منتشرشده در سرفصل | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

منتشرشده در خورشید بر پیشانی‌ی فلک‌افلاک | دیدگاه‌ها برای بسته هستند

آخرین یادداشت‌های شخصی

یادداشت تصویری دوستان نویسنده‌ی یادداشت‌های شخصی

منتشرشده در یادداشت‌های شخصی | دیدگاه‌ها برای آخرین یادداشت‌های شخصی بسته هستند

می‌گویند ۷۷

منتشرشده در می‌گویند | دیدگاه‌ها برای می‌گویند ۷۷ بسته هستند

واژگان خانگی

شاعران این شماره:
واهه آرمن، شاپور بنیاد، سینا بهمنش، مزدک پنجه‌ای و فرزاد میراحمدی

 


        یک شعر از واهه آرمن

 

.
در یک روز زمستانی
دختری سیاه پوش
شال سرخی را
که در سوم ماه مِی بافته بود
در کافه جا گذاشت
و شانه‌های شاعران
یک باره گرم شد

ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در اشعار این شماره | دیدگاه‌ها برای واژگان خانگی بسته هستند

صورت‌نامه ۸۴

این شماره صورت‌نامه مربوط است به: فرامرز سلیمانی شاعر و نویسنده

منتشرشده در می‌گویند | دیدگاه‌ها برای صورت‌نامه ۸۴ بسته هستند

جلال آل‌احمد، “انقلاب اسلامی” و ما فراموشکاران تاريخ

احمد افرادی

نوشته‌ی پيش رو، به قصد بررسی و ارزيابی‌ی کارنامه‌ی «انقلاب اسلامی» قلمی نشده است. داوری، له و عليه ِ آل‌احمد نيز در کار نيست. بحث تنها بر سر حافظه‌ی تاريخی مخدوش (يا، فراموشی خود خواسته‌ی) ما است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

چندی است، لگد بر کفن ِ«آل احمد» کوبيدن، مُد شده است. درست، مثل ديگر مُدهای روشنفکری‌ی سال‌های پيش و پس از انقلاب: [هر بار موجی از راه می‌رسد و همه گير می‌شود و چندی (چونان اسم اعظم) ذهن و زبان ما را تسخير می‌کند، تا به اعجازِ آن (در چشم به‌هم‌زدنی ) حل ِصد مشکل فکری و فلسفی و سياسی کنيم و (همزمان) نَفَس از هر دگرانديشی بِبُريم.]
در روزگاری نه چندان دور (برای ما روشنفکران نسل سوم۱) سرمايه‌داری، مَظهَر و مَصدَر همۀ مصائب بشری بود. راه رهايی، در «مبارزۀ مسلحانه، هم استراتژی هم تاکتيک» معنی و خلاصه می‌شد. «عملگرايی آرمانخواهانه‌ی چريکی» (در تعارض و تقابل ِ با خردورزی و دانش‌اندوزی و نگاه نقادانه به عالم و آدم) حرف اول و آخر را می‌زد. آن‌که، راه ِ برون رفت ِ از استبداد و اختناق و بن‌بست سياسی را، در گفت‌و‌گوی سُقراطی می‌جست، با اَنگ ِ «چريک ِسنگر ورّاجی»، از ميدان به در می‌شد. «مخالف‌خوانی» و دشمنی‌ی آشتی‌ناپذيرِ با نظام سياسیِ مسلط، حرمت‌آفرين و مقدمات و مؤخرات ِاَرج و اعتبار سياسی و اجتماعی بود؛ و صد البته، آن بخت‌برگشته‌ای که در عالم ادب و سياست، ساز ديگری می‌زد و راه ديگری می‌جُست (به قول صمد بهرنگی) «چوخ بختيار» بود و بيرون از عوالم روشنفکری.
امروز، گرچه آن حرف و حديث‌ها، ديگر اعتبار ِ چندانی ندارد و از «‌امپرياليسم جهان‌خوارِ» سال‌های ماضی هم (به ميمنت و مبارکی!) «اعادۀ حيثيت» شده است! اما (به تعبيری) دَر، همچنان بر همان پاشنه می‌گردد و مُدهای روشنفکری (اين بار، به زبانی ديگر و در هیأتی نو) همچنان در کاراند، تا کِی بر ما و ميهن، آن رَوَد که ديگر، «نه از تاک، نشان مانَد و نه از تاک‌نشان» .
جلال آل‌احمد، پيش و اندکی پس از انقلاب (به قول صدرالدين الهی) « آلامُد » بود؛ در عالَم قلم و سياست، دولت تعيين می‌کرد؛ روشنفکری آن سال‌ها، در خشم و خروش او معنا می‌يافت و حضور قاطع و بلا منازع‌اش، به تمامی، فضای فکری و فرهنگی و سياسی ِسال‌های دهۀ چهل را پر می‌کرد.
«جلال ِ آل‌قلم»، ملجأ و تکيه‌گاه روشنفکران (از پير و جوان) بود و اهالی فکر و فرهنگ و سياست ِ آن سال‌ها (در رويارويی با رژيم شاه) جبران ناتوانی‌شان را در وجود و حضور ِقاطعِ او می‌ديدند. قلم ستيهنده‌اش، سر مشق بسياری از مدعيان نثرنويسی بود. آنگونه که حتی زنده‌ياد هوشنگ گلشيری (با همۀ سيرِ آفاق و اَنفُسی که، در عالم ِ نظم و نثر فارسی کرده است) نتوانست از جاذبۀ «آل احمد وار نوشتن» رها شود.۲
امروز (اما) جلال، نه تنها «دِ مُده» شد، که سهل است (در کنار ِ دکتر شريعتی)به تمامی، زمينه‌ساز و مسبب وقوع انقلاب ۵۷ و مسئول همۀ عوارض ناگزير ِ آن قلمداد می‌شود. انگار، همۀ ملت (اعم از چپ و راست، معمم و مکلا، وکيل و وزير، روشنفکر و عارف و عامی و …) که آن انقلاب ِ غريب و حيرت‌انگيز را عينيت بخشيده‌اند، در وجود اين دو تن تجسم يافته و خلاصه شده‌اند. به بيان ديگر، انگار، آل‌احمد و شريعتی ( به رغم ِخواستِ مردم، روشنفکران و اهلِ قلم آن سال‌ها ) يک‌تنه اتقلاب کردند و رژيم شاه را ساقط ساختند! و باز انگار، تنها، خواست و اراده‌ی اين دو سبب‌ساز بود، تا در انقلاب۵۷، وجه «اسلامی» غلبه کند. چراکه: آل‌احمد، در سال‌های پايانی زندگی‌اش ، يک بار ديگر به اسلام روی آورد، از شيخ فضل‌الله نوری دفاع کرد، جنبش مشروطه را، «بلوای مشروطيت» خواند، تقی‌زاده‌ها را «جاده صاف‌کن» غرب ناميد و در نوشته‌هايش (از جمله رساله‌ی غربزدگی ) به دفاع از سنت و روحانيت برخاست و …!
در مورد آل‌احمد و علل رويکرد دوباره‌اش به اسلام، گفتنی بسيار است، که در فرصتی ديگر، به آن خواهم پرداخت. اما، اين را، نقداً گفته باشم که بيش‌ترين دلمشغولی و دغدغه آل‌احمد (در سال‌های پس از کودتا ۲۸ مرداد) سرنگونی رژيم شاه و از اين طريق، کوتاه‌کردن دست «کمپانی‌های نفتی»، از ايران بود.۳
بعلاوه، فهم آنچه که گفتمان‌های سياسی دهه‌ی چهل و پنجاه شمسی را موجب شد، در گرو بحثی دراز دامن است که در اينجا (مقدمتاً و فشرده) به آن خواهم پرداخت:
جنگ سرد، جنبش‌های رهايی‌بخش ملی و حرکت‌های ضد استعماری، بحث‌های نويی را در ميان روشنفکران دهه‌ی چهل و پنجاه شمسی، به راه انداخت. از آن ميان، می‌توان به «غربزدگی »، «از خود بيگانگی فرهنگی» و «باز گشت به خويشتن» اشاره کرد.۴ ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در مقاله | دیدگاه‌ها برای جلال آل‌احمد، “انقلاب اسلامی” و ما فراموشکاران تاريخ بسته هستند

ویژه‌نامه‌ی اردشیر محصص ۳

بقیه از شماره‌ی قبل

کتاب نمونه متعلق به بیژن اسدی‌پور طراح و طنزنویس معاصر ایران که توسط او اداره می‌شد در فاصله کوتاه حیات‌اش که به سرعت بر اثر فشار شدید اداره ساواک شاهنشاهی  به انتها رسید کتاب‌ها و جنگ‌های متعددی را چاپ و انتشار داد که عموما یگانه بودند. یکی از کارهای بیژن اسدی‌پور در کتاب نمونه انتشار جنگ ویژه‌نامه‌ی اردشیر محصص بود به نام
  که در آن هنرمندان زیادی شرکت داشتند. سعی دارم در هر شماره کار یک یا دو تن از این هنرمندان را برای‌تان بیاورم


ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در ویژه‌نامه‌ | دیدگاه‌ها برای ویژه‌نامه‌ی اردشیر محصص ۳ بسته هستند

شادی‌ی من


          سعید اسکندری                     سینا سنجری

کافی‌ست خدا بودن کافی‌ست
نگاه سینا سنجری به کتاب «شادیِ من» سروده‌ی سعید اسکندری

«شادیِ من» تا آن‌جا که من می‌دانم چهارمین کتاب شعر سعید اسکندری شاعر جنوبی است که پس از کتاب‌های «صفحاتی از تو در کتابخانه‌ی من نفس می‌کشند»، «دستم ستاره‌ی دریایی‌ست» و «تا زانو در زمانه فرو‌رفتم» به‌تازگی در اهواز و از سوی نشر خوزان در ۱۱۶ صفحه به‌چاپ رسیده است.
این کتاب چون سه کتاب پیشین اسکندری حاوی شعرهای آزاد این شاعر است و در برآوردی کلی باید گفت شاعر تلاش داشته تا در آن به تعریف نسبتا جامعی که نخستین بار اسماعیل خویی برای شعر مطرح کرد که شعر گره‌خوردگی عاطفی اندیشه و خیال است و در زبانی فشرده و آهنگین جامه‌ی عمل بپوشاند.
نخست بگویم که به دریافت شخصی خود می‌پندارم انتخاب نام کتاب شعر کار مهمی‌ست .اگر کتاب مجموعه‌ای از شعرهایی باشد با ویژگی‌های زبانی و نیز درون‌مایه‌های مختلف که گاه در راستای یکدیگر نیستند از دوران‌های کاری شاعر، انتخاب نام آن کار ساده‌ای نیست. زیرا با یک کشکول مواجهیم. اما اگر نه با کشکولی از شعر که با کتاب شعری حاوی هسته‌ی مرکزی جهان‌بینی شاعر (اگر شاعر جهان‌بینی داشته باشد) روبرو شویم آنگاه انتخاب نام کتاب باید هوشمندانه انجام شود.
اگر از عنوان کتاب آغاز کنیم می‌بینیم که در برابر نام‌های کتاب‌های دیگر اسکندری که هر سه جملاتی شاعرانه بوده‌اند این نام بسیار ساده‌تر است: شادیِ من و شاید در نگاه اول مناسب یک کتاب شعر به نظر نرسد اما همین سادگی کمی رندانه است و خواننده‌ی حرفه‌ای را بر می‌انگیزاند که چیست سبب انتخاب این نام و آیا این سادگی یعنی که شاعر از پس چند کتاب اینک به زبانی پیراسته، مناسب دستگاه فکری و محتوی شعری خویش رسیده و اکنون دیگر می‌داند شادی که گوهر زندگی و ودیعه خدایان است چیست؟ کشف شاعر از این‌که باری چیست شادی او، آیا رمز نهادن این نام بر کتاب می‌تواند باشد؟
پس کتاب را می‌گشاییم تا از نام کتاب رمزگشایی کنیم. به استناد مشخصات کتاب، کتاب چهارم او در آستانه چهل‌سالگی چاپ شده است. چهل‌سالگی یعنی که شاعر را می‌شود به نقد جدی گرفت اما در این نوشته شاید به گشت‌وگذار در مناظر شعرها و نشان‌دادن بعضی زیبایی‌های آن‌ها بیش‌تر نپردازیم و اگر شعری را در حد بقیه شعرها ندانستیم اشاره کنیم و بگذریم.

«شادیِ من» در پنج دفتر نوشته شده و دفتر اول همان شادی من است پس خیال‌مان راحت است که شاعر نام کتاب را از دفتر اول گرفته و چنین می‌نماید که این دفتر که سردفتر و نیز حاوی نام کتاب است باید نسبت به دفترهای دیگر کتاب در نظر شاعر اهمیت بیش‌تری داشته باشد و چون می‌خوانیم و می‌گذریم در می‌یابیم که براستی چنین است. دفتر اول کتاب تنها هشت شعر کوتاه دارد که ای‌کاش تعدادشان بیش‌تر بود و ای‌کاش سعید اسکندری دست نگه می‌داشت و بیشتر در فضای دفتر اول سیر می کرد و آنگاه پس از یکی دو سال دفتری پرورده تر پیرامون جهان “شادی من”منتشر می ساخت. هر هشت کار دفتر اول به روشنی متمایز از دیگر کارهای کتاب است . شاعر در این دفتر پلکانی نوشتن را رها کرده و متن را بصورت مسلسل‌وار نوشته که به گونه‌ای یادآور شطحیات صوفیان است و نیز در روزگار فعلی نمونه‌اش را می‌توان در آثار احمد رضا احمدی یافت. ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در نقد شعر | دیدگاه‌ها برای شادی‌ی من بسته هستند

«اصلاح‌طلبان ادبی» می‌خواهند خیام را به علی شریعتی تبدیل کنند

نفل نز: رادیو زمانه

عمر خیام، فیلسوف، ریاضی‌دان و شاعر بزرگ ایرانی، یکی از شخصیت‌های جذاب و در عین حال مناقشه‌برانگیز در تاریخ ادبیات ایران است. او همچنین مشهورترین ادیب ایرانی در جهان به شمار می‌رود. با این حال، کمیت پژوهش‌ها درباره خیام متناسب با میزان شهرت، اعتبار و اهمیت او نبوده است.

                                                           «آیین خرد و شادی؛ نگاهی به جهان‌بینی خیام» نوشته محمود فلکی، نویسنده و پژوهشگر ایرانی ساکن آلمان، انتشارات ماه وخورشید


 محمود فلکی

به تازگی کتاب «آیین خرد و شادی؛ نگاهی به جهان‌بینی خیام» نوشته محمود فلکی، نویسنده و پژوهشگر ایرانی ساکن آلمان از سوی انتشارات ماه و خورشید منتشر شده است. این کتاب، در چندین فصل، به موضوعاتی چون «افسانه‌پردازی‌های قدیم و جدید در مورد خیام»، «چگونگی دستیابی به جهان‌بینی خیام»، «خیام و پرسش‌های خیامی»، «خیام و تصوف» و «خیام و خداباوری» می‌پردازد.

همچنین در پایان کتاب، گزینشی از رباعیات خیام که بر اساس مضامین آن‌ها دسته‌بندی شده، آورده شده تا «خواننده چشم‌انداز روشنی نسبت به جهان‌بینی خیام پیش‌رو داشته باشد.»

آقای فلکی در گفت‌وگوی مکتوب با رادیو زمانه از انگیزه خود برای نوشتن چنین پژوهشی سخن می‌گوید و تاکید می‌کند: «اگر خیام در دوره کنونی می‌زیست، با سرودن رباعیاتی از این دست احتمالا دچار مشکلاتی می‌شد.»

  • شما در همان ابتدای کتاب «آیین خرد و شادی؛ نگاهی به جهان‌‌بینی خیام»، نوشته‌اید که هدف از نوشتن این کتاب، نشان دادن «چهره واقعی» خیام و «پاک کردن غبار افسانه‌پردازی‌ها» بوده است. آیا فکر نمی‌کنید که اساس جذابیت و شاید ماندگاری آثار شاعرانی چون خیام و حافظ همین «افسانه‌پردازی‌»های مختلف از این آثار و همین قابلیت تفسیرشدن‌های گوناگون است؟
دکتر محمود فلکی، نویسنده و پژوهشگر ایرانی

بین تفسیر‌پذیری گوناگون که می‌تواند نشان‌دهنده‌ی چندسویه‌گی یا چندصدایی یک اثر مشخص باشد با ساختن افسانه و دروغ‌‌پردازی‌ها تفاوت وجود دارد. به‌مثل یک اثر مشخص مانند “بوف کور” هدایت یا شعر “ری‌را” نیما یا “مسخ” کافکا و حتا غزل‌های حافظ را به شکل‌های گوناگون می‌توان تفسیر کرد. همان‌گونه که انجام هم گرفته است. و همین شاید عاملی برای”جذابیت و ماندگاری” آن آثار باشد؛ اما در مورد خیام مسئله متفاوت است: چون از یک‌سو برای این‌که به مثل او را مؤمن به شریعت یا صوفی یا … نشان دهند رباعیاتی به نام او ساخته‌اند یا افسانه‌هایی ساخته‌اند مبنی براینکه به‌مثل مادر خیام پس از درگذشت خیام از خدا طلب آمرزش می‌کرده تا اینکه در خواب پسرش را می‌بیند که با سرودن یک رباعی به نوعی توبه می‌کند. بنابراین، می‌خواستم چهره‌ی خیام را هم از این نوع افسانه‌ها پاک کنم هم نشان دهم که برخی از تحلیل‌های سلیقه‌ای و غیرعلمی که توسط برخی از به اصطلاح “استادان” در ایران که آن‌ها را می‌توان “اصلاح‌طلبان ادبی” نامید، در یکی دو دهه‌ی گذشته نوشته شده و می‌شود، چقدر با واقعیتِ اندیشه و جهان‌بینی خیام فاصله دارد؛ چرا که این “استادان” اگرچه دیگر نمی‌توانند به نام خیام رباعیات تازه‌ای غالب کنند، ولی با تفسیر ایدئولوژیک می‌خواهند شخصیت محبوبی چون خیام را به نفع اندیشه‌ی خودی مصادره کنند و از او آدمی در حدِ مثلا علی شریعتی بسازند. در این راستا به ترفندهای مدرن، با لعابِ شبه علمی و با اندکی پُزِ لیبرالی متوسل می‌شوند تا خود را پیشرو هم معرفی کنند.

  • شما در کتاب‌تان نوشته‌اید که «برای رسیدن به جهان‌بینی خیام نیاز به این است که ابتدا به اندیشه‌های مسلط با اندیشه‌های مورد بحث زمان خیام نگاهی انداخته شود.» این اندیشه‌ها چه‌قدر در شکل‌گیری جهان‌بینی خیام نقش داشتند؟

در آن زمان اندیشه‌ یا باور مسلط در مناطق زیر سلطه‌ی سلجوقیان در سده ی پنجم و ششم، فرقه‌های تسنن، به‌ویژه شافعی و حنفی بودند که متأثر از اندیشه‌ی اشعری، جبر و تسلیم و تفلید را در مرکز توجه و آموزش خود قرار می‌دادند. در کنار این دین “رسمی”، اندیشه‌های دینی دیگری، همه برآمده از اسلام، فعال بودند؛ مانند حنبلی، مالکی و اسماعیلیان که به اندیشه‌ی “باطنیه” باورمند بودند یا شیعه که قدرت و نفوذ کمتری نسبت به اهل سنت داشت یا گروه‌های مختلف تصوف. البته فرقه‌های دیگری مانند معتزله و دهریون و غیره هم بودند که نفوذ کمتری داشتند. اما یکی از اندیشه‌های مهمی که مورد توجه‌ی برخی از اندیشمندان قرار گرفت، فلسفه‌ی یونانی بود. کتاب‌های فلسفی یونانی از افلاتون و ارسطو و غیره به عربی ترجمه شده بود. البته در برخی منابع آمده که خیام فلسفه‌ی یونانی را به زبان اصلی می‌خوانده که فکر نمی‌کنم دقیق باشد. منبع معتبری در این مورد گزارش نکرده. در هر حال همان‌گونه که قفطی هم در اخبارالحکما گزارش می‌دهد، خیام به تعلیم علوم و فلسفه‌ی یونانی اشتغال داشت. احتمالا به گروه کوچکی یا خصوصی تدریس می‌کرد؛ چونکه در نظامیه‌ها (مدارس) آن زمان تدریس علوم طبیعی و فلسفه ممنوع بود. او در ریاضی روی هندسه‌ی اُقلیدُسی کار کرده و رساله‌ای در این مورد منتشر کرده است. اگرچه او خود را شاگرد ابن سینا می‌داند، اما تفاوت جهان‌بینی‌اش با ابن سینا در رباعیاتش حاکی از این است که فلسفه‌ی یونانی، به‌ویژه ارسطو بیشترین نقش را در شکل‌گیری جهان بینی‌اش داشته که در کتابم به آن پرداخته‌ام.

ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در مقاله | دیدگاه‌ها برای «اصلاح‌طلبان ادبی» می‌خواهند خیام را به علی شریعتی تبدیل کنند بسته هستند

بردگان غریزه

    نقل از مرور


        شیرزاد حسن              مریوان حلبچه‌ای

نگاهی به کتاب حصار و سگ‌های پدرم اثر شیرزاد حسن

ماهان سیار منش

«حصار و سگ‌های پدرم» اثر شیرزاد حسن، نویسنده‌ی کردی است و داستان خانه‌ای را روایت می‌کند که در خود پسران، دختران و زنانی را جای داده است و سرور این حصار، مردی است که فرزندان و زنان خود را در این قلمروی محدود زندانی کرده و کسی حق بیرون رفتن از آن را ندارد. حصاری که به‌نوعی تنها منطقه‌ی شناخته‌شده‌ی افرادِ درونِ آن (به‌جز پدر) است و کسی نمی‌تواند از قوانین سرپیچی کند.

پدر، فرزندانش را گماشتگان حیوانات خود کرده است و از نظر او، آنها تنها برای نگهداری از حیوانات وجود دارند. در سراسر کتاب سایه‌ی سنگین پدر (چه قبل و چه بعد از کشتنش) بر جان‌های سرگردان آن حصار، که حتی بعد از پدرکُشی فرزند ارشد خانواده آرام نگرفته‌اند، سنگینی می‌کند. حتی با رهایی و فروریزی دیوارها بعد از آن حادثه‌ی منحوس (که درعوض آزادسازی ارواح درون خانه، آنها را بیش از پیش سرگردان می‌کند)، گاه تشنه‌ی خونخواهی پدرِ از دست رفته‌شان می‌شوند و گاه به دنبال شادی‌ها و کامجویی‌ها که در رویاها به دنبالش بودند، می‌روند و برادر پدرکُش خود را لعن و نفرین می‌کنند که آنها را نه‌تنها از بند نرهانیده، بلکه غل و زنجیری ناگسستنی را برای همیشه در طالع آنها نقش زده است.

در این رمان با آه و ناله‌های فروخورده‌ی پیردخترانِ نفرین‌شده و مادران دردمندی روبه‌رو می‌شویم که سرنوشت تنها در خواب‌ها، روی خوش خود را نشان‌شان می‌دهد. دخترانی کام‌نگرفته و پسرانی اخته که از هراس پدر، توان پدیداری ضمیر خفته‌ی خود را ندارند؛ چنان طلسم شده که حتی یوغی را پس از سالها تحمل، نمی‌توانند از خود جدا کنند؛ به حفظ آن عادت کرده‌اند تا باز کردنش.

مطالب مرتبط
منتشرشده در نقد شعر | دیدگاه‌ها برای بردگان غریزه بسته هستند

وضعیت شعر امروز یا شعرهایی که شعر نیستند

کاکاوند، شاعر مجموعه‌شعر «هـ دو چشم سیاه، ه آخر تنها» و منتقد ادبی در یادداشتی به وضعیت این روزهای حوزه شعر پرداخته است.

خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)- علی کاکاوند: آنچه مردم را از خواندن شعر دور کرده است و دلیل این‌که کتاب‌های شعر مخاطب جدی ندارد به نظر من سه چیز است. اولین و بزرگ‌ترین مشکل نظارت و حذف است. بعد باند بازی و رفیق‌بازی در تعدادی از نشرها، پخش‌ها و مسابقه‌های ادبی… دلیل سوم: نوشته‌هایی که با نام شعر چاپ می‌شوند اما شعر نیستند. این‌جا فرصت نقد کامل و جامع نیست. بلکه بر اساس معیارهای شعرهای گذشته ایران و جهان چند معضل را درباره‌ مورد سوم بیان می‌کنم. این‌ها نظر شخصی و بر اساس تجربه شخصی است. من در مقام مولف و مخاطب، شعر ساختن به سبک کهن را نمی‌پسندم یعنی شعری را که بر وزن و قافیه سوار است و امروزه نوشته می‌شود شعر نمی‌دانم. همیشه هم گفته‌ام که اگر بخواهم چنین شعری بخوانم می‌روم سراغ سرچشمه اصلی که در دسترسم هست یعنی خیام، مولوی، حافظ و سعدی،…حداقل ده دلیل قاطع دارم که عصر چنین شعرهایی تمام شده و این نظم‌های گوش نواز با هیچ چیز دنیای مدرن ما سازگار نیست. ساده‌ترین دلیلم این است که هم وزن و هم قافیه، ضد آزادی و آزادی بیان هستند و برای شاعر تعیین تکلیف می‌کنند و حق انتخاب او را در به کار بردن کلمات و اصطلاحات محدود می‌کنند، این با عصر مدرن که عصر فردیت، عصر حق انتخاب است در تناقض آشکار است. پس به قول «بارت» این شعرها را فقط می‌شود از زمان گذشته خواند و نمی‌توان آن‌ها را در زمان حال نوشت. حال می‌رسیم به شعر آزاد یا شعر سپید. درست که نوشته‌ موزون و مقفای امروزی را شعر نمی‌دانم اما این به معنای تایید هر چیزی که با نام شعر سپید منتشر می‌شود نیست. پنج نوع متن به اسم شعر منتشر می‌شود که با تجربه شخصی و با معیار شاعران امروز ایران و جهان، آنها را شعر نمی‌دانم.

۱.گروهی متن‌های ساده می‌نویسند شاید به قصد این‌که همه‌ مخاطبان آن را بفهمند. متن‌هایی خالی از هر تازگی و لایه‌ زیرین. خالی از هر خیال و کشفی. سهل و ممتنع نیستند. فقط سهل هستند. جهان پیچیده و چند بُعدی و مفاهیم آن را تک بعدی و خطی می‌بینند و خطی به تصویر می‌کشند. در واقع این دوستان ابراز احساسات می‌کنند و ابراز احساسات خود را منتشر می‌کنند. معمولاً شعرهای چند خطی می‌نویسند و معمولاً زیاد می‌نویسند. به طور میانگین هر شب سه تا ابراز احساسات سه سطری می‌نویسند. نوعی تهیه خوراک در فضای مجازی بی در و پیکر!

ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در مقاله, نقد شعر | دیدگاه‌ها برای وضعیت شعر امروز یا شعرهایی که شعر نیستند بسته هستند

از آینه‌ی الاهی


                  حسن عالی‌زاده                                         شاپور جورکش

نوشته: شاپورجورکش

در ادامه‌ی سه مقاله‌ی دیگر راجع به شعر حسن عالی‌زاده، جا دارد که آثار کمتر شناخته شده‌ی این شاعر*، به پاس اندیشه‌گری، از منظرِ سنت ادبیات رازورانه دیده‌وری شود.
هدف آن مقاله‌ها این بود که در زمینه‌ی شعر دراماتیک، شعرهایی از آقای عالی‌زاده را شاهد بیاورم برای بازنماییِ «راوی اعتمادناپذی» که در شعر کمیاب است. این بار- به خواست دو هزار واژه‌ای سردبیر محترم- ناچار، مجازم مخاطبان عزیز را به آن مقاله‌ها ارجاع دهم و به کوتاهی مقایسه‌ای کنم در کم و کیف شعرهای عالی‌زاده و دوست دیرین‌اش، زنده یاد بیژن الاهی که در حلقه‌های شعر رازوارانه‌ی امروز، نمودی زنده و پویا دارد:
در باره‌ی رویکرد به ابژه از دید شاعران متافیزیکی، نگاهی کنیم به چند بند از شعر«ببر» از ویلیام بلیک. اصل شعر با چند ترجمه‌ی خوب در گوگل دسترس‌پذیر است:
ببر!، ای ببر! که درخشان می‌درخشی
در جنگل‌های شب.
کدامین دست و دیده‌ی جاودان
توانست بدن خوش‌اندام و ترسناک تو را شکل دهد؟
در ژرفای کدامین دریا و یا اوج آسمان‌های دور
آتش دیدگانت شعله‌ور است؟
و بر کدام بال‌ها، دلیرانه پرواز می‌کنی؟
کدامین دست بی‌باک می‌تواند آن آتش را در چنگ گیرد؟
…آنگاه که اختران آسمان، پرتو خود را همانند نیزه به زمین فرو افکندند،

*- آشنایی بیشتر با شعر و شخص عالی‌زاده را وامدار حافظ موسوی‌ام که شبی در دفتر کار عالی‌زاده، شعر “دوچرخه‌ی آبی” را خواند و با تفسیر آن، ساعت خوشی آفرید برای بهمن بازرگان، عباس مخبر،حسن عالی‌زاده و من.

و آسمان را با اشک‌های‌شان آب پاشی کردند،

آیا او با دیدن آفریده‌ی خود لبخند زد؟

آیا همان کس که بره را آفرید، تو را آفرید؟…

( تاریخ ادبیات انگلیس، جلد هفتم، دکتر امراله ابجدیان،ص.۱۳۶)

در توصیف این شاعر عارفِ سده‌ی هجدهم، همه اندام‌های ببر، منطبق بر واقعیت بیرونی، و بسامان است؛ پیش از آن که شعر به جنبه‌ی نمادین برسد، همه اجزای ببر به شکل عینی ساخته شده و پرورده‌ی واقعیت‌اند؛ «آتش دیدگان شعله‌ور» ببر، پیش از آن که آتش باشد، چشمی است که شاعر در وصف‌اش فقط از یک استعاره کمک می‌گیرد. جنگل‌های شب، پیش از آن که نماد جهل و ظلم بشود، به عنوان یک ابژه‌ی مستقل از ذهن، از سایه روشنای همین درخت‌های معمول، و از پوست راه راه و سیاه ببر ریشه می‌گیرد.

بدون شطح پردازی، با ساختن یک ببرمعمول است که شاعر، در بندهای بعد، جنبه‌ی نمادین شعر را بنا می‌نهد تا مفسران بلیک، بتوانند پرتو اختران آسمان را «نیزه»هایی ببینند که ظلم‌آبادِ زمین را آماج می‌کند؛ و از ببر، نماد قدرتی ویرانگر و مسیحایی می‌سازد که از درون بره، با همه معصومیت‌اش سر بر می‌کند و ر خشه‌های نگاه ببر با همه هراسباری و اشک و آهی که در شعر راه می‌افتد، رستگاری بره را در پی دارد. این ویرانگری سپری است برای معصومیت بره، پادزهری برای بازپروری گل سرخ وقتی کرم بسترش را آلوده.

با این‌همه، همین آتش نمادین در شعر هم چندان وامدار «خودارجاعی متن » نیست که از واقعیت بیرونی مستقل باشد؛ هیچ یک از این نوع برداشت‌ها و تعبیرهای منتقدان نیست که صرفأ ذهنی باشند و همه، نیت اصلی مؤلف، ویلیام بلیک، را بازتاب داده‌اند : آن شعله و شرار،از آسمان نازل نشده: رنگ پوست ببر گنجایی آتش را دارد. درست است که شاعر در توصیف ببر از استعاره‌ی هراس جنگل تاریک سود می‌برد ، اما رشته‌های سیاه و روشن پوست ببر، آتش و جنگل را هم تداعی می‌کند. و لابد باید شبی تار و توفانی رودر روی ببر، مسحور و مقهور تابانی نوری مرموز شده باشیم تا تمثیل آتش در جنگل را دریابیم. اشاره به خداوند در عبارت‌هایی تکرارشونده ــ مثل: کدامین دست/ کوره ــ لزوم دوگانه‌ی خیر و شر را، و معصومیت و تجربه را موجّه می‌کنند که باز، مثل زیبایی توام با هراس ببر، از خود ببر زاده شده‌اند.

تا به شعر عالی‌زاده برسیم، اجازه می‌خواهم برخی شعرهای شاعر رازور و فرزانه، بیژن الاهی را با این گونه رویکرد بلیک بسنجم، اگر قیاس سنجیده‌ای باشد:

در مجموعه اشعار دیدن از بیژن الاهی، نفس گزینش موضوع و عنوان‌هایی مثل “ببر”، “فیل”، “گنجشک”، “شیر”، “دمجنبانک”، “میمون”، “فیل” و… خودبخود نشانی از آمیختگی طبیعت‌گراییِ سنت، و جزیی نگاری مدرنیته می‌بینیم. با توجه به سنّت شطح‌نگاریِ صوفیانه، پرداخت این ابژه‌ها، چقدر ذهنی و چقدر عینی است؟

زنده یاد آتشی همواره تأکید داشت که “شاعر هر قدر هم عینی باشد، چیزی از خود را در ابژه‌ی شعری‌اش جا می‌گذارد. در واقع تعریف منوچهر آتشی از ابژه این بود: “شاعر به اضافه‌ی ابژه”.

ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در نقد شعر | دیدگاه‌ها برای از آینه‌ی الاهی بسته هستند

ایران قدیم ۸

رسانه در هر شماره که مقدور است یک یا دو تصویر از این تصاویر تاریخی را به‌نظر خواننده‌گان گرامی خواهد آورد.

نقل از مجله‌‌ی مجازی پزشک:

متأسفانه تلاش ما برای ثبت نظام‌یافته و منظم تاریخ‌مان و محافظت از اسناد، خاطرات شفاهی و عکس‌های مهم‌ تاریخی‌مان در مقایسه با تلاش‌های برخی از کشورهای دیگر، بسیار حقیر و ناچیز بوده است.
درست به همین خاطر است که وقتی هر چند وقت یک بار از گوشه‌ای به ناگاه عکس‌های تاریخی کمتردیده شده یا نادیده از ایران می‌بینیم، به هیجان می‌آییم.
عکس‌هایی که در این پست مشاهده می‌کنید از مجله نشنال جئوگرافیک آوریل ۱۹۲۱ انتخاب شده‌اند. این شماره از مجله به تمامی به ایران اختصاص داشت.


                                     چوپان‌ها در دامنه‌های کوه‌های البرز

…………………………………………کولی‌های ایرانی

منتشرشده در عکس‌های قدیمی | دیدگاه‌ها برای ایران قدیم ۸ بسته هستند

عکس روز

نعره کن، ای امپراطور شرق، تا ماورای ” گنگ ” و ” می‌سی‌سی‌پی ” و ” بهمنشیر” که هیچگاه قربانیان‌شان را پس ندادند!
نعره کن بر درختی که بوئی از معشوقت دارد!
عکس از دوست هنرمندم ” Philippe Kerarvran ” در نمایشگاه خصوصی او در “Auvers-sur-Oise à 200 mètres de la tombe de Vincent Van Gogh” در دویست متری مقبره “ونگوک” از فرانسه، که اولین بار اینجانب در فضای مجازی منتشرش می‌کنم
(قلندری)

منتشرشده در عکس روز | دیدگاه‌ها برای عکس روز بسته هستند

.

منتشرشده در Uncategorized | دیدگاه‌ها برای بسته هستند