صبح روز هیجدهم*


حسین آتش‌پرور

نوشته: 

۱ – صبح روز هیجدهم اسفند وقتی که مردم مشهد دیدند پری درخانه نیست، به فکر گلاب‌دان‌ها افتادند. سپیده نزده پری از خانه رفته بود. خیابان‌ها را سبز دویده بود تا برسد به کوهسنگی. پله‌های خارایی را بالا رفته بود. دوشیرِ سنگی، بالای پله‌ها از دو طرف به او سلام کردند. استخر صورتش را در صبح شست. از کوه بالا رفت. بر قله‌ی کوه نشست. به آفتاب سلام کرد و گریه سرداد. اولین دانه‌ی اشکش که خواست بر زمین ریزد و سبز شود، دستی گلاب‌دان را جلو آورد و زیر آن گرفت. قطره‌ی دوم در گلاب‌دانِ دیگری افتاد. و برای قطره سوم، دستِ سومی گلاب‌دان را پیش آورد.
آن روز تمام ِ مردم ِ مشهد هرکدام با گلاب‌دانِ بدست، از کوهسنگی بالا رفتند.
۲ – مثل همیشه در روزِ هیجدهم اسفند وقتی مردم دیدند که بر تمام ِ نقشِه ایران شقایق روییده، سرها را بالا کردند تا به دماوند نگاه کنند: پری بر قله‌ی دماوند ایستاده بود وبه آفتاب سلام می‌داد. هر دانه‌ی اشکش که بر زمین می‌ریخت، شقایقی سبز می‌شد.
همین طور تمام نقشه‌ی ایران پر از شقایق شد.
۳ – وقتی مردم جهان متوجه شدند که قطب جنوب، آفریقا، آمریکای جنوبی و استرالیا به زیر آب رفته است وکره زمین در آب شناور است، به یاد آوردند که هیجدهم اسفند است. آب، قدم به قدم بالا می‌آمد.
پری تا آن روز شانه‌های پر برف ِ هیمالیا را بالا رفته بود. بر قله‌ی اورست رو به آفتاب سلام داد. برقله و اورست می‌بارید. کره زمین در آب فرو رفته بود.
پری به روی کره زمین ایستاده بود و همچنان به آفتاب سلام می‌داد.

عنوان مطلب از متن داستان گرفته شده.

درباره Habib

متولد سال ۱۳۳۰ رشت استان گیلان- کسب لیسانس از دانشگاه ملی ایران- کوچ به ینگه دنیا سال ۱۳۶۵ و اقامت در کالیفرنیا-چاپ اولین کتاب شعر بنام (الف مثل باران) در سال ۱۳۸۴ در ایران توسط انتشارات شاعر امروز.
این نوشته در داستان ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

نظرتان را ابراز کنید