- [wikiwordpress]
جستجو
دفتر هنر وبژهی «نشریات فکاهی ایران» را میتوانید با فشار روی نشانیی زیر بخوانید و داشته باشید:
daftar-honar.com
__لل_____________________ _..._________________ ..................................................................................... دفتر هنر شمارههای گذشته را میتوانید از طریق رسانه ابتیاع کنید. ntjv ikv _..._________________ .. ***************دوستان گرامی
از شما که علاقهمندید با درج کارهای ادبی و هنریتان و نیز اخبار و اطلاعات تازه در رسانه شرکت کنید آنها را با فرمتword به نشانیی
habib@rasaaneh.com برایمان ارسال کنید تا در صورت امکان در اینجا منتشر کنیم.
____________________________
....
...... .....
.. «الف مثل باران» را از رسانه بخواهید. .............. .. ..دو گفتار کتاب جدید محسن صبا چاپ انتشاراتیی آوانوشت منتشر شد. ......_______________________________________________ ______________________________________________کتابهای رسیده
.با تشکر از دوستانی که کتابهای خود را برای رسانه ارسال داشتهاند.
این کتاب را میتوانید در نشانیی زیر بخوانید.
http://asre-nou.net/php/view.
php?objnr=31357 پیوندها
دستهها
- دیدار 18740
-
منتشرشده در سرفصل
دیدگاهتان را بنویسید:
واژگان خانگی
یک شعر از : بکتاش آبتین
سه ماه پیش
پروازم را به پاریس کنسل کردم
ماه گذشته نیز
به سفر شمال نرفتم
این ماه اما
با دوستانم قرار گذاشتهایم
برای تعطیلات عید
دست جمعی به جنوب نرویم!
ما زندانیان سرخوشی هستیم
در پایان هر ماه
به سفری تفریحی
نمیرویم.
یک شعر از: قباد حیدر
گفتم!
پیش از آنکه شلیک کنید
بگذارید شعری
برایش بخوانم
زنی آنسویتر
منتشرشده در اشعار این شماره
دیدگاهتان را بنویسید:
دفتر هنر ویژهی «نشریات فکاهی ایران» منتشر شد
تقدیم به بیژن جان اسدیپوربرای همهی مهربانیهایش، برای انسانی که هست و البته برای همهی زحماتی که برای اعتلای فرهنگ و ادب ایرانمان میکشد:
لبخندهای کوتاه
به اشارت دستانی بلند
خلاصه چون نیامده
نبوده
ندیده.
در روزهای خالیی راهراه
برگ درختان ایندفتر
بهار را امسال
دوچندان میکند.
«حبیب شوکتی»
دفتر هنر ویژهی «نشریات فکاهی ایران» به همراه حلول سال نومنتشر شد. به او که انسان انسانهاست و برای فرهنگ ایران عزیز خستگی را نمیشناسد تبریک میگوییم و دستان پرتوانش را میفشاریم.
اطلاعات بیشتر در بارهی این شماره دفتر هنر را در شمارههای آیندهی رسانه در اختیارتان خواهیم گداشت.
منتشرشده در دفتر هنر
دیدگاهتان را بنویسید:
بخشی از مصاحبه تهران مصور با احمد شاملو
احمد شاملو
قسمت کوتاهی از مصاحبه مجله تهران مصوربا شاملوی بزرگ در ۲۸ اردیبهشت سال ۱۳۵۸:
سالها اختناق و وهن و تحقیر بر ما گذشت. جسم و جان ما طی این سالهای سیاه فرسوده اما اعتقاد ما به ارزشهای والای انسان نگذاشت که از پا درآئیم. پیر شدیم و درهم شکستیم اما زانو نزدیم و سر به تسلیم فرو نیاوردیم. تاریکترین لحظات شوربختی و نومیدی را ازسر گذراندیم اما به ابلیس «آری» نگفتیم، چراکه ما برای خود چیزی نمیخواستیم. به دوباره دیدن آفتاب نیز امیدی نداشتیم. آفتاب ما از درون به جانمان میتابید: گرم این غرور بودیم که اگر در تنهائی و یاس میمیریم، باری، بار امانتی را که نزد ماست و نمیباید بر خاک راه افکنده شود به خاک نمیاندازیم. دیروز چنین بود، امروز نیز لامحاله چنین است. زمانه به ناگاه دیگر شد: پیش از آنکه روزگار ما به سر آید توفان به غرش در آمد و بساط ابلیسی فرعون را در هم نوشت.
از دوستان ما، بودند بسیاری که هیجان زده به رقص در آمدند و گفتند شاه خودکامگی به گور رفت، اکنون میتواند «شادی» باشد. گفتیم به گور رفتن شاه، آری، اما به گور سپردن خودکامگی بحثی دیگر است. بخشی عمده از این مردم، فردپرست بالفطرهاند.
پرستندگانی که معشوق قاهر را اگر نیابند به چوب و سنگ میتراشند. نپذیرفتند. گفتند تجربه سالها و قرنها اگر نتواند درسی بدهد باید بر آغل گوسفندان گذشته باشد!
– سالیان دراز چوب خوشبینیها و فردپرستیهامان را خوردهایم، چوب اعتماد بیجا و اعتقاد نادرستمان را خوردهایم. این، بدبینی است، به دورش افکنید که اکنون شادی باید باشد، اکنون سرود و آزادی باید باشد. اکنون امید میتواند از قعر جان ظلمت کشیده ما بشکفد و رو به خورشید، طلوع زیباترین فردای جهان را چشم براه باشد.
پیدا بود که این دوستان، در اوج غمانگیز هیجانی کورچشم بر خوفانگیزترین حقایق بستهاند. آنان درست به هنگامی که میبایست بیش از هر لحظه دیگری گوش به زنگ باشند. به رقص و پایکوبی برخاستند، و درست به هنگامی که میبایست بیش از هر زمان دیگری هشیار و بیدار بمانند و به هر صدا و حرکت ناچیزی بدگمان باشند و حساسیت نشان دهند به غریو و هلهله پیروزی صدا به صدا در انداختند تا اسب فریب یکبار دیگر از دروازهی تاریخ گذشت و به «تروا»ی خوابآلود خوشخیال درآمد. گیرم این بار، آنان که در شکم اسب نهان بودند شمشیر به کف نداشتند: آنان زهری با خود آورده بودند که دوست را دشمن و دشمن را دوست جلوه میداد. قهرمانان جان بر کف و پاکباز خلق، منافق و بیگانهپرست نام گرفتند. و رسواترین دشمنان خلق بر اریکهی قدرت نشانده شدند. شادی خوشبینان دو روزی بیش نپائید. سرود، در دهنهای بازمانده از حیرت به خاموشی کشید. آزادی، بار نیفکنده بازگشت و امید، ناشکفته فرو مرد.
متاسفم، دوستان روزهای نخست سخن از «هشدار» بود، امروز سخن از «تسلیت» است. برنامهی طلوع خورشید به کلی لغو شده است!
منتشرشده در مصاحبه
دیدگاهتان را بنویسید:
سرفصلهای موسیقیی ایرانی «نامهی سی و سه»
شايد اين اولين بارى باشد كه براى جايزه ى يك فيلم ايرانى در festival berlinale خوشحال مى شوم.
امسال تماشاى ليلى فرهادپور (بدون حجاب اجبارى) بر روى فرش قرمز برليناله خودش يك موفقيت و يك جايزه است، گويا كه چهرهى هنرى از انقلاب ژينا مهسا در برلين، سبك بال پرسه مىزد.
همکارمان هلن شوکتی در هر شماره به موسیقی و هنرمندان ایرانی که به نوعی در اعتلاء و ارائه این هنر روحپرور پرداختهاند میپردازد که از نظرتان میگذرد.
فصل بیست ونهم
هلن شوکتی
نوروز خوانى و آيين هاى جشن نوروزى
بخش گستردهاى از پيشينه فرهنگ كهن ايران زمين به ادبيات فولكلور و موسيقى نواحى مربوط مىشود. شعر و موسيقى اصيلى كه در همهى لايههاى آن اعتقادات، ارزشها و جهان بينى مردم منتشر شده و به نسلهاى بعد انتقال مىيابد.
در واقع شايد بتوان ادعا كرد كه بسيارى از آيينها و آداب پارسى در قالب ترانه و ادبيات فولكلور و از طريق نغمههاى موسيقى، دوام يافته و تا به امروز به حيات خود ادامه داده است.
نوروز خوانى يكى از همين آيينهاى اصيل موسيقيايى به شمار مى رود كه با /آيين نوروز/ به بزرگترين جشن ايرانيان پيوند خورده است و آمدن فصل نو را بشارت مىدهد.
در گذشته، شادى نو شدن سال را با شيوههاى گوناگون و نغمههاى نوروزى مختلف ابراز مىكردند.
سرودهاى شاد باش نوروزى با اسامى متفاوتى چون؛ آيين جمشيد، سبز در سبز ، دل انگيزان،
فرخ روز، و ساز نوروز در متون تاريخى و موسيقيايي به يادگار مانده است.
ترانههاى ساده و در عين حال عميقى كه گاه به دلايل متعددى چون نبود خط موسيقى، براى ثبت در گذر زمان/ به ورطه فراموشى سپرده شده است.
با اين حال گوشههايى چون نوروزخارا / نوروز عجم / نوروز عرب/ نوروز كوچك نوروز بزرگ و نوروز صبا در رديف موسيقى دستگاهى ايران وجود دارد كه خوشبختانه از گزند زمانه در امان مانده و هنوز گاهى اجرا مىشود.
در ميان همهى نغمههاى شادباش بهارى كه در گذشته وجود داشت، نوروز خوانى نيز همچنان در بخشهايى از ايران نفس مىكشد، آيين ارزشمندى كه بيوند عميقى با شعر و موسيقى و شادى و شور نو شدن دارد. آيينى كه پيشينه آن به ايران قبل از اسلام باز مى گرددو برخى نيز آن را به دين زرتشت و ستايش اهورامزدا نسبت مىدهند.
منتشرشده در سرفصلهای موسیقیی ایران
دیدگاهتان را بنویسید:
دفتر هنر شمارهی ۲۴
اردشیر محصص کار جواد علیزاده
دفتر هنر شمارهی ۲۴ ویزهی نشریات فکاهیی ایران از سالهای بسیار دور تا بهاکنون حاصل زحمات سالیان بیژن جان اسدیپور منتشر شد.
در اینجا پشت جلد این شماره را که طرحی است کار پرویز شاپور پدر کاریکلماتور ایران از طراح نامیی ایران اردشیر محصص به نظر شما گذاشته میشود.
منتشرشده در دفتر هنر
دیدگاهتان را بنویسید:
شاملو، فرزند عاصي عصر خود
نقل از: سایت نوشتههای جواد مجابی
“عصيان بزرگ خلقتم را/ شيطان داند/ خدا نميداند.”
شاملوی جوان در پيشانیی هوای تازه، اين شعار را كليد فهم جهان شعری خود میسازد و عصيان خود را چون پرچمی برای درگيری با جهان كهنهفروشان برميافرازد.
پيش از او شاعران بزرگ _ چه در باورهای انديشگی و چه رفتارهای فردی و اجتماعی _ به عصيان انديشيدهاند. حافظ شاعری كه او دوست میدارد میگويد:
“جائی كه برق عصيان بر آدم صفی زد / مارا چگونه زيبد دعوی بیگناهي. ”
هر دو به حضور شيطان، به عنوان انگيزهبخش عصيان اشاره دارند با اين تفاوت كه حافظ درمتن سنت اين عصيان را ظاهرا گناه میشمارد و بهنوعی پدر بشر را هم در عصيان گناهآلودهاش شريك میداند، اما شاملو آگاهی شيطان بر خلقت عصيانآميزش را رمزی از خلاقيت بیمرز هنرمند میشمارد. اين برداشت مدرن از هنر، از نگاه كسانی چون بودلر به جهان بينی ابليسی شعر آغاز شده و در ذهن شاعران دهه سی و چهل ايران به بار نشسته است. نادرپور میگويد:”ابليس ای خدای بدیها تو شاعری . . . ” رحمانی و فروغ و ديگران هم اشاراتی دارند.
شاملو عصيان خود را فطری میبيند و در سراسر زندگی با سماجت و شوخ طبعی اين خصيصه را گسترش میدهد به همه چيز و همه كس، دراين گستره چه بسا كه به عبيد نزديكتر باشد تا حافظ.
نخستين نشانههای طغيان شاعر جوان عليه بخشی از ادبيات كهن است كه انحمنهای ادبی دههی بيست و سی متولی بدترين گزينههای آن هستند يعنی غزلهای فراقی و وصالی و عرفان باز و آزارطلب و صنعتپرداز و خالی از زيبائی لفظ و معنا. نيما در جدال با اين نوع ادبيات پيشقدم بود و شاملو اين ستيز را ادامه و شتاب میدهد. اين شاعران نوآور كاشف درآغاز كار خويش فارغ از انحطاط ادبی رايج، كار خود را دنبال میكنند اما با حملهی دكانداران ادبی عصرشان كه شعر نو را فاقد ارزشهای ادبی گمان میبرند و بر نوآوران و آثارشان يورش میآورند، ناگزير نيما و پس از او شاملو و اخوان به دفاع از اسلوب تازه برمیخيزند. با حضور جرايد پيشتاز حزبی و غير آن كه مخالف درجا زدن يا بازگشت به اساليب كهن اجتماعی و فرهنگی هستند، اين دفاع تبديل به حمله میشود. شاعران تازهنفس درجريان رو به گسترش شعر نو چنان با گذشتهگرائی میستيزند كه دعوا از درگيری با نمونههای مبتذل معاصر فراتر میرود و بسياری از متون ارجمند ادب فارسی نيز در معرض انكار درمیآيد. در اين جدال عبث كه ناخواسته و بیمنطق بر نوآوران تحميل شده است به تدريج آنان نيز به بيماری حريفان خود مبتلا میشوند و به باورهای تعصبآميز و حكمهای هيجانی دچار میگردند. چنان كه شاملو به مرگ غزل اشاره میكند و بخش اعظم قصايد و مثنویهای فارسی را مدايح با صله و شعرفروشی مینامد بعدها به عنوان محقق، سعدی را بزرگمرد كوچك میخواند و از دريافتهای خرد ورزانهی فردوسی كه سالها ستايشاش میكرده با بيانی ريشخندآميز ياد میكند. اگر جدال با گذشته در آغاز جريان شعر نو به مثابه يك شگرد دفاعی تلقی میشد اما با تثبيت شعر نو از دههی چهل به بعد، انكار بخش اعظم ادب كهن كه ارزشهای ادبی متنوعی دارد منطق روشن و استواری نمیيابد جز اين كه شاملوی طغيانگر ذاتا با زمان گذشته و محتوای آن _ هرچه باشد _ ميانهی خوشی ندارد. با اين كه بسياری از شاعران معاصر دور و برش چون اخوان و فروغ با نوعی رفتار نوستالژيك از زمان ماضی با حسرت ياد میكنند خواه اين گذشته كودكی و جوانی آنها باشد يا تاريخ جمعي مردم، اما طبع طغيانی شاملو نه در گذشتهی فردیاش ارزشی ويژه مي جويد؛ نه درتاريخ كشورش موقعيتی فخرآميز سراغ دارد كه ستايشگر آن باشد. لحن طيبت آميز و تلخكام او درمصاحبههایش، از يادكرد خاطرات كودكی ونوجوانی يا روابط پدر_ فرزندي و زناشوهری ومسائل شغلی اورا نسبت به ديروزهايش بيحوصله و گاه بيزار نشان میدهد. ازسوی ديگر، شكست نهضت ملی اورا چون همنسلانش به انتحار تدريجی میكشاند اما او جسورانه ازخاكستر خويش شعله میكشد. تجربههای سياسی عصرش اورا به تاريخ بدبين میكند و اين گمان كه همواره در براين پاشنه میچرخيده؛ نيشخندی زهرآگين بر لبانش مینشاند. شاعر مرثيهسرائی نمیكند به خاطرشكستها بلكه با لحنی حماسی وتوفنده به انكار شرايط ستمباری برمي خيزد كه زندگي صلح آميزانسانی رابرای او و مردم سرزمينش ناممكن ساخته است. او شاعر ديروز حسرتبار نيست، بشارتدهندهی فردايی رهائیهاست ازرهگذر شورش نخبگان. تاريخ در نظر ا و دروغی موهن است و استبداد موقعيتی جاری و بلاهت ميراثی عتيق و آزادی وآزادگی وانسانمداری وعشق هر چند دور از دسترس اما هميشه رؤيائی آرزو كردنی. طغيان عليه گذشتهی فردی و جمعي درساحتهاي جغرافيائی و تاريخی، او را شاعری آيندهگرا وستايشگر اقليمی آرمانی نشان میدهد. دراين اقليم آرمانی فردائی حضوردارد با انسانهای آزاد و كشوری آباد و جهانی آسوده كه عشق و مدارا راه را بر ستيزهجوئي و شر میبندد و صلح و آشتی، رنگهای زيبای جهان را بدان بازمیگرداند. گرچه در نياگاه و تربيت ذهنياش، هنوز فلسفهی نياكانی نبرد نيكی عليه بدی غلبه دارد. اما در سالهای نهائی، شاعر اين يقين را به احتمال و بعد به نوعی تأمل طنزآميز كاهش می دهد. انسانهای دور و بر ديگر محور اين فردای آرمانی نيستند و مسيح اسطورهی ايمان شمرده نمیشود و به دفاع از بیگناهی مادرش دركوچههای شايعه سرگردان است، عيسی با وسوسهی جاودانه ماندنش دربرابر يهودای مرگپذير به داوری عقل خوانده میشود. طغيان میكند عليه روابط موهوم عاشقانهای كه هزارسال پائيده است، عشقي كه درشعر قدما معلوم نيست خطاب به پسر است يا دختر در وصف پادشاه، خدا و طبيعت است يا آرمان ذهنی شاعر. معاصران هم در اين پردهپوشی ماليخوليائی و رياكاری جنسی دست كمی از قدما ندارند. درآغاز او دردام چنين عشق ذهنی گرفتاراست ركسانا وآناهيتا ومانند آنها درشعرش میآيند ومیروند، اما درميانسالی او زنی مشخص را كه معشوق بعد همسرش میشود به ستايش میسرايد ومحورعشق زمينیاش قرار میدهد. عاشق بودن مدامش انگيزهی سرودن بسيار شعرهاست. در زمينهی ستايش معشوق زمينی او به سعدی نزديكترين است اگرچه اورا هرگز نمیستود همان گونه كه درزبان وبيان حماسي اسطوره پرداز به فردوسي نزديكترين بود و بتشكنانه براو عصيان ورزيد. انكار حرمت پدران معنویاش ( سعدی و فردوسی ) نشانهای از طغيان نابهخود فرزندان به ضد پدران فرهنگی خويش است. ياغی میشود درشعرش عليه آداب و رسوم و سنتهای دست و پاگير خرافی. عصيان میورزد عليه روابط عوامانه محصور در ترس و طمع و بيم و اميدهای موهومی كه انسان را به انواع بردگی میكشاند، هرچند در شاخهای ديگر از كارهايش همين آداب و سنن و روابط عتيق عامه را به عنوان فرهنگ مردم دركتاب كوچه با آگاهی مستمر ثبت میكند، كاری در منتهای دقت تحقيقی بیآن كه آن روابط و باورها را داوری كرده باشد. عصيان میورزد عليه چيرگي ستمگران بر مردمان در هر كجای جهان. دل فولادش به خاطر وهنی كه بر انسان میرود خون است وآن خون شعرهايش را مینويسد تا او را برای تمامی عمر هم سرنوشت مردم ميهنش وبلاديدگان و زبونشدگان عالم سازد. يقين دارد بیهمدلی شاعر با رنجها وشادیهای انسان، اين جهانشهر از غايت دروغ و ستم و بیعدالتی ويرانتر و دهشتناكتر ازاين كه هست خواهد شد. ادامهی خواندن
منتشرشده در مقاله
دیدگاهتان را بنویسید:
یک شعر از علیشاه مولوی
علیشاه مولوی
.
اﺗﻮﻣﺒﻴﻞهاي دوﻟﺘﯽ ﺷﻴﺸﻪﯼ ﺑﺎﻧﮏها
ﭘﻴﺸﺎﻧیی ﭘﺎﺳﺒﺎنها ﻗﻨﺪاق ِ ﺗﻔﻨﮓها
ﭘﻞهاﯼ ِ ﭘﺸﺖ ِ ﺳﺮ
و
دلهاﯼ ِ ﻋﺰﻳﺰانﻣﺎن را ﺷﮑﺴﺘﻪاﻳﻢ
ﺗﺎ
ﺑﻪ اﻳﻦﺟﺎ رﺳﻴﺪﻩاﻳﻢ
از ﻣﺴﻴﺮ ِ ﺁزادﯼ ﻣﻴﺪان ِ ﻋﺪاﻟﺖﺑﻮد ﻗﺮار ِ ﻣﺎ
در اﻳﺴﺘﮕﺎﻩ ِ ﻏﻨﺎﻳﻢ ﭘﻴﺎدﻩ ﺷﺪﻳﺪ ﺷﻤﺎ
ﻣﻦ ﺑﻪ اﻳﻦ ﻋﺸﻖ ﻋﻤﻮﻣﯽﻣﺸﮑﻮﮐﻢ
ﻟﻄﻔﺎ ً
ﭘﺮﭼﻤﯽ را ﮐﻪ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ دادم ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﺮﮔﺮداﻧﻴﺪ
منتشرشده در یک شعر از یک شاعر
دیدگاهتان را بنویسید:
فراسپید بهروایت کیوان اصلاحپذیر
کیوان اصلاحپذیر
شعر فراسپید زاده یک جریان سیاسی خاص نیست بلکه محصول ضرورتهای زبانی عصر دیجیتال است . فراسپید بواسطه فرم لیز و غیردرختی خود، از دسترس کپیشدن و تولید توسط «هوش مصنوعی» خارج است و سعی در حفظ خلوص انسانی زبان دارد. فراسپید در فضاهای چندجهانی رخ میدهد و خودنمایی اصلی آن خروج از چنبرهی استعارههای جاافتاده (حقیقت نماها) و بازگرداندن تفکر به ذات زبان (مقابله با اتوماسیون) و قرار دادن زبان بعنوان بخشی از معنا (در مقابل صورتبندی زبان بعنوان وسیلهی انتقال معنا) در کنار محتواست. به این ترتیب فراسپید زبان را به جایگاهی ارتقاء میدهد که بتواند فضاهای بیسابقه را اختراع (و نه اکتشاف) کند. فراسپید با پیوند متنهای بیربط مانده از هم ، ربطهای نو در بینامتنیت ایجاد میکند، متنها را از دام استعارههای فرسوده نحات میدهد و استعارههای نوینی تولید میکند. فراسپید اعتبار خود را در ربطهای جدید میجوید (برخلاف ربطهای قدیمی که متون، اعتبار خود را از استعارهها میگرفتند). جهان امروز از فرط پیچیدگی رو به گنگی میرود و فراسپید میکوشد زبان جدید جهان باشد. در هر «ربط» جدید چندین معنای جدید کشف میشود و کاشف این معانی فقط شاعر نیست و خوانندگان هم در آن سهیمند. طبیعیست که چندمعنایی با بیمعنایی اشتباه گرفته شود و راه تمیز این دو از هم، عادت به مفاهیمی است که در آنِ واحد چندین معنا را تولید میکنند. فراسپید نوع تازهای از روایت را پبشنهاد میدهد . روایت فراسپید از جهانِ زبان ، یک برداشت متکثر است.
#فراسپید
#کیوان_اصلاح_پذیر
https://t.me/taavileslah
منتشرشده در مقاله, نقد شعر
دیدگاهتان را بنویسید:
جهانگیر سرتیپپور
آمده در سایت فیسبوک سرزمین من گیلان
جهانگیر سرتیپپور (ششم آذرماه ۱۲۸۲ ش در محله سبزه میدان رشت – هفتم آذرماه ۱۳۷۱ ش در تهران) ترانه سرا، نویسنده، هنرمند و سیاستمدار گیلانی بود. او که از نبیرههای امیر هدایتاللهخان فومنی بود، شهردار رشت در سالهای ۱۳۳۱- ۱۳۳۳ و نماینده رشت در دورههای ۲۱ و ۲۲ مجلس شورای ملی و از محققان و نویسندگان کوشای گیلان بود. سرتیپپور عضو هیئت امنای سازمان ملی حفاظت آثار باستانی ایران بود و در زمینه تأتر و نمایش و بازیگری نیز فعالیت داشت. یکی از آثار او به نام «ویژگیهای دستوری و فرهنگ واژههای گیلکی» که بسیاری از لغات اصیل گیلکی را در بردارد نخستین کتابی است که در زمینه دستور گیلکی در ایران نگارش یافتهاست.
اوان زندگی
او در در خانوادهای مالک به دنیا آمد. پدرش عزیزا… خان، مشهور به آقاخان، در قشون قزاق ایران سرتیپ دوم و آجودان سلطنتی بود و از اعقاب امیر هدایت خان، حاکم گیلان، ملقب به اُتُرخان رشتی بود. جهانگیر چهار سال بیشتر نداشت که پدرش را از دست داد و تحت سرپرستی مادرش قرار گرفت. وی در کودکی به مدرسه شمس میرفت و در هفده سالگی به همراه آقا شیخ رضا مقدادی (خیاط) نزد میرزا کوچک خان رفت و در دفتر کمیسری جنگ به نویسندگی پرداخت.
نهضت جنگل
بعد از پیوستن به نهضت جنگل در زمرهٔ مبارزان میرزا کوچک خان در آمد و در جریان درگیری میرزا کوچک خان با جناح کمونیستهای کودتاچی به جانبداری از میرزا پرداخت و به این جهت از سوی کودتاچیها دستگیر و محکوم به اعدام شد و بر اثر حمایت آزادی خواهان رشت از مرگ نجات پیدا کرد. خانهٔ موروثیاش نیز در خیابان بیستون رشت به دست عمال دولت انگلیس به آتش کشیده شد. سرتیپپور پس از شکست نهضت جنگل به فعالیتهای فرهنگی ـ هنری پرداخت. وی جمعیت «آکتوران آزاد» را تشکیل داد و بعد از اتحاد با جمعیت «ترقی ایران» با عنوان «جمعیت آزاد ایران» فعالیتهایش را ادامه داد. وی در دههی ۲۰ علیه نیروهای دمکرات آذربایجان و زنجان به کمک دولت شتافت و نهضت مقاومت گیلان را تشکیل داد و موجبات اتحاد عشایر گیلان و شاهسون را فراهم نمود و موقعی که ارتش فرقهی دموکرات به طرف طوالش پیش آمدند، قوای نهضت مقاومت گیلان با حملات مسلحانه ایادی و عوامل بیگانه را از زادگان خود بیرون راندند. به خاطر این عمل در سال ۱۳۲۶ مفتخر به دریافت مدال درجه اول سلطنت شد.
شهرداری رشت
از سال ۱۳۳۰ به مدت دو سال و چند ماه در زمان دکتر محمد صدیق از سوی انجمن شهر رشت به شهرداری این شهر منصوب شد. وی در طی این زمان خدماتی انجام داد:
تهیهی نقشه جامع شهر رشت،
احداث فاضلاب در خیابانهای اصلی شهر،
تأسیس بنگاه حمایت مادران و نوزدان (که خود سالها ریاست هئیت مدیره آن را بر عهده داشت) و
تشکیل کارگاههای گلدوزی و حصیربافی در مؤسسهٔ نوانخانهی رشت و تعلیم صنایع دستی به اطفال یتیم این مؤسسه.
وی برای تأمین هزینههای ایجاد قرائتخانه و کلاسهای اکابر و تأسیس مؤسسات خیریه با نوشتن نمایشنامههای «ندای وطن» و «عاقبت وخیم» و «عشق خونین» و به نمایش در آوردن آنها با گروه تأتر «جمعیت آزاد ایران» درآمد خوبی به دست آورد و قسمتی از آن را صرف ایجاد کلاسهای سالمندان و قرائت خانه کرد و نیز بخشی از آن را به خرید زمین ناصریهی رشت برای تأسیس بیمارستان اختصاص داد. این بیمارستان پس از این با عوارض شهرداری رشت که از برنجهای صادراتی اخذ میشد، در این زمین ساخته شد که به نام بیمارستان «پورسینا» نامیده شد و به دست «رضا افشار» حاکم وقت گیلان افتتاح گردید. این بیمارستان هم اکنون یکی از بیمارستانهای بزرگ استان گیلان است که حتی پذیرای بیماران زیادی از استانهای مجاور است. سرتیپپور، عضو هیئت امنای سازمان ملی حفاظت آثار باستانی ایران بود و در زمینه تأتر و نمایش و بازیگری نیز فعالیت داشت. او از این ویزگی خود بهره جست و پس از فروپاشی نهضت جنگل، نمایش نامهای به نام «انتقام وطن» نوشت. نمایشنامههای دیگری نیز به نامهای خشایار شاه و فتح آتن، آخرین روز بابل و ترجمه نمایش نامه انوشیروان و مزدک نوشته «گریگور یقیکیان» دارد که اغلب این آثار به اجرا در آمدهاند.
منتشرشده در یاد بعضی نفرات
دیدگاهتان را بنویسید:
حاجیی اللهبختکی
-حاجی ِ الله بختکی ( نگاهی به سفرنامه ی حج مرتضی نگاهی) ــ بخش پایانی
احمد افرادی
سفرنامه، جا به جا اطلاعات دست اولی در مورد عربستان و حال و روز شیعیان آنجا در اختیار خواننده قرار میدهد: این که عربستان جامعهای است کاملاً مصرفی؛ این که هرگاه عربهای عربستان زیرسیگاری ماشینشان از ته سیگار و خاکستر پر شد، ماشین شان را عوض می کنند؛ این که اهالی عربستان سعودی چندان از زائران خوش شان نمیآید، زیرا بیشترشان فقیراند؛ این که وضع شیعههای عربستان اسفبار است و با فتوای علمای وهابی، شیعهها کافر محسوب میشوند و حق داشتن مسجد و حسینیه از آنها سلب شده است و…:
« شهروندان سعودی میکوشند نشان بدهند که حجاج مهمان را خیلی دوست ندارند. یعنی زائران را آدم حساب نمیکنند. آخر زائران خانهی خدا همه از ثروتمندان ایران و ترکیه و مالزی واندونزی نیستند. زائران فقیر هندی و بنگلادشی و آفریقایی هم هستند که بیهیچ گروه و کاروانی با کشتی و اتوبوسهای عهد بوق و حتی سوار بر اسب و استر و خر راهی زیارت میشوند. آثار غذا و فضولات انسانیشان گاه در پیادهروهای تمیز میادین شهر دیده میشود. هرچند شهرداری مدینه مرتب تمیز میکند. ثروتمندهای مدینه و مکه در فصل حج به امریکا و اروپا میروند و حال میکنند و فقیرانشان میمانند و پول پارو میکنند. خانههای درب و داغانشان را به قیمتهای بالا به حاجیان کرایه میدهند یا از خدمات جنبی مانند “دلیل” بودن و غیره، که برای کاروانها داشتناش اجباری است، حسابی پول در میآورند. وهابیهاشان البته. نه شیعههاشان. ۵۵-۵۶
…
«شیعهها در عربستان از همان بدو تأسیس حکومت آلسعود (حتی نام کشور هم عربستان سعودی است) تکفیر شدهاند. علمای وهابی در سال ۱۹۲۷ فتوایی صادر کردند که شیعه را کافر قلمداد کرد؛ حق داشتن مسجد و حسینیه از آنها سلب شده و کتاب و نشریه و مطبوعات شیعهها نیز ضاّله محسوب میشود. عربستانیهای شیعه خود را به ایران و ایرانیان نزدیک میدانند، حتی مثلاً بیمار که میشوند، ترجیح میدهند صبر کنند تا دکترهای ایرانی هنگام حج آنان را معاینه و معالجه کنند. ۵۶-۵۷
سفرنامهی آقای نگاهی، کلاس آموزشی در مورد انجام مناسک حج است:
«ساعت ۴ بعدازظهر اتوبوسها سر میرسند و ما سوار میشویم. دیدن اتوبوس حال مرا خوب میکند. اتوبوسهای مخصوص «برادران» بیسقفاند. شادی و شعف کودکانهای به من دست میدهد. از حالا اَعمال حج شروع میشود.
در ذهنم اعمال «عُمره تَمَتّع» را مرور میکنم که در زمان ورود به مکه باید انجام داد
– نیت
ـ اِحرام ـ تلبیه (پوشیدن لباس اِحرام در حال لبیک گفتن)
– طواف
ـ نماز طواف
ــ سعی (نوعی دویدن بین صفا و مروه)
تقصیر (کوتاه کردن موی سر یا ناخن)
از کنکور سراسری هم سختتر است. تازه این «عُمره تَمَتُع» است. مناسک «حج تَمَتّع» ۱۴ عمل است که بخش اصلی اعمال یا مناسک حجّ است. این مناسک را باید به چند شاگرد دیگر هم یاد بدهم.
بیچاره ها سخت وحشت دارند. و بیچارهتر من !» ۸۹
منتشرشده در مقاله, نقد کتاب
دیدگاهتان را بنویسید:
روزی روزگاری رشت «تلویزیون»
نوشته: بانو مهکامه رحیمزاده
نقل از: صورتکتاب سرزمین من گیلان
«روزی روزگاری رشت» نوشته خانم مهکامه رحیم زاده که بدوستان دهه چهل رشت و گیلان تقدیم کردهاند
این داستان: «تلویزیون»
چند ماهی است که تلویزیون آمده رشت، اکثر دوستانمان خریدهاند، پاپا و عمو مایل هستند بخرند ولی مامان و خاله مقاومت میکنند
«تلویزیون بایه بخانه، اشان د درس نخوانیدی»
آن قدر خواهش و تمنا و التماس میکنیم تا قبول میکنند، من و مهرناز برای پیش برد کارهایمان از روش التماس و گریه و قهر و سکوت استفاده میکنیم، اما بنفشه و مهرشاد صد و هشتاد درجه با ما فرق دارند، جسور و نترس هستند، آنها از روش اعتراض و اعتصاب و تهدید استفاده میکنند
روز پنج شنبه چهارم تیر ۱۳۴۷، ساعت پنج بعد از ظهر وقتی همه مدرسهها تعطیل شدهاند و همه ما کارنامههای خود را گرفتهایم و نمرههایمان هم بالای چهارده شده است و کسی هم تجدیدی نیاورده، تلویزیونها بخانه وارد میشوند
اول تلویزیون ما نصب میشود یک تلویزیون مکعب مربع مارک شاوب لورنس و به نظر سنگین چون دو مرد آن را حمل میکنند و بداخل اتاق نشیمن میآورند و از توی مقوا در میآورند و روی میز پایه بلندی قرار میدهند
یکی از مردها به پاپا میگوید «ا میز مناسب ا تلویزیون نیه»۱
، یا «شیمه میزا عوضا کونید یا از او تلویزیون مبله بهینید»۲
ادامهی خواندن
منتشرشده در داستان
دیدگاهتان را بنویسید:
عکس روز
از سری تصاویر «عکس مادران جهان» که مجموعهی گویـــاییست از سختکـوشی و عشق بیپایان مادران ملل مختلف به فرزندانشان و اینکه چگونه از کودکان خود حتی درعین انجام کارهای سخت روزانه پرستاری میکنند. در هرشماره یکی از این عکسها را که از صورتکتاب عزیزم «بیژن اسدیپور» وام گرفتهایم برایتان میآوریم.
شماره ۲۵
منتشرشده در عکس روز
دیدگاهتان را بنویسید: