- [wikiwordpress]
جستجو
دفتر هنر وبژهی «نشریات فکاهی ایران» را میتوانید با فشار روی نشانیی زیر بخوانید و داشته باشید:
daftar-honar.com
__لل_____________________ _..._________________ ..................................................................................... دفتر هنر شمارههای گذشته را میتوانید از طریق رسانه ابتیاع کنید. ntjv ikv _..._________________ .. ***************دوستان گرامی
از شما که علاقهمندید با درج کارهای ادبی و هنریتان و نیز اخبار و اطلاعات تازه در رسانه شرکت کنید آنها را با فرمتword به نشانیی
habib@rasaaneh.com برایمان ارسال کنید تا در صورت امکان در اینجا منتشر کنیم.
____________________________
....
...... .....
.. «الف مثل باران» را از رسانه بخواهید. .............. .. ..دو گفتار کتاب جدید محسن صبا چاپ انتشاراتیی آوانوشت منتشر شد. ......_______________________________________________ ______________________________________________کتابهای رسیده
.با تشکر از دوستانی که کتابهای خود را برای رسانه ارسال داشتهاند.
این کتاب را میتوانید در نشانیی زیر بخوانید.
http://asre-nou.net/php/view.
php?objnr=31357 پیوندها
دستهها
- دیدار 20307
-
بایگانی دسته: داستان
آمده بودیم قدم بزنیم با قاتلان
نوشته: اکبر فلاحزاده سالهای سال بعد آمده بودیم قدم بزنیم با قاتلان. به صحنه قتل که رسیدیم آنها ترسیدند و لرزیدند. من از جای زخمهایم خون جاری شد. گفتم شما اینجا مرا کشتید. کنار این درخت. یادتان هست؟… … ادامهی خواندن
منتشرشده در داستان
دیدگاهتان را بنویسید:
نقش جهان
حسین آتشپرور خرداد ۳۱, ۱۴۰۳ یک داستان از: حسین آتشپرور نقل از نشریه ادبی آونگ آن ماهِ تابان را که مىبینى، یوسفِ کنعان است. یوسفِ کنعان در وسطِ بشقابِ سفال نشسته است. آن عمارت هم عالىقاپوست و آن نگارشیرین رفتار … ادامهی خواندن
منتشرشده در داستان
دیدگاهتان را بنویسید:
جشن تولد
حسین آتشپرور، نویسنده. کاری از همایون فاتح کدام پرنده؟! قبلاش مریم زنگ زده بود که: چرا نمیای! مگه قرار نبود زودتر بیای خانه؟ … ادامهی خواندن
منتشرشده در داستان
دیدگاهتان را بنویسید:
عید در خانه؛ عید دور از خانه
از: دكتر صدرالدين الهى عید در خانه؛ عید دور از خانه پای بساط عید ما، شیرینی و گل و یکی دو جور غذای پخته به نشانه نعمت و شگون، سنت خانواده وجود داشت و همین، پدر اجازه نمیداد که … ادامهی خواندن
منتشرشده در داستان
دیدگاهتان را بنویسید:
روزی روزگاری رشت«عیدی»
نوشته: بانو مهکامه رحیم زاده نقل از: صورتکتاب سرزمین من گیلان «روزی روزگاری رشت» نوشته مه کامه رحیم زاده ، که به یاران مدرسه فروغ و جوانان دهه چهل گیلان بویژه رشت تقدیم نمودهاند. این داستان: «تلویزیون» میخواهیم برویم … ادامهی خواندن
منتشرشده در داستان
دیدگاهتان را بنویسید:
روزی روزگاری رشت «تلویزیون»
نوشته: بانو مهکامه رحیمزاده نقل از: صورتکتاب سرزمین من گیلان «روزی روزگاری رشت» نوشته خانم مهکامه رحیم زاده که بدوستان دهه چهل رشت و گیلان تقدیم کردهاند این داستان: «تلویزیون» چند ماهی است که تلویزیون آمده رشت، اکثر … ادامهی خواندن
منتشرشده در داستان
دیدگاهتان را بنویسید:
روزی روزگاری رشت «آدمها»
نوشته: بانو مهکامه رحیم زاده نقل از: صورتکتاب سرزمین من گیلان «روزی روزگاری رشت» نوشته خانم مهکامه رحیم زاده که بدوستان دهه چهل رشت و گیلان تقدیم کردهاند این داستان: «آدم»ها قبل ار اینکه ننهجان بخانه … ادامهی خواندن
منتشرشده در داستان
دیدگاهتان را بنویسید:
ماهی در باد از: حسین آتشپرور
به: سیمین دانشور و دگر مادران به سووشون نشسته. پس آن گاه بارانى از سنگریزه بر آنجا فرو بارید. چون صبح بدمید شهر «سدوم» به صورت بیابانى درآمده بود و خانههاى قوم ویران شده بود. «تفسیر سورآبادى» شنِ … ادامهی خواندن
منتشرشده در داستان
دیدگاهتان را بنویسید:
برشی کوتاه از داستان «ایستگاه آخر»
برداشت از: نگاهی بر مجموعهداستانی «تلختر از قند» نوشتهٔ «نادیا طریقی» از: فریبا چلبییانی | ۲۸ خرداد ۱۴۰۲ «روز ششم به آنیکا گفتم نمیتوانم. گفتم اینجا ایستگاه آخر است؛ جایی که من را غمگین میکند. گفتم که میخواهم بروم و … ادامهی خواندن
منتشرشده در داستان
دیدگاهتان را بنویسید:
صبح روز هیجدهم*
حسین آتشپرور نوشته: ۱ – صبح روز هیجدهم اسفند وقتی که مردم مشهد دیدند پری درخانه نیست، به فکر گلابدانها افتادند. سپیده نزده پری از خانه رفته بود. خیابانها را سبز دویده بود تا برسد به کوهسنگی. پلههای خارایی را … ادامهی خواندن
منتشرشده در داستان
دیدگاهتان را بنویسید:
«گوش محرمانه نیست»
احسان مهدیان «گوش محرمانه نیست» وقتي خورشيد به كوه نرسید تكليف تخم مرغهاي اين آبادي معلوم نميشود یکسر به تو نگاه ميكنم وشنیدم گوش محرمانهای ندارد القثه به فكر كوچهاي هستم كه احتمالا شب بود و برق نبود و … ادامهی خواندن
منتشرشده در داستان
دیدگاهتان را بنویسید:
هفت خاج رستم
نوشته: یارعلی پورمقدم هفت خاج رستم کنون زین سپس هفتخوان آورم سخنهای نغز و جوان آورم فردوسی … ادامهی خواندن
منتشرشده در داستان
دیدگاهتان را بنویسید:
فردا از آن مردم است*
علی سلیمانی نوشتهای از: علی سلیمانی غروب روز سه شنبهای بود. زمستان شصت و دو . یه هواپیما توی آسمون اون بالاها بود. به دوستم نادر گفتم اون هوا پیما رو میبینی، اگه فردا شب این موقعها هواپیمای منم … ادامهی خواندن
منتشرشده در داستان, یادداشتهای پراکنده
دیدگاهتان را بنویسید:
رشت. ساغریسازان. کوچهی بلورچیان
نقل از: شهرگان نوشته: شهلا شهابیان محلهی ساغریسازان رشت میگویم گوهر حتما اینطوری نشسته روی این صندلی. روبهروی سِوروگین عکاسباشی و عکس گرفته. بعد مینشینم روی صندلی چوبی. زیرِ درخت خرمالو. لعیا انگشتش را فشار میدهد روی دکمه. … ادامهی خواندن
منتشرشده در داستان
دیدگاهتان را بنویسید:
شانهی عروس
نوشتهی: سپیده مختاری حافظه میگوید: (مرا مسخرهی مخاطب نکن این، آن شانه نیست.) میگویم: (میدانم آن شانه با چلوار رنگ و رو رفته و تور بدون آهاری بود که حاشیهی گلهایش سیمی بود… میدانم ولی من هر چه گشتم … ادامهی خواندن
منتشرشده در داستان
دیدگاهتان را بنویسید:
نعشکشی که داود را با خود برد*
نوشته:یارعلی پورمقدم نگمونم هنوز نعشکشی که داود را با خود برد به غسالخانه رسیده باشد که یکی از کارگران پارک – میرزا – چسبیده به توالت مردانه دارد خس و خاشاک و شاخ و برگ شکسته را میسوزاند تا بدتر … ادامهی خواندن
منتشرشده در داستان
دیدگاهتان را بنویسید: