طنز و شوخ‌طبعی‌ی ملانصرالدین(۳)

عمران گرامی می‌فرماید:

قضیه‌ی من و ملا تمام نشده است. در سال ۱۳۶۶ داشتم لطیفه‌های ملا را می‌خواندم ، بعضی از آن‌ها باعث شد شعرهای ملا نصرالدینی بگویم. اسم‌شان را گذاشتم “آب در غربال” یعنی کاری بیهوده.

یکی دو تا از آن‌ها اینجا و آنجا چاپ شده است. حالا همه‌اش را اینجا می‌آورم! ناشران از چاپ کتاب شعر پرهیز می‌کنند، مگر کتاب شعر پنج تن آل نیما! ما هم این‌طوری به آن‌ها کلک می‌زنیم و شعرمان را چاپ می‌کنیم.

۵– عریان

    “یکی بر سر شاخ
                   بن می‌برید”
و حس کرده بود
که سیبی‌ست
           -سرخ و درشت-
و باید
         بیفتد
               به دامان یار
                                         ۶۶/۲۹/۲۷ 

۶– عریان
  پیراهنم از طناب 
                   افتاد 
عریان ماندی

پیراهنت از طناب
                        افتاد
عریان ماندم
                                                                       ۶۶/۲۹/۲۷

۷– کشتی
   خود را کشتی می‌پنداشت
   میخ طوله را لنگر
   دم خود را سکان
                   چمن را دریا

می‌آمد ملاح خسته
                      از دور
                                                                  ۶۶/۲۹/۲۸

۸– مرده
  مردی می‌آمد
   فریاد زد:
              ” من مرده‌ام
                              زیر درختی
                                            در راهی بی‌عابر.”
  و برگشت

  در جاده‌ای
                 جنازه‌ای می‌بردند.
                                                          ۶۶/۲۹/۲۸

                                                                     

                            

منتشرشده در ملانصرالدین | دیدگاه‌تان را بنویسید:

سه شعر کوتاه از ا کبر اکسیر

اعتراف

ـ الو!
من اچبر اچسیر هستم فرزند مرحوم نغی اچسیر
اهل آستارا، ۵۲ ساله، با لهجه‌ی غلیظ تورکی
سوگند می‌خورم زمین ثابت است، خورشید متحرک
و اقرار می‌کنم سردبیر راست می‌گوید من شاعر نیستم گاوم
و قبول می‌کنم فرانو شعر نیست لطیفه و متلک روشنفکرانه است
ـ بیب بیب بیب بیب…..
آی… گالیلئو گالیله کجایی؟
جیوردانو برونو رو کشتن!
پ.ن.: مجموعه شعر زنبورهای عسل دیابت گرفته‌اند که معرف حضور هست؟
پ.ن.: سلام!

  

هدایت

بفرمائید بنشینید صندلی عزیز
لطفا ورق بزنید بخوانید
                              کتاب محترم !
صادق باشید تا بگویم
تنها این عینک
                   این عصا
بوف کور را هدایت نکرده است !
خواهش
شير مادر، بوی ادكلن می‌داد
دست پدر، بوی عرق
(گفتم بچه‌ام نمی‌فهمم)
نان، بوی نفت می‌داد
زندگی، بوی گند
(گفتم جوانم نمی‌فهمم)
حالا كه بازنشسته‌ شده‌ام
هر چيز، بوی هر چيز می‌دهد، بدهد
فقط پارك، بوی گورستان
و شانه تخم مرغ، بوی كتاب ندهد
منتشرشده در شعر فرانو | دیدگاه‌تان را بنویسید:

طرح‌های پرویز شاپور

تصویر: ایرج هاشمی‌زاده

برگرفته از کتاب طراحان و طنزاندیشان ایران کار ایرج هاشمی‌زاده 

منتشرشده در طرح‌‌ها و نقاشی‌ها | دیدگاه‌تان را بنویسید:

آهنگ‌های گیلکی از هنرمند گرامی شیلا نهرور

نمونه‌هایی از آهنگ‌های گیلکی از هنرمند گرامی شیلا نهرور که به رسانه تقدیم کردند.
با سپاس بی‌پایان از ایشان.

منتشرشده در رقص و ترانه‌های ایرانی | دیدگاه‌تان را بنویسید:

با صدای( اصغر واقفی)

منتشرشده در با صدای شاعر | دیدگاه‌تان را بنویسید:

روز زن ، روز مرد ، روز نامرد

از: مردعلی نامردالواعظين


خدا را شكر كه ما درجمهوری اسلامی ايران هم روز مرد داريم و هم روز زن . ما ازجانب مردان ازاين حكومت مردمی تشكر می‌كنيم كه روز مرد را تعيين كردند . البته اين تشكر بيشتر ازجانب مردانی است كه خيلي مرداند . ازجانب وبلاگ نويس‌ها، خبرنگارها، عكاس‌ها ، نويسندگان ، شعرا، كارگردانان، فيلم سازان، بازيگران، استادان دانشگاه‌ها، رؤساي احزاب و گروه‌ها اعضای فرقه‌های درويشی و مليت‌های ايرانی چون آذري و كرد و بلوچ و عرب و عجم و بقيه مردهائی كه دركوچه و خيابان بازداشت شدند ، شكنجه شدند ، موردتجاوز در عشرتكده كهريزك قرارگرفتند، اعدام شدند، پنهانی دربهشت زهرا دفن شدند، وسط خيابان ترور شدند. ما ازجانب اين مردهايی كه اشاره كرديم روز مرد را گرامی می‌داريم.



روز زن كه غوغائی است. ما ازجانب همه زنان مخصوصاً زنانی كه شوهرانشان زنان صيغه‌ای گرفته آنها را انداخته‌اند توی خيابان. زنهايی كه درخيابان شديداً براثر حمله لباس شخصی وبسيجی و پاسدار و بقيه مزدوران لبنانی، فلسطينی، عراقی مصدوم و مجروح شده عازم بيمارستان شدند . زنها و دخترهايی كه بازداشت و تحت ارشاد سكسی قرار گرفته توسط مقامات عالي رتبه انتظامی و روحانی مورد تجاوز جنسی قرار گرفته بعد آن ها راكشته بدنشان را سوزاندند كه آلات جرم محو شود. زنهايی كه به هزارو يك دليل بازداشت شده و درزندان تحت شكنجه‌های جسمی و روحی واقع شده و محكوميت‌های سنگين گرفتند . زنهايی كه چون حق خودشان را خواستند زندانی شدند. زنهای خبرنگار و نويسنده و وكيل دادگستری و طرفدار حقوق بشر و شاعر و كارگردان و بازيگر و نقاش و هنرمند كه يا در زندان هستند يا فراری و يا جلای وطن كرده‌اند. ما ازطرف همه اين هزاران زن به مناسبت روز زن كه روز احترام و تكريم و بزرگداشت زن است ازحكومت اسلامی تشكر می‌كنيم. مادرسال يك روز برای مرد داريم و يك روز هم براي زن .


حالا يك نوع ديگر از آدم‌ها هم ما داريم به نام « نامرد» راستی روز نامرد چه روزی است ؟


برای سهولت كار به اطلاع امت اسلامی می‌رسانيم كه به جز روز زن و روزمرد كه تكليفش روشن است بقيه روزهای سال روز نامرد است و نامردها حكومت می‌كنند،‌ می‌زنند، می‌كشند و می‌چاپند و با اين مردم و اين ممكلت هركاری که دلشان می‌خواهد می‌كنند . بنابراين درسال ما ۳۶۳ روز نامرد داريم كه فرصت بسيار مناسبی است برای نامردها تا تمام نامردی‌های خود را ثابت كرده و ازهيچ كاری برعليه مردم ايران دريغ نكنند. ما روز نامرد را به همه نامردها تبريك می‌گوييم و امان از آن روزی كه نوبت نامردها به سرآيد!

منتشرشده در مقاله | دیدگاه‌تان را بنویسید:

دیدار با (محمود فلکی)

ابدیت

کسی به خواب من نزدیک می‌شود
پلک می‌گشایم
چراغ روشن می‌شود

و دستی از انتهای جهان
دستگیره را می‌چرخانم.


هشیاری‌ی مردگان را ندارم
که دیگر باز نگردم:
بر می‌خیزم
و با تو در می‌آمیزم.

منتشرشده در دیدار با یک شاعر | 3 دیدگاه

چیز پیچیده ای وجود ندارد

 با سپاس از دوست فرهیخته‌مان جهانگیر هدایت، برای ارسال داستان زیر از داستان‌های برگزیده‌‌ی مسابقه‌ داستان‌نویسی‌ی صادق هدایت:

نوشته: سرنا معمار آزاد

کشتمش!
دلایلی که برای کشتنش دارم خیلی زیاد است، یا شاید می خواهم با ابراز این دلیل‌ها خودم را چندان هم گناهکار جلوه ندهم، هر چند من وقتی عمیقاً به احساسم مراجعه می‌کنم خودم را اصلاً گناهکار حس نمی‌کنم، بسته به آن چیزی که تو دوست داری و احساست یا چیزی در درونت به تو می‌گوید، می‌توانی تشخیص بدهی که گناهکاری یا نه. البته من اینجا بحث در مورد گناهکاری یا بی‌گناهی ندارم، فقط می‌خواهم یکجوری توضیح بدهم که چطور اتفاق افتاده است، کما اینکه خودم فکر می‌کنم با وسط کشیدن دلیل یا انگیزه انجام کار، کلاً ماهیت کار یا اصلاً ماهیت دلیل را هم هجو می‌کنم. به نظرم خودِ دلیل، چیز هجوی است. برای من رفتار کردن مثل فیلسوف ها سخت است، خوش ندارم چیزی را اثبات کنم، چیزی که اتفاق افتاده به خودی خود اثبات شده است با دلیل یا بدون دلیل، اصلاً اتفاق خودِ اثبات است.

من برای اثبات به دلیل کاری ندارم، جور دیگری رفتار کرده‌ام: رفتارهایی که در حیطه خودم است.
مثلاً به صداها زیاد فکر می‌کنم، کلاً فکر می‌کنم یکی از بزرگترین چیزهایی که وجود اشیاء را اثبات می‌کند همین صداهاست، صدای هر شیئ باشیئ دیگر تفاوت دارد. هرگز دو صدای شبیه به هم پیدا نمی‌کنی ، حالا مگر با فاصله یک نت بالا و پائین یا یک نت اضافه و کم .
کلاً سعی کرده‌ام خودم را درگیر صداها کنم، همه عمر شاهد عینی بودن آزارم داده است، صداها همیشه حقیقی و رو راست بوده‌اند، هرگز چیزی برای پنهان کردن نداشته‌اند، صدا همیشه عیان است، پیداست.
در حالی که بدترین صفات آدم‌ها را می‌توانی به عینیت ببینی. مشاهده این ویژگی‌های تهوع آور بشری همیشه آزارم می‌داد، به حدی که به نفرتی عمیق از آدم‌ها می‌رسیدم. چقدر راحت می‌شد حسادت، نیرنگ و فساد را در چهره‌شان، حتی اگر تمام تلاششان را برای پوشاندنش به کار ببرند، ببینی. اگر خیلی هم حرفه‌ای باشند باز یک حرکت ساده همه چیزشان را لو می‌دهد، حرکتی که می‌بینی، نه اینکه بشنوی یا حس کنی.
از مشاهدات متنفرم!
اینکه دارم در مورد صداها حرف می‌زنم می‌خواهم یکجوری بفهمانم که اصلاً برای کشتنش همین صداها (شاید) در مجموع باعث شدند که این انگیزه در من شکل بگیرد و رشد کند، هنوز نمی‌دانم که انگیزه‌ای شکل گرفت و رشد کرد یا همه چیز در لحظه اتفاق افتاد، هر چند به گمان من لحظه خودش مجموعه همه زمان‌هاست. در یک لحظه همه چیز دست به دست هم داده‌اند، همه چیز که خودشان تک به تک، قرن‌ها وجود داشته‌اند، زیسته‌اند و موجودتیشان را بر زمان و مکان جاودانه کرده‌اند. من نمی‌خواهم یک موجود متفاوت به نظر بیایم، من همانقدر شبیه دیگرانم که دیگران شبیه من، یا هر کس شبیه دیگری، می‌خواهم بگویم درست است که دارم جور دیگری از صداها حرف می‌زنم اما واقعیت این است که ماجرا بسیار ساده است یعنی هیچ وقت هیچ چیز پیچیده‌ای وجود ندارد، همه چیز نه تنها در این اتفاق، در همه اتفاق‌هایی که به نظر شما گیج کننده است، به طرز حیرت آوری ساده است.
الان دارم سعی می‌کنم همه افکارم را یکی یکی سر جای خودشان بگذارم باید این کار را بکنم، اینجوری خیلی راحت تر مشخص می‌شود، چطور تنها کسی که به فضای صداهایم راه پیدا کرده بود، شخصی که حتی صداهای وجودی خودش را از بر شده بوده‌ام، کشته‌ام.
این خیلی غم انگیز است که تو چیزی را که فقط یکی است، در دنیای تو فقط یکی است، یعنی تنها چیزی را که داری از دست بدهی، البته غم انگیزتر اینکه، خودت از دست دادنش را رقم بزنی، به نظرم این یکی بودن یعنی تصورِِِِ داشتن تنها یک چیز که وارد دنیای تو می‌شود، همان حکایت دوست داشتن باشد، حکایتی که به جز صداها دنیای مرا رقم می‌زند همه چیز در دنیای من پیرو این دوتاست.
برداشت من از کل ماجرای دوست داشتن هم همین است، اینکه تو چیزی را خارج از تمام تا بوهایی که باید و نباید دوست داشتن را تعیین می‌کند بپذیری.
اما انگار این دوست داشتن هم قاطی همان خصلت‌های مبتذل بشری اصل و ماهیت خودش را از دست داده است، اگر هزار عاشق را یکجا جمع کنی، هزار دلیل احمقانه برای عشقشان می‌آورند که حتی یکی از آنها قانعت نمی‌کند. دلیل هایشان همه چرتند، شعارند، گیجند، مفهومی ندارند. خوب، البته در سطح همین ابتذال‌های عشقی چرا، اما هیچکدامشان ریشه ندارند، فانی‌اند، حتی اگر سالها برای به دست آوردنش دویده باشند، سرخورده باشند، تلاش کرده باشند، باز هم بی ریشه‌اند. همه شان مثل آدامسی که باد کرده‌ای یهو گنده می‌شوند و بعد… پاپ می‌ترکند!
با این همه، فکر می‌کنم تمام عواملی که حتی در کریه‌ترین حالتشان باعث می‌شوند تو باز

منتشرشده در داستان | دیدگاه‌تان را بنویسید:

آهنگ مبارک باد

 تصویر لقمان ادهمی بر گرفته از سایت او

دوست هنرمندمان لقمان ادهمی علاوه بر ساختن آهنگ‌های ماندگار که بسیاری از آن‌ها توسط خوانندگان نامی‌ی ایرانی اجراء گردیده، به آموزش موسیقی در شهرِ فرشتگان کالیفرنیا نیز می‌پردازد که برای آشنایی و آگاهی‌ی بیش‌تر می‌توانید روی نام ایشان در بالا را فشار دهید.

ویدیوی زیر از اجرای آهنگ مبارک باد توسط کودک خردسال پارسا اکبری تهیه شده که دیدن و شنیدن آن‌را خالی از لطف ندیدم.

در این‌جا از فرصت استفاده کرده از لقمان عزیز برای تلاش بی‌وقفه‌ی او در راه اعتلای موسیقی‌ی اصیل ایرانی سپاسگزاری می‌کنیم.

رسانه          

http://www.youtube.com/v/sLgs-E_vppg&hl=en_US&fs=1?rel=0

منتشرشده در ویدیو | دیدگاه‌تان را بنویسید:

عکس روز

منتشرشده در عکس روز | دیدگاه‌تان را بنویسید:

‹ تو › بيوگرافي

آتوسا احمد پناهی
.

هميشه آدم‌هایی هستند كه ‹ تو › را آن‌گونه كه خود می‌پندارند ، تعريف می‌كنند . به همين سبب به تعداد صدها پندار، صدها ‹ تو› وجود دارد ، با شباهت‌هايی بسيار جزئی به آنچه ‹ تو›يی. همه‌ی‌ ‹ تو ›ها يك ويژگي مشترك دارند. همه ‹انسان ›اند، انسانی منهای ‹ تو ›.



در تعريف آن‌چه ‹ تو ›يی، من هم تصويری ارائه می‌كنم . و مدعي نيستم كه اين تصوير می‌تواند برتری خود را به رخ آن صدها تصوير ديگر بكشد . تصوير من از تو نيز پرتره‌ای خواهد شد كه تو آن را به يكی از چهارديوار اتاقت دركنار صدها پرتره‌ی‌ ديگر خواهي چسباند؛ كاری كه هرمازوخيست درحق خود خواهد كرد.


تو عظمت توصيف ناپذير وحشت‌هاي لاعلاجي، كه با نشئگي كوتاه مدت فرو می‌نشيند و بازبه هوشياری طبيعی خود بازخواهد گشت، تا فروپاشی تدريجی‌اش را با لذت نظاره كند: لذتی از جنس تن دادن به آغوش زندگی كسي كه تاسرحد مرگ زندگی را دوست دارد وتا سرحد زندگی مرگ را ، انرژی خورشيدی است كه شب را ازخود سرشار كرده و روز را اشغال . و آن چنان به اسارت ‹ هستی› مشغول است كه ناچار ذهنش را به تصوير كشيدن ‹ نيستی› قلقلك می‌دهد .


تو با انديشه‌هايی كه مرز حقارت و عظمتشان به مويی بند است ، صبح را آغاز و جهان را درك می‌كنی ؛ خوابيده بر تختی و رو به پنجره‌ای كه نور را از ‹بيرون› به ‹ درون› می‌رساند ؛ با بدنی كه اكسيژن را از ‹ بيرون› به ‹ درون › می‌كشد ؛ و با ذهنی كه پيام روزی ديگر را از ‹بيرون › به ‹ درون › مخابره می‌كند : روزی كه می‌توانست ديروزی ديگر ، پارسالی ديگر و سده‌هايی از اين جنس درگذشته‌های دور باشد و يا هرگز نباشد . ذهن تو همزمان آنتی ذهن توست . آينه‌ای كه قدرت معكوس كردن دارد .


ذهن تو داروی آرام بخشی است كه وقتي چشم باز مي‌كنی تو را به خوابی دوباره و دوباره دعوت می‌كند.


چشم‌های تو با آن دايره‌های جذاب و منحصر به فرد ، جهان را در دايرگی زمينيی خلاصه می‌كند كه اتاق تو بخش كوچكی ازآن است و تو چقدر دوست داری يكي از نقطه‌های اين دايره باشی .


درحالی كه هنوز روی تخت دراز كشيده‌ای ، به صفر می‌انديشی كه مثل زمان ( و حركت عقربه‌های ساعت) گرد است و فصل‌ها – كه يكی يكی برمدار دايره می‌چرخند و تو را محاصره می‌كنند .


تو از جمعه‌ها ، نام‌ها و شناسنامه‌ها ، … و قوانين منجمد و تعريف شده می‌ترسی، ولي ناچارآن‌ها را هم مثل آمدن روز می‌پذيری . واين يكسان بودن پذيرشت نسبت به پديده‌های طبيعی و غيرطبيعی بيشتر تو را میترساند .


تو طبيعت وحشی و بدوی انسانی را تقديس می‌كني ؛ وحشيتی غيرقابل دسترس، منقرض و ناملموس؛ رفتارهايی غريزی ، برگرفته از حواس پنجگانه ، بی‌تعريف، بی‌نام ، بی‌كلام و طبيعی: ‹ ارتقا› يافته به منزلت ‹حيوانی › .


تو انسانيت قاب شده در چهارچوب‌های غيرانسانی را محكوم می‌كني . وبه هرچه كه تورا ازآن چه مي توانستی باشی، دوركرده است. سوءظن داری. اما ترسوتر از آنی كه بگذاری صدايت ازچهارچوب لالمانی مونولوگ‌های صبح‌گاهی فراتر برود.


تو انسان را خالقی ناشی می‌دانی كه قانون خلق می‌كند و برده‌ی آن می‌شود ؛ اختراع می‌كند و خود قربانی آن . هدر می‌رود و هدر می‌شود . چهارچوب می‌كشد و خود درقاب می‌ماند و حتی قادر نيست كه نظاره‌گر خود باشد .


تو برای درد ناشی از جزم‌انديشی درمانی ارائه نمی‌دهی. تنها هيجان، ترس، اعتراض و خشونت را با سكوت می‌پوشانی .


تو از قضاوت می‌ترسی. و علاقه‌ات به زندگی ( و مرگ، توأمان) علاقه‌ای است از جنس چسبيدن نوزاد به پستان كسی كه حق نمی‌داند كيست .


اعداد در خون تو بالا و پائين می‌روند . در هر سلول تو عددی است ، نظمی مشابه بمبی عظيم كه قادراست با نظام پرقدرتش، نظم‌های عظيم ديگر را به ضدّ خود تبديل كند .


ويراني تو وابسته به تمام آن چيزی است كه زندگی تو را تشكيل می‌دهد: فرمول‌های غول‌آسايی كه فقط محفظه‌ی كوچك جمجمه‌ات قادر به جای دادن آن‌هاست. نظمی بی‌انسجام كه قادر است صدها تصويرت را يك جا ببلعد و يا صدها تصوير ديگر از تو منتشر كند. محفظه‌ای كوچك با ميليونها ميليون خال‌كوبی و دروغ‌های ذهنی.


با اين حال نافرمانی ازخود نيز ، برنامه‌ای است ك

منتشرشده در مقاله | دیدگاه‌تان را بنویسید:

شماره‌ی شانزدهم سال اول شانزدهم جولای ۲۰۱۰
منتشرشده در Uncategorized | دیدگاه‌تان را بنویسید:

پای صحبت کلثوم ننه‌ی بیژن اسدی‌پور(بخش دوم)



منتشرشده در کلثوم ننه‌ | دیدگاه‌تان را بنویسید:

یادداشت شخصی (نگاهی به سه کتاب در مناسبات امروز)



یک —

 میلان کوندرا نویسنده‌ی چک مقیم فرانسه کتابی دارد به نام ( کلاه کلمانتیس ).
 می‌نویسد روزگاری در چکسلواکی‌ی چپ  مردی به قدرت رسید به نام گوتوالد  
که جانشینی داشت به نام کلمانتیس. در روز سخنرانی تاریخی او که به همین 
مناسبت بر قرار شده بود تقریبا تمام مردم پراگ در بزرگترین میدان شهر جمع
شده بودند و به سخنان او گوش می‌دادند. گوتوالد در جلوی بالکن مرتفع‌ترین ساختمان
سخنرانی می‌کرد و کلمانتیس با کلاهی بر سرش پشت سر او ایستاده بود .
درست درهمین لحظه به ناگهان برف شدیدی باریدن گرفت و شروع کرد روی   
سر گوتوالد نشستن ، اما کلمانتیس بلافاصله جلو آمد، کلاه را از سر خود برداشت 
و بر سر گوتوالد گذاشت . یکی از عکاسان جراید دولت کمونیستی که ناظر جریان   
بود از این صحنه عکسی گرفت که میلیون ها نسخه از آن را قاب کردند و به دیوار   کلیه‌ی مراکز دولتی کشور چک  به عنوان نماد وحدت حزب نصب کردند . چند سال  بعد که موج  تصفیه‌های استالینی به چکسلواکی رسید متهم خیانت ردیف اول کشور کسی نبود مگر کلمانتیس که محاکمه و اعدام شد . حالا یک حکومت انقلابی مانده بود و میلیون ها عکس مشترک از رهبر خلق و نایب معدومش بر در و دیوار. تنها چاره‌ی فوری که از ذهن نوابغ حزب بیرون تراوید این بود که  در  سریع‌ترین زمان ممکن آن نیمه‌ی تصویر کلمانتیس را از کنار گوتوالد به طریقی پاک کنند چون  جایگزینی آن وقت بسیار می‌گرفت و عملا غیر ممکن بود . این کار البته  به سرعت با بسیج مردمی صورت گرفت و از آن پس درهیچ کجا تصویر دیگری از گوتوالد دیده نشد مگر همان که به تنهایی روی بالکن زیر برف ایستاده بود وبا  شور تمام  سخنرانی می‌کرد ، و انگار نه انگار که کلاه کلمانتیس همچنان روی سرش جا مانده بود .
*
 مقایسه ی یک سوی داستان میلان کوندرا چه با جایگزینی یک نخست وزیر هشت ساله باشد و چه یک رییس جمهور که تنها افتخارش احتمالا مقام دوم انتخابات این سی سال ( پس از احمدی نژاد !) بوده است ، به هر طریق قیاس مع الفارق است.  به خصوص که درعکس اصلاحی فرضی کلاهی به چشم نخواهد خورد  ، پس برای این که دست خالی از این حکایت اول بیرون نرویم فرض کنید  که آن کلاه یک عمامه‌ی سفید بوده است که از روز ازل زورش به نوع رنگ  سیاه استادش  
نمی‌رسیده است، و چون انسان ساده دل و خوش باطنی بوده است یک روز به خودش می گوید :
ای که پنجاه رفت و در خوابی
مگر این پنج  روزه  دریابی
بعد گوشه‌ای می‌نشیند و آن قلم و کاغذ مشهور را به دست می‌گیرد و …….. 
دو —
داستایوسکی نویسنده‌ی بزرگ روس چهاررمان بزرگ دارد که یکی از آن‌ها
(شیاطین) نام دارد ، رمانی که با  نام ترجمه‌ی فرانسوی‌اش که اساس ترجمه‌ی   
فارسی بوده است در ایران به تسخیرشدگان و یا جن‌زدگان معروف شده است . 
این کتاب را سیاسی‌ترین رمان داستایوسکی دانسته‌اند که حول محور دسیسه ،
خرابکاری و قتل بنا شده است ، موضوعی که کمابیش در آثار مفصل دیگر او
چون جنایت و مکافات و برادران کارامازوف هم دیده می‌شود ، ولی در این جا
کاراکترهایی حضور دارند که در میان مخلوقات شیطان صفت او منحصر به فردند.
واقعیت این است که این نویسنده‌ی بزرگ روس به دلیل سال‌ها تبعید درسیبری و حتی
یک بار رفتن به پای چوبه‌ی اعدام ، و زندگی بعدی‌اش که یکسره به قمارگذشت بیش از آن‌که به قول بعضی‌ها سیمای پیامبر گونه داشته باشد یک نویسنده‌ی بزرگ پاورقی‌نویس بود که نبوغی استثنایی در خلق آدم‌های شیطان صفت وپلید داشت، اما 
اگربه خصوص این رمان او آن همه مورد توجه روشنفکران دهه
‌ی
چهل ایران قرا گرفت زمینه‌ی ” شب آبستن است تا چه زاید سحر” است که درفضای ملتهب این رمان مفصل وجود دارد . یک آشوب طلب نیهیلیست به نام پیوتربه شهری می‌آید که
پدرش در آن جا از قبل با زنی محشور بوده است  که آن زن فرزندی دارد به نام 
استاوروگین که تا آن روز از کشتن همسرش، فریب یک دختربچه وهیچ فرو مایگی  
دیگری کوتاهی نکرده است ، و پیوتر او را بهترین انتخاب برای پیوستن به جمع  دسیسه گرانی می‌یابد که در آن جا گرد هم آمده‌اند. هدف آتش زدن است و خرابکاری و غیره در آن منطقه، و پیوتر برای کسب وفاداری جمع نیاز به تضمین همگان دارد، و بهترین راه را این می‎داند که او یکی از آن جمع را بکشد  و بعد یکی دیگراز
دسیسه‌گران ابتدا آن قتل را به گردن بگیرد و سپس خودکشی کند. چنین می‌شود که پیوتر شاتف نامی را از میان گروه می‌کشد و بعد به سراغ کریلف می رود که قبل از خودکشی با نامه‌ای خود را قاتل معرفی کند .
کتاب شیاطین شاهکاری سیاه ولی خواندنی‌ست ومن تنها خط اصلی داستان را برای هدف دیگری نقل کردم و آن چه رفت همه‌ی سیاهی داستان این شیاطین و پایان ماجرا نبوده است.
نکته‌ی جالب در این رمان فقط این نیست که امروز موضوع وآدم‌های آن هرچند  غیرمستقیم ما را مثلا به یاد سینما رکس آبادان و آدم‌هایی از نوع سعید اسلامی  می‌اندازد ، بل که جالب‌تر از آن دو یادداشت پیوسته از دو شخصیتی‌ست که سال‌ها قبل از این امثال بر ترجمه‌ی فارسی این کتاب دو مؤخره نوشته‌اند واز نقش پیامبرگونه و پیشبینانه‌ی داستایوسکی یاد کرده‌اند : 
آقای علی اصغر حاج سید جوادی و مرحوم جلال آل احمد که این دومی در آن جا نوشته است هر وقت اثری از داستایوسکی می‌خوانم از خود می‌پرسم که اگر  نویسنده اوست پس من چه کاره‌ام ؟ 
 بگذریم که حتی کارهای نویسنده‌ای به عظمت داستایوسکی را هم بعضی‌ها مرتجعانه  خوانده‌اند !
*
سه —
در آن سال‌هایی که حسینیه‌ی ارشاد هنوز آمد و رفتی داشت و تنها نام ایستگاهی در جاده‌ی قدیم شمیران نبود ( همان جاده ای که بعد از انقلاب شریعتی نامگذاری شد )، کتابی به سرمایه‌ی آن جا متشر شد ، در دو جلد بزرگ به نام “محمد خاتم پیغمبران”. کتابی بود به مناسبت آغازقرن جدید هجرت و  شامل مجموعه‌ی مفصلی از مقالات در تاریخ اسلام و مضامین قرآنی. 
نویسندگان مقالات برای خواننده‌ی غیر کارشناس ولی آشنا و علاقمند به مضامینی از این دست به دو گروه تقسیم می‌شدند : نام‌های آشنای فرهنگی و دانشگاهی، و گروه  کمتر آشنای حوزوی .
حتی مقاله‌ای نیز از زنده یاد مهدی اخوان ثالث شاعر معاصر در باره‌ی آیات موزون قرآن درآن  کتاب آمده بود . گروه نام آشنای فرهنگی کسانی بودند چون دکتر سید  حسین نصر که مقدمه‌ی کتاب را نوشته بود ، و نیز سید جلال الدین آشتیانی صاحب  کتاب معروف شرح مقدمه‌ی قیصری بر فصوص ، محمد تقی و فرزند مشهورترش علی شریعتی، و البته مرتضی مطهری و کسان دیگر.
اما از میان نام‌های نا آشنای حوزوی آن روز ( حدود چهل سال پیش ) به طور اخص مقاله‌ی مشترکی را به یاد می‌آورم از دو نویسنده به نام‌های علی اکبر هاشمی رفسنجانی و محمد جواد باهنر، و مقاله‌ی دیگری را که حتی برای معرفی نویسنده‌اش یادداشتی هم به این مضمون بر پیشانی نوشته‌ی او افزوده شده بود: سید علی خامنه‌ای از اساتید جوان حوزه‌ی علمیه‌ی  مشهد می‌باشند و برای ایشان آینده ی درخشانی  پیش‌بینی می شود.
ای کاش جلال آل احمد  زنده بود و از او می‌پرسیدم : اگر چه نویسنده‌ی این یادداشت نامش را نگفته است، ولی امروز به نظر شما از بین او و داستایوسکی کدام‌یک  پیغمبرتر بوده‌اند ؟ 
منتشرشده در یادداشت‌های شخصی | دیدگاه‌تان را بنویسید:

درس هایی از"زندگی و مرگ دموکراسی

این مقاله قبلآ در شماره‌ی بهار رادیو زمانه (جنگ صدا) آمده است.

مقدماتی نظری برای بازخوانی تاریخ،تمدن،و فرهنگ ایران.

درآمد

امروزه،بسیاری ازفرهیختگان مردم،کم وبیش می‌دانند که منظور از دموکراسی به معنای مدرن کلمه چیست؛می‌دانند که دموکراسی به نظام سیاسی‌یی گفته می‌شود که از ابداعات کنش واندیشۀ بشری است،یعنی بنیاد آن براحساس نیاز بشر بر خروج از وضع طبیعی و تاسیس دولت و جامعۀ مدنی نهاده است.این نیاز،و تفکروتلاش بشربرای پاسخگویی به آن،ربطی به ماوراء طبیعت و کلیت آنچه به زبان فارسی هستی نامیده می‌شود ندارد،زیرا، به گفتۀ درست فردوسی: زهستی مراندیشه را راه نیست. بشردر دامان طبیعت و کرۀ خاکی‌یی زاده شده که در حکم ذره‌ای از هستی در معنای مطلق کلمه است. جهان برونذات بشر، جهان باشندگی یا جهان ِ بود( Être = Sein ) است ، ودرهمین جهان باشندگی است که بشریت به وجود(=Existence) د ست می‌یابد.همۀ سازوکارهایی که بشربرای زندگی پدید آورده،محصول کنش و اندیشۀ نسلهای پیاپی بشریت درجهان خاکی خویش، ومحدود به مرزها و امکانات همین جهان خاکی است و بس.

با این تلقی از جهان و جامعۀ بشری است که در دموکراسی های امروزی،افراد بالغ جامعه- صرف نطر ازتفاوت‌هایی چون رنگ،جنسیت،نژاد،مذهب،قومیت،و پایگاه اقتصادی و فرهنگی ِخویش- به عنوان شهروندان یک کشور- دولت ، درتعیین نوع نظام سیاسی(=رژیم (و ساختار حکومت حاکم بر جامعه،وگزینش نمایندگان خود برای تدوین و اجرای قوانین لازم برای این امور، با هم برابراند.ضابطۀ رسمی ِاین برابری،مشارکت آزادانۀ مردم دارای حق رای در انتخابات برای برگماری یا برکناری ِمتصدیان ترازاول امر دولت و حکومت،ومعتبربودن قانونی نتیجۀ آرای مردم است.


اما ، شاید فقط معدودی از فرهیختگان بشری بدرستی آگاه باشند که این تلقی از برابری ِ افراد بشر،وبازتاب بعدی آن دراعتبار آرای‌ دارندگان حق رای در یک جامعه برای حاکمیت سیاسی بر خویش،فکری نیست که امروزه در قالب نظام های دموکراتیک کنونی به ذهن بشر رسیده باشد، بلکه اندیشه‌ای است دیرینه و بسیار کهن که مضمون آن را برخی از متفکران بشرحتی در سپیده دم های تاریخ بشری- یا قرن ها پیش از استقرار فکر دموکراسی ِنوین در ذهنیت بشر امروزی – برزبان آورده اند؛ و مهمتر از این،حتی در بین فرهیختگان بشری،شاید فقط معدودی بدرستی به این نکته آگاه باشند که حقیقت، به عنوان اندیشه ای بشری که به ذهن فرد یا افرادی از ابنای بشری رسیده یا به زبان آنان بیان شده است،یک چیز است،و مشاهدۀ همان حقیقت به عنوان امری تاریخاً عام ِبرونذات شده،چیزی دیگر؛ بشریت برای تحقق بخشیدن به حقایق ذهنی وآگاهی های شخصی ، و تبدیل آنها به امرعام در عرصۀ تاریخ، خون دل ها خورده و راه پر فراز و نشیبی از مصیبت ها و رنج های هولناک را در سپرده است.
به عنوان مثال،نخست،به شعری از سعدی شیرازی ِخودمان اشاره می‌کنم که حدود هفتصد سال پیش از این گفته است: بنی آدم اعضای یک پیکر(١) اند| که در آفرینش ز یک گوهراند | چو عضوی بدرد آورد روزگار | دگر عضو ها را نماند قرار | تو کز محنت دیگران بیغمی | نشاید که نامت نهند آدمی .
این شعر- که بشریت امروزین آن را چون سر مشقی فکری بر پیشانی ِساختمان ِ(Hall of Nations ) درمقر سازمان ملل متحد در نیویورک نگاشته است – از شاعری است که در کشور خود او،چه پیش از وی و چه قرن‌ها پس از وی ، برابری ِافراد در ایجاد قانون ودر پیروی از قانون ، درعمل نا شناخته بود و همچنان ناشناخته است.هفتصد سال پس از سعدی،ایران،گرفتار نطام سیاسی یی است که حاکمان آن خود را تافته‌ای جدا بافته از نه تنها مردمان کشور خویش ، بلکه از مردمان سراسر جهان می‌دانند،و درقانون اساسی ِ نظام خویش رسماً نوشته‌اند که حاکمیت از آن خداست و در انحصاریک تن از ایشان که خود را جانشین خدا در روی زمین می‌پندارد.
و برای مثال تاریخی ِبسیار دیرینه‌تری از سخن سعدی،به سخنی از متفکری یونانی اشاره می‌کنم که جان کین(٢)،نویسندۀ کتاب “زندگی و مرگ دموکراسی”- که نام آن در عنوان این گفتار آمده است – آن را در سرلوحۀ بخش نخست کتاب خویش آورده است.از آنتیفون (Antiphon)،سخنور و متفکر آتنی(٤١١- ٤٧٩ پ.م.)، پاره‌ای از “پاپیروس” با عنوان ” دربارۀ حقیقت” ،به جا مانده که در آن گفته است:
“چون همۀ ما،غیریونانیان و یونانیان،که به طبیعت برابریم،خاستگاه کاملاً مشابهی داریم: چون این خاستگاه مشابه درخورِبرآورده شدن خشنودی‌های طبیعی‌یی است که برای همۀ مردمان ضروری‌اند: همۀ مردمان قابلیت برآوردن این خشنودی‌ها را به شیوه‌ای همانند دارند، و در اینهمه،هیچ یک از ما،غیر یونانی و یونانی،با دیگری فرقی ندارد؛همۀ ما با دهان و سوراخ‌های بینی نفس
می‌کشیم”.

آنتیفون آتنی،این سخن را در زمانی گفته است که هنوز پایه‌های استواری برای دمکراسی به شیوۀ آتنی بر پا نشده بود، و اگر چه اندیشۀ او در قرن‌های پنجم و چهارم پیش از میلاد مسیح، در شهر آتن وَشهرهای مجاور آن،تا حدودی به حقیقت تاریخاً عام تبدیل شد،اما دیری نپایید که زمانه و زیر و بم‌های آن،کار خودش را کرد،و دموکراسی ِنو پای آتنی جای خود را به جباریت خاندان فیلیپ مقدونی و پسر او اسکندرداد و به تاریخ سپرده شد.


***


موضوع دموکراسی و بیان زیر و بم‌های سرگذشت تاریخی آن، و تحولات مفهوم دموکراسی در درازنای تاریخ بشری،مضمون دلنشین کتابی است که با نام “زندگی و مرگ دموکراسی” به قلم جان کین،در یک مقدمه و سه بخش،با یادداشت‌ها و فهرست مضمون ها،مفهوم‌ها و نام‌ها، در٩٥٨ صفحه،در قطع وزیری،تنظیم ودر آمریکا منتشر شده است. درشرح کوتاهی از ناشر- درباب کتاب و احوال و آثار مولف آن- درپوشش روی جلد،از جمله می‌خوانیم:
” زندگی و مرگ دموکراسی ،برای خوانندگان،الهامبخش و تکاندهنده خواهد بود،چون بسیاری از دیدگاه‌های متعارف دربارۀ خاستگاه‌ها، مفهوم و معنای معاصر دموکراسی را به چالش می‌کشد(تاکیدها همه جا از من است).به رغم همۀ هیاهویی که درباب ارتقا و پیشرفت دموکراسی به راه افتاده،چرا بسیاری از مردم اکنون دچار این احساس‌اند که طالع دموکراسی درهمۀ دموکراسی‌های جهان بیش از پیش به تیرگی می‌گراید؟ آیا دموکراسی‌های موجود آینده‌ای دارند؟ یا سرنوشت‌شان این است که به سان پوشش یخیِ ِ قطبی ِ زمین ما،سرانجام ذوب شوند و از بین بروند؟ “.
زندگی و مرگ دموکراسی ، دربردارندۀ داده‌ها و تحلیل‌های آموزنده و الهامبخش و،در موارد ی نیز،براستی تکاندهنده است.چنان که در جای خود نشان خواهیم داد،تحلیل‌های این کتاب،در مواردی،با دانسته‌ها و تجربه‌های وجودی ِبسیاری از خوانندگان- از جمله ما ایرانیان – درتعارض‌اند،چندان که خواننده از خود می‌پرسد آنچه مولف می‌گوید- مثلاً در باب شرق و اسلام- آیا به روال داده‌ها و تحلیل‌های وی در بارۀ تاریخ غرب از یونان و رم تا امروز،مستند به شناختی عمیق از داده‌های تاریخ سیاسی و مذهبی ِجوامع شرقی است یا ملاحظات ساده انگارانه‌ای که از اینجا و آنجا به گوش وی رسیده است؟ نگاهی به فهرست کتاب‌هایی که در معرفی آثار مولف آمده است،تا حدی تایید کنندۀ نگرانی‌یی است که بدان اشاره شد.از آثار جان کین،عنوان‌های زیر یادشده است


-Global Civil Society? ;Vaclav Havel : A Political Tragedy in Six Acts ; Violence and Democracy;Whatever happened to Democracy?; Civil Society: Old Image , New Vision ; The Media and Democracy ; Reflections on Violence ; Democracy and Civil Society ;Tom Paine: A Political Life.


کتاب آخری برندۀ جایزه شده است. پیداست که تخصص مطالعاتی و نویسندگی ِجان کین، جهان غرب و متفکران و چهره‌های سیاسی غربی بوده. جان کین،زاده شده در استرالیا ولی استاد دانشگاه وست مینستر و ساکن انگلستان است.وی ،در دورۀ جمهوری اسلامی،سفری به ایران نیز کرده است.
کتاب زندگی و مرگ دموکراسی ،چنان که گفتیم ، یک مقدمه و سه بخش دارد. در مقدمه ، نویسنده ، تزها یا برنهادهای اصلی ِ خویش را مطرح می‌کند. یکی از این بر نهادها این است که می‌گوید دموکراسی و استفاده ازمجامع مردمی برای حکومت برخویش از ابداع‌های آتن نبوده، چراغ ” دموکراسی بر مبنای مجمع شهروندان ،نخست، در شرق ، در سرزمین‌هایی که سوریه ، عراق ، و آیران کنونی را تشکیل می دهند ، روشن شده است ” ( مقدمه ، ص Хі ). ما، در بررسی بخش دوم فصل نخست کتاب جان کین ، به این بحث خواهیم پرداخت که این نظر تا چه حد با واقعیات تاریخی تطبیق می‌کند . بخش یکم کتاب ، دربارۀ دموکراسی بر پایۀ مجمع شهروندان(assembly democracy) است که خود به دو بخش تقسیم شده است: آتن ، و غرب ازراه شرق (West by East). بخش دوم کتاب دموکراسی بر پایۀ نظام نمایندگی یا (representative democracy ) ، نام دارد که خود به فصولی چند تقسیم شده است. سرانجام ،بخش آخر کتاب را داریم با عنوان دموکراسی ِنظارت شده ( monitoring ) که آن نیزچند فصل دارد .
هدف ما از بررسی این کتاب،تمرکز برداده‌های پایه‌ای و نتایج تحلیلی ِهر بخش برای استخراج اصول کلی ِمتناسب با نتیجه گیری‌های مولف در همان بخش است ،اعم از اصول مساعد یا نامساعد بادموکراسی. می کوشیم تا این هدف را با دیدی نقادانه دنبال کنیم ، چندان که ، در پایان این گشت و گذار تحلیلی-انتقادی ، بتوان به اصولی نظری برای مطالعۀ نقادانۀ اساطیر،حماسه‌ها ،تاریخ ،تمدن ، و فرهنگ ایران دست یافت، و، بر کنار از تعصب،با نگاهی سنجشگر بتوان گفت چه عوامل نامساعدی باعث شده که جامعۀ ما به بازشناسی حق شهروندی برابر برای تمامی آحاد و افراد خود تا کنون دست نیابد ، و چراذبه رغم فداکاری‌هایی که مردم ایران- دست کم از زمان آشنایی با تجد د و ماجراهای مشروطیت تا امروز- برای تبدیل شدن به یک ملت در معنای نوین کلمه وبنیاد گذاری ِنهادهای دموکراتیک و نهادینه کردن آنها از خود نشان داده‌اند ، ما همچنان درخم یک کوچه

منتشرشده در مقاله | دیدگاه‌تان را بنویسید:

با صدای(هوشنگ ابتهاج)

منتشرشده در با صدای شاعر | دیدگاه‌تان را بنویسید: