- [wikiwordpress]
جستجو
دفتر هنر وبژهی «نشریات فکاهی ایران» را میتوانید با فشار روی نشانیی زیر بخوانید و داشته باشید:
daftar-honar.com
__لل_____________________ _..._________________ ..................................................................................... دفتر هنر شمارههای گذشته را میتوانید از طریق رسانه ابتیاع کنید. ntjv ikv _..._________________ .. ***************دوستان گرامی
از شما که علاقهمندید با درج کارهای ادبی و هنریتان و نیز اخبار و اطلاعات تازه در رسانه شرکت کنید آنها را با فرمتword به نشانیی
habib@rasaaneh.com برایمان ارسال کنید تا در صورت امکان در اینجا منتشر کنیم.
____________________________
....
...... .....
.. «الف مثل باران» را از رسانه بخواهید. .............. .. ..دو گفتار کتاب جدید محسن صبا چاپ انتشاراتیی آوانوشت منتشر شد. ......_______________________________________________ ______________________________________________کتابهای رسیده
.با تشکر از دوستانی که کتابهای خود را برای رسانه ارسال داشتهاند.
این کتاب را میتوانید در نشانیی زیر بخوانید.
http://asre-nou.net/php/view.
php?objnr=31357 پیوندها
دستهها
- دیدار 20336
-
بایگانی دسته: داستان
آقای ابراری
یک داستانک از کتاب ماه هنوز میتابد نوشتهی روح اله پیریائی
منتشرشده در داستان
دیدگاهتان را بنویسید:
پدر
نوشته: بهرام سلاحورزی با صدایش ازخواب پریدم. پشت درهال بود با کت وشلوار تمیز و مرتب و کفشهای واکس زده. تکیه داده بود به عصایش. با کسی حرف می زد که من نمی دیدمش. هنوز هوا کامل روشن نشده بود، … ادامهی خواندن
اوتانازی برای گربهٔ ایرانی
هاتف هیدجی – · ____________________________________________________________________________ گربهی من تا حالا شش بار دست به خودکشی زده و این اصلاً شوخی بردار نیست، چون گربهها هفت تا جون که بیشتر ندارن. همین هفتهی پیش پنجهش رو کرده بود توی پریز برق … ادامهی خواندن
دلم برای بوفالوها تنگ میشود
دلم برای بوفالوها تنگ میشود – هاتف هیدجی · __________________________________________________________________________ یک روز بعد از ظهر توی یک جعبهی بزرگ چوبی آوردندش. اول که شرکت باربری بینالمللی زنگ ساختمان را زد و گفت برایم بسته آمده، گفتم حتماً اشتباه شده. … ادامهی خواندن
منتشرشده در داستان
دیدگاهتان را بنویسید:
صاحب صدا
نوشتهی: محمود راجی به گمان معلم، فقط غم و تاثر نیست که این صدای نی در فضای سربی غروب پائیز روستا پراکنده میکند. او آن را چون تهدیدی میبیند که دلش را میلرزاند و از هیبت آن رعشه بر جسم … ادامهی خواندن
منتشرشده در داستان
دیدگاهتان را بنویسید:
اتاق آبی
بخش دوم قسمت پنجم در صورت نگاری هند، زن هندی وقتی كه میخواهد دست به شرمگاه خود برد تا پوشش آن را نگه دارد، دست چپش را میبرد، بچهاش در سمت چپ بدن به بر میگیرد، روی تكه ستونی از … ادامهی خواندن
منتشرشده در داستان
دیدگاهتان را بنویسید:
اتاق آبی
بخش نخست قسمت اول ته باغ ما ، یك سر طویله بود . روی سر طویله یك اطاق بود ، آبی بود. اسمش اطاق آبی بود (میگفتیم اطاق آبی) ، سر طویله از كف زمین پایینتر بود. آنقدر كه … ادامهی خواندن
منتشرشده در داستان
دیدگاهتان را بنویسید:
معلم نقاشیی ما
بخش اول سال اول دبستان بود. كلاس بزرگ بود: يك اطاق پنجدری. و روشن بود. آفتاب آمده بود تو. بيرون پاييز بود. دست ما به پاييز نمیرسيد. شكوه بيرون كلاس بر ما حرام بود. سرهای ما تو كتاب بود. معلم … ادامهی خواندن
منتشرشده در داستان
دیدگاهتان را بنویسید:
زنی که انار شد …
گفتم: گرگرفته دشت ازاین همه شقایق! تلخ خندید! چیزی نگفت . گفتم: … این همه شقایق؟ درعمق نگاهش جابجایم کرد نفس عمیقی کشید. یادت رفته است مگر، پارسال چقدر عشق بارید؟ چوبی را که در دست داشت دور سر … ادامهی خواندن
منتشرشده در داستان
دیدگاهتان را بنویسید:
داستان کوتاه متشکرم
از: آنتون پاولوویچ چِخوف همین چند روز پیش، پرستار بچههایم را به اتاقم دعوت كردم تا با او تسویه حساب كنم. به او گفتم: بنشینید میدانم كه دست و بالتان خالی است امّا رودربایستی دارید و آن را به زبان … ادامهی خواندن
منتشرشده در داستان
دیدگاهتان را بنویسید:
نقطه وصل
از: محمود راجی پیرزن فکر میکند، بعد دوباره آلبوم را ورق میزند تا شاید عکس دیگری از آن مرد بیابد، که نمیبیند. بعد دوباره به همان عکس قبلی برمیگردد و دوباره سئوالش را تکرار میکند. پسرک چیزی نمیگوید و … ادامهی خواندن
منتشرشده در داستان
دیدگاهتان را بنویسید:
پایاب
اخیرأ بیست و چهارمین شمارهی دوفصلنامهی فرهنگی و هنری پایاب منتشر شد. این شماره نیز مانند شمارههای دیگر این نشریهی ارزشمند اختصاص به یک شخصیت ادبی داده شده است. هنرمند انتخاب شدهی این شماره، داستاننویس چیرهدست مجید دانشآراسته است که … ادامهی خواندن
منتشرشده در داستان
دیدگاهتان را بنویسید:
سالها بعد
تو این آقای راننده را میشناسی.همان نگاه اول شناختیش. اسمش آقا رضاست..رضا سیاه .. رضا بندری..او-اما-هنوز تو را به جا نیاورده. حق دارد. توی خواب هم نمیدیده که یک روز تو را این ریختی ببیند. با این مانتو واین … ادامهی خواندن
از پشت شیشه
من انار را دان نمیکردم. با چاقو پوستاش را خط میانداختم و با دست میشکستم که چهار پَرَش باز شود و دانههای سرخ و شفّافاش از میان پرّههای نازک سپید، تورفته و برآمده، دهان تو را آب بیندازد. با این … ادامهی خواندن
منتشرشده در داستان
دیدگاهتان را بنویسید:
انتظار
از کتاب انتخاب آزاد نشر همراه ۱۳۸۴ دیگر تمام شد . حالا با خیال راحت بدون این که از خیابان به پنجرهی خانهات نگاه کنی ، میتوانی بالا بیایی. اگر هم نگاهت اتفاقی به اینجا افتاد دیگر هیچ کس … ادامهی خواندن
منتشرشده در داستان
دیدگاهتان را بنویسید: