شادی‌ی من


          سعید اسکندری                     سینا سنجری

کافی‌ست خدا بودن کافی‌ست
نگاه سینا سنجری به کتاب «شادیِ من» سروده‌ی سعید اسکندری

«شادیِ من» تا آن‌جا که من می‌دانم چهارمین کتاب شعر سعید اسکندری شاعر جنوبی است که پس از کتاب‌های «صفحاتی از تو در کتابخانه‌ی من نفس می‌کشند»، «دستم ستاره‌ی دریایی‌ست» و «تا زانو در زمانه فرو‌رفتم» به‌تازگی در اهواز و از سوی نشر خوزان در ۱۱۶ صفحه به‌چاپ رسیده است.
این کتاب چون سه کتاب پیشین اسکندری حاوی شعرهای آزاد این شاعر است و در برآوردی کلی باید گفت شاعر تلاش داشته تا در آن به تعریف نسبتا جامعی که نخستین بار اسماعیل خویی برای شعر مطرح کرد که شعر گره‌خوردگی عاطفی اندیشه و خیال است و در زبانی فشرده و آهنگین جامه‌ی عمل بپوشاند.
نخست بگویم که به دریافت شخصی خود می‌پندارم انتخاب نام کتاب شعر کار مهمی‌ست .اگر کتاب مجموعه‌ای از شعرهایی باشد با ویژگی‌های زبانی و نیز درون‌مایه‌های مختلف که گاه در راستای یکدیگر نیستند از دوران‌های کاری شاعر، انتخاب نام آن کار ساده‌ای نیست. زیرا با یک کشکول مواجهیم. اما اگر نه با کشکولی از شعر که با کتاب شعری حاوی هسته‌ی مرکزی جهان‌بینی شاعر (اگر شاعر جهان‌بینی داشته باشد) روبرو شویم آنگاه انتخاب نام کتاب باید هوشمندانه انجام شود.
اگر از عنوان کتاب آغاز کنیم می‌بینیم که در برابر نام‌های کتاب‌های دیگر اسکندری که هر سه جملاتی شاعرانه بوده‌اند این نام بسیار ساده‌تر است: شادیِ من و شاید در نگاه اول مناسب یک کتاب شعر به نظر نرسد اما همین سادگی کمی رندانه است و خواننده‌ی حرفه‌ای را بر می‌انگیزاند که چیست سبب انتخاب این نام و آیا این سادگی یعنی که شاعر از پس چند کتاب اینک به زبانی پیراسته، مناسب دستگاه فکری و محتوی شعری خویش رسیده و اکنون دیگر می‌داند شادی که گوهر زندگی و ودیعه خدایان است چیست؟ کشف شاعر از این‌که باری چیست شادی او، آیا رمز نهادن این نام بر کتاب می‌تواند باشد؟
پس کتاب را می‌گشاییم تا از نام کتاب رمزگشایی کنیم. به استناد مشخصات کتاب، کتاب چهارم او در آستانه چهل‌سالگی چاپ شده است. چهل‌سالگی یعنی که شاعر را می‌شود به نقد جدی گرفت اما در این نوشته شاید به گشت‌وگذار در مناظر شعرها و نشان‌دادن بعضی زیبایی‌های آن‌ها بیش‌تر نپردازیم و اگر شعری را در حد بقیه شعرها ندانستیم اشاره کنیم و بگذریم.

«شادیِ من» در پنج دفتر نوشته شده و دفتر اول همان شادی من است پس خیال‌مان راحت است که شاعر نام کتاب را از دفتر اول گرفته و چنین می‌نماید که این دفتر که سردفتر و نیز حاوی نام کتاب است باید نسبت به دفترهای دیگر کتاب در نظر شاعر اهمیت بیش‌تری داشته باشد و چون می‌خوانیم و می‌گذریم در می‌یابیم که براستی چنین است. دفتر اول کتاب تنها هشت شعر کوتاه دارد که ای‌کاش تعدادشان بیش‌تر بود و ای‌کاش سعید اسکندری دست نگه می‌داشت و بیشتر در فضای دفتر اول سیر می کرد و آنگاه پس از یکی دو سال دفتری پرورده تر پیرامون جهان “شادی من”منتشر می ساخت. هر هشت کار دفتر اول به روشنی متمایز از دیگر کارهای کتاب است . شاعر در این دفتر پلکانی نوشتن را رها کرده و متن را بصورت مسلسل‌وار نوشته که به گونه‌ای یادآور شطحیات صوفیان است و نیز در روزگار فعلی نمونه‌اش را می‌توان در آثار احمد رضا احمدی یافت.

این مسلسل نوشتن هم برتری‌هایی دارد و هم کاستی‌هایی. نخست این‌که چون شعر می‌خوانیم به نظر می‌رسد بهتر است پلکانی بنویسیم زیرا می‌خواهیم به کار فرم و شکل ببخشیم. شاکله بیرونی اثر نمی‌تواند و نباید بیگانه با خود اثر و قصد وجودی آن باشد. همچنین در پلکانی نوشتن امکان پای فشردن بر واژه‌ها هم جدا جدا و هم در گروه بندی واژه‌ها بیش‌تر در دست رس است. شعر “گمان می‌کردم”نخستین شعر کتاب و در حکم پیش‌درآمدی ست بر کتاب :

گمان می‌کردم

راهی درنوشتم. راهی از شعر، گمان می‌کردم در انتهای جاده کسی مرا می‌خواندَ.

در همین کار کوتاه در می‌یابیم که شاعر بر پیشینه ادبیات مسلط است. می‌گوید راهی درنوشتم. این پیش در آمد کتاب است که به روشنی حامل تردید زیرا شاعر گمان می‌کرده و بنابراین خواننده نیز نباید از این شعرها انتظار قطعیت و حتمیت داشته باشد.
از دفتر شادی من دو شعر شادی من و گفتیم باش پس بود ساختار بسیار خوبی دارند. این ساختار را شاید بتوان ساختاری دورانی نامید که درآن پدیده ها شکل یکدیگر را می‌گیرند و هر بار به نامی می‌یابیم‌شان . شادی کوچک در گذر فرایندی به اندوهی بزرگ تبدیل می‌شود و این تبدیل ضربه‌ای ناگهانی در انتهای شعر به خواننده وارد می‌کند که در می‌یابد نکند معنای زندگی جز این نباشد و شادی‌ها در گذر از ماه‌ها و سال‌ها در برابر چشمان شاعر می‌چرخد و می‌رقصد انگاه:

شکل می‌گیرد. رنگ می‌پذیرد. شکل می‌سازد. رنگ می‌بازد و اکنون زمان درازی‌ست که به اندوهی بزرگ بدل گشته است

در شعر دیگر که مضمونی ذن‌گرایانه دارد خدابودن و حلزون‌بودن و سبزه‌بودن در حد هم تلقی می‌شود و این مضمون طی فرایندی دورانی آمده است. بخوانید:

گفتیم باش پس بود

حلزونی باش! لیسه‌ای! چنین می‌گفتم اگر خدا بودم تا چنین شود. آن زمان که گفتی: «آرزو میکنم جانوری باشم کوچک. مثل یک حشره. برگی خانه و خوراکم باشد. تنها من باشم و سبزی، سبزه و سبزی». آنگاه به خود می‌گفتم کافیست خدا بودن کافی‌ست. سبزی باش! سبزه باش و سبزی! و چنین می‌گفتم اگر خدا بودم تا چنین شود.

لحن جملات در این شعر پیامبرگونه است گویی شاعر پیامبر نفس خویش است و به سوی خویشتن پیام می‌آورد.

دیگر کار زیبای این دفتر ” مرا به رویا دید ” است:

مرا به رویا دید

در نیمروز مرداد دیده برهم نهاد و مرا به رویا دید معشوقه‌ای که دل از من بریده بود. کنار آبنمایی در بلوار نشسته بودم وفرشته‌ای به گلبرگ بنفشه‌گونه‌ام را باد می‌زد.

در این کار هم با گونه‌ای اشراق مدرن روبروییم و نیز لطافتی که به نظر می‌رسد گم‌شده‌ی شعر امروز است. شعر اگر قرار است پناه آدمی باشد پس چرا نباید زبان به لطافت بگشاید. شوربختانه در شعر بسیاری از جوانان امروزه عصبیت و خشونتی بیداد می‌کند که از روانی رنجور و پریشان حکایت دارد و گاهی به نظر می‌رسد در غیاب اندیشه و تخیل شاعرانه دستاویزی‌ست برای شعرنمایی.
شعر در نهایت خویش حس محض است و سعید اسکندری اگر چه نه به تمامی ولی در بعضی آنات این دفتر به این حس محض نزدیک شده است و زبان شعری‌اش همچون همین شعر با پرداختی نرم و آهنگین در بافتی طبیعی و لاجرم هماهنگ با ضربان هستی شکل گرفته است.و بگوییم که این طبیعی سرودن کم دستاوردی نیست و پیش از آن باید از باتلاق‌ها و سنگلاخ‌ها گذر کرد. راه و مسیری که امیدواریم شاعر این دفتر همچنان به این راه ادامه دهد.
ورق می‌زنیم و می‌رسیم به دفتر دوم : دروغ کوچک از شادی بزرگ می‌گوید. جز دفتر اول باقی شعرهای کتاب به شیوه معهود یعنی پلکانی نوشته شده‌اند و در یک برآورد کلی گونه‌ای وزن و نیز موسیقی در قطع جملات و سطرها و معیارهای مفهومی و زیبایی شناسی رعایت شده است.
یکی از ویژگی‌های شعری این دفتر و تا آنجا که می‌دانم شعر سعید اسکندری توجه به موسیقی کلام است که شاید برگردد به تاثیر او از موج نو و ناب و شعر دیگر.
به این نمونه‌ها توجه کنید :

خانه‌ام
خیالِ آغوش توست.

نام از نیای شیراز
بر او گذاشتند

چیزی شبیه به جود
در وجودش بود
در نامش
و در سرانجامش
و جاده در مسیر او
به جادو انجامید


بر ویرانه‌ها
ویرانه‌های مدور آبادان
و محو
در سایه روشن محوِ خویش


بگذار تا نهال نازک غزلی باشم
تنها نهال و
از محال این قصیده‌ی لامیه بگذرم

تا موج‌های کوچک کارون را
وقتی که اینچنین
چین بر جبین آب می‌اندارند
خیزاب‌های بلند خزر دیدم.

….
در خلسه‌ی خیالم و اینک
محصور
در نرده‌های نور
تو را مرور می‌کنم در ذهن
ای پرنده‌ی دور!

باید تو را دوباره
بر کتف این کاغذ
مثل خیالی در خواب
خالکوبی کنم.

قرمز: اما قیامت است و
در قلب انقلاب
بیقراری بیرق‌هاست
از تیغ‌های تقسیم

کارون کنار نمی‌آید
باید کتاب را
به آب بیندازم.

در آرزوی آبی دریا
روزی

که امروز
زردروی و نومید
بر اطلس رومیزی اتاقم
با قوس سرد و آبی اقیانوس
قصد سفر دارم.

بر کاجی سیاه
کنج کاغذ
..
و از این نمونه‌ها که به تصادف آمد باز هم در کتاب هست. توجه شاعر به رعایت موسیقی بیرونی (گاهی اوقات وزن عروضی) و نیز همزمان موسیقی درونی و نیز هندسه کلام ( مثلا روز و آرزو ، امروز و رومیزی ، کاج و کنج و کاغذ ) و نیز البته حجم قابل توجه قافیه‌های درونی در مجموع همانطور که قبلا گفته شد متن کتاب را آهنگین و گوش نواز کرده است و این دستاورد را نیز در روزگار آواهای گوش خراش نباید کم اهمیت دانست باید بگوییم که در روزگار بیداد ساده‌نویسی در شعر شماری از شاعران که گاه البته خواننده غیر‌حرفه‌ای را به اشتباه می‌اندازند که نکند شعر همین نوشته‌های دم دستی‌ست ، بازنمایی و باز گفتن شعری که نشان از رنج شاعر در کشف و شهود و احضار کلمات دارد و دفتر شادی من تا حدی البته نماینده این تلاش شاعرانه است، نیاز نقد امروز است.
….
دفتر دوم کتاب شعر خوب کم ندارد گذشته از شعر اول که گویا باز هم پیش درآمدی ست بر این دفتر شعر های دیگری هم هست که خواندنی اند و قابل تامل همچون: کریم ببر ، جای پا ، زیبایی مخوف و از زیبایی مرگ که به حیاتقلی فرخ منش تقدیم شده و بی گمان شعر زیبایی‌ست:

از زیبایی مرگ

دلتنگ خنده‌های توام، دلتنگ
چه زیبا گام برمی‌دارد مرگ!
از جای پایش بر خاک
پرنده می‌روید.
چه زیبا گام برمی‌دارد و
زیباتر می‌کند
نام‌های زیبا را
در بوسه‌های قلم بر سنگ
دلتنگ خنده‌های توام، دلتنگ

این شعر کوتاه در نوع خود شعر کاملی‌ست و نیز با تکرار سطر اول در پایان شعر دایره مرگ و زندگی را تداعی می‌کند. در هر سطر مرگ در هیات زندگی‌ست که از جای پایش پرنده می‌روید. زیرا اندوهی که از مرگ به آدمی دست می‌دهد اندوهی زیباست.
در دفتر دوم شعری هست به نام سرود آنکه ایستاد شونده، سرودخوان و دوستدارنده که به دیگر شعرهای این دفتر شباهت ندارد و در حد دیگر شعرها نیست با آن صفت‌های فاعلی‌اش. شاید بهتر بود شاعر این شعر را در این دفتر نمی‌آورد یا با بازسرایی فکری به حال ان می‌کرد. به نظر من این شعر باید طولانی‌تر باشد تا به سرانجامی برسد.

نام دفتر سوم بهار برف است و با شعری به همین نام آغاز می‌شود:

بهار برف

در خاکسترِ خیال خیابان
آه این شکوفه‌های سفید برف
بر شاخه‌های خشک زمستان

در شعر چهارشنبه‌سوری هم شاعر به موسیقی کلمات توجه ویژه دارد و همچنین از قافیه و ردیف غافل نیست که البته در حد بقیه موارد با موفقیت توام نبوده است و این اصرار بر سر موسیقی واستفاده از قافیه و ردیف کمی کل کار را تظاهرآمیز کرده است:

چهارشنبه‌سوری

این شعر باشکوه
این شعله بی‌شکیب
این شاخه از شکوفه شکوفاست
جشن شراب و شادی برپاست
در من شراب هست
ولی شاد نیستم
از بندهای اندوه
آزاد نیستم.
از دیدگاه من در این دفتر نیز شعر خوب کم نداریم. از شعرهای خوب این دفتر می‌شود به مرور ( که از بهترین شعرهای کتاب است) و گل اشاره کرد:

مرور

نیلی نشسته‌ام
به نشئه‌ی افیون و
باغچه از اطلسی و میمون
معطر و رنگارنگ
در خلسه‌ی خیالم و اینک
محصور
در نرده‌های نور
تو را مرور می‌کنم در ذهن
ای پرنده‌ی دور!

از این دفتر که بگذریم دفتر چهارم است که در آن شاعر به مناسبت موضوع در شکل نوشتاری چند شعر ابتکاراتی به خرج داده که البته به گمان من تفننی‌ست و نمی‌شود در آن‌ها پیشنهاداتی خلاقانه جستجو کرد مثل شعر پروانه یا شاپرک که به صورت پروانه نوشته شده است (که ‌البته این نوع کارها‌ در شعر شرق و غرب تحت عناوین موشح، شعر دیداری، کانکریت و…سابقه‌ دارد در انگلیسی گونه‌ای شعری هست به نام فیبوناچی که در ریاضیات یک سری عددی‌ست. اما در فیبوناچی شکل نهایی فرمی هندسی پیدا می‌کند). یا شعر اوج گیری که باید از پایین به بالا خوانده شود. دفتر چهارم تا حدی ضعیف‌تر از باقی دفترهای کتاب است و شاید بهتر بود شاعر از خیر آن می‌گذشت. کمتر شعری در آن به پایه و مایه‌ی سه دفتر اول می‌رسد.

و اما می‌رسیم به دفتر آخر به نام روزم در امپرسیونیسم می‌گذرد که شاید قرار است با شعرهایش نوعی ادای دین باشد به امپرسیونیسم و البته به خوبی این دریافت را در شعر اول دفتر می‌بینیم :

شکفتن در عریانی

با واژگان تیره تو را از رنگ
از رنگ‌های استوایی وحشی
نقاشی کردم
حالا تمامِ بوم
جز چهارپنج رنگِ مزاحم
شکفتنِ عریانی‌ست.

در این دفتر هم چند شعر خوب و خواندنی همچون خالکوبی، چرا؟ چه کسی؟ ، فرهاد مهراد و افشا حیثیتی به دفتر پنجم که اخرین دفتر کتاب است می‌بخشند. البته در این دفتر هم هست شعرهایی مثل چنگال‌های نقره و خرچنک که آن شاعرانه دیگر شعرها را ندارند.
….
در مجموع شادی من کتابی خواندنی ست و دستاوردهای شاعر در همراهی‌کردن با واژگان و کشف ظرفیت‌های آن‌ها و نیز توجه به ساختار در بافتی لطیف و آهنگین در این کتاب کم نیست و می‌شود امیدوار بود که کتاب و یا کتاب‌های بعدی شاعر از این هم فراتر برود و ما با شاعر خوب دیگری از خوزستان که در دهه‌های اخیر بستر پرورش و رویش جریان‌های پیشرو شعر بوده است روبرو شویم.

سینا سنجری
ونکوور
بیست و پنجم اپریل
دو هزار و بیست

درباره Habib

متولد سال ۱۳۳۰ رشت استان گیلان- کسب لیسانس از دانشگاه ملی ایران- کوچ به ینگه دنیا سال ۱۳۶۵ و اقامت در کالیفرنیا-چاپ اولین کتاب شعر بنام (الف مثل باران) در سال ۱۳۸۴ در ایران توسط انتشارات شاعر امروز.
این نوشته در نقد شعر ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

دیدگاه‌ها غیرفعال هستند.