می‌گویند۷۹

منتشرشده در می‌گویند | دیدگاه‌ها برای می‌گویند۷۹ بسته هستند

سرمقاله‌ی احمد شاملو در نخستین شماره‌ی “کتاب جمعه”

………………………………………………………..
۴ مرداد ۱۳۵۸
…………………
“روزهای سياهی در پيش است. دوران پُراِدباری كه، گرچه منطقاً عمری دراز نمی‌تواند داشت، از هم‌اكنون نهاد تيره‌ی خود را آشكار كرده است و استقرار سلطه‌ی خود را بر زمينه‌ئی از نفی دموكراسی، نفی مليت، و نفی دستاوردهای مدنيت و فرهنگ و هنر می‌جويد. اين‌چنين دورانی به ناگزير پايدار نخواهد ماند، و جبر تاريخ، بدون ترديد آن را زيرِ غلتكِ سنگين خويش درهم خواهد كوفت.

اما نسلِ ما و نسل آينده، در اين كشاكش اندوهبار، زيانی متحمل خواهد شد كه بی‌گمان سخت كمرشكن خواهد بود. چرا كه قشريون مطلق‌زده ،هر انديشه‌ی آزادی را دشمن می‌دارند و كامگاری خود را جز به شرطِ امحاء مطلق فكر و انديشه غيرممكن می‌شمارند.

پس نخستين هدفِ نظامی كه هم‌اكنون می‌كوشد پايه‌های قدرت خود را به ضربِ چماق و دشنه استحكام بخشد و نخستين گام‌های خود را با به آتش كشيدن كتابخانه‌ها و هجوم علنی به هسته‌های فعال هنری و تجاوز آشكار به مراكز فرهنگی كشور برداشته، كشتار همه‌ی متفكران و آزادانديشان جامعه است. اكنون ما در آستانه‌ی توفانی روبنده ايستاده‌ايم. بادنماها ناله‌كنان به حركت درآمده‌اند و غباری طاعونی از آفاق برخاسته است.

می‌توان به دخمه‌های سكوت پناه برد، زبان در كام و سر در گريبان كشيد تا توفان بی‌امان بگذرد. اما رسالت تاريخی روشنفكران، پناه امن جستن را تجويز نمی‌كند. هر فريادی آگاه‌كننده است، پس، از حنجره‌های خونين خويش فرياد خواهيم كشيد و حدوث توفان را اعلام خواهيم كرد. سپاه كفن‌پوش روشنفكران متعهد در جنگی نابرابر به ميدان آمده‌اند. بگذار لطمه‌ئی كه بر اينان وارد می‌آيد نشانه‌ئی هشداردهنده باشد از هجومی كه تمامی دستاوردهای فرهنگی و مدنی خلق‌های ساكن اين محدوده‌ی جغرافيائی در معرض آن قرار گرفته است.”

منتشرشده در مقاله | دیدگاه‌ها برای سرمقاله‌ی احمد شاملو در نخستین شماره‌ی “کتاب جمعه” بسته هستند

واژگان خانگی

شاعران این شماره:

حمیرضا اقبالدوست، منصور خورشیدی, فتح‌اله شکیبایی، حبیب شوکتی، مظاهر شهامت و علی‌رضا مکوندی


    یک شعر از: حمیدرضا اقبالدوست

 

خسته از دهاتی بودن
گاو و گوسفندها را فروختیم و
شهری شدیم
کلاس رفتیم
تیپ عوض کردیم
روی لهجه‌مان کار کردیم
تازه داشت خوش خوشانمان می شد
که اطلاعات منفجر شد و
جناب مک لوهان افاضه فرمودند
به دهکده ی جهانی خوش آمدید
شهروند عزیز

 

 


یک شعر از: منصور خورشیدی

تا نفس در نفس باد
شادمانه جنب علف‌های مست
می‌رقصی
اندوه آسمان
میان امیران دشت
منتشر می‌شود

ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در اشعار این شماره | دیدگاه‌ها برای واژگان خانگی بسته هستند

صورت‌نامه ۸۶- این شماره برای عارف قزوینی

منتشرشده در صورت‌نامه | دیدگاه‌ها برای صورت‌نامه ۸۶- این شماره برای عارف قزوینی بسته هستند

دستخط غلامحسین نصیری‌پور ۲

نامه‌ی غلامحسین نصیری‌پور به بیژن اسدی‌پور

این نامه را دوست عزیزم بیژن اسدی‌پور به خواهش من در اختیار رسانه قرار دادند

منتشرشده در خورشید بر پیشانی‌ی فلک‌افلاک, نامه | دیدگاه‌ها برای دستخط غلامحسین نصیری‌پور ۲ بسته هستند

گزارش از بیرون

نوشته:علی‌رضا نوری

.

اخوان؛ گزارش از بیرون

پس من هم نوشتم . . . و به رذیلت نوشتن تن دادم
پریمو لوی
۱
شعر فارسي از همان لحظه‌هايي كه نفس تازه كرد و حيات دوباره‌ای يافت. تلاش كرد گزارشي از بودن خويش ارائه کند. بودني كه از دل يك غياب بزرگ بيرون می‌آمد. تحلیل این غیاب عملا تحلیل لاپوشانی در عالم شعر است که در دو قرن اول اتفاق می‌افتد و اتفاقا یکی از مهمترین پاگردهای شعر فارسی است که در محاق مانده است. از منظر تاریخی/ سیاسی می‌توان كل جريان شعر فارسي را با تساهل حاشيه‌اي بر يك ايده‌ي غالب دانست؛ ايده‌ي حذف. ایده‌ای که از دربار شروع شد و با امتزاج با نگرش دینی / آیینی پیش آمد و در صفویه شکل حادتری پیدا کرد. ايده‌ي حذف از دل يك وضعيت سياسي/ مذهبی مي‌آمد كه عملًا تاب چيزي جز امر مقدس را نداشت. شعر فارسي حاشيه‌اي بر اين امر مقدس است. هر چند در برهه‌هايي از زمان شعر به اين امر مقدس خدمت كرده و در ثبات آن نقش داشته اما جريان غالب اين است كه شعر فارسي اغلب به قول اخوان بر قدرت بوده نه با قدرت. داستان شعرهاي مدحي را هم مي‌توان از همین حيث بر رسيد و نشانه‌های گستاخی به قدرت را در آن‌ها مشاهده کرد.
گزارش در ادب فارسی همواره به دو صورت انجام شده است؛ گزارش از درون و گزارش از بيرون. گزارش از بیرون دم دستي‌ترين روایت از درون یک وضعیت است که تلاش می‌کند لایه‌ی بیرونی آن وضعیت را بشکافد و از آن رخی در آفتاب بیفکند. این نوع گزارش رایج‌ترین گزارش در ادب فارسی است که اغلب از ظلم و جور و سیاهی و تباهی حرف می‌زند و یک روایت کلی از وضعیت موجود یا آنچه قبل‌ترها تجربه شده ارائه می‌دهد. صدایی که از تجربه‌ی زیست شده، آن بخشِ کم خطرِ عرفی/ سیاسی/ اخلاقی را گزارش می‌دهد و امر توضیح ناپذیر را همچنان دست نخورده باقی می‌گذارد. صدای شاعر یا نویسنده یا راوی نماینده‌ی صدای عموم است. نماد یا استعاره‌ای است که قابل تفسیر و تعمیم به وضعیت‌های مشابه است. می‌توان آن را از سطح به عمق برد و به گفتمانی در ظاهر رادیکال تبدل کرد. گزارش از بیرون‌نمایی معترض دارد اما به آن بخش عفونی و گندابِ هر موضوعی که از آن حرف می‌زند نزدیک نمی‌شود. اغلب از زیستن و مرگ بایسته حرف می‌زند بی‌که در لحظاتِ گُهی آن زیست یا مرگ انگشتی فرو کند. تحلیل گزارش فردوسي در شاهنامه می‌تواند به روشن‌شدن مساله کمک کند؛ قسمت‌‌هاي آغازين شاهنامه تا آغاز داستان کیومرث یک نوع گزارش است و از آغاز کیومرث تا انتها گزارش از لونی دیگر. با داستان کیومرث گزارش از بیرونِ فردوسی شروع می‌شود. در گزارش از بيرون است كه می‌توان تفاسير متعددي ارائه کرد و آن را به برهه‌هايي از روزگاران بعد تعميم داد. در این مدل گزارش است كه نمادها اهميت پيدا می‌كنند. ضحاك نمادي از حاكم ظالم می‌شود، كشته شدن سهراب توسط رستم، پسركشي در اين فرهنگ تعبير مي‌شود و قس علي هذه.
قبل از آغاز داستان کیومرث، فردوسی گزارشی می‌دهد از چگونگی شکل گیری ایده‌ی سرودن شاهنامه که در آن اشاره‌ای هم به مرگ دقيقي شاعر و همچنين ناپديد شدن اميرك منصور می‌کند. این دو بخش مخصوصا ناپدید شدن امیرک یکی از درخشان‌ترین لحظه‌های گزارش از دورن در ادب فارسی است كه در يك وضعيت انضمامي پته‌ي جريان سياسي روز را روي آب می‌ريزد و عملًا انگشت روي حذف امیرک می‌گذارد:
بدین‌نامه چون دست کردم دراز / یکی مهتری بود گردن فراز
(فردوسی، شاهنامه، تصحیح خالقی، ج ۱، ص ۱۴، تهران، دایره‌المعارف اسلامی، چاپ سوم ۱۳۸۹). ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در مقاله, نقد شعر | دیدگاه‌ها برای گزارش از بیرون بسته هستند

ویژه‌نامه‌ی اردشیر محصص ۵

بقیه از شماره‌ی قبل

کتاب نمونه متعلق به بیژن اسدی‌پور طراح و طنزنویس معاصر ایران که توسط او اداره می‌شد در فاصله کوتاه حیات‌اش که به سرعت بر اثر فشار شدید اداره ساواک شاهنشاهی  به انتها رسید کتاب‌ها و جنگ‌های متعددی را چاپ و انتشار داد که عموما یگانه بودند. یکی از کارهای بیژن اسدی‌پور در کتاب نمونه انتشار جنگ ویژه‌نامه‌ی اردشیر محصص بود به نام
  که در آن هنرمندان زیادی شرکت داشتند. سعی دارم در هر شماره کار یک یا دو تن از این هنرمندان را برای‌تان بیاورم


ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در ویژه‌نامه‌ | دیدگاه‌ها برای ویژه‌نامه‌ی اردشیر محصص ۵ بسته هستند

فراموشخانه‌ی سالمندان

                                                                                   مسعود احمدی

 

نوشته: حامد رحمتی

۱

از خانه بیرون زد.نمی‌دانم چرا. هیچ کس نمی‌داند.شاید بهانه‌ای بود شاعر و اندیشمند ایرانی چنین به شب تاخته است.
احمدی را محتاط می‌دانستم.احمدی قرار بود عبور کند به آن سویِ خیابان برسد ناگاه اتومبیلی ترمزهایش جیغ می‌کشد.
مسعود احمدی آرزو داشت پرنده باشد و ناباورانه پرواز کرد، خیز برداشت. استخوان هایش بلند درهم شکست و غلتید در خونِ کلمات.
سوال این‌جاست؛ مسعود احمدی هیچ گاه نتواست به آن سوی خیابان برسد. شاید مرگ ‌در شمایلِ زنی اغواگر با صدایی مخملین گفته است: مسعود فردا به دیدار خواهم آمد. آخر هیچ نداری در سردخانه‌ات مَرد! و‌ شاعر با آن صدای متکبر و پر از آگاهی، زیپِ شلوارش را بالا کشیده دکمه‌ها را یکی پس از دیگری بسته، نبسته. دل را به خیابان زده تا حادثه‌ای دیگر را رقم بزند.

۲

صدای بوق ماشین‌ها بلند است. مردی آن‌سوی تاریکی هیئتِ سوگوارش در خون دویده است و عینکش از ابتذال، چشم می‌پوشد.
شاعر کرمانی در کما به سر می‌برد. خوابی شیرین. نه درد را می‌فهمد نه هیاهوی تهرانِ کثیف را. چشم فرو بسته. سخت فرو بسته آن چشم‌هایِ نافذ را.
آن چشم ها به صیادی می‌ماند که رام می‌کردکلمات وحشی را. آری پیشه مسعود احمدی همین است کلمات در برابر او زانو می‌زدند. ویراستاری کج‌خلق، سخت‌گیر و عبوس.
مسعود احمدی همان‌گونه که در گزینش کلماتش وسواس راز آلودی داشت شعرش نیز تمیز بود شعری با اصالت که یارای آن نداشتم کلمه‌ای را از آن بردارم شعری به سیاقِ زندگی و طبیعت او.
مسعود احمدی با هیچ کس تعارف نداشت و نانِ سردش همین کلمات بود. هیچ‌گاه به میان‌مایگی تن نداد. هیچ‌گاه شرف نفروخت تا میان هم نسلانش خودی نشان دهد. شاعر بود. شاعری بی‌رحم. ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در مقاله | دیدگاه‌ها برای فراموشخانه‌ی سالمندان بسته هستند

ادبیاتِ محافظه‌کار ما نمی‌خواهد سمت حقیقت بایستد


                                    حافظ موسوی

ادبیاتِ محافظه‌کار ما نمی‌خواهد سمت حقیقت بایستد – حافظ موسوی
اخبار روز
دوشنبه, ۲۰ مرداد ۱۳۹۹
ساعت ۲۲:۲۲
ديدگاه
در روزگارما علی‌الخصوص پس از فروپاشی بلوک شرق و ضربه‌ای که درعرصۀ جهانی برچپ وارد شد ازیک سو و جاانداختن نسخۀ فریبکارانۀ نولیبرال، نه‌تنها درعرصۀ اقتصاد و سیاست، بلکه در عرصۀ فرهنگ، هنر و اندیشه از سوی دیگر، آب را چنان گل‌آلود کردند که جست‌وجوی حقیقت به امری فانتزی و نوعی رؤیاپردازی تعبیر شد. تأثیر این وضعیت در ادبیاتِ محافظه‌کار دو، سه دهۀ اخیر ما که نمی‌خواهد در سمت حقیقت بایستد و هزینه‌اش را بپردازد کاملا مشهود است

من فکر می‌کنم دوگانه هدایت/ احمد محمود دوگانه‌ای کاذب است. ذهنیت احمد محمود با ذهنیت هدایت متفاوت است. سبک نوشتن‌شان هم با هم فرق دارد و این کاملا طبیعی است. مهم این است که هردوی آن‌ها به روح و گوهر تاریخیِ روزگاری که در آن زیسته‌اند دست یافته‌اند. چنین دستاوردی بدون تعمق در واقعیت، بدون غوطه‌خوردن در اعماق زندگی، و نه توصیف سطوح ظاهری آن، امکان‌پذیر نیست

گفت‌وگو با حافظ موسوی به ‌مناسبت انتشار «فرهنگ مدارا»
شیما بهره‌مندشرق: نسلِ روشنفکران هنوز وَر نیفتاده است. حافظ موسوی باور دارد روشنفکرانی که با استعداد فوق‌العاده و موهبت‌های اخلاقی وجدان نوع بشر را می‌سازند همچنان وجود دارند، گرچه در روزگارِ ما هژمونی این روشنفکران دیگر برای به‌حرکت‌درآوردن جامعه از دست رفته است. موسوی در کتابِ اخیرش، «فرهنگ مدارا» از مفهومِ امروزیِ «روشنفکر» می‌نویسد که از مشروطه به بعد وارد فرهنگ ما شده است. او از حافظ و هدایت به‌عنوانِ روشنفکرانی نام می‌برد که در روزگار خودشان با استقلال فکری و نگرش انتقادی بی‌هیچ ملاحظه و سازش‌کاری، نه‌تنها قدرت حاکم بلکه گیر و گرفتاری‌های خود و آحاد جامعه و فرهنگ حاکم بر آن را نشانه ‌می‌گیرند. اما در سال‌های اخیر هنر و ادبیات ما بیش از هر زمانی به بازار و بنگاه‌های نشر سپرده شده، موسوی معتقد است گویا عده‌ای به این نتیجه رسیده‌اند که «روشنفکری» توهمی بیش نیست و از طرفی نویسندگی، در سه دهه اخیر به‌عنوان یک «شغل» تا حدودی جا افتاده و نویسنده و مترجم برای اینکه چرخ زندگی‌شان بچرخد بعید نیست که تسلیم سیاست بازار شوند. «فرهنگ مدارا» شاملِ مقالاتی در باب ادبیات و فرهنگ است که حافظ موسوی در دو دهه اخیر نوشته و از نگاهِ تیز و رویکردِ انتقادی او به فرهنگ حکایت دارد.‌

حافظ موسوی
پیش از پرداختن به مقالاتِ کتاب «فرهنگ مدارا» می‌خواهم بگویم ما در این کتاب با وجهِ دیگری از کارِ ادبی شما مواجه می‌شویم که با توجه به حجم و تاریخِ مقالات گویا به‌موازاتِ کارِ ادبی و شاعریِ شما پیش رفته. و آن،‌ نقدنویسی و مقالاتِ تحلیلی شما در زمینه فرهنگ و ادبیات است. خاصه مقالاتِ شما درباره ادبیاتِ داستانی برای من جذاب بود و از همین مقالات درک و شناختِ شما از ادبیات داستانی معاصر ایران پیداست. گویا سال‌ها پیش درباره ادبیات داستانی ایران نقد می‌نوشتید اما آن را رها کردید و بیش‌تر بر شعر متمرکز شدید. برای شروع بحث، از تجربه‌تان در زمینه نقد ادبی و نوشتنِ این مقالات بگویید.

ازآنجایی‌که محورهای اصلی نظریه‌های زیبایی‌شناسی در همه هنرها عمومیت دارد، هر کسی که در یکی از شاخه‌های هنری کار می‌کند و با مباحث زیبایی‌شناسی در حوزۀ فعالیت خود آشنا است قاعدتا باید بتواند با همان متر و معیار، سایر هنرها را هم در کلیتشان بسنجد. کلیت اثر هنری به نظر من دنیای ویژه‌ای است که هنرمند در اثر خود خلق می‌کند؛ دریچۀ ویژه‌ای است که هنرمند از پشت آن به جهان پیرامون خویش می‌نگرد و نشان می‌دهد که کجای جهان ایستاده است، دلش با کیست و در سرش چه می‌گذرد. اما هنرمند این‌ها را نه در کلیت، بلکه در اجزای هنر خود می‌آفریند. از ترکیب خلاقانۀ اجزا است که آن کلیت شکل می‌گیرد. ترکیب خلاقانۀ اجزا یعنی تکنیک، که در هر هنری ویژگی‌های خاص خود را دارد و پرداختن به آن نیاز به تخصص دارد. دارندگان چنین تخصصی منتقدان هنری و ادبی در رشته‌های گوناگون هستند. اینها را گفتم تا به این نتیجه برسم که من اگرچه گاهی وارد جزئیات هم شده‌ام، اما منتقد ادبیات داستانی به معنای اخص کلمه نیستم. در دهۀ هفتاد چند بار پیش آمد که دربارۀ آثار داستانی مطلب نوشتم، یا صحبت کردم؛ اما ادامه ندادم، چون خودم را در آن جزئیاتی که پیش‌تر گفتم صاحب صلاحیت نمی‌دانستم و هنوز هم نمی‌دانم. مقالاتی هم که در باب ادبیات داستانی در این کتاب هست تمرکزشان بر کلیت اثر است و نه بر اجزا. مثلا من در بازخوانی آثار هدایت متوجه شدم که چهرۀ زن، به‌عنوان زن/ مادر (مام میهن)، یا زن آرمانی در سه اثر او (پروین دختر ساسان، مازیار و بوف کور) به‌تدریج دچار دگردیسی شده است. من بین این دگردیسی از یک سو و سیر تحول تاریخ ایران و نیز سیر تحول تفکر هدایت از دورۀ تمایلات ملی و باستان‌گرایانه دوره جوانی تا یأس و بدبینی او در اواخر دهۀ بیست از سوی دیگر مشابهت‌هایی دیدم. تجزیه و تحلیل این مشابهت به نظر من ازآن‌رو اهمیت دارد که می‌تواند از آن سه اثر و حتی از خود هدایت هم فراتر برود و به تجزیه و تحلیل اندیشۀ ایرانی در برهه‌ای حساس از تاریخ معاصر ما که هدایت یکی از برجسته‌ترین روشنفکرانش بود بینجامد، یا دست‌کم به آن کمک کند. من به این نوع نقد – اگر بتوانیم آن را نقد بنامیم‌- علاقه‌مندم. ما در نقد تکنیکال و فنی چندان کمبود نداریم. این نوع نقد جای خالی‌اش بیش‌تر احساس می‌شود.‌

آن‌طور که از مقاله «صادق هدایت و مسئله هویت ایرانی» برمی‌آید شما نقطه آغازِ ادبیات مدرن ایران را هم‌بسته با روشناییِ دوران مشروطه می‌دانید و صادق هدایت را آغازگر این مسیر. آیا اینکه جمال‌زاده را به‌نوعی نادیده می‌گیرید به این خاطر است که هدایت با طرحِ پرسش‌های بنیادین که مسئله ما ایرانیان بوده و هنوز هم هست، بیش از معاصران و قدمای خود معرفِ مدرن‌‌شدنِ ما و ادبیات ما بود؟

بله همین‌طور است. البته من قصد نادیده‌گرفتن جمالزاده را نداشتم. جمالزاده به نظر من، هم ادامه‌دهندۀ ادبیات انتقادی و تعلیمی دورۀ مشروطه بود و هم ادامه‌دهندۀ مردمی‌‌ساختنِ زبان ادبی که با شعر مشروطه و نثر دهخدا آغاز شده بود. جمالزاده آخرین حلقۀ زنجیرۀ نوزایی ادبیات ما بود که با هدایت و نیما به مدرنیسم ادبی ما انجامید. شخصیت‌های داستانی ما تا پیش از هدایت «تیپ»های کلی و بی‌چهره و فاقد فردیت بودند. هدایت فردیت مدرن را وارد ادبیات داستانی ما کرد. به نظر من یکی از دغدغه‌های اصلی هدایت جست‌وجوی هویت انسان ایرانی بود. در یک دوره از آثارش – مثلا در پروین، دختر ساسان- بر روح ملی انسان ایرانی و وجه حماسی آن متمرکز بود. در این دوره و در این آثار، هدایت از ناسیونالیسم ایرانی که از دورۀ مشروطه شکل گرفته بود متأثر بود. در دورۀ بعدی که دربرگیرندۀ مهم‌ترین آثار هدایت است، او روح فردی انسان ایرانی را از دیدگاه روان‌شناختی و وجودی (اگزیستانسیالیستی) واکاوی کرده است. در اغلب داستان‌های کوتاه و نیز در «بوف کور»، جست‌وجوی هویت فردی یکی از دغدغه‌های شخصیت‌های اوست. رابطۀ شخصیت‌ها هم غالبا به‌گونه‌ای است که گویی هیچ عاملی نمی‌تواند آن‌ها را به هم پیوند دهد؛ ازاین‌رو بیش‌ترشان در انزوا و تنهایی به سر می‌برند. به گمان من انسان ایرانی نخستین‌بار در آثار هدایت به خودش به‌عنوان «فرد» نگریست؛ یعنی سوژه‌ای که به ابژۀ خود تبدیل شد. ما این نوع نگرش را پیش از هدایت، در آثار جمالزاده و دیگران نداشتیم.‌

نقطه عزیمتِ این مقاله، نسبتِ هدایت با تاریخ و مناسباتِ اجتماعی است. صادق هدایت حدود چهار سال پیش از صدور فرمان مشروطیت به دنیا آمد و دو سال پیش از کودتای ۲۸ مرداد خودکشی کرد. این برش از تاریخ معاصر ما که هدایت در آن زیسته به‌ تعبیر شما با روشنایی‌های مشروطه همراه بوده و با شکستِ جنبش ملی و آرما‌ن‌های آزادی‌خواهانه تمام می‌شود. شما این مقطعِ مهم تاریخ ما را در خوانش خود از هدایت دخیل می‌کنید یا برعکس، صادق هدایت را در این زمینه تاریخی می‌خوانید. گویا بیش از آنکه ادبیات و جنبه زیبایی‌شناختیِ آثار هدایت برایتان مطرح باشد، روحِ نوشته‌های او و تفکر حاکم بر آن توجه شما را جلب می‌کند.

اجازه بدهید پیش از پرداختن به سؤال اصلی شما به این نکته اشاره کنم که آشنایی من با آثار هدایت در پانزده، شانزده‌سالگی خیلی تصادفی صورت گرفت. من به‌جای آنکه از داستان‌های پلیسی و پاورقی‌های عشقی شروع کنم و جذب ادبیات شوم با خواندن «سگ ولگرد» هدایت کتاب‌خوان شدم. «بوف کور» را هم یکی، دو سال بعد خواندم و جادویش مرا گرفت، بی‌آنکه به رابطۀ آن با فرهنگ ایران، یا سیاست و موضوعاتی از این قبیل فکر کرده باشم. این جادو چیزی نیست جز تأثیر وجه زیبایی‌شناسی آثار هدایت بر خواننده. هدایت از این نظر در ادبیات ما کم‌نظیر است. شاید در بین معاصران بتوان فروغ را با او مقایسه کرد. اما در پاسخ به پرسش اصلی شما: به نظر من هدایت یکی از تأثیرگذارترین روشنفکران ایران در صد سال اخیر بوده. بی‌دلیل نیست که تأثیر او هنوز هم ادامه دارد. به گمان من، او وجدان جمعی جامعۀ ما را در آن دورۀ تاریخی نمایندگی می‌کرده، یا بازتاب می‌داده. به همین دلیل در سی، چهل سال گذشته هر بار که من به تاریخ معاصر ایران فکر کرده‌ام، بخشی از فکر من معطوف به هدایت و البته نیما بوده است. شاید من اشتباه می‌کنم، اما به نظر من بین افت‌و‌خیزهای سیاسی و اجتماعی کشور ما در قرنی که رو به پایان است، با آثار و اندیشه‌های هدایت و نیما یک نوع توازی برقرار است. این دو، هیچ‌کدام مستقیما وارد عرصۀ سیاست نشدند؛ اما اگر به آثارشان به‌عنوان یک کلیت نگاه کنیم می‌بینیم که آن اثر کلی عمیقا سیاسی است. یا حتی گاهی چنین به نظر می‌رسد که بر مبنای یک نقشۀ سیاسی طراحی و خلق شده است. درباره هدایت که مورد بحث ما است اگر به کارنامۀ ادبی‌اش نگاه کنیم می‌بینیم گوشه‌ای از آن مربوط است به جمع‌آوری فرهنگ عامه؛ گوشه‌ای دیگر کندوکاو در تاریخ و فرهنگ باستانی ایران، آن‌هم نه از روی نسخه‌های دست دوم، بلکه مراجعه به متن‌های اصلی که او را وادار به فراگیری زبان پهلوی در هندوستان کرد؛ در گوشه‌ای دیگر شرح رباعیات خیام و در گوشه دیگر عصارۀ همۀ این‌ها در داستان‌ها و به‌ویژه در «بوف کور». حالا اگر این‌طور به هدایت نگاه کنیم متوجه می‌شویم که او چقدر ضربان قلبش با ضربان زندگی و گوهر تاریخی دوره‌ای که در آن می‌زیست هماهنگ بوده است. این همان چیزی است که مرا به‌ قول شما هدایت می‌کند که هدایت را این‌طور بخوانم. ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در مقاله | دیدگاه‌ها برای ادبیاتِ محافظه‌کار ما نمی‌خواهد سمت حقیقت بایستد بسته هستند

گفتگوی عِمران صلاحی با پرویز شاپور

 

منتشرشده در مصاحبه | دیدگاه‌ها برای گفتگوی عِمران صلاحی با پرویز شاپور بسته هستند

اشعار سانسور شده


              علی‌رضا نوری

مجموعه شعري داشتم با عنوانِ “نور سياه” كه سال ٩٧ براي چاپ به نشر مانيا هنر دادم. كه البته ١١٧(صد و هفده) مورد اصلاحيه خورد و چاپ نكردم.

علی‌رضا نوری

شعر ۴۱

بلند می‌شود خودش را می‌اندازد سر کول
راه می‌افتد سمت دایره‌المعارف
بعضی مدخل‌ها راهش نمی‌دهند
بعضی مدخل‌ها را خودش نمی‌پسند
خودش را که انداخته سر دوش
پرت می‌کند کنار قیمت کتاب
مانده‌ای کدام تویی
آن‌که پرت کرد؟
آن‌که پرت شد؟
آن‌که دارد همین الان می‌نویسد/ او
لغتنامه را باز می‌کنی ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در شعر دیگران, فایل ممیزی | دیدگاه‌ها برای اشعار سانسور شده بسته هستند

فصل انقطاع از شعر (بخش یکم)


           آرمان میرزانژاد

نوشته: آرمان میرزانژاد

 

مساله در این نوشتار انکار فروگذارانه‌ی «شعر» به معنای مطلق کلمه نیست، بلکه «امکان سلب شده» از منزلت دیرپا و تفسیر پرداز «شعر» در جهان کنونی ماست.

اگر بخواهیم این امکان سلب شده را در ساحتی فراادبی دریابیم می بایست به کلیت ِ خصایص انتولوژیک حاکم بر دوره زندگی انسان مدرن و پسامدرن نگاهی ایضاحی داشته باشیم دوره‌ای که وارونگی‌های مفهومی،  بی تفاوتی‌های نظام یافته‌ی تفردگرایانه، سیاست‌های مسلط  فشار و سانسور، ارزش داوری‌های کم عمقِ فرهنگِ سرمایه‌داری به عنوان جریان مسلط جهانی، امکان تحقق فعالانه شعررا به مرزهای ناممکن و مخدوشی کشانده، امکان انقطاع ِ شعر با افق‌های اجتماعی و عینی‌اش بر ارتباط آفرینشگر با مخاطب، در بزنگاه اضطراب و بحران تاثیر سوئی گذاشته است. گفته می‌شود «شعرهمه‌جا حضور دارد» و باید پرسید شعر در چه مکان‌ها و زمان‌هایی حضور ندارد؟ چرا که با یک تجربه بی‌واسطه ما بیش‌تر با «غیاب شعر و شاعرانگی» در جهان کنونی مواجه هستیم.

از دیگر سو امکان حیات شعر، بدون پرسش‌گری سقراطی به جمودت و نیستی می‌گراید، چنان که چنین هم شده است. ما برخوردهای عاطفی و لذت‌گرایی‌مان از شعر، این یگانه روش بدوی حسی را، جایگزین پرسش‌گری فلسفی کرده‌ایم و ماحصل آن ضعف ساز و کار منطقی در پدید آوردن گفتمان‌های نوین ادبی شده است.

اما عدم امکان از زوایای دیگر در کجا رخ داده است؟ درعدم سنجش‌گری  واقعیات جاری در جزئیات زندگی و ذهنیت عمومی انسان دوره پسامدرن از بیرون،  و خود را صرفا بخش جداناپذیر از واقعیت درونیِ ادبیات پنداشتن، که تا حدودی به موجبات این سلبیت دامن زده است.

این نگاه ایده‌آلیستی ادبی باید با نسبتی که با واقعیت‌های مختلف اجتماعی، اقتصادی و سیاسی پیدا می‌کند از شدت برخورد برجسته‌سازانه  و اغراق‌آمیزش در بیان واقعیت بکاهد، چرا که واقعیت خود دستخوش بحران، جهش و انحطاط  شده است  و با دورنمایی دیگرشعر هم چنان نمی‌تواند بر پایگاه آرمانی-تاریخی خود پا فشاری کند و به هنری یک سره سوبژکتیو بدل بشود.

اگر به این فرض «سلب امکان و امکان سلبیت یافتن ادبیات به شکل نسبی خاصه در شعر» تمرکز کنیم عوامل مانع شونده‌ای که باعت ایجاد این سلبیت می‌شوند توان رسانگی، فراگیری و کاربرد ادبیات در موقعیت کنونی را روشن می سازد.

این فرض آن میزان با واقعیت‌های زندگی روزمره‌ی جامعه تحت سلطه و بحران ما ممزوج شده است که تشخیص امکان «سترونی شعر»  تا حدودی برای گرایندگان به این فرهنگ «شعرشیفتگی» ناممکن شده است حتی منتقدان نامدار این عصر، همواره در دفاع جانبدارانه ازشعر و شاعری یا نفی و مقابله با آن، عموما به نوعی به دفاع از آنچه  شعر نبوغ آمیز در مخیله خود می‌پنداشته اند پرداخته‌اند تا  طرح بحث و رویارویی انتقادی از اقتضای حال مخاطب، کاربرد و جهانشمولی شعر.

ناممکن گواهی‌ندادن به تباهی تدریجی و انفعال‌ناگزیر شعر حتی در گروه‌های فعال ادبی است. امکانی که قائل به فاصله‌گزاری شعر از جامعه در بزنگاه بیماری و بحران  است، امکانی است که نقد به وجود می‌آورد. ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در مقاله, نقد شعر | دیدگاه‌ها برای فصل انقطاع از شعر (بخش یکم) بسته هستند

مصاحبه فرزاد میراحمدی با مظاهرشهامت

نقل از: صورت‌کتاب مظاهر سهامت

توضیح : این مصاحبه قبلا در شماره اول مجله فراسپید منتشر شده بود!

– مظاهر شاعر چقدر به فرم پایبند است ؟
متاسفانه وقتی این واژه (فرم) را به کار می‌بریم انگار از یک معنایی با تعریفی ثابت و مشهود و مشهور سخن می‌گوییم. از چیزی که بلافاصله ذهن ما را به یک شناخت معلوم و معتمد ارجاع می‌دهد، و سپس کمک می‌کند تا از یک نقطه معلوم به سوی شناختی معتبر رهسپار بشویم. اما این یک توهم بسیار فریبنده‌ایی است. واقعیت این است که اکنون کلمه مستعمل فرم، خیلی برای شناساندن ماهیت خود توانا نیست. به کارگیری آسان این معنا و منطبق‌سازی سطحی آن با انواع تغییرات سطحی آثار، آن را بیش از پیش از غرور و اعتبار تهی ساخته است. اکنون باید سعی شود موقع استفاده از آن، تا حد امکان به شکلی خصوصی و شخصی شده از آن، دست پیدا کرده و همان را پیش نهاد.
با تاکید به چنین مقدمه‌ایی البته، من هم به عنوان شاعر به فرم وابسته و دلبسته هستم و به شکل کاملا طبیعی و کلاسیک حتی، باور دارم که شعر بدون داشتن فرم متنی دیگر و به شدت خام است و هنوز شدن و تکوین خود را به سرانجام مطلوب نرسانده است. اما کدام فرم؟ با کدام معنا و استنباطی از فرم؟ آیا فرم قالبی معین یا معین شده برای یک شاعر است؟ آیا فرم کوره راهی است که یک مجرم (شاعر) را به مسلخ شعر می‌برد ؟ آیا فرم تقدیری ثابت برای معرفی چگونگی کار شاعر و نحوه شناخت و اندیشه اوست؟ … و پرسش‌های زیادی از این دست که می‌توانند طرح شوند و ای بسا نتوانند پاسخ‌های رضایت‌بخشی را دریافت کنند. ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در مصاحبه | دیدگاه‌ها برای مصاحبه فرزاد میراحمدی با مظاهرشهامت بسته هستند

مصاحبه با همسر استاد قوامی


  حشمت‌الملوک مشیری                                     استاد حسین قوامی

از: بردیا وفا

مصاحبه‌ای خواندنی با حشمت‎الملوک مشیری همسر استاد حسین قوامی که متاسفانه در ۲۳ تیر۸۹ در بیمارستان USLA لس آنجلس درگذشت و در مموریال پارک آمریکا به خاک سپرده شد:

من متولد اول فروردین ۱۳۰۳ هستم. پدرم سرتیپ جعفر مشیری بود. منزلی که در خیابان قلهک بود را قوامی بنا کرد. پدرم ارتشی بود و قوامی هم در ارتش کار می‌کرد. قوامی و من هم‌ محله‌ای بودیم. قوامی یکروز مسئله ازدواج با من را با پدرم در میان گذاشت و برای صحبت با پدرم به منزل ما آمد. بعد از مدت‌ها او مرا در خیابان دید و درخواست ازدواج را با من هم مطرح کرد و من گفتم: باید با پدرم صحبت کنم که البته چند بار با پدرم در این مورد حرف زدم، ولی پدرم خیلی مخالف این ازدواج بود. اول از همه می‌گفت: قوامی و من ۱۵ سال تفاوت سنی داریم و دیگر این‌که فکر می‌کرد من شانس‌های بهتری برای ازدواج می‌توانم داشته باشم، اما از کودکی شیفته آدم‌های باشخصیت بودم و بهمین خاطر نسبت به این ازدواج اظهار تمایل کردم و جوابم مثبت بود.

آنقدر زنده‌ دل و بانشاط بود که من تفاوت سنی را احساس نمی‌کردم. قوامی آنقدر با پدرم صحبت کرد تا بالاخره رضایت داد در شهریور ۱۳۱۸ در باغ اقتدار نظام (باغ دایی پدرم‌) در قلهک ازدواج کنیم و برایم جشن مفصلی هم گرفت. کلی از موسیقدانان و رجال آن زمان هم در جشن عروسی‌ حضور داشتند و ما تا سال ۶۸ در کنار یکدیگر زندگی بسیار خوبی داشتیم. ۴ پسر بنام‌های علیرضا (فریبرز)، فرهاد، فرامرز و فرخ و یک دختر بنام فتانه دارم که همه بجز فریبرز که در کاناداست، بقیه در آمریکا هستند.

ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در مصاحبه | دیدگاه‌ها برای مصاحبه با همسر استاد قوامی بسته هستند

عکس روز

منتشرشده در عکس روز | دیدگاه‌ها برای عکس روز بسته هستند

منتشرشده در سرفصل | دیدگاه‌ها برای بسته هستند