پاسخ مهرداد آبکناری

مهرداد آبکناری

سر درس عشق دارد، دل دردمند حافظ
که نه خاطر تماشا، نه هوای باغ دارد

آقای صبای محترم از این‌که به این آهنگ‌های به فرموده شما مبتذل گوش داده‌اید و این پاسخ از درون آن سر برآورده است، سپاسگزاری می‌کنم. اما از میان آن لغت‌نامه شما، به درون یک قطعه موسیقی راه یافتن و آنرا مبتذل نامیدن، گمان نمی‌کنم کار عاقلانه‌ای باشد. از نوشته شما چنین بر می‌آید که نماینده موسیقی دستگاهی ایران هستید و اهالی غربت‌زده‌ی این‌ور آب و آن‌ور کوشش دارند دارایی هنری‌تان را از بین ببرند. پیش‌تر خدمت‌تان عرض کنم که چرایی کلمه “حوالی” برای آن است که اساسا یک چهارم پرده‌ها را از تمام کارها به جز برخی کارهایی که با تار انجام داده‌ام، حذف کرده‌ام. در واقع با این حذف، آن مایه یا دستگاه یا گوشه، عملا نمی‌تواند خودش نام بگیرد و چون جملات موسیقی آن تعلق به همان دستگاه یا گوشه دارد، نام حوالی را بکار برده‎ام که گمان نمی‌کنم کسی بتواند این حق را از من بگیرد.

یک نکته دیگر در مورد ردیف آوازی افشاری یا به باور برخی دیگر دستگاه افشاری اشاره کنم که از دو دهه پیش این بحث میانی اهالی موسیقی جریان دارد که برخی از ردیف‌های آوازی دستگاه‌ها بخاطر داشتن شرایط دستگاه موسیقی، نه بعنوان زیر مجموعه ردیف آوازی یک دستگاه، بلکه یک دستگاه مستقل نامیده شود که تا کنون به نتیجه‌ای دست نیافته است. با این‌همه اساسا دلم نمی‌خواهد با این بحث‌ها خودم را درگیر کنم و بجای تولید کار (هرچند به باور شما مبتذل) به بحث و چانه‌زنی در گستره‌ای بپردازم که جایگاه من نیست. بحث و نقد و مسائلی از این دست در باره‌ی هر هنری به کسانی مربوط می‌شود که این رشته‌ها را تدریس می‌کنند یا نقاد هستند. شما هم بجای این وهم نامه، اگر کارهای انجام شده مبتذل ما را نقد می‌فرمودید، بهتر می‌توانستم بفهمم که برای دستیابی به چه هدفی، در این باره وقت می‌گذارید. آنچه شما نوشته‌اید، با تکیه بر چند بند شعر، به این نتیجه رسیده‌اید که حوالی وجود ندارد، ما هم هرچه کار انجام می‌دهیم، بفرموده شما برای “ترکاندن” (از مخاطبان برای یادآوری این واژه کوچه بازاری و مبتذل، پوزشم می‌طلبم) و مبتذل است و برای شناختن دستگاه‌های موسیقی ایرانی هم، چند تصنیف را نام برده‌اید که دستگاه‌های موسیقی را در همان خلاصه کرده‌اید. مانند همان حوالی که از سعدی و این و آن به شما وحی می‌شود که حوالی وجود ندارد. واقعا مانده‌ام که چه بگویم به شما!!
این را ولی بخوبی می‌دانم که هنر بطور عموم، نگاه تازه به روزمرگی زندگی‌ست. و از آنجا که من موسیقی را بعنوان یک شغل انتخاب نکرده‌ام، به کارهایی رو آورده‌ام که خود آن را می‌پسندم و از آن لذت می برم. انتظار فحش از انسان‌های بزرگی چون شما را هم دارم چون‌که شما گویا نماینده انحصاری موسیقی دستگاهی ما در تاریخ هستید و با این لغت‌نامه و آن تراوزی سنجش هنری تان، کسی حق ندارد پایش را یک وجب از قواعد شما، این‌ور یا آن‌ور بگذارد. اگر چنین بکند یا به فرموده (بند تنبانی شما) می‌خواهد “بترکاند” که ای‌کاش به همان لغت‎نامه‌تان رجوع می‌کردید و می‌فهمیدید که کاربرد این کلمه برای آدم‌های موسپیدی چون شما، نه تنها خوشایند نیست بلکه تهوع‌آور است.
کوتاه کنم. در ارائه کار هنری، هرچند بی‌معنی و در رده‌های پائین هنر مانند کارهای بی‌سر و ته این کوچک، قرار نیست از شما یا هر بزرگوار دیگری اجازه کسب کنیم. اگر در این ولایت غربت وزارت ارشاد راه انداخته‌اید و ما باید برای هر کاری از شما مجوز بگیریم که آن حرفی‌ست جدا! اگر هم علاوه بر این، لباس پیامبران را به تن ناهمخوان خود کرده‌اید و وظیفه نجات این ملت گمراه را وظیفه خود می‌دانید که باز آن‌هم حدیثی‌ست جدگانه.
در خاتمه بسیار دوست می‌داشتم از شما نکته‌ای بیاموزم. اما تمام نوشته شما پر است از چماق کشی، منیت و گنده‌گویی که امیدوارم با کسانی چون شما هرگز روبرو نشوم. در این پایانه راه آرزو می‌کنم با کسانی آشنا بشوم که از آنان بیاموزم.
سلامت باشید.

درباره Habib

متولد سال ۱۳۳۰ رشت استان گیلان- کسب لیسانس از دانشگاه ملی ایران- کوچ به ینگه دنیا سال ۱۳۶۵ و اقامت در کالیفرنیا-چاپ اولین کتاب شعر بنام (الف مثل باران) در سال ۱۳۸۴ در ایران توسط انتشارات شاعر امروز.
این نوشته در یادداشت‌های پراکنده ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

دیدگاه‌ها غیرفعال هستند.