني‌ را از اوستايي‌ و پهلوي‌ آغاز كردند و اكنون‌ در مقامي‌ هستند كه‌ زبان‌هاي‌ سغدي‌ و ايلامي‌ را مي‌آموزانند.

خوان‌ پنجم‌

این خوان قلمرو دين‌ است‌ و مواريث‌ كتاب‌ اوستا كه‌ مطالعات‌ در خصوص‌ به‌ سه‌ گروه‌ شناسايي‌ شدني‌ است‌. دسته‌اي‌ كارهاي‌ ارباب‌ كيخسرو شاهرخ‌ است‌ كه‌ دو كتاب‌ در شناساندن‌ آيين‌ و آداب‌ دين‌ زردشت‌ نوشت‌، يا آنچه‌ به‌ قلم‌ ارباب‌ جمشيد سروش‌ سروشيان‌ انتشار يافت‌. ديگر مقالاتي‌ است‌ كه‌ در مجله‌هايي‌ نظير فروهر و هوخت‌ به‌ چاپ‌ رسيده‌ است‌.
دستة‌ ديگر كارهاي‌ پژوهشي‌ است‌ كه‌ نخستين‌ گام‌ بلند را ابراهيم‌ پورداود بر روش‌ پژوهش‌هاي‌ اروپايي‌ مخصوصاً فرانسويها و آلمانها برداشت‌ و اهم‌ كارها ترجمه‌ كردن‌ نسك‌هاي‌ اوستا بود كه‌ نخستين‌ جلدش‌ به‌ نام‌ گاتها به‌ سال‌ 1304 در بمبئي‌ انتشار يافت‌ و در مدت‌ چهل‌ سال‌ ترجمة‌ دورة‌ اوستا را به‌ سرانجام‌ رساند. البته‌ او به‌ جوانب‌ خاص‌ در آن‌ رشته‌ توجه‌ داشت‌ مانند آنكه‌ تحقيقي‌ را دربارة‌ حقوق‌ زن‌ در ايران‌ باستان‌ انجام‌ داد. اما يادگار عمدة‌ پورداود ترجمة‌ اوستاست‌ و دانشجوياني‌ كه‌ زير دست‌ او باليده‌ شدند.
ديگر گذرندگان‌ آغازين‌ كه‌ اين‌ خوان‌ را گذرانده‌اند عبارتند از سيد حسن‌ تقي‌زاده‌ كه‌ بخشي‌ از همّ خود را مصروف‌ به‌ تجسّس‌ در زندگي‌ او كرد. ديگر كتاب‌ موسوم‌ به‌ ماني‌شناسي‌ حاوي‌ يادداشت‌ها و حاصل‌ مطالعات‌ اوست‌. اما دربارة‌ مزدك‌ آنچه‌ به‌ زبان‌ فارسي‌ داريم‌ ترجمه‌ شده‌ از نوشته‌هاي‌ كريستن‌سن‌ و اوتاكار كليماست‌ كه‌ جاي‌ سخن‌ گفتنها از آنها در بخش‌ ترجمه‌ها قرار مي‌گيرد.
در زمينة‌ پژوهش‌هاي‌ مربوط‌ به‌ زردشت‌ باز ترجمة‌ كتاب‌هاي‌ اساسي‌ هنينگ‌ و بويس‌ را بايد نام‌ برد و متأسفانه‌ نوشته‌اي‌ در آن‌ مدارج‌ به‌ قلم‌ ايرانيان‌ ظاهراً نداريم‌. اما دربارة‌ زروانيسم‌ بجز ترجمه‌اي‌ از پژوهش‌هاي‌ زهنر رساله‌اي‌ هم‌ مستقلاً در چگونگي‌ عقايد زرواني‌ چند سال‌ پيش‌ انتشار يافت‌ و شهرت‌ گرفت‌. در زمينة‌ زردشت‌شناسي‌ مي‌بايد كارهاي‌ هاشم‌ رضي‌ را در شمار آورد كه‌ اغلب‌ آنها كاربرد و رواج‌ دارد همچنين‌ است‌ نوشته‌هايي‌ از علي‌ اكبر جعفري‌ كه‌ حال‌ در امريكاست‌.


خوان‌ ششم‌
این خوان گذر كردن‌ از سنگلاخ‌ باستان‌شناسي‌ بوده‌ است‌. اين‌ مرحله‌ با بيل‌ و كلنگ‌ پيموده‌ شده‌. ابتدا فرانسويها توانستند با عقد قرارداد با حكومت‌ خواب‌آلود و بي‌كمال‌ مظفرالدين‌ شاه‌ كسب‌ اختيار كنند و به‌ حفريات‌ بپردازند. دمرگان‌ در اين‌ راه‌ گام‌ نخست‌ را برداشت‌ و گزارشهاي‌ مفيدي‌ انتشار داد. بالاخره‌ در دورة‌ رضاشاه‌ به‌ سلطة‌ فرانسويها خاتمه‌ داده‌ شد و ادارة‌ عتيقات‌ به‌ وجود آمد و در مرحلة‌اول‌ با استفاده‌ از مشاوري‌ مانند گدار كه‌ فرانسوي‌ بود كه‌ دست‌هاي‌ ايرانيان‌ به‌ كار پرداخت‌. البته‌ آمدن‌ هرتسفلد آلماني‌ و اشميت‌ از دانشگاه‌ شيكاگو را نبايد ناديده‌ گرفت‌ كه‌ در شناخت‌ زواياي‌ خاموش‌ تخت‌ جمشيد و كوه‌ خواجه‌ و تخت‌ سليمان‌ و حفريات‌ زيويه‌ و حسنلو و هگمتانه‌ و جاهاي‌ ديگر مؤثر بود و آرام‌ آرام‌ امثال‌ دكتر مهدي‌ بهرامي‌، محمد تقي‌ مصطفوي‌ و حبيب‌الله‌ صمدي‌ و عيسي‌ بهنام‌ و فريدون‌ توللي‌ و جمعي‌ ديگر كه‌ كارهاشان‌ در «گزارش‌هاي‌ باستانشناسي‌» ديده‌ مي‌شود اين‌ رشته‌ را معرفي‌ كردند و توانايي‌ ايراني‌ را نشان‌ دادند و ضرورت‌ كار علمي‌ در فراخناي‌ بيابان‌هاي‌ دور و تپه‌هاي‌ فراموش‌ شده‌ را يادآور شدند. عاقبت‌ با تأسيس‌ گروه‌ باستانشناسي‌ در دانشگاه‌ تهران‌ عده‌اي‌ درجة‌ علمي‌ آنجا را دريافت‌ كردند و به‌ سوي‌ بيابانها روانه‌ شدند.
اما بازگشتن‌ عزت‌الله‌ نگهبان‌ كه‌ بي‌گمان‌ برجسته‌ترين‌ درس‌ خوانده‌ در علم‌ باستانشناسي‌ از دانشگاه‌ شيكاگو و كارديده‌ در مؤسسة‌ شرقي‌ آنجا بود وضع‌ علمي‌ باستانشناسي‌ صورت‌ دگرگوني‌ يافت‌ و چون‌ او به‌ مديريت‌ باستان‌شناسي‌ كشور رسيد حياتي‌ تازه‌ در پيكر باستانشناسي‌ دميده‌ شد و توانست‌ تمدن‌هاي‌ خفته‌ در دل‌ مارليك‌ (كنار سپيدرود)، مراغه‌ (در دشت‌ قزوين‌)، هفت‌ تپه‌ (كنار اروندرود) را از زير آوارهاي‌ زمانه‌ به‌ در آورد. چون‌ دو هفته‌ پيش‌ از اين‌ روباه‌ مرگ‌ او را از ما بربود اجازه‌ بدهيد در اين‌ جا از سوگ‌ او اظهار تأسف‌ كنم‌ و به‌ تأكيد گفته‌ شود كه‌ حق‌ مسلم‌ پدري‌ برين‌ رشته‌ را يافت‌.
گذر از اين‌ مرحله‌ اگر دشوارترين‌ مقوله‌ بوده‌ است‌ ولي‌ دلپذيرترين‌ خواهد بود. پايان‌ پذيرفتني‌ هم‌ نيست‌. راهي‌ است‌ كه‌ پيوسته‌ و آهسته‌ بايد سپرده‌ شود و افسوس‌ كه‌ دو زنگوله‌ نامتناسب‌ به‌ پاي‌ آن‌ بسته‌ شده‌ است‌ صنايع‌ دستي‌ و گردشگري‌. باستان‌شناسي‌ ايران‌ جنبه‌ علمي‌ صرف‌ دارد و صنايع‌ دستي‌ و گردشگري‌ طبعاً نوعي‌ وجنات‌ توريستي‌ به‌ خود گرفتن‌ است‌. كارهاي‌ زرق‌ و برقي‌ گردشگري‌ حرمت‌ و شكوه‌ و حشمت‌ آثار خرابة‌ گذاشته‌ را از ميان‌ مي‌برد و جلف‌كاري‌هايي‌ را پيش‌ مي‌آورد كه‌ كار قهوه‌چي‌هاست‌.


خوان‌ هفتم‌
برگردان‌ نويسي‌ متون‌ مهم‌ است‌ از زبان‌هاي‌ غربي‌ به‌ زبان‌ خودمان‌، يعني‌ ترجمه‌ كردن‌ تأليفاتي‌ كه‌ در زبان‌هاي‌ ديگران‌ دربارة‌ ايران‌ باستان‌ نوشته‌ شده‌ است‌ و آن‌ هم‌ نه‌ تنها از عصر سياحان‌ فرنگي‌ بلكه‌ از زماني‌ كه‌ متخصصان‌ نخستين‌ آنها مانند نيبوهر (قرن‌…) به‌ نگاره‌برداري‌ تخت‌ جمشيد پرداخت‌ و بناهاي‌ ديگر را در كتب‌ منفرد شناساندند.
امروز ترجمه‌ كردن‌ نوشته‌هاي‌ خارجيان‌ سكة‌ قبول‌ به‌ خود گرفته‌ است‌، زيرا هم‌اكنون‌ مي‌بينيم‌ كه‌ ماهي‌ دو سه‌ كتاب‌ خوب‌ تحقيقي‌ خارجي‌ دربارة‌ هخامنشيان‌ و ساسانيان‌ ترجمه‌ و نشر مي‌شود.
پيمودن‌ اين‌ مرحله‌ به‌ جز چند كتابي‌ كه‌ در اواخر دورة‌ قاجاري‌ ترجمه‌ شده‌ بود به‌ طور جدي‌تر از سال‌ 1310 با تأسيس‌ كميسيون‌ معارف‌ آغاز شد. در آن‌ سال‌ها پيشگامي‌ از دكتر صادق‌ رضازاده‌ شفق‌ بود كه‌ تربيت‌ كورش‌ را انتشار داد يا مجتبي‌ مينوي‌ كه‌ رسالة‌ ساسانيان‌ كريستن‌سن‌ را نشر كرد و نيز رساله‌اي‌ از هرتسفلد را به‌ فارسي‌ درآورد. البته‌ چند سال‌ بعد غلامرضا رشيد ياسمي‌ كتاب‌ بزرگ‌ ايران‌ در زمان‌ ساسانيان‌ كريستن‌سن‌ را منتشر ساخت‌. بعدها دكتر ذبيح‌الله‌ صفا كتاب‌ كيانيان‌ را ترجمه‌ كرد.
ترجمه‌ها را مي‌توان‌ در دو دسته‌ شناساند. يكي‌ متون‌ يوناني‌ و لاتيني‌ است‌ كه‌ به‌ ناچاري‌ از روي‌ ترجمه‌هاي‌ اروپايي‌ آنها انجام‌ شده‌ است‌ و مي‌شود چون‌ مترجم‌ در آن‌ زبانها نداريم‌. گناه‌ دانشگاه‌ تهران‌ است‌ كه‌ در طول‌ هفتاد و چند سال‌ نتوانست‌ اين‌ رشته‌ را ايجاد كند و ضرر بزرگي‌ عايدمان‌ شده‌ است‌. چه‌ امثال‌ گزنفون‌ كه‌ حسينقلي‌ عمادالسلطنة‌ سالور در عصر مشروطيت‌ ترجمه‌ كرد و نود سال‌ بعد در 1382 به‌ چاپ‌ رسيد و جه‌ آنها كه‌ به‌ اهتمام‌ محمد سعيدي‌ (پروكوبيوس‌)، وحيد مازندراني‌ (هرودت‌)، رضا مشايخي‌ (گزنفون‌) و ديگران‌ در چهل‌ سال‌ اخير به‌ زبان‌ فارسي‌ برگردانيده‌ شده‌.
كار ديگر ترجمة‌ پژوهش‌هاي‌ بزرگان‌ ايرانشناس‌ از نسل‌ پايه‌گذارست‌ در رشته‌هاي‌ مختلف‌ مانند نولدكه‌، ماركوارت‌، گوتشميد، آلتهايم‌، كريستن‌سن‌، اشميت‌، كامرون‌، هينتز، لنتز هرتسفلد، دياكونف‌، لوكونين‌، پيگولوسكايا، گيرشمن‌، دوشن‌گين‌، المستد، فراي‌، ويدن‌ گرين‌، كاي‌ بار، كليما، هومباخ‌، بويس‌، هنينگ‌ و دهها مرد شايستة‌ ديگر از نسل‌ جديدي‌ كه‌ پيدا شده‌اند مانند شرو، شوارتز، لكوك‌. در اين‌ زمينه‌ بايد ترجمه‌ جلدهاي‌ مرتبط‌ به‌ تاريخ‌ ايران‌ كمبريج‌ را كه‌ حاوي‌ پژوهش‌هاي‌ برجسته‌اي‌ است‌ از ياد نبرد. از مترجمان‌ اين‌ رشته‌ نام‌هاي‌ درگذشتگان‌ را مي‌آورم‌: داود منشي‌زاده‌، دكتر عباس‌ زرياب‌، كريم‌ كشاورز، دكتر محمد معين‌، دكتر عيسي‌ بهنام‌ و اقران‌ آنها.
اين‌ خدمت‌ گرانقدر در حال‌ حاضر گسترشي‌ بيمانند يافته‌ چنانكه‌ نشر فرزان‌ سلسله‌اي‌ را براي‌ ترجمة‌ اين‌ نوع‌ پژوهش‌ها بنياد گذارده‌ و امروز شاهد انتشار چهارده‌ جلد آن‌ هستيم‌.
همچنانكه‌ انتشارات‌ ققنوس‌ و ديگران‌ هم‌ كوششي‌ دارند به‌ اينكه‌ كتاب‌هاي‌ مربوط‌ به‌ ايران‌ باستان‌ را به‌ فارسي‌ نشر كنند. در همين‌ روزها آگاه‌ شدم‌ كه‌ انتشارات‌ توس‌ مجموعة‌ سخنراني‌هاي‌ مربوط‌ به‌ دوران‌ هخامنشي‌ را كه‌ در هلند به‌ چاپ‌ رسيده‌ است‌ در چند مجلد ضخيم‌ به‌ چاپ‌ خواهد رسانيد.
ايران‌ باستاني‌ تاريخش‌ درخشان‌ است‌ و براي‌ ما ماية‌ سرافرازي‌ داشتن‌ قدرت‌ جهاني‌ در آن‌ دوره‌ها بود و از نظر اصول‌ حكومت‌ و نحوة‌ سياست‌ و تدوين‌ قوانين‌ اداري‌ و مدني‌ سابقه‌هايي‌ بر جاي‌ است‌ كه‌ مي‌بايد همه‌ را از زبان‌هاي‌ خارجي‌ به‌ فارسي‌ نقل‌ كنيم‌.
خودشناسي‌ واجب‌ است‌ و حتماً بايد ديد آگاهان‌ ملل‌ ديگر ما را چه‌گونه‌ شناسانيده‌اند.
منبع: بخارا

منتشرشده در مقاله | دیدگاه‌تان را بنویسید:

درهم و برهم

از: احمد عشقی

عبيد زاكاني را گفتند اسلام را چگونه ديدي
گفت دين عجيبي است..چون در آن وارد شوی سر آلتت را ببرند و چون خارج شوي سر خودت را.

مطلب بالا را مطمعناً شنیده بودی، ولی مطلب پایین را نه!
واعظی بر منبر می‌گفت که هر که نام آدم و حوا نوشته در خانه آویزد شیطان بدان خانه درنیاید. طلحک از پای منبر برخاست و گفت: مولانا شیطان در بهشت در جوار خدا به نزد ایشان رفت و بفریفت چگونه می‌شود که در خانه ما از اسم ایشان پرهیز کند؟

عبید زاکانی

این طرح هم از «مانا جانِ نیستانی» است به اسم (سهم ما از المپیک) البته کمی قدیمی‌ست

می‌گویند : شخصی بیابانگرد به دیدار فرعون می‌رفت . در راه به برکه‌ای رسید که از آبی مانده پُر بود. مرد قدری از آن آب مانده نوشید و با خود اندیشید که ، بد نیست دلوی از این آب گوار نیز برای فرعون بزرگ هدیه برم. به پیش فرعون که رسید با احترام آب را به عنوان هدیه به پیش برد…….. 
در بازگشت فرعون به ملازمان دستور داد که نگذارند مرد بیابانی ازکنار فرات گذر کند مبادا که آن آب فراوان و گوارا را ببیند و خجالت زده شود…….ا

منتشرشده در درهم و برهم | ۱ دیدگاه

با صدای شاعر(هوشنگ ابتهاج)

صدای هوشنگ ابتهاج شعر ارغوان

منتشرشده در با صدای شاعر | دیدگاه‌تان را بنویسید: