تأثیرات جلال آل‌احمد بر فضای روشنفکری ایران

برگرفته از صورت‌کتاب بیژن اسدی‌پور

روزنامه سازندگی/ پنجشنبه ۲۰شهریور ۱۳۹۹/ صفحه ۱۰

[برادر بزرگ یا پدرخوانده؟]

فریدون مجلسی

ارزیابی انتقادی تأثیرات جلال آل احمد با معیارهای امروزی و پس از پشت سر گذاشتن نیم قرن تجربه پس از مرگ او، باید منصفانه باشد. می‌توان تخطئه کرد و می‌توان اسطوره سازی کرد. اما حقیقت این است که اگر انتقادی وارد است، ما جوانان آن روزگار، خودمان در آن شریک بودیم. البته او از ما بزرگتر بود و نویسنده و دارای سابقه پیوستن فعالانه به حزب توده بود که همراه بود با آموزش‌هایی که در دانشکده نیاموخته بود، و نیز مشارکت تا حدی خانوادگی در جریان ملی شدن نفت و پیروی از مصدق، و سرانجام نقش منتقد صاحب ادعا در جَو روشنفکری آزرده و چپ اندیش ایرانی پس از ۲۸ مرداد. جوی که بازندگان حزب توده به دلیل شعارهای غرب‌ستیزانه که شور ضد آمریکایی و بت‌های مد روز جوانان مانند فیدل کاسترو و چِه گِوارا بر آن دامن می‌زد، از این رو توقعات از او بیش‌تر است. جالب این‌که حزب توده منتقد و دشنام‌دهنده جلال هم بود، زیرا او در شمار کسانی بود که وابستگی حزب به دولت شوروی و نقش آن در ماجرای فرقه دموکرات را تاب نیاورد و حسابش را جدا کرده و به صف ناسیونالیسم جریان نهضت ملی‌کردن نفت پیوسته بود. با وجود این تأثیرات، پرورش ضد‌غربی آل‌احمد در حزب توده، با توجه به پیشینه خانوادگی و تعارض با ظواهر مدرنیسم حاکم بر جامعه، در بینش ضد غربی او مؤثر بود.

افسردگی، ویژگی مشترک روشنفکران دهه ۴۰

آل احمد نیز برای نهضت ملی ایران اصالتی احیا کننده قائل بود، و پس از شکست آن نهضت، که آن را باورنکردنی می‌انگاشت، بدون توجه به هرگونه تحلیل و آسیب‌شناسی منجر به آن شکست، که شناختی علمی و تجربی در باره آن نیز نداشت، نوعی افسردگی و آشفتگی در او پدید آورد که در بسیاری از روشنفکران آن روزگار مشترک بود. حتی آن‌هایی که با نظام حاکم کنار آمده بودند طوری رفتار می‌کردند که گویی دل نمی‌دادند و از کار خود اکراه داشتند. برخورد انتقادی جلال آل احمد با نظام موجب شده بود حزب توده از دشنام به آل‌احمد بکاهد زیرا حزب توده در اواخر به دلیل ارزیابی ضد غربی مواضع مصدق از او حمایت می‌کرد.

آل‌احمد همچون بسیاری از متفکران هم عصر خود برای توجیه شکست نهضتی که روی آن بیش از حد حساب باز کرده بودند، در پی دلیلی فلسفی و توطئه‌آمیز از دخالت نیروهای مقتدر بیگانه بود که خواهان استیلا بر روح و روان ملل تحت استعمار بودند. اگر امروز بخواهیم رساله غرب‌زدگی آل‌احمد را واکاوی کنیم اغلب موضوعات آن‌را بی‌اعتبار می‌یابیم، اما در آن روزگار و در آن جَو تبلیغاتی و سرخورده آن را رونویسی و پخش می‌کردیم. سواد و تجربه ما اندک و جَو روشنفکری ستیزه‌گر و چپ‌اندیش مسلط بود. وقتی به جامعه خودمان و جوامع واپس‌مانده پیرامونی می‌اندیشیدیم، طبیعی بود که در صدد آسیب‌شناسی و علت‌یابی برمی‌آمدیم، و علت از پیش‌تراشیده و آماده و ساخته و پرداخته حوزه‌های مارکسیستی مورد حمایت شوروی جواب مسئله بود: استعمار و امپریالیسم غرب.

 

چرا و چگونه جلال ضد استعمار شد.

همیشه به گردن دیگران انداختن مسئولیت مشکلات، ساده ترین راه برای گریز از مسئولیت است. از حق نباید گذشت که استعمار و امپریالیسم هم خلاف واقع و خیال نبود. می‌گویند خلافگری از پلیس گلایه داشت که عجیب آنکه جیب هرکس را می‌زنند پلیس مرا دستگیر می‌کند، و عجیب‌تر آنکه مال ربوده شده در جیب من پیدا می‌شود! استعمار چنان که از معنایش بر می‌آید به ظاهر انجام وظیفه ای خودخوانده از سوی کشورهای غرب در قرون گذشته بود که خودشان را مأمور عمران و تعمیر کشورهای عقب مانده می‌نامیدند، و بابت این خدمتِ نطلبیده برای خودشان حق و حقوقی هم منظور می‌داشتند. مسئله این بود که این حق وحقوق بسیار سنگین بود. واژه استثمار یا بهره کشی از همین رابطه پدید آمد. امپریالیسم یا توسعه حاکمانه دولت‌های اروپایی ابزاری بود برای آن بهره کشی. اما روی دیگر سکه این بود که فساد و پوسیدگی نظام‌های سیاسی عقب مانده مسئول چنان بیماری و ضعفی بود که به نفوذ و اقتدار قدرت‌های امپریالیستی واستعمارگر اجازه رخنه‌ای اربابانه و فراتر از روابط تجاری و فرهنگی می‌داد. برای مثال درست است که ژاپن نیز از استبداد و بیگانه ستیزی و انزوایی سنتی رنج می‌برد، و به ضرب کشتی‌های نظامی آمریکایی وارد عرصه مبادلات بین المللی شد، اما هرگز مستعمره نشد، بلکه خود به کشوری استعمارگر تبدیل شد. چین با همه عظمت و تقدم تاریخی و تمدنی نسبت به همه کشورهای غربی، اسیر سودجویی ‌های استعماری آنان شد. یا هند باستانی و عظیم هم اسیر امپریالیسم و حکومت مستقیم بریتانیا و هم بازاری آماده و پرسود برای آن کشور شد. آیا انحطاط اجتماعی و فساد درونی حاکمیت نادرست چین را استعمارگران القا کرده بودند؛ یا آن را کشف و از آن سودجویی کردند. علت ضعف امپراتوری رنگارنگ هند با هزاران قوم و قبیله و زبان و راجه‌ها و مهاراجه‌ها و اعتقادات و مناسک بازدارند مذهبی و اجتماعی به دلایل درونی بود و انحطاط و از هم پاشیدگی آن کشور ابزاری برای حاکمیت بریتانیا بر آن سرزمین عظیم شد.

این پرسش‌ها در باره ایران نیز مطرح بود. عقب ماندگی و از هم گسیختگی اجتماعی و فساد و انحطاط حاکمیت اجازه می‌داد نیروهای بیگانه در حاکمیت از نفوذی بیش از آنچه روابط سیاسی و اقتصادی اقتضا می‌کرد بهره‌مند شوند. امپریالیسم روس سیری ناپذیر بود، و استعمار انگلیس حسابگر. انگلیس ‌ها نخست به دنبال بهره مندی تجاری و یافتن بازاری برای توتون و قند و شکر و منسوجات خود و بردن کالاهای مانند فرش و تریاک و خشکبار ایرانی به بازارهای خود بودند. روابط تا این اندازه استعماری نیست. اما وقتی وجود نفت را احساس کردند، در صدد اخذ امتیازاتی برای بهره برداری از انواع معادن از جمله نفت بر آمدند. البته بهره برداری از معادن موجب سرمایه گذاری و اشتغال و هزینه‌های کارگری بسیار می‌شود و به زیان کشور میزبان هم نیست. اما نفت در زمان بهره برداری سودی نامتناسب با هزینه اندک حاصل می‌کند. تا زمانی که مقدار استحصال نفت اندک و سهم ایران نیز به همان نسبت ناچیز بود، تأثیر مهمی در اقتصاد و بودجه دولت ایران نداشت، اما جنگ جهانی اول بازار بزرگی ایجاد کرد و در آنجا بود که ایرانیان احساس کردند سهمشان از سود این کسب و کار اندک بود. منطبق شدن این تحول با انقلاب بلشویکی با شعارهای حق طلبانه و عدالت خواهانه در شوروی بسیاری از روشنفکران ایرانی جذب آن تحول جهانی کرد. چون نفت عرصه اصلی یا تنها عرصه عملکرد سودجویانه انگلیس و مطابق تعاریف بلشویکی نمونه بارز استعمار و استثمار غرب بود، نزد روشنفکران کافی بود که انگلیس را به استعمار و استثمار متهم کنند، و جالب اینکه آثار اتهام در جیب آن کشور نیز یافت می‌شد! گرچه از محور بحث یعنی جلال آل احمد دور افتادیم، اما منظور نشان دادن پیش زمینه‌ای بود که جلال آل احمد جوان قصه نویس ایرانی را نخست جلب حزب توده کرد، و سپس با توشه ای از آموزش‌های آن حزب در مقابل استعمار قرار داد. استعماری که آن را عامل همه عقب ماندگی‌ها و فقر و فلاکت آسیا و آفریقا می‌دانست. به نظر جلال و نظریه پردازان دیگری که الزاما وابسته به حزب توده هم نبودند، بلکه مانند فردید که خود را شاگرد کسانی مانند ‌هایدگر با پیشینه نازی می‌دانست عقایدی همچون سخنانش گنگ و نامفهوم ابراز می‌داشت، از دیدگاهی دیگر به استعمار می‌نگریستند و از جمله به این نتیجه رسیده بودند که غرب برای توسعه نفوذ خود می‌کوشد نسل یا نسل‌ها و طبقاتی از جهان سوم را به جهانبینی و عقاید اجتماعی و شیوه‌های فریبنده رفتاری و هنری زندگی خودشان جلب و جذب کند و بدین وسیله پایگاهی برای تداوم نفوذ استثماری خود بیابد. این سیاست توهمی را «غرب زدگی» و تلاش برای غرب زده کردن جهان سوم می‌نامید. جلال آل احمد به این نمی‌اندیشید که اگر آنها نفت را کشف و بهره برداری نکرده بودند، ایران وضعیت مادی و اقتصادی و سیاسی بهتری نمی‌داشت. تازه به محض آنکه میزان و درآمد تولید افزایش یافت ایرانیان آن را ملی کردند.

آل احمد در غرب ستیزی تنها نبود

اما بعد از ۲۸ مرداد که با مبارزه خشونت‌آمیز با نیروهای چپ و وابسته به شوروی و بعضا با وفادارانِ مصدق آغاز شد، از طرفی جامعه روشنفکری را که خود را در نهضت ملی شریک می‌دانست مأیوس کرد و خود را بیگانه انگار کرد، و از طرفی مشروعیت نظام را مخدوش و آن را هدف مبارزه‌ای پایان‌ناپذیر قرار داد

آل‌احمد در بیگانه‌ستیزی و تفکر غرب‌زدگی تنها نبود. متفکران نامدار همدوره او مانند داریوش شایگان، داریوش آشوری، دکتر احسان نراقی، اسماعیل خویی و دکتر علی شریعتی و دیگران همچون موجی فکری در صدد بر آمده بودند با عناوینی همچون بازگشت به خود، خویشتن خود، آنچه خود داشت، با استخراج مفاهیمی فرهنگی از بن تاریخ، سدی فرهنگی در مقابل تهاجم و سلطه فرهنگی غرب ایجاد کنند تا به جامعه ایران در مقابل سلطه امپریالیستی غرب همچون واکسنی ایمنی بخش مصونیت ببخشد. آل احمد در آغاز شکوفایی عمر درگذشت و «در آثار منتشر شده‌اش» هنوز نشانه‌های انصراف از دیدگاه‌های متعصبانه غرب ستیزانه منتشر نشده است. اما دیگران که زنده ماندند و تجربه‌ها اندوختند، همچون شایگان و آشوری و خویی تعدیلات بسیار در افکار خود قائل شدند.

فرهنگ را باید امری جهانی دانست. دارایی‌های ارزشمند فرهنگی متعلق به فرد یا قوم یا ملتی نیست. اگر ارزشمند یا جذاب باشد، دیگران را جلب می‌کند. آن‌هایی هم که در مقابلش موضوع می‌گیرند همیشه صمیمی نیستند. با ابزارها و وسائط جهانی به سر کار می‌روند، با گوشی هوشمند همراه گفتگو و مبادله اطلاعات می‌کنند، و پشت میز می‌نشینند وبا کارد و چنگال غذا می‌خورند، یعنی همان ظواهر سطحی که روزی ابزار سلطه فرهنگی اجانب تلقی می‌شد. جای آل‌احمد خالی است، که اگر بود، با تحول طبیعی یک روشنفکر این بار باید به دلایل متفاوت از تیر منتقدان غرب ستیز می‌گریخت.

درباره Habib

متولد سال ۱۳۳۰ رشت استان گیلان- کسب لیسانس از دانشگاه ملی ایران- کوچ به ینگه دنیا سال ۱۳۶۵ و اقامت در کالیفرنیا-چاپ اولین کتاب شعر بنام (الف مثل باران) در سال ۱۳۸۴ در ایران توسط انتشارات شاعر امروز.
این نوشته در مقاله ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

دیدگاه‌ها غیرفعال هستند.