- [wikiwordpress]
جستجو
دفتر هنر وبژهی «نشریات فکاهی ایران» را میتوانید با فشار روی نشانیی زیر بخوانید و داشته باشید:
daftar-honar.com
__لل_____________________ _..._________________ ..................................................................................... دفتر هنر شمارههای گذشته را میتوانید از طریق رسانه ابتیاع کنید. ntjv ikv _..._________________ .. ***************دوستان گرامی
از شما که علاقهمندید با درج کارهای ادبی و هنریتان و نیز اخبار و اطلاعات تازه در رسانه شرکت کنید آنها را با فرمتword به نشانیی
habib@rasaaneh.com برایمان ارسال کنید تا در صورت امکان در اینجا منتشر کنیم.
____________________________
....
...... .....
.. «الف مثل باران» را از رسانه بخواهید. .............. .. ..دو گفتار کتاب جدید محسن صبا چاپ انتشاراتیی آوانوشت منتشر شد. ......_______________________________________________ ______________________________________________کتابهای رسیده
.با تشکر از دوستانی که کتابهای خود را برای رسانه ارسال داشتهاند.
این کتاب را میتوانید در نشانیی زیر بخوانید.
http://asre-nou.net/php/view.
php?objnr=31357 پیوندها
دستهها
- دیدار 18918
-
میگویند ۸۴
منتشرشده در میگویند
دیدگاهتان را بنویسید:
واژگان خانگی
شاعران این شماره::هوشنگ رئوف، عباس صفاری، گروس عبدالملکیان،حافظ موسوی، علامرضا نصرالهی ونازنین نظامشهیدی
از: صورتمتاب شاعر
در واگنی که من هستم
زمستان
شالیست خاکستری بر گردن مسافران
و از سکوی بدرقه
دستی در مه غلیظ چشمهایشان
تکان نخورده است
و قطار
تمام مسیر را
با هق هق هق هق ق ق ق ق ق تا انتها
.
گذشت آن زمان که بیگدار
به خواب میزدم هر شب
این روزها محض احتیاط
هر خواب را طوری کوک میکنم
که هر وقت اراده کردم
مثل کوکوی ساعت دیواری
کوکوکنان از قلب تاریکی
بیرون بزنم
فعلا اما
خیال بیدار شدن
و از چاله به چاه افتادن ندارم
منتشرشده در اشعار این شماره
دیدگاهتان را بنویسید:
ویژهنامهی اردشیر محصص ۱۰
بقیه از شمارهی قبل
کتاب نمونه متعلق به بیژن اسدیپور طراح و طنزنویس معاصر ایران که توسط او اداره میشد در فاصله کوتاه حیاتاش که به سرعت بر اثر فشار شدید اداره ساواک شاهنشاهی به انتها رسید کتابها و جنگهای متعددی را چاپ و انتشار داد که عموما یگانه بودند.
یکی از کارهای بیژن اسدیپور در کتاب نمونه انتشار جنگ ویژهنامهی اردشیر محصص بود به نام که در آن هنرمندان زیادی شرکت داشتند. سعی دارم در هر شماره کار یک یا دو تن از این هنرمندان را برایتان بیاورم
منتشرشده در ویژهنامه
دیدگاهتان را بنویسید:
یاد محمد مسعود – – – روزنامهنگاری که به قتل رسید
چای ……………….گپ ……………….مطبوعات
نشریهی حزب توده بعدازقتل آن را ترورفجیع نامید <h2 “>درآستانهی کشته شدن محمدمسعود ۲۱ بهمن
روزنامه نگاری که درمقابل چاپخانه کشته شد!
اشاره: “محمد مسعود” با نام مستعار «م . م دهاتی » روزنامه نگار و رماننویس ایرانی و مدیر مرد امروز بود… وی که فارغالتحصیل روزنامهنگاری از بلژیک بود، کار مطبوعاتی خود را از روزنامه اطلاعات آغاز کرد و با بسیاری از نشریات همکاری داشت…مسعود اولین رمانش، «تفریحات شب» را درسال ۱۳۱۱ نوشت. «در تلاش معاش» و «اشرف مخلوقات» را در پی آن نشر داد… در این رمانها، فساد اجتماعی دورهی رضا شاه را با خشم مورد حمله قرارد داد … محمد مسعود در سالهای پس از شهریور ۱۳۲۰، «گلهایی که در جهنم میروید» و جلد دوم آن، «بهار عمر» را منتشر کرد…یاد این روزنامهنگار پیشکسوت را گرامی میداریم…….ودربارهاش بیشترمیخوانیم ……………سردبیر
مسعود سال ۱۲۸۰ در شهر قم چشم به جهان گشود… پدرش میرزاعبدالله مردی پیشهور و روشنفکر و هوادار نهضت مشروطه بود…ودرحوزه درس خوانده و مشغول کار در بازار بود…پس از شهریور ۱۳۲۰ و برقراری آزادی نسبی، با اخذ امتیاز روزنامهای شروع به روزنامهنگاری کرد… وی ابتدا میخواست به یاد علیاکبر داور که موجبات عزیمتش به فرنگ را فراهم ساخته بود و خود روزنامه نگاری قدیمی بود که روزنامهای به نام «مرد آزاد» منتشر میساخت، تقاضای صدور این نام را برای خود کند که طبق قانون مطبوعات امکان نداشت… وی سپس نام «مرد امروز» را برگزید تا سرانجام در اوایل سال ۱۳۲۱ امتیاز آن به نامش صادر شد..
منتشرشده در مقاله
دیدگاهتان را بنویسید:
ﺧﺎﻃﺮﺍﺕ ﺧﻮﺍﻧﺪﻧﻰ ﺳﻬﺮﺍﺏ ﺍﺯ ﺳﺎﻝ ﺍﻭﻝ ﻣﺪﺭﺳﻪ
برگرفته از: صورتکتاب بیژن اسدیپور
“ﺳﺎﻝ ﺍﻭﻝ ﺩﺑﺴﺘﺎﻥ ﺑﻮﺩ. ﮐﻼﺱ ﺑﺰﺭﮒ ﺑﻮﺩ: ﯾﮏ ﺍﻃﺎﻕ ﭘﻨﺠﺪﺭﯼ. ﻭ ﺭﻭﺷﻦ ﺑﻮﺩ. ﺁﻓﺘﺎﺏ ﺁﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺗﻮ. ﺑﯿﺮﻭﻥ ﭘﺎﯾﯿﺰ ﺑﻮﺩ. ﺩﺳﺖ ﻣﺎ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﯿﺰ ﻧﻤﯽﺭﺳﯿﺪ. ﺷﮑﻮﻩ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﮐﻼﺱ ﺑﺮ ﻣﺎ ﺣﺮﺍﻡ ﺑﻮﺩ. ﺳﺮﻫﺎﯼ ﻣﺎ ﺗﻮ ﮐﺘﺎﺏ ﺑﻮﺩ. ﻣﻌﻠﻢ ﺩﺭﺱ ﭘﺮﺳﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩ. ﻭ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩ: ﺩﻭﺭﻩ ﮐﻨﯿﺪ. ﻧﻤﯽﺷﺪ ﺳﺮﺑﻠﻨﺪ ﮐﺮﺩ. ﺗﻤﺎﺷﺎﯼ ﺁﻓﺘﺎﺏ ﺗﺨﻠﻒ ﺑﻮﺩ. ﺩﯾﺪﻥ ﮐﺎﺝ ﺣﯿﺎط ﺟﺮﯾﻤﻪ ﺩﺍﺷﺖ: ﺍﺯ ﻧﻤﺮﻩ ﮔﺮﻓﺘﻪ, ﺩﻭ ﻧﻤﺮﻩ ﮐﻢ ﻣﯽﺷﺪ.
ﻣﺎ ﺩﻭﺭ ﺗﺎ ﺩﻭﺭ ﺍﻃﺎﻕ ﺭﻭﯼ ﻧﯿﻤﮑﺖ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﯾﻢ. ﻣﯿﺎﻥ ﺍﻃﺎﻕ ﺧﺎﻟﯽ ﺑﻮﺩ. ﻭ ﭼﻪ ﭘﻬﻨﻪﺍﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﭼﻮﺏ ﻭ ﻓﻠﮏ. ﺗﺨﺘﻪﯼ ﺳﯿﺎﻩ ﺑﺪﺟﺎﯾﯽ ﺑﻮﺩ: ﺿﺪ ﻧﻮﺭ ﺑﻮﺩ. ﺭﻭﯼ ﭼﻨﺪ ﺷﯿﺸﻪ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ: ﻧﺼﻒ ﯾﮏ ﺩﺭﺧﺖ ﺭﺍ ﺣﺮﺍﻡ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ. ﺑﺎ ﺗﮑﻪﺍﯼ ﺍﺯ ﺁﺳﻤﺎﻥ. ﻧﻮﺷﺘﻪﯼ ﺭﻭﯼ ﺗﺨﺘﻪﯼ ﺳﯿﺎﻩ ﺧﻮﺏ ﺩﯾﺪﻩ ﻧﻤﯽﺷﺪ: ﺑﺮﮒ, ﻣﺮﮒ ﺧﻮﺍﻧﺪﻩ ﻣﯽﺷﺪ. ﻫﻤﺎﻥ ﺭﻭﺯ ﺣﺴﻦ «ﺧﻮﺏ» ﺭﺍ «ﭼﻮﺏ» ﺧﻮﺍﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩ. ﻭ ﭼﻮﺏ ﺧﻮﺑﯽ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻣﻌﻠﻢ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺑﻮﺩ. ﺟﺎﯼ ﻣﻦ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﻣﻌﻠﻢ ﺑﻮﺩ. ﭘﺸﺖ ﻣﯿﺰﺵ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺫﮐﺮ ﻣﯽﮐﺮﺩ. ﻭﺟﻮﺩﺵ ﺑﻄﻼﻥ ﺫﮐﺮ ﺑﻮﺩ. ﺁﺩﻣﯽ ﺑﯽﺭﺅﯾﺎ ﺑﻮﺩ. ﭘﯿﺪﺍ ﺑﻮﺩ ﺯﻧﺠﺮﻩ ﺭﺍ ﻧﻤﯽﻓﻬﻤﺪ, ﺧﻄﻤﯽ ﺭﺍ ﻧﻤﯽﺷﻨﺎﺳﺪ, ﻭ ﻗﺼﻪ ﺑﻠﺪ ﻧﯿﺴﺖ. ﻣﯽﺷﺪ ﮔﻔﺖ ﻫﯿﭻﻭﻗﺖ ﭘﺮﭘﺮﭼﻪ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺍﺳﺖ. ﺩﺭ ﺣﻀﻮﺭ ﺍﻭ ﺧﯿﺎﻻﺕ ﻣﻦ ﭼﺮﻭﮎ ﻣﯽﺧﻮﺭﺩ. ﻭﻗﺘﯽ ﻭﺍﺭﺩ ﮐﻼﺱ ﻣﯽﺷﺪ, ﻣﺎ ﺍﺯ ﺍﻭﺝ ﺧﯿﺎﻝ ﻣﯽﺍﻓﺘﺎﺩﯾﻢ. ﺩﺭ ﺗﻦ ﺧﻮﺩ ﺣﺎﺿﺮ ﻣﯽﺷﺪﯾﻢ. ﭘﺮﻫﺎﯼ ﻣﺎ ﺭﯾﺨﺘﻪ ﺑﻮﺩ. ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺳﺮﻧﮕﻮﻥ ﺑﻮﺩﯾﻢ. ﺗﺮﮐﻪﯼ ﺭﻭﯼ ﻣﯿﺰ ﺍﺩﺍﻣﻪﯼ ﺍﺧﻼﻕ ﺍﻭ ﺑﻮﺩ. ﺑﯽﺗﺮﮐﻪ ﺷﻤﺎﯾﻞ ﺍﻭ ﻧﺎﺗﻤﺎﻡ ﻣﯽﻧﻤﻮﺩ. ﻭ ﺗﺮﮐﻪ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﻮﺩ. ﺣﻀﻮﺭ ﺍﺑﺪﯼ ﺩﺍﺷﺖ. ﺗﺮﮐﻪﯼ ﺗﻨﺒﯿﻪ, ﺗﺮﮐﻪﯼ ﺍﻧﺎﺭ ﺑﻮﺩ. ﮐﻪ ﺩﺭ ﺷﻬﺮ ﻣﻦ ﺩﺭﺧﺘﺶ ﻓﺮﺍﻭﺍﻥ ﺑﻮﺩ. ﺗﺮﮐﻪ, ﺷﻼﻗﻪﯼ ﭘﺎﯼ ﺩﺭﺧﺖ ﺍﻧﺎﺭ ﺑﻮﺩ. ﺷﻼﻗﻪﻫﺎ ﺭﺍ ﻣﯽﺑﺮﯾﺪﻧﺪ ﺗﺎ ﺯﻭﺭ ﺩﺭﺧﺖ ﺭﺍ ﻧﮕﯿﺮﻧﺪ, ﺷﻼﻗﻪ ﮔُﻞ ﻧﻤﯽﮐﺮﺩ. ﻣﯿﻮﻩ ﻧﻤﯽﺩﺍﺩ. ﺍﻣﺎ ﺑﯽﺣﺎﺻﻞ ﻧﺒﻮﺩ: ﺷﻼﻕ ﻣﯽﺷﺪ. ﺩﺭ ﺗﻌﻠﯿﻢ ﻭ ﺗﺮﺑﯿﺖ ﺁﻥ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ, ﺩﺭﺧﺖ ﺍﻧﺎﺭ ﺳﻬﻢ ﺩﺍﺷﺖ. ﻓﺮﺍﮔﯿﺮﯼ, ﻣﺤﺮﮎِ ﮔﯿﺎﻫﯽ ﺩﺍﺷﺖ. ادامهی خواندن
منتشرشده در مقاله
دیدگاهتان را بنویسید:
نگاهی بیزاویه به شعر هرمز علیپور «بخش اول»
این نقد بر اشعار هرمز علیپور اولین بار در مجله پایاب شمارهی بیستم به سردبیری محمدرضا مدیحی در بهار و تابستان ۱۳۸۸ منتشر شد. این متن توسط شاعر گرامی غلامحسین نصیریپور به رشتهی تحریر در آمد.
نصیریپور علاوه بر سرایش اشعار بلند ید طولایی در نقد شعر داشته که مانند اشعارش یگانه و عمیق میباشند.
برای یادی دوباره از این شاعر عزیز و نیز نگاهی دوباره به این نقد خواندنی و آشنایی بیشتر با اشعار هرمز علیپور این نقد را از نظرتان میگذرانیم.
منتشرشده در نقد شعر
دیدگاهتان را بنویسید:
ویژهی عِمران صلاحی ۲
بقیه از شمارهی قبل
در شمارهی اسفند ماه ۱۳۹۸ مجلهی ۴۰چراغ بخشی ویژه به عمران صلاحی اختصاص داده شده است تحت عنوان «من بچه جوادیم». دراین ویژهنامه مصاحبهای با بیژن اسدیپورتوسط خانم سهیلا میرعابدینی انجام شده و چند اثر از عمران صلاحی و دیگر نویسندگان در بارهی عمران آمده که ما در رسانه آنها را در چند شماره برایتان میآوریم.
بقیه در شمارهی بعد
منتشرشده در ویژهنامه
دیدگاهتان را بنویسید:
ابراهیم گلستان و «اخلاق گفتوگو» بخش پایانی
نقل از: صورتکتاب احمد افرادی (نویسندهی مصلب)
جمعه ۲۸ آبان ۱۳۹۵ – ۱۸ نوامبر ۲۰۱۶
ahmad-afradi.jpg
جلال آلاحمد: «چشم و گوش گلستان دریچههایی بود، به درون خود باز. نه به دنیای خارج. آنقدر مرکز عالم بود که تصورش را نمیشود کرد. من هیچکس را آنقدر اشرف مخلوقات ندیدم…»
————————————————————————————-
در پانویس بخش پیشین مقاله ، سطری چند از داوری خانم لیلی گلستان را، در ربط با منش و خلقوخوی آقای ابراهیم گلستان و رفتارش با دیگران باز نویسی کردهام.[۱]
در اینجا، شواهدی پیش رو قرارمیدهم، تا برخی وجوه آن داوری ملموستر شود.
آقای پرویز جاهد، برای پیشبُرد پایاننامه یا رسالهی دکتری خود [ «تاریخ تحلیلی ریشههای موج نو در سینمای ایران»] تصمیم میگیرد یا ملزم میشود، با آقای گلستان گفتوگو کند؛ اما موافقت گلستان برای مصاحبه به سادگی دست نمیدهد. گفتوگو (پس از موافقت گلستان) نیز، عموماً، بدون تَنِش پیش نمیرود.
بهتراست ماوقع را، به روایت آقای پرویز جاهد پی گیریم:
«از قبل میدانستم که انجام گفتوگو با گلستان کار سادهای نیست.حرفهای زیادی در بارهی خصوصیات اخلاقی و شخصیت ویژهی او خوانده یا از اطرافیان سینمایی و غیرسینمایی وی شنیده بودم. میگفتند بد اخلاق است و حوصلهی کسی را ندارد و تن به گفتوگو نمیدهد. به من توصیه میکردند که بیخود سراغش نرو و وقتت را تلف نکن که نتیجه نمیگیری.» [۲]
آقای پرویز جاهد، به توصیهی دوستانش تن نمیدهد؛ با گلستان تماس میگیرد و «نسخهای از طرح تحقیقاتی خود را در اختیارش» میگذارد.
میگوید:
گلستان، «یک هفته بعد از آن، [با من] تماس گرفت و شروع کرد به انتقاد از نوشتهی من، با لحنی بسیار تند و تحقیر آمیز؛ اما وقتی واکنش نرم و آرام مرا دید کوتاه آمد…» ، و به گفتوگو تن داد.[۳]
از آن گفتوگو، کتابی فراهم آمد، به نام «نوشتن با دوربین»، که باید آن را خواند تا معنی «لحن تند و تحقیر آمیز ِ» گلستان (در آن مصاحبه) را دریافت.
برای آنکه خواننده فضای گفتوگو را لمس کند، ابتدا دو نمونه از برخورد حرمت شکن ِ گلستان با پرویز جاهد و سپس نمونههایی ازادبیات ِ گفتاری گلستان را باز نویسی میکنم:
گلستان، در پاسخ به پرویز جاهد: «چرا چرت و پرت میگویی؟ اولاً- اگر بخواهی اینها را بنویسی، همهی این حرفها را بنویس.همینجا هم به تو میگویم، ” چرت و پرت میگویی” . اینها را بنویس…» [۴]
نمونهی دیگر:
گلستان درپاسخ به پرویز جاهد: «این حرف احمقانه است. چرا مزخرف میگی عزیز من؟» [۵]
نمونه، در ربطی دیگر:
«همین الآن هنوز که هنوز است انور خامهای دارد مزخرف مینویسد.»[۶]
مورد دیگر:
گلستان، در نامهای به دوستش، آیدین آغداشلو:
« Concreteكتر بنویسم، و مینویسم چون تو را با همه بلاهتها که ازت دیدهام – و از آنها، از آن نوع بلاهتها خوشم هم آمده است – دوست دارم». [ ۷]
گلستان: فیلم ِ «دوندهی ” نادری” را دیدم. طفلک نادری خر شد، ایرون نموند. گیر آدمهای حقه بازی افتاد که اصلاً نتونست کاری بکنه. پسر خیلی خوبی بود. » [۸]
نمونهی دیگر:
گلستان: «نادرپور هم میگفت فروغ تحت تاَثیر او بوده است… و تا آخر عمر همین طور لِک و لِک … هر کی هم شعر نمیفهمه میگه، مثل اون مرتیکه که در تکزاس استاد فارسی شده … خوب احمق نمیدونه که این شعر، شعر سهراب است… حضرت فرموده: خریت نه تنها علف خوردن است.» [۹]
با وجود این، آقای گلستان یقین دارد که نه «هتاک» است و نه تا کنون به کسی «فحش» داده است:
«پرویز جاهد: به من گفته بودند که تو نمیتوانی با آقای گلستان مصاحبه کنی.
گلستان: راست گفتند.
پرویز جاهد: گفتند سراغش نرو، چون اخلاقش تند و پرخاشگره، هتاکه و خودش رو از جامعهی ایرانی جدا کرده.
گلستان: هتاکم؟ به کی فحش دادم؟ از ایرونیها جدا کردم؟ اینایی که اینجا هستند، ایرونی هستند؟ من قبل از اینکه ایرونی باشم آدم هستم». [۱۰]
…
و دیوار حاشای آقای گلستان، گاه تا به عرش بالا میرود:
گلستان: من هیچ وقت به کسی فحش ندادهام. فحش دادن مسألهای را حل نمیکند. فحش دادن واقعیت را نشان نمیدهد و فایدهای هم ندارد. فقط نشان میدهد که ذهنِ چرکین سرریز کرده.» [۱۱]
در مورد خُلق و خوی آقای گلستان، بسیار میتوان گفت.چند نمونه بدهم:
۱- مهدی یزدانی خرم (که نمی دانم چگونه رگ خواب آقای گلستان را به دست آورد و سه بار موفق به مصاحبه با او شد) در پیشگفتار ِسومین مصاحبهاش مینویسد:
« گفتوگو با ابراهیم گلستان کار سادهای نیست. پوست ِکلفت ِ متلک خور میخواهد و خونسردی و بُرد باری فراوان …این بار و دراین گفتوگو، ابراهیم گلستان (ظاهراً) همانی نیست که نَفَسِ پرویز جاهد را آنچنان برید که کم مانده بود، عطای به اتمام رساندنِ پروژهی دکتری را، به زبان تلخ و تند و گاه بیرون از نزاکت ِ گلستان ببخشد.» [۱۲]
۲- به نظر میرسد که گلستان، به شدت از نجف دریابندری دلخور است. از اینرو، در گفتوگو با پرویز جاهد و حسن فیاد، هر جا فرصتی دست میدهد، حسابی عقده گشایی میکند:
گلستان: « … آقای دریابندری آمد پهلوی من، زد زیر گریه زق زق زق. آقا چرا؟ گریه نداره. گفت آقا نمیتونم. آبروم رفت. گفتم آخه چرا؟ گفت تواینجوری خوبی کردی، فلان کردی …» [۱۳]
مورد دیگر :
گلستان: « .. گفتم [دریابندری] چی کار کرده. گفت کاری نکرده سازمان امنیت این جا مخالفت میکنه باهاش… این سابقهی توده ای داره. حبس بوده. گفتم خوب سابقه تودهای خیلی ها دارند. من هم دارم …خیلی از افسرانی که الان توی سازمان امنیت هستند، سابقهی تودهای دارند. یعنی چه؟…گفتم نمیشه . این قضیه باید حل بشه…رفتم [ به ساواک شعبهی خیابان ایرانشهر] … یه آقایی بود… خیلی هم مؤدب بود…گفت نمیشه این آقا کار بکنه . گفتم این کارهای نیست…اصرار ما را که دید گفت نه باید بیرونش کنی. گفتم این پسر بیدست و پایی هست. یک مرتبه هم گرفتنش به خاطر اینکه کتاب ترجمه کرد… گفت یک فکری براش میکنیم. البته بعدش، تازگیها فهمیدم که توی بنگاه فرانکلین، به سفارش خود ِ پاکروان که رئیس سازمان امنیت شده بود کار بهش دادند.» [۱۴]
مورد دیگر:
گلستان: «دریابندری کجاش روشنفکر بود. اگر بعد از انقلاب شده باشد، من نمیدانم. تا وقتی که او را میشناختم، میدانستم که چیزی نمیداند. .. با همه علاقه و محبتی که من برای او داشتهام، چه در وقتی که حبساش کرده بودند، چه وقتی که در دستگاه من کارمند بود و کاری نمیکرد و چه بعد که یک ترجمه را سه بار یا دو بار«گم» کرد تا به اسم مترجم آن کتاب [گلستان] زخم زده باشد. گفتن ندارد. فکرش کجا بود؟ » [۱۵]
مورد دیگر:
حسن فیاد: این همان نجف دریابندری است؟
گلستان: اسم را فراموش کنید دیگر. اسمهایشان مطرح نیست. وقتی که شخصیتی نیست. آدمهای پرتی بودند. من نمیدانم شما چقدر آدم پرت یا درستی هستید ولی درستتر است که آدم به فکر آدمهای پرت نباشد، الودگی ذهنتان است.»[۱۶]
——- ادامهی خواندن
منتشرشده در مقاله
دیدگاهتان را بنویسید:
اهمیت صادق هدایت
امروز که داشتم صورتکتابم را ورق میزدم دیدم دوستی اطلاع داده که علیرضا نوری نویسندهی مطلب این صفحه شاعر آگاه و عاشق را بهبند کشیدهاند. از این بیعدالتی دلم گرفت
علیرضا نوری را آزاد کنید.
بر گرفته از: صورتکتاب علیرضا نوری
تقریبا نودونه درصد ما هدایت را در بافت رمان و داستان کوتاه ایرانی تحلیل میکنیم و او را با بوف کور در حافظه داریم. هدایت آدم عجیبی است؛ نویسندهای با ذهنی دقیق که در یکی از حساسترین برهههای ادبی نفس میکشد. قصدم نوشتن دربارهی هدایتِ داستاننویس نیست. دربارهاش بسیار نوشتهاند و تا حد زیادی چگونگیِ کاروبارِ داستانی او را در آفتاب افکندهاند. میخواهم انگشت بر دقیقهی مهمی از ادبیات معاصر بگذارم که نقش هدایت در آن بسیار مهم است؛ ادبیات عامیانه یا به قول خود هدایت؛ فرهنگ توده. آنچه در این یادداشت از آن با عنوان ادبیات رسمی یاد میکنم؛ ادبیاتی است که جریان غالبِ نوشتار ادبی بوده و در طول تاریخ ادب فارسی از قرن سوم تا امروز ادامه داشته است. ادبیاتی که مربوط به طبقهای است که خواندن نقش مهمی در آن دارد. ادبیات رسمی در واقع جریان اصلی ادبیات فارسی فارغ از وجه سیاسی آن مدنظر است. در این سالها ادبیات رسمی یعنی ادبیاتی که وابسته به حکومت باشد که منظور من نیست. ادبیات رسمی در واقع ادبیات مکتوبی که در دورهی خود نوشته شده باشد.
نقطهی اوج کار هدایت در داستاننویسی سال ۱۳۱۵ است که بوف کور را مینویسد. تقریبا در همین حوالی نیما هم ققنوس را در سال ۱۳۱۶ میسراید. گاهی تاریخها حرف میزنند. هدایت شاهکارش را نوشته است. تصمیم میگیرد ایدههای دیگرش را هم سروسامانی بدهد. یکی از این ایدهها تحقیق در حوزهی ادبیات عامیانه است که از سالها قبل نطفهاش را در اوسانه و نیرنگستان ریخته است. اوسانه یا افسانه کتابی بود که هدایت از ترانهها و شعرهای فولکور جمع کرد و برای اولین بار ادبیات عامیانه را در کنار ادبیات رسمی قرار داد. دربارهی نیرنگستان مفصل بعدا حرف خواهم زد فعلا فقط اشاره کنم که نیرنگستان تحقیقی است در آداب و رسوم و عقاید و خرافات که هدایت تلاش کرده ریشهی آنها را بررسی کند. در واقع نیرنگستان کتاب خرافههاست. انگار هدایت میخواسته فرهنگی از عقاید خرافی به دست دهد و بنمایاند که از کجا به کجا رسیدهایم.
هدایت قبل از آنکه بوف کور را بنویسد آزمون و خطاهای لازم برای یک نویسنده را انجام داده بود. هیچ نویسندهای بدون نوشتن کار ضعیف و کار متوسط نمیتواند اثر مهمی بنویسد. نویسندگی اساسا همین بالا و پایین شدنهای متناوب و متفاوت است. باید هرجای لازم و نالازم سرک بکشی، تجربه کنی، بد بنویسی، اذیت شوی، خلاصه هی با ناخن دیوارهای روبرو را بخراشی تا روزنی پیدا شود که ببینی آنچه که باید. هدایت اهل همین خطرها بود. ترجمه کرد، داستان کوتاه نوشت، رمان نوشت، رباعیات خیام را تصحیح کرد، زبان پهلوی یاد گرفت. و نکتهای که از نظرها دور مانده اینکه چند مقاله مهم نوشت؛ مقدمهای بر رباعیات خیام، چند نکته دربارهی ویس و رامین و فلکلور یا فرهنگ توده. مکث من در این یادداشت روی همین مقاله فرهنگ توده است اما قبل از آن اشارهای کنم به مقالهی درخشانی که هدایت دربارهی ویس و رامین در سال ۱۳۲۴ نوشت و محمد روشن در تصحیح ویس و رامین در پایان کتاب دو مقاله آورده است که یکی همین مقالهی هدایت است و دیگری مقالهی مینورسکی با عنوان:” ویس و رامین، داستان عاشقانهی پارتی” با ترجمهی دکتر مصطفی مقربی. هدایت اولین نفری بود که نگاه متفاوتی به منظومهی ویس و رامین انداخت و آن را رمان در معنای امروز دانست. جالب اینکه مولفههای فرهنگ توده و ادبیات عامیانه را در ویس و رامین دقیق بررسی کرد و نشان داد تا چه حد ادبیات رسمی از ادبیات عامیانه سود میبرد.
صادق هدایت از اسفند ۱۳۲۳ تا خرداد ۱۳۲۴ در مجلهی سخن از شماره سوم تا ششم مقالهای چاپ کرد با عنوان: فلکلور یا فرهنگ توده. در نوشتههای پراکنده هم حسن قائمی آن را آورده است. این مقاله به احتمال فراوان اولین مطلب درست دربارهی ادبیات عامیانه بود که در آن زمان با نگاهی دقیق به مساله نگاه میکرد. هدایت متوجه شده بود ادبیات رسمی و استادانه یک پایش در همین ادبیات عامیانه گیر است. هدایت در پایان مقاله گزارش مهمی ارايه میکند از کسانی که قبل از او کار تحقیقی در این زمینه انجام دادهاند که تقریبا همگی از مستشرقین هستند: بریکتو، لوریمر، راماسکویچ، زارویین، ژوکوفسکی، کریستینسن، هرمان ماسه، گالونو.
خود هدایت قبل از این مقاله؛ اوسانه ۱۳۱۰و نیرنگستان۱۳۱۶ را چاپ کرده بود. اما این مقاله با تمرکز و دقت بیشتری نوشته است. اصطلاح فرهنگ توده برای اولین بار توسط هدایت به ادبیات فارسی پیشنهاد شد و هم او بود که به وجه مشترک قصههای عامیانه در بین ملل و فرهنگهای متفاوت اشاره کرد. هدایت معتقد بود:«شالودهی مذاهب اولیه و ریشهای توده به طور خلاصه از سه سرچشمه ناشی میشود: پرستش مردگان، پرستش طبیعت و موجودات آن، رسوم و جشنهای موسمی که مربوط به پیوند بین انسان و طبیعت است… از این رو عادات و اعتقادات ما نه تنها از جانب پدر و مادر یا کسانی که در سرزمین همنژاد نیاکان زیستهاند به ما رسیده، بلکه از تمام نژادهای دیگر این عادات و اعتقادات را گرفتهایم. فلکلور دشمنی با بیگانگان را زایل میکند و همبستگی نژاد بشر را نشان میدهد». من به شخصه با بخشهایی از این مقاله همدل نیستم اما فراموش نکنیم این مقاله تقریبا هشتاد سال پیش نوشته است. زمانی که نه منبعی در اختیار هدایت بوده و نه افرادی که در این زمینه کاری کرده باشند. اهمیت کار هدایت تحلیل و واکاوی عرصهای بود که علیرغم اهمیت فراوان، از نظرها دور مانده بود. این مقاله شکل علمی و دقیقِ اوسانه و نیرنگستان است که هدایت بعد از یک دهه آن را مینوسید. بعد از هدایت هر کس که دربارهی ادبیات عامیانه تحقیق کرد و نوشت ناگزیر از رجوع به این مقاله است. مقالهای کم حجم اما پر از نکات و اشارات دقیق.
در این صد سال بعد از هدایت؛ صبحی مهتدی، کوهی کرمان و محمدجعفر محجوب در حیطهی ادبیات عامیانه تلاش فراوان کردهاند. دربارهی محجوب یکی دو یادداشت نوشتهام اما برای ارج کار او بسیار کم است. محجوب عمری صرف زوایا و خبایای این کار کرد و کتاب ادبیات عامیانهی ایران محصول همین کوشش است.
منتشرشده در مقاله
دیدگاهتان را بنویسید:
روزنامهنگاری که ایستاده مرد
نقل از: صورتکتاب کیوان ایراندوست
رور دکتر حسین فاطمی به دست فدائیان اسلام در ۲۶ بهمن ۱۳۳۰ ، گلوله اینتلجنت سرویس در اسلحه فداییان اسلام
——
سوء قصد به جان دکتر حسین فاطمی در مراسم سالگرد ترور محمد مسعود بر سر مزار وی در آرامگاه ظهیرالدوله در شمیران، توسط جوانی ۱۶ ساله به نام محمد مهدی عبدٍخدایی از اعضای فدائیان اسلام صورت گرفت که او پس از انقلاب ۵٧ به نمایندگی اولین مجلس شورای اسلامی نائل شد…سلاح را ابراهیم صرافان، مأمور سید ضیاءالدین طباطبائی (سردسته انگلیسگرایان) در اختیار فدائیان اسلام گذاشته بود [حاج ابراهیم صرافان با عبدالحسین واحدی از فدائیان اسلام تماس گرفته بود و واحدی نیز مهدی عبدٍخدایی را مسئول انجام این ترور کرد.] خلیل طهماسبی مدعی بود که عبدالحسین واحدی برای ترور فاطمی مبلغ ۷ یا ۸هزار تومان از سید ضیاالدین طباطبایی دریافت کرده بود.
گلوله به بالای شکم [دکتر فاطمی] اصابت کرده و از سمت چپ بدن خارج شده بود. آثار این جراحت در بدن وی باقی ماند و تا آخر عمر او را آزار میداد. حتی پس از انتقال به بیمارستان نیز فاطمی دوباره مورد سوء قصد قرار میگیرد. نیمه شب عدهای وارد اطاق شده مشغول برداشتن پانسمان و پاره كردن بخیههایش میشوند. دکتر فاطمی هنوز در حالت بیهوشی پس از عمل بود. پرستار مراقب سر میرسد و قاتلان میگریزند. فاطمی بار دیگر تحت عمل جراحی قرار میگیرد.
دکتر حسین فاطمی در اولین سرمقاله باختر امروز پس از ترور نوشت «با این که دست استعمار و استبداد از آستین یک خود فروخته برای کشتن من بیرون آمد، ولی امروز نیز در راه مبارزه علیه دشمن بیباکتر، جسورتر، صریح تر و آمادهتر از همیشه هستم. گلوله نمیتواندافکاری که در دماغ من از دیدن منظره رقتبار فقر و جهل و نادانی و خرافات و امراض و هزاران مفاسد اجتماعی دیگر، که مولود سلطه و قدرت یک سیاست جنایتکارانه و جابرانه دو قرنی استعمار است، تغییر دهد…این گلوله اینتلیجنتسرویس بر پایداری و استقامت من صد چندان افزود، مرا در راه خدمت به مردم و میهن عزیزم سرسختتر ، آهنینتر و فداکار تر نمود»
پدر محمد مهدی عبد خدایی(تروریست) در مورد فرزندش به روزنامه خراسان میگوید: «برای این که اخلاق او با نامادریش و برادر و خواهرهای نازنینش منافات داشت و موقعی که در مشهد بود اغلب در اطاقی جداگانه زندگی میکرد و به کار سایر افراد خانواده کاری نداشت. در حدود بیست ماه قبل روزی نزد من آمد و گفت چون اخلاق من با شماها سازگار نیست لذا میخواهم به تهران بروم….در مرتبه اول بعد از اطلاع از جریان حادثه برای بهبود آقای دکتر فاطمی در حرم مطهر دعا نمودم و سپس تلگرافی به عنوان جناب آقای دکتر محمد مصدق نخست وزیر و آقای دکتر فاطمی مخابره و از انجام عمل وحشیانه اظهار تنفر و انزجار نمودم و …این پسر بچه پانزده ساله که روزانه مبلغی ناچیز دستمزد از دکان میخ فروشی دریافت میکرده که شاید مخارج روزانهاش را تکافو نمینموده چگونه توانسته اسلحهای را که قیمت زیادی دارد به طور قاچاق خریداری کند و در ثانی این طفل در کجا تیراندازی را تمرین نموده زیرا نشانه گرفتن کار مشکلی است و دیگر اینکه استاد او کی بوده پس معلوم است دست مرموزی در کار بوده که از صداقت و بیاطلاعی طفل استفاده کرده و او را آلت دست و مجری مقاصد شوم خود قرار داده اند.»
چهره دکتر حسین فاطمی- ابوالفضل حاج قربانعلی-ص ۲۹-۳۰
جنبش ملی شدن صنعت نفت ایران و کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، سرهنگ غلامرضا نجاتی، ص ۹۱
شصت سال صبوری و شکوری، یزدی، جلد اول صفحه ۲۸۸
دكترحسين فاطمی: نوشتههای مخفيگاه و زندان- هدايت متين دفتری، ص۲۷
منتشرشده در مقاله
دیدگاهتان را بنویسید:
صادق هدایت، در تقابل با شعر نو
صادق هدایت، در تقابل با شعر نو
————
از صادق هدایت، نوشتهای انتقادی و طنزآمیز، به نام «شیوههای نوین در شعر فارسی» در دست است که، با امضاء ناشناس، در خرداد ۱۳۲۰ در «مجله ی موسیقی» درج شد.
گقتنی است که بحثهای تئوریک نیما در مورد شعر نو، نخست، درهمین مجله مجال طرح یافت.
در واقع، نیما همکار مطبوعاتی هدایت در مجله موسیقی بود که غلامحسین مین باشیان راه انداخته بود .
هدایت، در مقالهی مذکور، در انتقاد از برخی بیبند و باریها در شعر نو فارسی (که در آن زمان گامهای آغازیناش را بر میداشت) به تقلیدی طنزآمیز از اشعار برخی شاعران مطرح زمان، همچون ملکالشعرا بهار ، نیما یوشیج و… دست میزند.
در بخش آغازین مقالهی مذکور میخوانیم:
«گروهی از شاعران بزرگ اخیر معتقدند که شاعر باید موضوعهای تازه و نو برای آزمایش طبع به کار برد، البته سلامت و انسجام الفاظ قدما را باید حفظ کرد و حدود قوانین ادبی را محترم شمرد، یعنی معنایی نو را در همان لباس فاخر کهنه جلوهگر باید ساخت . ابیات زیر از قصیدهی غرائی است که یکی از شاعران زبَر دست، در موضوع بسیار تازه و بیسابقهای ساخته و نمونهی کاملی از این شیوه به شمار میرود:
در نعت [ مدح، ستایش] سرکه شیره و این که باید جوانان مهذّب الاخلاق باشند :
ز سرکه شیره که گوید ترا زیان خیزد،
ز ترش شیرین کس را زیان چسان خیزد؟
اگر که مایه نفخ است ، غم مدار از آن،
که نفخ نیز به یک لحظه از میان خیزد :
یکی که باشد شیرین و آن دو دیگر را
تو خود بنوش و بدان کان دو از میان خیزد
هدایت، آنگاه، در زیرنویس میافزاید:
این شعر دارای صنعت جدید ” تعارفالجاهلین” است و این صنعت را خود ِ شاعر در مقابل “تجاهلالعارف ِ” قدما ابداع کرده است.»
نیما، در مقدمهی کتاب «خانواده ی سرباز» ، از سنگاندازیهای متولیان شعر کهن فارسی مینویسد:
«گفتند: انحطاط ادبی در ادبیات آبرومند قدیم رخ داده است. مدتها در تجدد ادبی بحث کردند. شاعر، کارد می بست. جرئت نداشتند ۱۳۲۰صریحاً به او حمله کنند، کنایه میزدند. ولی صداها آنقدر ضعیف بود که به گوش شاعر نرسید. بلا جواب ماند. یعنی فکر در سطح دیگر مشغول کار خود بود…»
هدایت، همین مقدمه را بهانهای برای طنزپردازی میکند و مینویسد:
شاعر بزرگ دیگری [ مقصود نیما است] … در مقدمهی کتاب ” خانوادهی بزّاز”[ ! ] ضمن بیان سبک خود و دشواریهایی که برای هر متجددی در شیوع دادن نظریات تازه پیش میآید، مینویسد: شاعر جفتک میانداخت. جرئت نداشتند به او نزدیک شوند.»
هدایت، در ادامه، شعر «اندوهناک شب» نیما را سوژهی طنز میکند.
بندی از این شعر نیما را، برای مقایسه، بازنویسی میکنم:
اندوهناک شب
هنگام شب که سایهی هر چیز زیر و روست،
دریای منقلب،
در موج خود فروست.
هر سایهئی رمیده، به کنجی خزیدهست،» نیما
شعر طنزآمیز هدایت، تقلید ماهرانهای از این شعر نیما است:
فرحناک روز
هنگام ِ روز که سایهی هر چیز مختفی است
و در اطاق
از رنگهای تلخ که بوئی دهند تند
بس غولها
خیلی بلند بالا
از دور میرسند چو موجی ز کوهها
تا
فریاد برکشند.» هدایت
نکتهی پر اهمیت، قابلیت تقلید ماهرانهی هدایت از قصیدهی بهار و همینطور، از وزن شکستهی شعر نیمایی است، آن هم در روزهایی که رمز و راز شعر نیمایی، حتی برای رهروان برجستهی بعدی نیما (اخوان، شاملو، فروغ، توللی و …) مکشوف نبود.
نیما، در پاسخ نیش قلمی ِ هدایت، طنز « فاخته چه گفت» را می نویسد که زنده یاد سیروس طاهباز، سالها بعد ، آنرا نشر میدهد. در این شاهکار ِ طنز، نیما حسابی از خجالت هدایت بیرون میآید:
بالای درخت، در جنگل، دو فاخته کنار لانهشان نشسته بودند.
یکی از آنها ناگهان ترسش گرفت.
بالهای کبود رنگش را جمع و کور کرد، مثل اینکه میخواهد پرواز کند.
فاختهی نر گفت: چه شد؟ چرا میخواهی پَر بزنی؟ نگاه کن درختها چه سرسبزند.مگر نمیبینی توکاها چه رقصی میکنند؟
فاختهی ماده گفت : تماشای حال و اوضاع سبزه و چمن در موقعی است که خیال راحت باشد. به جز این که باشد، نباید خود را گول زد. پایین را نگاه کن.
پایین، زیر درختها که سایه انداخته بودند، یک صیاد با تفنگ بر دوش، میگذشت. این صیاد چشمهای فکور خاکستری داشت و یک مداد به جیب بالای جلیقهاش زده بود.
فاختهی نر گفت : که چه شد؟
فاختهی ماده گفت: که همه چه.
خیلی هم تعجب نکنً! مگر برای صید کردن مثل ما ها راه دور و دراز را طی نمیکند؟
فاختهی نر خندید، گفت: درست است. فهمیدم که خیال تو، ترا به وحشت انداخته. اما من این آدم را میشناسم.اسمش ” کاذب ِ گمراه باشی ” است. اساساً عشق دارد که تیراندازی و راهپیمایی کند.ولی گوشت حیوان نمیخورَد. مگر نمیبینی رنگش چه سفید و پریده است. مثل قارچ سنگ و آدم نیمهجان.
فاختهی ماده خوب نگاه کرد، از سفیدی رنگ او به یاد سفیدی تخمهای خود افتاد که در میان لانه بود.
آدمی که میآمد، کوتاه قامت ِ لاغر بود.
فاختهی ماده باز ترسید. ولی به روی خود نیاورد.
فاختهی نر فهمید، گفت: باز چه شده؟ چرا مثل همین آدم که می شناسی نمی خواهی در دنیا بدون انزجار و وحشت زندگی کنی؟ حالا که او به تو کاری ندارد، تو با او چه کار داری؟ ببین با چشمهایی که مثل خاکستر در پشت عینک قرار گرفته چه جور ما را نگاه میکند و لبخند میآورد. در لبخند او محبت به جاندار و هر حیوانی نشسته است و من همچو خیال میکنم که او خود را میکُشد، برای اینکه هیچ حیوانی کشته نشود. صبر کن من سرگذشت او را که به چشم دیدهام برای تو بگویم…
فاحتهی ماده پوزخند آورد، گفت: بس است. پیش از شنیدن سرگذشت دیگران، من باید مواظب سرگذشت خودم باشم. زمین بوی کُندر میدهد. بهار است. من هنوز میل دارم نشاط داشته باشم، پیش از اینکه راجع به خونخواری آدمها فکر کنم. من از این آدم که تو میشناسی میترسم. من میل دارم با تو بدون دغدغه و حسرت و آه، مهتاب را ببینم…
فاختهی نر گفت: من نمیفهمم تو چه میگویی.
فاختهی ماده آه کشید و زیر گوشی به او گفت: بیا جلو تا بگویم. چرا اینقدر از حرف درست شنیدن پرهیز میکنی و به فکر خودت مغرور هستی؟ این آدم را میشناسم. او گوشت جاندارها را به خودش حرام کرده است، اما میدانی چیه ؟ در عوض این که گوشت ما را نمیخورد، تخمهای ما را میخورد که برای ما جوجه میشوند.
فاختهی نر گفت: نترس. ما از هم جدا میشویم، هرکدام روی یک شاخه مینشینیم که خیال نکند در این جا خانوادهای پا میگیرد.معلوم میشود او با خانوادهها عداوت دارد!
بعد هر دو پریدند و هر کدام روی شاخهای نشستند.
فاختهی نر گفت: حالا بیاید تخم ما را بخورَد
نیما یوشیج خرداد
منتشرشده در مقاله
دیدگاهتان را بنویسید:
ایران قدیم ۱۰
رسانه در هر شماره که مقدور است یک یا دو تصویر از این تصاویر تاریخی را بهنظر خوانندهگان گرامی خواهد آورد.
نقل از مجلهی مجازی پزشک:
متأسفانه تلاش ما برای ثبت نظامیافته و منظم تاریخمان و محافظت از اسناد، خاطرات شفاهی و عکسهای مهم تاریخیمان در مقایسه با تلاشهای برخی از کشورهای دیگر، بسیار حقیر و ناچیز بوده است.
درست به همین خاطر است که وقتی هر چند وقت یک بار از گوشهای به ناگاه عکسهای تاریخی کمتردیده شده یا نادیده از ایران میبینیم، به هیجان میآییم.
عکسهایی که در این پست مشاهده میکنید از مجله نشنال جئوگرافیک آوریل ۱۹۲۱ انتخاب شدهاند. این شماره از مجله به تمامی به ایران اختصاص داشت.
منتشرشده در عکسهای قدیمی
دیدگاهتان را بنویسید: