آمده در صورتکتاب محمدعلی شکیبایی
از: محمدعلی شکیبایی
گفتم: صبر میکنم، تا صبور شوم. صبر کردم، و صبور شدم. صبوری پیشهام شد. در عشق صبور شدم. در دوست داشتنَت صبر کردم. در ماه که خانه کردی، من صبر کردم. صبوری آمد کنارِ من نشست وُ من صبر کردم. اتّفاقن در اتّفاق شدنات هم صبر کردم. از تو تشنه شدن، صبر میطلبد. قسمت نبود، که بودایت را ببینم. قطار رفته بود. چترها یکی پس از دیگری باران میشد. صبوری تنها شد وُ آمد کنارِ من نشست. نشست وُ من صبر کردم. خواب بود وُ فیروزه. پنجره بود وُ دریا. دریا صبور بود. پنجره بیتاب. چشمانِ شن نورانی بود. من بودم وُ تنِ باران بر ُشانههایم. صبر کردم، شاید سبُک شوم در چشمانِ شن. تنِ باران سنگین بود. سنگین شدم از باران. در دیدنِ خوابِ تو صبر کردم.
گفتم: از بهارِ امسال برای تو بنویسم. که دستهایش در حریقِ جنگل، استخوان شده بود. صبر آمد، صبر کردم. قسمت نبود، از بهار بنویسم. چشمهای تو خاکستر را قاب گرفته بود. حالا صبور شده بودم در دوست داشتنت. و تو را در صبوریهایام بیتاب میدیدم. داشتم خوابات را میدیدم، که صبر آمد. و من دیدنِ خوابِ تو را به فالِ نیک گرفتم. دلم نمیخواست بیدار شوم. دور وُ بَرَم آوازِ تو بود. مثلِ دوشنبههای پائیزی، که از برگ پُر بودم. دلم نمیخواست، بیتو از مرزِ خاکستر عبور کنم. به فکرِ چشمهایات بودم. پس در چشمهایات صبر کردم. صبور شدم. صبوری پیشهام شد.
به آبیها گفتم: صفا آوردید. صبر آمد، و تو رفته بودی.
*عنوان مطلب برگرفته از متن نوشته و توسط رسانه است.