- [wikiwordpress]
جستجو
دفتر هنر وبژهی «نشریات فکاهی ایران» را میتوانید با فشار روی نشانیی زیر بخوانید و داشته باشید:
daftar-honar.com
__لل______________________..._________________ ..................................................................................... دفتر هنر شمارههای گذشته را میتوانید از طریق رسانه ابتیاع کنید. ntjv ikv _..._________________
.. **************
*دوستان گرامی
از شما که علاقهمندید با درج کارهای ادبی و هنریتان و نیز اخبار و اطلاعات تازه در رسانه شرکت کنید آنها را با فرمتword به نشانیی
habib@rasaaneh.com برایمان ارسال کنید تا در صورت امکان در اینجا منتشر کنیم.
____________________________
....
...... .....
..«الف مثل باران» را از رسانه بخواهید. .............. ..
..دو گفتار کتاب جدید محسن صبا چاپ انتشاراتیی آوانوشت منتشر شد. ......_______________________________________________
______________________________________________
کتابهای رسیده
.با تشکر از دوستانی که کتابهای خود را برای رسانه ارسال داشتهاند.
این کتاب را میتوانید در نشانیی زیر بخوانید.
http://asre-nou.net/php/view.
php?objnr=31357 پیوندها
دستهها
- دیدار 5276
-
بایگانی دسته: داستان
از پشت شیشه
من انار را دان نمیکردم. با چاقو پوستاش را خط میانداختم و با دست میشکستم که چهار پَرَش باز شود و دانههای سرخ و شفّافاش از میان پرّههای نازک سپید، تورفته و برآمده، دهان تو را آب بیندازد. با این … ادامهی خواندن
منتشرشده در داستان
دیدگاهتان را بنویسید:
انتظار
از کتاب انتخاب آزاد نشر همراه ۱۳۸۴ دیگر تمام شد . حالا با خیال راحت بدون این که از خیابان به پنجرهی خانهات نگاه کنی ، میتوانی بالا بیایی. اگر هم نگاهت اتفاقی به اینجا افتاد دیگر هیچ کس … ادامهی خواندن
منتشرشده در داستان
دیدگاهتان را بنویسید:
دو زن زیبا
نوشته: آرام روانشاد شناختمش، با همان نگاه اول شناختمش. بعد از هجده سال همان برق نگاه را داشت. تا چشم بدزدم از نگاهش و رو كنم به منشی شركت كه نشسته بود پشت ميز و با لبخندی ساختگی نگاهم میكرد، … ادامهی خواندن
نه سنگی، نه گوری
داستان دوازدهم نوشته:عشرت رحمانپور چمدان را گذاشت لب جدول و نشست روش. سرما سرماش شد و قوز کرد توی خودش و شال را کشید جلوی دماغ و دهانش. دم صبح بود و کمکم سر و کلۀ آدمها توی خیابان پیدا … ادامهی خواندن
منتشرشده در داستان
دیدگاهتان را بنویسید:
ماجرای کفشهای پاشنه بلند من
با اولین سیلی گیج شدم. احساس کردم همه چیز را برعکس میبینم. بهزاد داد میکشید و باز هم مرا میزد. هر چه التماسش میکردم، انگار نه انگار. تا به حال چنین رفتاری از شوهرم که چند سال بود با هم … ادامهی خواندن
منتشرشده در داستان
دیدگاهتان را بنویسید:
مقبره ی متروک پائولا شولتز
نویسنده : حمید پاک نیا باید گفت که هیچ رویدادی به اندازهی خاکسپاری نابهنگام هراس آور نیست که به راستی با بیشترین نابهسامانیها و پریشانیهای تن و روان همراه است. فشردگی شکیبایی ناپذیر ششها، چسبناک شدن جامه خاک … ادامهی خواندن
زنگها آبستناند
داستان یازدهم نوشته: حمزه بَرمَر طوری بوی دود سیگار در هوای راکد خانه ماسیده بود که انگار تمام طول روز سیگار کشیدهاند. صدای زنگ تلفنی که روی میز کوچک اتاق نشیمن قرار داشت قانون سکوت ظهرگاهی را شکست. داخل اتاق … ادامهی خواندن
ماتريسها
داستان هشتم نویسنده: مریم جوادی همين که زن دايی گفت: «کاسهها تو صندوقه، يکی…» از بالکن بلند گفتم: «من میيارم.» به محض ورود رفته بودم آن بالا، به بهانهی امتحان رياضیی هفتهی آينده، کتاب را گرفته بودم دستم و از … ادامهی خواندن
مدرنوار
نوشته: علی پاینده جهرمی هال که کلاسیکهای پرتعلیق ما را کسی نمیپسندد، امروز میخاهیم داستانی ببافیم، مدرن، پست مدرن، شاید هم مافوق پست مدرن. میخاهیم از عمق کلاسیک، از اعماق آتش کنار خلوت شبانگاهی اجدادمان بر کنارهی قار فسیل تاریخ، … ادامهی خواندن
منتشرشده در داستان
دیدگاهتان را بنویسید:
دوچرخه
داستان هفتم نویسنده: الهام نظری از مامان خوشگلتر بود. چون دو تا آينه قرمز كنارش داشت. ولی مامان هيچوقت قرمز نمیپوشيد. بابا گفته بود اگه خوب ياد بگيری میتونی باهاش همه جا بری. مامان هر جايی با من نمیاومد . … ادامهی خواندن
منتشرشده در داستان
دیدگاهتان را بنویسید:
كاركردن من و خوردن آهو
داستان هشتم نویسنده: فرزانه ابراهيمی يكی بود يكی نبود. شايد آن يكي هم نبود! شايد هم ده تا بود. حالا اصلا مهم نيست چندتا بود چندتا نبود مهم يك تكه مرتع بود كه توی اين زمين گل و گشاد برای … ادامهی خواندن
دروازه غار
نویسنده: فرزین فرزام ……………………………………………………………………..(برای کودکان دروازه غار به ویژه مرتضی که جسدش در جوب پیدا شد.) داستان پنجم نیمهشب است. جز او کسی در خانه نیست. قاسم متقالیِ جُندآباد سرش را از روی زانو برمیدارد، عرقگیر را از سر … ادامهی خواندن
منتشرشده در داستان
دیدگاهتان را بنویسید:
داستانِ بندپایان
داستان ششم نویسنده: حبیب کرمی دو تله موش از توی کولهام بیرون میآورم و زیر تخت میگذارم ، حشرهکش را هم بعد از اینکه تلویزیون سر نیم ساعت خاموش شد زیر کاناپه پنهان کردم، در همین این یکی دو دقیقه … ادامهی خواندن
منتشرشده در داستان
دیدگاهتان را بنویسید:
دلت می خواس چه حیوونی باشی؟
نویسنده: پروین فدوی برندهی دوم جایزهی مسابقهی داستاننویسیی صادق هدایت سال۱۳۸۹ بهروز مشتی مویز ریخت توی دهان و جرعهای چای سبز فرو داد.” چن چندیم ؟” افشین شروع کرد به ورق دادن .” پنج ، دو .” دور اول … ادامهی خواندن
منتشرشده در داستان
دیدگاهتان را بنویسید:
خاک سفت
نویسنده: مجید شجاعی اسنجان داستان سوم روی آخرین پله رو به حیاط، پشت به در خانه نشستم و پاهایم را توی دایره دودستم جابجا کردم. صدای قار قار کلاغها همه جا پربود. دوچرخه خاک گرفته محسن با مهرههای رنگی چفت … ادامهی خواندن
ماَموریت
نویسنده: رضوان نیلیپور داستان چهارم پوری، پرده را ول کرد و از پشتِ پنجره کنار رفت. گوشی را برداشت و دکمه را فشار داد. « باز شد ؟ بیا بالا. » جلوی آیینهی کنسول رفت و یک طُرِّه از موهای … ادامهی خواندن
منتشرشده در داستان
دیدگاهتان را بنویسید: