پاسخ جلیل بهار به نوشته‌ی خلق و خوی دکتر مصدق

جوابیه جلیل بهار بر مطلب “خلق و خوی دکتر مصدق” نوشته‌ی نصرت‌الله خازنی که در شماره‌ی پیش رسانه آمده بود.

این شخص یک دروغگوی متظاهری بیش نیست. پدر من زنده‌یاد شیخ احمد بهار رئیس کل دفتر نخست وزیر در زمان زنده باد دکتر محمد مصدق بوده و حتا اواخر مرداد سال ۱۳۳۱ در این سمت و با حفظ سمت منشی مخصوص نخست وزیر انجام وظیفه نموده و سپس جای خود را به مرحوم دکتر ملک اسمعیلی داده است که ایشان تا ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ در آن سمت باقی بودند که کودتای ۲۸ مرداد شد و دولت ساقط گردید. ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در یادداشت‌های پراکنده | دیدگاه‌تان را بنویسید:

فتح يك قرن به دست يك سطر!

به یاد پرویز شاپور گرامی در سالروز سفرش

نقل از: روزنامه اعتماد سه شنبه، ۱۷ مرداد ۱۳۹۱ – شماره ۲۴۶۳

گفت‌وگو با «اكبر اكسير» در موردآثار «پرويز شاپور»

۱۳ سال از مرگ پرويز شاپور گذشت
فتح يك قرن به دست يك سطر

 

سيدفرزام حسيني

نامگذاری براي يك پديده لازم است تا در زيرمجموعه آن به توليد انبوه برسد، خواه فارسی خواه تركيبی من‌درآوردی. در  تثبيت آن موثر است. كاريكلماتور چنان كه در سوال قبلی گفتم، كاريكاتوری از كلمات است كه از نرم و روال عادی زبان رسمی مي‌گذرد

پرويز شاپور، نخستين كاريكلماتوريست فارسي بود. در واقع پيش از او در ادبيات، ژانری با چنين عنوانی وجود نداشت. اينكه پرويز شاپور چه سالی به دنيا آمد و چه سالی مرد و تحصيلاتش چه بود، شايد زياد اهميت نداشته باشد. مساله مهم اينجاست كه پرويز شاپور يك گونه ادبی طنز را وارد ادبيات ايران كرد، هر چند نام اين‌گونه را بامداد شعر نهاده باشد. سوای اين مسائل، شهرت شاپور از جای ديگری هم آب می‌خورد؛ وی همسر فروغ فرخزاد يكي از مهم‌ترين شاعران زن معاصر بود كه البته كارشان بعد از چند سال به جدايی كشيد و درباره اين جدايی حرف و حديث بسيار است، اما شاپور تا پايان عمر ازدواج نكرد. از مهم‌ترين ثمرات اين ازدواج و البته حتی بعد از جدايی، مي‌توان به نامه‌های عاشقانه فروغ اشاره كرد كه هنوز هم يكي از كتاب‌های پرفروش است. اين دو فرزندی هم به نام «كاميار شاپور» دارند كه تا زمان حيات پرويز شاپور با وی زندگی می‌كرد. اما برای پرونده كوچكی به مناسبت سالمرگ شاپور به سراغ اكبر اكسير شاعر آستارايی آمده‌ايم كه فكر نمی‌كنم درباره او هم مهم باشد بدانيم كه در چه سالی و در كجا به دنيا آمده است و اينكه بدانيم اين روزها مانند قبل در آستارا زندگی می‌كند. مهم اين است كه اكسير هم از شاعران مطرح عرصه طنز دست‌كم در ۳۰ سال اخير است و بيشتر از يك دهه هم می‌شود كه در قالب شعر طنز، گونه خاصی را با عنوان فرانو مطرح كرده است و برای آن، مانيفست هم نوشته است. حالا از اين حرف‌ها بگذريم كه پرداخت به فرانوی اكسير خودش فرصت جداگانه‌يی می‌طلبد؛ پای حرف‌های اكبر اكسير نشستيم تا ببينيم از پرويز شاپور و كاريكلماتور‌هايش چه می‌گويد. خلاصه‌اش شد اين:

 

اصلا فكر مي‌كنيد براي گفت‌وگو درباره پرويز شاپور چرا بايد سراغ شما آمد؟!

پرويز شاپور مترادف طنز و طرح است، آن هم طنز به مفهوم مطلق. من نيز كه دغدغه اصلي‌ام طنز به مفهوم مطلق است، شايد در غياب بزرگاني چون استاد بيژن اسدي‌پور در آن‌ سوي آب‌ها يا استاد عمران صلاحي در آن‌سوي خاك‌ها گزينه خوبي باشم در اين قحط‌‌الرجال سهل‌الوصول انژكتوري دوگانه‌سوز! يادمان باشد پرويز شاپور به همراه عمران صلاحي و بيژن اسدي‌پور به سه تفنگدار طنز فارسي معروف بودند و من نيز شايد فشنگ‌جمع‌كن اينها باشم!

نام پرويز شاپور در ادبيات ما، با كاريكلماتور گره خورده است؛ پيش از آنكه درباره شخص شاپور صحبت كنيم لطفا كمي درباره پيدايش و ويژگي‌هاي اين ژانر ادبي توضيح بفرماييد.

كاريكلماتور تركيب ابداعي احمد شاملو است به نوشته‌هاي سطري پرويز شاپور كه به معني كلمات خنده‌دار يا كاريكاتور كلمات سطرهايي تكامل‌يافته از سخنان بزرگان يا كلمات قصار عرفاي سابق است و نوعي شيطنت روح طنزانديش است بدون آنكه فكاهه و هزل و هجو باشد؛ تركيبي از انديشه و تفكر و بازي با كلمات شوخ شيرين شهرآشوب كه مخاطب را به دوباره‌خواني وامي‌دارد و ظرافت و ظرفيت زبان فارسي را نشان مي‌دهد. پرويز شاپور در كنار طرح‌هاي بدون شرح شامل سنجاق‌هاي قفلي و اسكلت ماهي مجموعه‌يي از كژتابي و ايهام و بازي با كلمات را در سطرهاي كوتاهي مديريت كرد كه بر دل‌ها نشست و توسط احمد شاملو كشف و معرفي شد. اگر تاييد احمد شاملو نبود و پرويز شاپور يك نويسنده شهرستاني بود و از شهرت همسري فروغ فرخزاد بهره نمي‌برد، شايد اين ژانر طنزاندود پا نمي‌گرفت و در نطفه خفه مي‌شد!

اصلا به نظر شما چرا اسمش را گذاشتند كاريكلماتور؟

نامگذاري براي يك پديده لازم است تا در زيرمجموعه آن به توليد انبوه برسد، خواه فارسي خواه تركيبي من‌درآوردي. در تثبيت آن موثر است. كاريكلماتور چنان كه در سوال قبلي گفتم، كاريكاتوري از كلمات است كه از نرم و روال عادي زبان رسمي مي‌گذرد تا به عنوان يك اثر هنري مقبول طبع جامعه واقع افتد، مثل تركيبي از خنده و انديشه كه مي‌شد خنديشه! اما اين نام پذيرفته شده و بايد به همان نام ادامه يابد.

كاريكلماتورهاي شاپور چه نزديكي يا شباهت‌هايي به شعر كوتاه طنز مي‌تواند داشته باشد؟ آيا اساسا برقراري چنين رابطه‌يي منطقي است؟

سوال بسيار هوشمندانه‌يي است. نوشته‌هاي پرويز شاپور اعجاز ايجاز است. اگر در دهه 70 اتفاق مي‌افتاد، شعر كوتاه تلقي مي‌شد. طنز فاخر و محكمي كه در پس زمينه اين سخنان نهفته است بر ماندگاري آن افزوده است تنها تفاوت آن با شعر طنز به مفهوم مطلق (نه فكاهه و هجو و هزل) اين است كه شعر كوتاه طنز مثلا در فرانو با چارچوب قصوي يا روايت خطي، سوژه‌يي اجتماعي را القا مي‌كند اما در كاريكلماتور يك برش از يك لحظه مثل برق در كلمات مي‌درخشد و مفهوم ديگري را توليد مي‌كند كه رندي خاصي را در كل سطر نمايش مي‌دهد. سهل ممتنع و آسان‌نماست اما عميق و غيرقابل تكرار.

يكي از ويژگي‌هاي مضموني كه در كاريكلماتورهاي شاپور به چشم مي‌آيد، صحبت از مرگ يا به اصطلاح مرگ‌انديشي است، در اين رابطه نظرتان چيست؟<!–

پرويز شاپور جزو هنرمنداني است كه در دهه ۴۰ مرثيه‌گوي شكست‌هاي اجتماعي بودند و دردهاي ملتي بزرگ را در آثار خود نمايش مي‌دادند. با تمام فرزانگي انسان‌هاي ظريف و شكننده‌يي بودند لذا واژه مرگ تنها به مرگ معمولي اطلاق نمي‌شد بلكه مرگ آرمان‌ها و آرزوهاي جامعه بود. پرويز شاپور آدم ساده‌زيستي بود كه خيلي هم بامزه و خوش‌هضم بود. مثل روشنفكران كافه‌نشين آن دوره، بدخيم و دور از دسترس نبود اگر امروز هم به همسايه‌هاي آن روزگارش سري بزنيد، او را در ياد آنها سرشار از انرژي و شادماني عارفانه خواهيد يافت. پرويز در نامه‌هاي فروغ هم يك انسان فرزانه فهيم و مهربان ترسيم شده است. با ده، بيست سطر كاريكلماتور درباره مرگ نمي‌توان او را پوچ‌گرا و مرگ‌انديش، به اصطلاح بوف‌كور، تلقي كرد. اصلا نفس طنز، مثبت‌انديشي است درباره مسائل منفي. پرويز شاپور درباره ماهي يا درخت و پرنده و گربه هم زياد نوشته است ولي نمي‌توانيم او را ماهي‌فروش و جنگل‌بان و پرنده‌باز و موش‌خوار بناميم!

به نظر شما چرا كار پرويز شاپور تداوم پيدا نكرد؟ منظورم اين است كه چرا كسان ديگري اين‌گونه ادبي را ادامه ندانند؟

تا جايي كه من سراغ دارم، از همان دهه ۴۰ و ۵۰ اين نوع ادبي ادامه داشته و امروزه بسيار هم طرفدار پيدا كرده كه اگر مديريت شود مي‌تواند به ادبيات ديجيتالي و اس‌ام‌اسي دامن بزند. كتاب‌هاي كاريكلماتور زيادي منتشر شده كه هركدام با افت و خيزهايي نمونه‌هاي درخشاني توليد كرده‌اند. مهدي فرج‌اللهي در دفتر طنز حوزه هنري پژوهش‌هاي جالبي در اين مورد انجام داده و آثار خوبي منتشر كرده است، يا عباس گلكار در اصفهان و گل‌هاشم و اميرگل در رشت و اميرعباس مهندس در كاشان، سيد حسين حسيني، عليرضا لبش، لعل بهادر و… دوستان زيادي در صفحات ادبي نشريات به تداوم آن همت گماشته‌اند كه در دهه‌هاي آتي خود را تثبيت خواهند كرد. ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در مصاحبه | دیدگاه‌تان را بنویسید:

یادداشت‌های شخصی( حکایت مسعود و من)

بخش دوم

اما به گمان من بهترین فیلم مسعود بعد از انقلاب “دندان مار” بود. این فیلم یکی از دقیق‌ترین و به اصطلاح سینمایی‌ترین کارهای او بود و در همان سالی به نمایش در آمد که “هامون” داریوش مهرجویی همه‌ی جوایز را برد. در قحط‌الرجال آن روز ایران کسی تفاوت “تأثیر” و “تقلید” را نمی‌دانست و بدلی‌بودن فیلم شبه‌روشنفکرانه‌‌ی  مهرجویی را که به سبک”۸/۵” فدریکو فلینی ساخته بود تشخیص نمی‌داد و آن هم تقلید از سینمایی که تاریخ مصرف‌ش گذشته بود.آن سینمایی که تاریخ مصرف ندارد و ابدی‌ست سینمای اوسن ولز، هیچکاک، ازو، میزوگوشی، بونوئل و مکس افولس است ، نه آثار ژان لوک گدار و آنتونیونی که فقط در مدارس سینمایی نفس می‌کشند. واقعأ دلم برای مسعود سوخت که حداقل فیلم شرافتمندانه‌ای ساخته بود. پس نقد مفصلی نوشتم بر “دندان مار” و آن را به نشریه‌ای سپردم که چاپ شود. چند روز بعد هم فیلم مسعود از دیدگاه منتقدان بهترین فیلم سال شناخته شد. به زودی از طرف مسئول مطبوعات مجلس اسلامی( یا عنوان چرندی شبه آن) ناشر مقاله احضار  وبه او تفهیم کردند که علاقه‎ای به مطرح شدن نام کیمیایی ندارند، و ناشر تلفنی این نکته را به من گوشزد کرد. ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در یادداشت‌های شخصی | دیدگاه‌تان را بنویسید:

سنگ آفتاب ۸


ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در شعر دیگران | دیدگاه‌تان را بنویسید:

روی موج کوتاه

۶۷

شناگر قابلی نیستم

آب که می‌بینم

به‌یاد خزر می‌افتم

و در رویاهایم غرق می‌شوم.

۱۵  مرداد ۱۳۹۱

 

منتشرشده در روی موج کوتاه | دیدگاه‌تان را بنویسید:

خاطراتی از علی دهباشی

نوشته‌ی: اسماعیل جمشیدی

علی دهباشی

مردی که پرمخاطب‌ترین مجله فرهنگی، ادبی و ایرانشناسی فارسی‌زبان جهان را منتشر می‌کند تقريباً تمامي بخش‌های مهم مجله بخارا را به تنهایی اداره می‌کند؛ سردبیری، مدیریت مالی و تحریریه و حتی بازرگانی.

سال‌های سال تمام تحریریه‌اش در یک ساک دستی و کیفی که بر دوش دارد خلاصه می‌شد و پرمخاطب‌ترین مجله فرهنگی و ادبی فارسی‌زبان جهان را منتشر می‌کند. نه رقیب دارد و نه حریف.

تمام اعضای تحریریه و نویسندگان همکارش با رغبت و افتخار و بدون دریافت حق‌التحریر کار می‌کنند، حتی شاعران، نویسندگان و روزنامه‌نگاران (فارسی زبان) مشهور جهان خوب می‌دانند اگر مقاله، شعر یا تحلیل، نقد و پژوهشی برای او بنویسند برایشان نام نیکی باقی خواهد ماند و بیش از هر نشریه‌ایی مقاله‌شان خوانده خواهد شد.

گلرخسار شاعره بلندآوازه تاجیک که در یکی از فیلم‌های مستندی که دربارة مجلة بخارا ساخته شده،  از کار و زندگی علی دهباشی می‌گوید: ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در مقاله | دیدگاه‌تان را بنویسید:

با صدای مانا آقایی

منتشرشده در با صدای شاعر | دیدگاه‌تان را بنویسید:

زنی که انار شد …

 

گفتم:  گرگرفته دشت ازاین همه شقایق!
تلخ خندید! چیزی نگفت .
گفتم:  … این همه شقایق؟
درعمق نگاهش جابجایم کرد نفس عمیقی کشید.
یادت رفته است مگر، پارسال چقدر عشق بارید؟
چوبی را که در دست داشت دور سر گرداند. چوپان شده بود انگار. چوب را سمت سینه‌ام نشانه رفت و گفت:
دنبال نشان داغ دلی می‌گردی؟
داغ دل!
گفتم: نه! اما، این همه شقایق؟
چوب نازک و کوتاهی از زمین برداشت. آن را لای لب‌هایش گذاشت. انگار نی می‌زد.
روی‌ برگ‌های انارو انگور و آلبالوكه کف حیاط كوت شد ه بود نشست. با کبریت شاه و وزیر بازی کرد. نه شاه شد. نه وزیرشد .
پس چی شد؟
دزد هم نشد!
من چیزی نگفتم. ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در داستان | دیدگاه‌تان را بنویسید:

نگاهی به سینما

بخش دوم

سولماز نیکی کرمانی در To the Moon

http://www.youtube.com/watch?v=w5tuTO3z3CM

سولماز نیکی کرمانی هنرپیشه، نویسنده و کارگردان جوان ایرانی است که به تازگی در فیلمی بنام “به ماه” به کارگردانی کارگردان جوان “دامیان هریس” بازی کرده است. او که در ایران بدنیا آمده است دانش آموز ممتاز رشته ریاضی بوده ولی علاقه مفرط او به بازیگری او را به‌عالم تاتر می‌کشاند و در شانزده سالگی برنده جایزه اول برای بازی در سریال‌های تلوزیونی می‌گردد. یکسال بعد و در نوجوانی مقیم آمریکا شده و خیلی زود جذب دنیای هنر و بازیگری در آمریکا می‌شود. او از رشته هنر از هاروارد فارغ‌التحصیل می‌شود و سپس به لس انجلس نقل مکان می‌کند. او اولین فیلم‌نامه خود بنام “به ماه” را برای هالیوود پس از آشنائی با راسل بوست تهیه کننده می‌نویسد. “به ماه” خیلی زود به مرحله تولید و فیلم‌برداری می‌رسد و توسط دامیان هریس پسر هنرپیشه معروف انگلیسی ریچارد هریس و بازی خود سولماز نیکی کرمانی به مرحله اجرا در می‌اید. در ماهای آینده باید در انتظار نمایش این فیلم بروی پرده‌های سینما در آمریکا و اروپا باشیم.

اشکال در فرستنده نیست، به گیرنده‌های خود دست بزنید

روزنامه شرق: «بهرام رادان» این روزها مدام گفت‌وگو می‌کند و به همراه دوستانش که آلبوم موسیقی «روی دیگر» را منتشر کرده‌اند بر طبل می‌کوبد تا توجه‌ها را جلب کند. توجه به تجربه‌ای که پیش از این هم گریبان همکاران بازیگرش را گرفته بود، تجربه «خواندن» و حضور در وادی دیگری از سرزمین «هنر» . چند هفته‌ای هم از عرضه این آلبوم گذشته است، استقبال هم آنچنان اطرافیان را شاد کرده که خبر آلبوم دوم و همکاری با محسن چاووشی و رضا یزدانی را منتشر کردند. ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در نقد سینما | دیدگاه‌تان را بنویسید:

سه شعر کوتاه از هومن هویدا

 خودم هم راضی نیستم

ولی پس از مرگم

زحمت تابوتم

به دوش شما می‌افتد

۲

پیش از تو

ویرانه‌ای بودم

پس از تو نیز

خانه‌ی جغدم ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در شعر دیگران | ۱ دیدگاه

دیدار با زیبا کرباسی

“با ستاره‌ای شکسته بر دلم”

 

شعر می‌آید

 

با خدا هم‌آغوش می‌شوم

هم‌بستر خدا می‌شوم.

گل‌های ملافه‌ام می‌شکفد: ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در دیدار با یک شاعر | دیدگاه‌تان را بنویسید:

توضیحی بر مطلب “حمید سمندریان هم رفت”

با تشکر از جناب فرید بزرگمهر برای توضیح‌شان در مورد مطلبی که در شماره‌ی نیمه‌ی دوم جولای رسانه به یاد حمید سمندریان کارگردان تئاترایران آمده بود.

(حمید سمندریان در سال ۸۳ تالار مولوی را با اجرای تئاتر “ملاقات بانوی سالخورده” افتتاح کرد و در سال ۸۶ هم با اجرای همان تئاتر، سالن اصلی تئاتر شهر را پس از یک بازسازی طولانی مدت دوباره راه اندازی کرد.) نقل از  شماره‌ی جولای

تاریخ تأسیس تالار مولوی در واقع سال ۱۳۵۱ است نه ۱۳۸۳.

باید یادآوری کنم که فرید بزرگمهر گرامی یکی از بازیگران این نمایشنامه بوده و همچنین دستیاری کارگردان و مدیریت صحنه را به عهده داشته‌ است.

منتشرشده در یادداشت‌های پراکنده | دیدگاه‌تان را بنویسید:

عکس روز

منتشرشده در عکس روز | دیدگاه‌تان را بنویسید:

منتشرشده در سرفصل | دیدگاه‌تان را بنویسید:

خلق و خوی دکتر مصدق

نصرت الله خازنی، رئیس دفتر دکتر محمد مصدق:

نصرت‌الله خازنی که بود؟
 نصرت الله خازنی در سوم مرداد ۱۲۹۶ ش. در تبريز، به دنيا آمد. پس از اتمام تحصيلات مقدماتی به تهران آمد و تحصيلات عالية خود را در سال ۱۳۱۴ در رشتة قضايی دانشكده حقوق دانشگاه تهران آغاز كرد. در سال ۱۳۱۷ موفق به دريافت درجة ليسانس شد و در همان سال در بانك ملی مشغول به كار گرديد. پس از انجام خدمت نظام وظيفه در سال۱۳۲۰ به استخدام وزارت بهداری درآمد و با سمت مشاور حقوقی و سپس معاون ادارة «منع احتكار دارو» به كار مشغول شد. در سال ۱۳۲۵ به سمت رئيس ادارة كارگزينی اين وزارتخانه منصوب شد.
در سال ۱۳۲۹ هنگامی كه به دستور سپهبد حاجعلي رزم آرا، نخست وزير وقت، سازمان بازرسي نخست وزيري، تأسيس و از هر سازمان نماينده‌ای به اين سازمان دعوت شد، خازنی به عنوان نمايندة وزارت بهداری، در اين سازمان مشغول به كار شد (شهريور ۱۳۲۹) و به دليل لياقت و دقت در انجام وظايف اداری،  به سمت معاون سازمان بازرسی نخست وزيرس انتخاب شد. پس از ترور رزم آرا  و تشكيل دولت دكتر محمد مصدق، در همين سمت ابقا و با حفظ سمت، مديريت امور دفتر نخست وزيری نيز به ايشان سپرده شد. وی در اين سمت ارتباط كاری بسيار نزديكی با دكتر مصدق پيدا كرد و شاهد و ناظر رخدادهای تاريخي بسياری بود.
پس از كودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۸ به اتهام همكاری با دكتر مصدق دستگير و محاكمه شد و به مدت نه ماه در بازداشت به سر برد. پس از آزادی از زندان، در سال ۱۳۳۳ در بانك ساختمانی كه با هدف به ثبت رساندن اراضی موات در دولت دكتر مصدق تشكيل گرديده بود، مشغول به كار شد و در سال ۱۳۳۵ به سمت معاون اين بانك منصوب شد. پس از انحلال بانك ساختمانی در سال ۱۳۳۹ و تشكيل وزارتخانة جديد مسكن، وی فعاليت اداری خود را با سمت مديركل حقوقی اين وزارتخانه دنبال كرد. اما به دليل اختلاف نظر با وزير مسكن قادر به ادامة كار در آن وزارتخانه نبود و با خواست شخصی در سال ۱۳۴۴ به بانك كشاورزی ايران منتقل و به سمت رئيس اداره حقوقی منصوب شد. در اسفند ۱۳۵۷ پس از وقوع انقلاب اسلامی ايران، با تصويب هيأت وزيران به سمت رئيس هيئت مديره و مديرعامل بانك كشاورزی انتخاب شد و تا اسفند ۱۳۵۸ در اين سمت باقی و منشأ خدمات بسياری در حوزه پشتيبانی امور مربوط به كشاورزی قرار گرفت.
نصرت الله خازنی در تاريخ ۸ دی ماه سال ۱۳۸۷ دارفانی را وداع گفت.
—————————————————–
*******
خلق و خوی دکتر مصدق
نصرت الله خازنی رئیس دفتر مصدق در دوران ۲۸ ماهه نخست وزیری، گوشه‌ای از خصوصیات او را این گونه نقل می‌کند:
قسم مصدق همیشه” به حق خدا ” بود. دو تا یتیم از بچه‌های احمدآباد همیشه در خانه‌اش بود و اینها را بزرگ می‌کرد. زندگی‌اش فوق‌العاده ساده بود. چه هدایا برای شخص ایشان و چه برای دولت محال بود به منزل بیاید. هیچ سرسوزنی نمی‌گرفت. یک کلمه دروغاز دهانش درنمی‌آمد. یکوعده حرام نمی‌گفت. بیست و هشت‌ماه نخست وزیری مصدق یک ریال از اعتبار دولت بابت مخارج دفتر نخست وزیری خرج نشد. همه خرج‌ها را شخصا می‌پرداخت. خرج نهار و شام  و صبحانه  ۵۰ سرباز و درجه دار که آنجا بودند را خود مصدق می‌داد. ادامه‌ی خواندن
منتشرشده در یادداشت‌های پراکنده | ۱ دیدگاه

یادداشت‌های شخصی( حکایت مسعود و من)

بخش اول

مسعود کیمیایی را بیژن الهی با من آشنا کرد. من و بیژن دور و بر هیجده- نوزده ساله یودیم و مسعود بیست و دوساله بود و گیتار می‌زد و رساله‌ای در موسیقی‌ می‌نوشت و هنوز بوبرنگی از فیلم‌سازی‌ی او بر نمی‌آمد. اما خیلی طول نکشید که خبردار شدیم کمک‌کارگردان خاچیکیان در فیلم “خداحافظ تهران” شده است. اولین بار سر ایستگاه پایین تجریش که امروز ابتدای خیابان شریعتی‌ست با او قرارگذاشتم. با کرایه‎های جلوی سینما ادئون آمد و سر پل تجریش به بیژن که از زعفرانیه آمده بود پیوستیم و به خانه‌ی ما رفتیم. مادرم زمستان‌ها در اتاق من کرسی می‌گناشت، سه‌تایی تا سینه در پله‌های کرسی فرورفتیم و تا نزدیکی‌ صبح حرف زدیم. بیژن از شعر می‌گفت و مسعود از سینما، جان فورد و فیلم “دلیجان” کارگردان و فیلم مورد علاقه‌‌اش بود و با آب و تاب درباره‌ی آن‌ها صحبت می‌کرد و تا آخرین سال‌هایی که من در ایران بودم این علاقه او کم نشد و حتی یک نسخه‌ی VHS به من داد. ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در یادداشت‌های شخصی | دیدگاه‌تان را بنویسید: