منتشرشده در سرفصل | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

یادی از غلامحسین نصیری‌پور


ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در خورشید بر پیشانی‌ی فلک‌افلاک | دیدگاه‌ها برای یادی از غلامحسین نصیری‌پور بسته هستند

یادداشت‌های شخصی نظامی عروضی

نظامی عروضی در چهار مقاله می‌نویسد که در زمان جوانی در شهر بلخ خیام را دیده بود که در میان مجلسی می‌گفت : گور من در مکانی خواهد بود که سحرگاهان باد شمال بر آن گل افشان می‌کند. سی سال بعد که نظامی عروضی از نیشابور می‌گذشت از بلدی می‌خواهد که گور خیام را به او نشان دهد . شرحی که او از دیدارش از مدفن آن خردمند نیشابوری می‌دهد شاید موثرترین سطرهای چهار مقاله باشد: “مرا به گورستان حیره بیرون آورد، و بر دست چپ گشتم و در پایین باغی خاک او دیدم نهفته، و درختان امرود و زرد آلو سر از آن باغ بیرون کرده و چندان برگ شکوفه بر خاک او ریخته بود که در زیر گل پنهان شده بود .و مرا یاد آمد آن حکایت که به شهر بلخ از او شنیده بودم و گریه بر من افتاد که او را هیچ جای نظیری نمی‌دیدم .” (چهار مقاله نظامی عروضی / محمد معین / ص ۱۰۱)

ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در یادداشت‌های شخصی | دیدگاه‌تان را بنویسید:

می‌گویند ۷۵

منتشرشده در می‌گویند | دیدگاه‌ها برای می‌گویند ۷۵ بسته هستند

واژگان خانگی

شاعران این شماره:
قیصر امین‌پور، شهرام شاهرختاش، مظاهر شهامت، علی‌اکبر قلندری و شمس لنگرودی


یک شعر از: قیصر امین‌پور

 

شهیدی‌که در خاک می‌خفت
سرانگشت در خون خود می‌زد و می‌نوشت
دو سه حرف بر سنگ:
” به امید پیروزی واقعی
نه در جنگ،
که بر جنگ!”

ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در اشعار این شماره | دیدگاه‌ها برای واژگان خانگی بسته هستند

صورت‌نامه ۸۱

منتشرشده در صورت‌نامه | دیدگاه‌ها برای صورت‌نامه ۸۱ بسته هستند

ویژه‌نامه‌ی اردشیر محصص ۱

کتاب نمونه متعلق به بیژن اسدی‌پور طراح و طنزنویس معاصر ایران که توسط او اداره می‌شد در فاصله کوتاه حیات‌اش که به سرعت بر اثر فشار شدید اداره ساواک شاهنشاهی  به انتها رسید کتاب‌ها و جنگ‌های متعددی را چاپ و انتشار داد که عموما یگانه بودند. یکی از کارهای بیژن اسدی‌پور در کتاب نمونه انتشار جنگ ویژه‌نامه‌ی اردشیر محصص بود به نام   که در آن هنرمندان زیادی شرکت داشتند. سعی دارم در هر شماره کار دو تن از این هنرمندان را برای‌تان بیاورم


                                          روی جلد ویژه‌نامه‌ی اردشیر محصص


                                                  طرح‌هایی اردشیر محصص


ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در ویژه‌نامه‌ | دیدگاه‌ها برای ویژه‌نامه‌ی اردشیر محصص ۱ بسته هستند

اشعار سانسور شده

 
…………..علی‌رضا نوری


از مجموعه شعرِ “از گردن به بالا سنگم” سروده‌های علی‌رضا نوری که
قرار بود نشر ثالث در سال ۹۱ در بیاورد که البته هیچگاه مجوز نگرفتا.

 

من و تو باید دو قلو می‌شدیم
در شکم یک زن
چسبیده به هم دنیا می‌آمدیم
چسبیده به هم می‌رفتیم دانشگاه
می‌رفتیم سینما
می‌رفتیم پشت مسجد شیخ لطف ا…
نه اینطور نمی‌شود
شاید تو خواستی بروی دستشویی
بروی یکی از کلیه‌هایت را بفروشی
شاید من خواستم
به بهانه‌ی تولد
کسی را به خانه دعوت کنم
من و تو باید دو قلو می‌شدیم
جدا از هم
تو می‌رفتی دانشگاه
می‌رفتی سینما
همراه یکی از دوستانت به خانه‌ام می آمدی
چای می‌خوردیم
حرف های سیاسی می‌زدیم
بعد مثل فیلم‌های هندی عاشق هم می‌شدیم
نه اینطور نمی‌شود
دنبال بهانه‌ای می‌گردم از شرّت خلاص شوم
من و تو باید
به فاصله‌ی چند سال از هم به دنیا می‌آمدیم
تو در ازواج اول شکست می‌خوردی
من زن اوّلم
در یک تصادف می‌مُرد
آن وقت
اتفاقی
در مطب یک روانپزشک
با هم آشنا می‌شدیم.

منتشرشده در شعر دیگران, فایل ممیزی | دیدگاه‌ها برای اشعار سانسور شده بسته هستند

«شعر سهراب قرتی‌بازی‌ست، دامن شعر نیما را لکه‌دار نکنید»


                           کیومرث منشی‌زاده

 

از: مهدی وزیربانی:

پیرمرد در ۲۶ فروردین چند سال پیش تنها و در خانه‌اش چشم از جهان فروبست، او به هر روی یکی از مهم‌ترین شاعران تاریخ ادبیات معاصر ایران بود. حکومت تلاش داشت تا پیکر این مرد خاص و دوست‌داشتنی را در قطعه‌ی هنرمندان دفن نکنند، جرمش توده‌ای‌بودن و از همه مهم‌تر حضور در تاسیس سازمان انرژی اتمی در دوران پهلوی بود. توده‌ای که بارها زندانی شده بود. اگر تلاش‌های همکار عزیزم ” یاسین نمکچیان ” نبود حالا او در گوری پرت و پلا آرمیده بود اما به مدد معرفت و بزرگواری یاسین عزیز دست کم تدفین او در قطعه‌ی هنرمندان صورت گرفت. در ادامه پیش‌مصاحبه و متن یکی از گفتگوهایی که با او داشتم را می‌توانید بخوانید:

…………

روزنامه‌ی شرق/ مهدی وزیربانی:
شعر مدرن ايران با حركت منطقي و ساختارشكن نيما يوشيج در سال ۱۳۰۱ در حالي آغاز شد كه شاعران كلاسيك ايران در غبار حجره‌ی ” حيدرعلي چای‌فروش ” هنوز در حال بازنويسي قدما بودند. نيما انتقادات و تحقيرهاي بسياری را به جان خريد و با به خطر انداختن ” زبان ” سبب تولد فرآيندي مدرن در مدهاي كهنسال الفبايي شعر ايران شد. حركت نيما در واقع هنر ايران را در تمام زوايا وارد دگرديسي عظيمي كرد. پس از نيما و شاگردانش شعر ايران هنوز هم بر ستون‌هاي رستاخيز شعر نيمايي ايستاده است. « كيومرث منشي‌زاده » شاعر « شعرهاي رنگي » كه در دهه ی ۵۰ شعر ايران با دفتر شعر «سفرنامه‌ی مرد ماليخوليايي رنگ‌پريده» خودش را به شعر رسمي ايران معرفي كرد از جمله شاعراني‌ست كه در كشف لايه‌هاي نامكشوف نيما و شعرش پژوهش‌هاي بسياري كرده است. منشي‌زاده در مطبوعات دهه‌ی ۵۰ دست به طنزنويسي زد و با ” بيژن اسدي‌پور ” در ” توفيق ” و احمد شاملو در ” خوشه ” همكاري كرد. او را شاعر رياضي شعر معاصر هم ناميده‌اند. با او درباره ی نيما گفت‌و‌گو کرده‌ام که با هم می‌خوانیم: ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در مقاله | دیدگاه‌ها برای «شعر سهراب قرتی‌بازی‌ست، دامن شعر نیما را لکه‌دار نکنید» بسته هستند

باز هم یادی از نجف دریابندری

نوشته‌ی: احمد افرادی

——–

گرچه دو روزپیش، به یاد و به مناسبت در گذشت نجف دریابندری (با بهره بردن از یکی از نوشته هایش) پستی گذاشتم و پرداختن مجدد به او (آن هم در فاصله‌ی کوتاه یکی ـ دو روزه) چندان متعارف نیست، اما در چند پست فیسبوکی که در ربط با درگذشت نجف دریابندری نوشته شده است، به موضوع مشترکی برخوردم که جای درنگ دارد.

نوشته‌اند که زنده یاد نجف دریابندری پروایی نداشت که نیما را «آن پیرمرد خُل وضع مازندرانی» بنامد و یا این‌که به صراحت اعلام کند که از هدایت خوشش نمی‌آید (در یکی از آن پست‌ها، ظاهراً، جمله به این شکل تغییر کرد: از بوف کور هدایت خوشش نمی‌آید.)

من به منبع این مدعیات دسترسی ندارم و نمی‌دانم آقای دریابندی در آن مصاحبه چه گفت اما، واقعیت این است که آن مرحوم، بعدها، در مورد نخست حرفش را پس گرفت و در دومی به توجیه‌اش پرداخت.

برای روشن شدن موضوع، به بخشی از گفت و گوی ناصر حریری با نجف دریابندی رجوع می‌کنیم.

مورد نخست:

حریری: شما در یک گفت و گو عبارتی در مورد نیما به کار برده بودید که خیلی‌ها را ناراحت کرد. آیا واقعاً شما نیما را به همان صورت می‌بینید؟

دریابندری: شما آن عبارت مورد بحث را به خاطر دارید؟

حریری: بله. «پیرمرد خل وضع مازندرانی با اسم عوضی نیما یوشیج»

دریابندری: درست است. ولی این داوری من در مورد نیما نیست. این تصویری است که تا اوایل دهه ی بیست در بعضی محافل شعر کهن، یا همان فضلای ریش و سبیل‌دار در باره‌ی نیما وجود داشت…

حریری: ولی خیلی‌ها آن اشاره را طور دیگر فهمیدند.

دریابندری : خوب، آقای حریری جلو فهم اشخاص را که نمی‌توان گرفت. بعضی وقت‌ها فهم آدم زیادی تیز می‌شود. من برای آن‌جور آدم‌ها تنها کاری که می‌توانم بکنم این است است که دعا کنم خداوند حدّت فهم‌شان را کمی تعدیل کند. ولی واقعاً هیچ زمینه‌ای برای تعبیر دیگران وجود نداشت…

حریری : آخر این حساسیتی که می‌فرمایید نسبت به نیما نشان می‌دهند باید دلیلی داشته باشد.

دریابندری: حتماً دارد؛ بی‌دلیل نیست.

حریری: خوب . به نظر شما این دلیل چیست؟

دریابندری: واضح است، آقای حریری. نیما آدمی است که سنت هزارساله‌ی فورمالیسم [فقط فرم ؟!]شعر فارسی را کنار گذاشت و از جای دیگری شروع کرد… »

ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در مقاله | دیدگاه‌ها برای باز هم یادی از نجف دریابندری بسته هستند

زنده باد ادبیات


               حافظ موسوی

نقل از: صورت‌کتاب حافظ موسوی

زنده باد ادبیات!
یادم نیست نخستین کتاب‌هایی که خواندم چه کتاب‌هایی بودند، اما به خوبی به یاد دارم که ابتدا مجموعه داستان “سگ ولگرد” و چندی بعد “بوف کور” هدایت تأثیر عمیقی بر من گذاشتند. اگرچه پیش از خواندن این دو کتاب، خوب انشاء می‌نوشتم و بهترین نمره‌ها را از فارسی و املاء و انشاء می‌گرفتم، اما با آن دو کتاب احساس کردم وارد دنیای جدید و ناشناخته‌ای شده‌ام که هرلحظه بر جذابیتش افزوده می‌شود. از آن پس زندگی من بین دو دنیای خیال و واقعیت در نوسان بود. گفتم “خیال و واقعیت”! اما به راستی نمی‌دانستم و حالا هم نم‌یدانم کدام یک خیال بود و کدام یک واقعیت. دنیای واقعی گاهی وقت‌ها آن قدر شلوغ و درهم برهم است که آدمی را گیج و سرگردان می‌کند، گاهی هم آن‌قدر محدود و بسته و کسالت‌بار است که احساس خفگی به انسان دست می‌دهد. دنیای ادبیات همان دنیای واقعی‌ست، اما منسجم و سامان یافته، وسیع و بی‌کرانه، با افق‌هایی که هرچه بیشتر به سوی آن می‌روی آن‌ها را دست‌نیافتنی‌تر و پرکشش‌تر می‌بینی. برای من ِ نوجوان، دنیای ادبیات، دنیای رهایی و آزادی بود، دنیای رهایی از قید و بندهای باید/ نبایدهای سرکوبگر و احساس غرورانگیز آزادی برای پرواز تخیل در قلمروهای ممنوعه. در همان سال‌های نوجوانی، نسخه‌ی دستنویس ِ “ورق پاره‌های زندان” بزرگ علوی را خواندم. این‌جا دیگر مرز خیال و واقعیت در ذهن من درهم ریخت. آیا این زندانیان همان قهرمان‌های داستان‌ها نیستند؟ آیا قهرمان‌های داستان‌ها همین زندانی‌ها نیستند که با نامی دیگر در داستان‌ها زندگی می‌کنند؟ کمی بعدتر که با ادبیات اجتماعی و سیاسی آشنا شدم، با صمد بهرنگی و ماهی سیاه کوچولویش، با شاملو و طنین حماسی شعرش، با فروغ و لحن مسحور کننده‌ی سطرهایش، با نیما و هشدار تکان‌دهنده‌اش در “آی آدم‌ها”، با اخوان که سرمای زمستانش تا مغز استخوان نفوذ می‌کرد، با آتشی و اسب سرکش و طغیانگرش، با … با … ادبیات برای من دیگر نه کلمه بود، نه خیال. ادبیات عین ِ عمل بود، عین ِ کنش. ادبیات در من عمل می‌کرد. من با ادبیات کنش می‌کردم. حالا که پا به سن گذاشته‌ام و دیری است که ادبیات، ” شغل” نه، که ” کار” من شده است، می‌فهمم که ادبیات ِ ما دست کم از مشروطه به این طرف می‌خواسته است همان کاری را با مردم ما بکند که در مقیاسی کوچک‌تر با من کرده است. در نحله‌هایی از نقد ادبی مدرن، و حتا گویا در ریشه‌ی این واژه در فرهنگ غرب، ادبیات افزون بر خود ِ متن، عمل خواندن را هم در بر می‌گیرد؛ یعنی تا عمل خواندن به وقوع نپیوندد ادبیات به وقوع نپیوسته است. نمی‌خواهم به شرح و تفسیر عمل خواندن بپردازم که چگونه هر بار می‌تواند متن را دیگرگون کند، غرضم نفس ِ خواندن است. آیا این که می‌گویند و بی‌ربط هم نمی‌گویند، که ما مردمی کتاب خوان نیستیم، به این معناست که ادبیات مدرن ما به وقوع نپیوسته است؟ پاسخ ِ این پرسش نه یکسره منفی است، نه یکسره مثبت. همین که به رغم همه‌ی ممانعت‌ها، شبح هدایت همچنان بالای سر جامعه هست نشان می‌دهد که ادبیات ما کار خودش را کرده است. با این وجود نمی‌توان منکر شد که بین کلیت جامعه و ادبیات مدرن ما شکاف عمیقی هست. اگر ادبیات مدرن ما به اعماق جامعه نفوذ می‌کرد، اگر راه نفوذ آزادانه‌ی آن را مسدود نمی‌کردند، اکنون می‌توانستیم جامعه‌ی دیگری داشته باشیم؛ جامعه‌ای آزادتر، با مردمان و حتی حاکمانی آزاداندیش‌تر. ادبیات مدرن ما از چنین ظرفیتی برخوردار است. برای جامعه‌ای که عادتش داده‌اند که همیشه باید یکی از بالا سخن بگوید و مابقی پایین بنشینند و گوش کنند، ادبیات مجالی است برای گفت‌وگو. ادبیات، جامعهی دیگری است که شهروندانش با یکدیگر در تعاملند، با یکدیگر سخن می‌گویند، احساسات و عواطفشان، هرچه که باشد، به بیان در می‌آید شهروندان دنیای ادبیات همان آدم‌هایی هستند که در دنیای واقعی ما زندگی می‌کنند اما هریک خواسته یا ناخواسته زیر نقابی پنهان شده‌اند یا پنهانشان کرده‌اند و بسیاری‌شان را ما نمی‌شناسیم، چون حرف نمی‌زنند، یا حرف می‌زنند بی آن که چیزی گفته باشند، یا می‌خواهند حرف بزنند اما قدرت و سنت دهان‌شان را قفل کرده است. ادبیات این آدم‌ها را برهنه می‌کند، وادارشان می‌کند که حرف بزنند و ما را وا می‌دارد که با گفت‌وگویشان گفت‌وگو کنیم .ادبیات برای ما که می‌خوانیمش تجربه‌ی دنیایی است که در آن بوده‌ایم اما تجربه‌اش نکرده‌ایم. پس زنده باد ادبیات!

حافظ موسوی– دی ماه نود و هشت
.
روزنامۀ شرق در سالنامه‌ای که اسفند ماه منتشر کرد چند صفحه‌ای را به صد سالگی ادبیات مدرن ایران اختصاص داده است. این هم مطلبی است از من در ستایش ادبیات.

منتشرشده در مقاله | دیدگاه‌ها برای زنده باد ادبیات بسته هستند

پس از دیدن فیلم فردید

 


مجید نفیسی

پس از دیدن فیلم فردید

        احمد فردید را یک بار در سال هزار‌و‌سیصد‌و‌پنجاه‌و‌سه دیدار کردم. آن زمان دانشجوی رشته‌ی تاریخ در دانشکده‌ی ادبیات دانشگاه تهران بودم. از دوستی شنیدم که او عصرها در دانشکده کلاسی در باره‌ی هایدگر دارد. از آنجا که آن زمان با استفاده از کتاب “فلسفه‌ی انسان” نوشته‌ی فیلسوف مارکسیست لهستانی آدام شاف داشتم کتابی بنام “نقدی بر فلسفه‌ی اگزیستانسیالیستی سارتر” می‌نوشتم (که قرار بود انتشارات پیام روبروی دانشگاه آن‌را بنام مستعار من اسداله عموسلطانی چاپ کند) و میدانستم که سارتر در نقد رنه دکارت خود را وامدار هایدگر خوانده است, گفتم بروم سر کلاس فردید شاید چیزی بیاموزم. نام این مرد را تنها در یک پانویس دو سطری که جلال آل‌احمد پائین صفحه‌ی اول رساله‌ی خود “غربزدگی” گذاشته بود خوانده بودم. آل‌احمد در آن‌جا فردید را واضع اصطلاح “غربزدگی” می‌خواند. ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در مقاله | دیدگاه‌ها برای پس از دیدن فیلم فردید بسته هستند

شعر و کمونیسم


                   آلن بدیو                                     صالح نجفی

آلن بدیو
صالح نجفی

در قرن گذشته، شماری از شاعران براستی بزرگ، از تقریباً تمامی زبان‌های زندۀ دنیا، کمونیست بوده‌اند. شاعرانی که نام می‌برم، به‌شیوه‌ای صریح یا رسمی، به کمونیسم متعهد بودند: ناظم حکمت در ترکیه؛ پابلو نرودا در شیلی؛ رافائل آلبرتی در اسپانیا؛ ادواردو سنگوئینتی در ایتالیا؛ یانیس ریتسوس در یونان؛ آئی کینگ در چین؛ محمود درویش در فلسطین؛ سزار بایخو در پرو؛ و تابناک‌ترین نمونه، برتولت برشت در آلمان. و البته می‌توانستیم نام‌های بسیار بیشتری از دیگر زبان‌ها، از سرتاسر جهان، به این فهرست بیفزاییم.

آیا می‌توانیم این پیوند میان تعهد به کار شاعری و تعهد به مرام کمونیسم را توهم محض تلقی کنیم؟ نوعی کژراهه یا بیراهه؟ غفلت از سبعیّت دولت‌های مطیع امر حزب‌های کمونیست؟ من این‌طور فکر نمی‌کنم. برعکس، می‌خواهم ثابت کنم پیوندی ماهوی میان شعر و کمونیسم وجود دارد، به شرطی که «کمونیسم» را دقیقاً به معنای اصلی‌اش بگیریم: توجه و اهتمام به آنچه بین همه مشترک است، مرام اشتراکی. عشقی پرتنش، خارق‌اجماع و خشونت‌آمیز به زندگی اشتراکی؛ میل به اینکه آنچه بین همگان مشترک و در دسترس همگان است به تصرف غلامان حلقه‌به‌گوش سرمایه درنیاید. میل شاعرانه به اینکه اسباب زندگی حالتی چون زمین و آسمان یابند، چون آب اقیانوس‌ها و آتشی افروخته در بیشه‌ای در شبی تابستانی ــ به عبارت دیگر، اسباب زندگی از روی انصاف به کل جهانیان تعلق یابند.

شاعران به علتی اساسی، به علتی کاملاً بنیادی، کمونیست‌اند: قلمرو کار ایشان زبان است، و در بیش‌تر موارد زبان مادری‌شان. اما زبان چیزی است که در لحظۀ تولد بسان نعمتی کاملاً مشترک به همگان اعطاء می‌شود. شاعر کسی است که می‌کوشد زبان را وادارد به گفتن چیزی که به نظر می‌رسد قادر به گفتنش نیست. شاعر کسی است که می‌کوشد نام‌هایی نو در زبان خلق کند تا بر چیزی نام بگذارد که، پیش از شعر، نامی ندارد. و برای شعر ضروری است که این ابداع‌ها، این آفریدن‌ها، که درون زبان به‌وقوع می‌پیوندند سرنوشت خود زبان مادری را داشته باشند: یعنی به همگان، بدون استثناء، اعطا شوند. شعر هدیه‌ای است که شاعر به زبان می‌دهد. ولی سرنوشت این هدیه، همانند خود زبان، با امر مشترک پیوند می‌خورد ــ یعنی با آن محل بی‌نام و نشانی که در آن آنچه اهمیت دارد نه یک شخص بخصوص بلکه همه به صیغۀ منفرد، به وجهی تکین، است.۶ ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در مقاله | دیدگاه‌ها برای شعر و کمونیسم بسته هستند

دستخط عمران صلاحی


             عمران-صلاحی                   بیژن-اسدی‌پور

نامه‌ی عمران صلاحی به بیژن اسدی‌پور

منتشرشده در خط یک نشان | دیدگاه‌ها برای دستخط عمران صلاحی بسته هستند

پرسه در کوچه‌ی زنبق


هرمز علی‌پور                                                  غلامرضا نصرالهی

نگاهی به مجموعه شعر ” به کوچه زنبق ” سروده‌ی آقای هرمز علی‌پور
تحقیق و نگارش : غلامرضا نصراللهی

هرمز علی‌پور یکی از چهره‌های شناخته شده و پرکار شعر امروز است. او که شعر را به طور جدی از دهه‌ی پنجاه آغاز کرد ، یکی از نخستین شاعران موج ناب خوزستان بود. هرمز اما در سال‌های بعد از موج ناب گسست و راه‌های تازه‌ای را تجربه کرد.
به کوچه‌ی زنبق شامل ۶۷ شعر از اوست که در سال ۱۳۹۵ انتشارات بوتیمار آن را چاپ و منتشر کرده است.
شاعر به جای نام‌گذاری شعرهای خود را شماره‌گذاری کرده و نام کتاب برگرفته از شعر ۱۶ این کتاب است.
*
شعر هرمز در این مجموعه و مجموعه‌های دیگرش حدیث نفس است. گفت و گویی با خود و در درون خود. او حتا دیگران را نیز در آیینه‌ی خویش می‌نگرد. شعرهای او لحن اعترافی دارند :
…تا از کسی نپرسم که/ آواز تازه‌اش را برای کی بخواند/ چون زخم اندوهی که دیگر دنبال نمی‌کنم (شعر ۴)
…با این همه نظارت/ از این همه مراقبت خسته‌ام/ که همین طور/ دیوانگی‌های خانگی شکل می‌گیرد (شعر ۶۵)
شعرهای او اغلب ما را به تفکر درباره‌ی زندگی و چیستی دنیا و وضع آدمیان وادار می‌کنند:
آینده نقطه‌ای است آیا/ که در انتظار گام‌های آدمی است / یا این که مکانی که به دست خود می‌سازیم/ به مقصد‌های نامعمول…(شعر ۲۰)
مرگ یکی از موتیف‌های مهم در شعرهای هرمز در این مجموعه و مجموعه‌های دیگر اوست. او گاهی تاثیر دردناک مرگ را بر آدمی به تصویر می‌کشد (شعر ۴۹و ۵۸) و گاه به مرگ به عنوان سرنوشت حتمی انسان می‌نگرد که گریزی از آن نیست (شعر ۵۷) و گاه در چشم انداز مرگ زندگی خود را با حسرت مرور می‌کند (شعر ۳۹)
شاعر نگاهی انسانی و اخلاقی به پدیده‌های جهان دارد:
از مورچه‌هایی که سم پاشی/ عزادار کرده آن‌ها را که سپیدپوش‌اند/ من معذرت می‌خواهم/ که نتوانستم کاری برای‌شان بکنم (شعر ۳۲) ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در نقد شعر | دیدگاه‌ها برای پرسه در کوچه‌ی زنبق بسته هستند

از معنای محو تا گریزگاه گمان

(نگاهی گذرا به شعرِ طنین زخم از الف. فرجام)

نوشته: سعید اسکندری

 


               احمد طاهری                        سعید اسکندری

* طنین زخم*

این زخم تازه نیست-
در سایه‌اش اگر چراغ بیاویزی-
مروارید‌های ریخته فراوان است

گیسوی مرگ، سپیده‌دمان را
قبل از طلوع به سایه می‌گیرد
شبنم به بدرقه‌اش می‌گرید

خشنودم از ستاره که در دریا
بر تیغ می‌رود افراشته قامت

جلد جنون وصله نمی‌خواهد
بر آب می‌زنم دلم را – دل گرفته‌ام را

از صوت نقره‌ای که خزه‌پوش است
شبنم شعاع نیمرخت را داشت
لختی که بر ستاره نظر کردم
آن زخم را- تازه نبود هرگز- دیدم

و جلا دادم بر دل-
بر این دل گرفته که گریان نیست.۱

“احمد طاهری” (الف .فرجام) که تا هنگام مرگش هیچگاه مجموعه شعری منتشرنکرد و تنها به نشر آثاری در مجلات و جنگ‌های ادبی اکتفا نمود؛ شاعری‌ست ارزشمند و ناشناخته. شاعری روشنفکر و چپ‌گرا که روزگاری از زمره‌ی مبارزان بر ضد استبداد و نظام سلطنتی بوده است. با این‌همه شعار سیاسی نمی‌دهد و بیش‌تر در پی دست‌یابی به بیانی شاعرانه و تصویرسازی‌های هنرمندانه است. جلوه‌ها و نمودهای اندیشه و حیات روشنفکرانه‌اش از بیش‌تر شاعران هم‌نسل و هم‌نسلان متشاعراش و حتی از شاعران و متشاعران نسل‌های بعد درخوزستان نمایان‌تراست اما شعرش بیش‌ترش فرم‌گرا و متوجه به جنبه‌های صوری و هنری‌ست تا ارائه‌ی مفاهیم و معناهای واضح و آشکار روشنفکرانه. شعری فرم‌گرا و حقیقتا مدرن چرا که با اغلب مولفه‌های هنر مدرن همراه است: میل به انتزاع دارد و کابوس‌وار بودن، سرشار از حس‌هایی‌ست چون اضطراب، تشویش، سردرگمی، مرگ‌اندیشی و بدبینی. آزمایش‌گراست، از لحاظ فرم تا حدی بغرنج و همچنین فشرده و موجز است.۲ از طرفی اشعارش هم جنبه‌های ایماژیستی دارد و هم سمبولیستی و از این جهت نیز با هنر مدرن قرابت دارند. اما بیش از همه‌ی این مسائل درگیر پرش‌ها و جهش‌های ناگهانی ذهنی، کشف و شهود، رویا، دیوانگی و حالت‌های وهم‌آمیز سورئالیستی‌ست که از زمان “برتون” اصطلاح ناخود آگاه را در موردشان به کار می‌برند.۳ و این البته عجیب نیست که طاهری هم اعتقادات مارکسیستی داشته و هم ملهم از هنر مدرن و حتی سورئالیسم بوده است. در فرانسه هم بسیاری از سورئالیست‌های آغازگر و بنیان‌گذاران این مکتب که در پی آزادی مطلق بودند و انقلاب به هر قیمتی؛ با مارکسیست‌ها همکاری می‌کردند به قول “ویکتور کراستر” از مارکسیست‌های هم‌دوره‌ی آن‌ها: «سورئالیست‌ها (بی‌تردید شتاب‌زده ) گرویدن به ماتریالیسم دیالکتیکی را عملی کردند.»۴ و از میان آنها افرادی مثل “لویی آراگون” و “پل الوار” برای مدتی طولانی عضویت حزب کمونیست فرانسه را داشته‌اند. ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در مقاله, نقد شعر | دیدگاه‌ها برای از معنای محو تا گریزگاه گمان بسته هستند