- [wikiwordpress]
جستجو
دفتر هنر وبژهی «نشریات فکاهی ایران» را میتوانید با فشار روی نشانیی زیر بخوانید و داشته باشید:
daftar-honar.com
__لل_____________________ _..._________________ ..................................................................................... دفتر هنر شمارههای گذشته را میتوانید از طریق رسانه ابتیاع کنید. ntjv ikv _..._________________ .. ***************دوستان گرامی
از شما که علاقهمندید با درج کارهای ادبی و هنریتان و نیز اخبار و اطلاعات تازه در رسانه شرکت کنید آنها را با فرمتword به نشانیی
habib@rasaaneh.com برایمان ارسال کنید تا در صورت امکان در اینجا منتشر کنیم.
____________________________
....
...... .....
.. «الف مثل باران» را از رسانه بخواهید. .............. .. ..دو گفتار کتاب جدید محسن صبا چاپ انتشاراتیی آوانوشت منتشر شد. ......_______________________________________________ ______________________________________________کتابهای رسیده
.با تشکر از دوستانی که کتابهای خود را برای رسانه ارسال داشتهاند.
این کتاب را میتوانید در نشانیی زیر بخوانید.
http://asre-nou.net/php/view.
php?objnr=31357 پیوندها
دستهها
- دیدار 18575
-
واژگان خانگی
یک شعر از: سینا بهمنش
«زنده بهگور»
پاره شدم!
نخنديد …
.
پاره پاره شدم
.
حالا میتوانيد بخنديد
به تازيانههايى كه به اسبِ مُرده میزنيد
شايد كه
خطوط كبود بردارد سپيدِ اين دفتر
شايد كه زنده شوم
در خاطراتِ پاره پارهی كسى
كه به گواهِ اين گور
زنده بود
زمانى
یک شعر از: منیره حسینی
هر طور فکر کنی
راهی نمانده است
مثل سربازی در میدان مین
که از هر طرف برود
مرده است.
منتشرشده در اشعار این شماره
دیدگاهتان را بنویسید:
شعبده با تاریخ (بخش دوم)
ويژه خبرنامه گويا
در نقد ِکتاب ِ«نگاهی به زندگی سياسی دکترمحمد مصدق»، نوشتۀ دکتر جلال متينی *
۵ـ نمونهی دیگری از ترفَندهای نوشتاری دکتر متینی:
جناب متینی ، در صفحه ۱۳۸ کتابش (به نقل از محمد رضاشاه، در کتاب «مأموریت برای وطنم») با حروف درشت مینویسد:
«شاه: انگلیسیها وسیلهی انتخاب مصدق را، به استانداری فارس و آذربایجان فراهم آوردند» . پایان نقل قول
جناب محقق تاریخ، گرچه نیک میداند که حکایت از لون دیگری است و خود نیز (در سطور پایانی همین بخش از کتابش) به صراحت، هرگونه وابستگی دکتر مصدق، به انگلیس را رد میکند. اما، من ِ خواننده را، در پیچ و خم ِ بگو ـ مگوهای تاریخی و نقل قولهای متناقض (و البته، گزینشی) آن چنان به این سو و آن سو می کشاند که چارهای جز رها کردن موضوع ِ مورد بحث باقی نمیماند. و البته، آنچه که در این میان، در ضمیر خواننده رسوب میکند، همان عنوان شبههانگیزی است که محقق محترم (آگاهانه) از زبان «اعلیحضرت»، برای این بخش کتاباش بر گزیده است.
ناگفته نماند که، هم محمد رضا شاه و هم دکتر متینی (هر کدام به روش خود و پس از اتهامزنی و ایجاد شبهه در خواننده)، دکتر مصدق را، از وابستگی به دولتهای بیگانه مبرا میدانند:
محمد رضاشاه: «پدرم، مصدق را به اتهام همکاری با یک دولت خارجی و توطئه برعلیه دولت ایران توقیف کرده بود. نمیدانم در فکر وی چه می گذشت که مخالفین خود را به همکاری با خارجیها مخصوصأ انگلیسیها متهم می کرد ». پایان نقل قول (۹)
دکتر متینی نیز، به رغم آن همه شبههانگیزیها و بحثهای متین تاریخی! (در خطوط پایانیِ همین بخش از کتاب) به اکراه مینویسد:
متینی : «… دولت انگلیس در مواردی، حداقل برای حفظ منافع خود ، افراد صالح و شایسته ای مانند وی [دکتر مصدق ] را برای تصدی کارهای مهم در ایران پیشنهاد میکرد » . (۱۰) پایان نقل قول
حال ببینیم، موضوع والیگری فارس و آذربایجان (که انگلیسیها ، اسباب و عوامل آن را مهیا کردهاند!) از چه قرار است:
والیگری فارس :
پیشتر، گفته باشم که این رویداد، مربوط به سال ۱۲۹۹ شمسی (کمی پیش از کودتای ۱۲۹۹ سید ضیاـ رضا خان) و پس از ورود مصدق (در راه بازگشت از اروپا) به شیراز است.
دکتر مصدق ، در دوکتاب «خاطرات و تألمات دکتر مصدق» و «تقریرات دکتر مصدق در زندان»، مشروحأ به هر دو مورد (ولایت فارس و آذربایجان) میپردازد.
برای روشن شدن موضوع، بخش هایی از آن خاطرات را بازنویسی میکنم.
مصدق: «در آن ایام فارس بسیار نا امن بود، به طوریکه پسر مرحوم ارباب کیخسرو که با مرحوم پرنس اَرفَع (نماینده ی ایران در جامعه ملل) از تهران به قصد تحصیل عازم اروپا بود، در آباده به دست سارقین مهاجم کشته شده بود و تمام اسبابهای قیمتی ارفعالدوله را به غارت برده بودند… »۱۱
« … وضیعت راه از آباده تا بوشهر هیچ خوب نبود. به طوری که بانک [انگلیسی] شاهی با نهایت اشکال میتوانست نقره را از ایران به اروپا حمل کند» (۱۲). « … تبلیغات کمونیستی هم در ایران سیاست استعمار را نگران کرده بود و میخواستند شخص بیغرضی در این استان وارد کار شود که عدم رضایت مردم موجب پیشرفت این مرام [کمونیسم] نگردد. این بود که بعد از ورودم به شیراز، پس از چند ساعت عدهای به تلگرافخانه رفتند و انتصاب مرا به آن ایالت از دولت درخواست کردند.» ۱۳ ادامهی خواندن
منتشرشده در مقاله, یاد بعضی نفرات
دیدگاهتان را بنویسید:
یک شعر از احمد شاملو
پيش از تو
صورتگران
بسيار
از آميزه برگها
آهوان برآوردند؛
يا برشيب كوهپايهاي
رمهاي
كه شبانش در كج و كوج ابر و ستيغ كوه نهان است؛
يا به سيری و سادگی
در جنگل پرنگار مهآلود
گوزنی را گرسنه كه ماغ میكشد.
تو خطوط شباهت را تصوير كن:
آه و آهن و آهك زنده
دود و دروغ و درد را-
كه خاموشی
تقوای ما نيست.
سكوت آب میتواند خشكی باشد و فرياد عطش؛
سكوت گندم میتواند گرسنگی باشد
و غريو پيروزمندانه قحط؛
همچنان كه سكوت آفتاب
ظلمات است.
اما سكوت آدمی فقدان جهان و خداست.-
فرياد را تصوير كن!
عصر مرا تصوير كن
در منحنی تازيانه به نيشخط رنج؛
همسايه مرا
بيگانه با اميد و خدا؛
و حرمت ما را
كه به دينار و درم بركشيدهاند و فروخته.
تمامی الفاظ جهان را در اختيار داشتيم
و آن نگفتيم
كه به كار آيد،
چرا كه تنها يك سخن، يك سخن در ميانه نبود:
آزادي!
ما نگفتيم
تو تصويرش كن!
منتشرشده در یک شعر از یک شاعر
دیدگاهتان را بنویسید:
تکذیب ادعای مسعود کیمیایی
وام گرفته از: مجله اینترنتی فرهنگ نو
متاسفانه تمام اینها که گفتهاند، داستان است
خواهر فروغ فرخزاد در گفتوگوئی اعلام کرد:
……………………………… مسعود کیمیایی هیچ نقشی در غسل فروغ نداشت!
بازنشر:…………………..«پوران فرخزاد» خواهر بزرگ «فروغ فرخزاد»، ضمن تشریح جزئیات غسل «فروغ فرخزاد»، گفتههای تازه «مسعود کیمیایی» درباره غسل دادن فروغ را از اساس تکذیب کرد و خواستار رعایت صدق گفتار در بیان روایتهای این چنینی شد.
به گزارش “فرهنگ نو” مسعود کیمیایی در گفتوگوی تازهای درمجله “فرهنگ نو ” و روزنامه شرق سخنان عجیبی را بر زبان آورده و برخی از شخصیتهای تاریخی را به شکل باورنکردنی به گوشههایی از زندگیاش گره زده است… او در بخشی از این گفت و گو عنوان میکند: «گرایش به چپ گرایش غالب آن روزگار بود من بحثهای زیادی با باقر پرهام داشتم. قبلتر، با (امیر پرویز) پویان داشتم…» و در بخشی دیگر از صادق هدایت وام میگیرد. همه اینها قابل پذیرش و هضم است، تا آنجا که پای فروغ فرخزاد به میان کشیده میشود و مسعود کیمیایی در مقام غسل دهنده فروغ و چهره موثر در تشییع این شاعر جوان حضورش را برای نخستین بار مطرح میکند…
این گفتهها بلافاصله با پاسخهایی همراه شد که نخستین آنها درباره بحث غیرشرعی بودن چنین عملی است و این که اساساً مگر میشود که دو مردی که نسبت برادری ندارند، برایشان خطبه برادری با یک دختر مرده خوانده شود و اساساً اگر زنی در چنین موقعیتی قرار گیرد که هیچ زنی نباشد، غسلش توسط مرد نامحرم اشکال شرعی ندارد… هرچند اگر چنین موضوع جالبی که کیمیایی مطرح کرده در فقه بود، چه لزومی به طرح این موضوع با مسعود کیمیایی بود و برای خود غسال، خطبه برادری خوانده میشد!
منتشرشده در یادداشتهای پراکنده
دیدگاهتان را بنویسید:
شاملو: «حضور قاطع اعجاز»
شاملو: « حضور قاطع اعجاز
نگاه: فریار اسدیان
وحدت مفاهیم ناسازگار در شعر
هستۀ مرکزی احساس و اندیشۀ شاملو در شعر و زندگی، نقد و اعتراض راستین و پیوستۀ او به حالا و اکنونیتِ پیرامون و مناسبات اجتماعیست که سایۀ شوم خود را همه جا گسترده است.
اگر چه نمودِ شعر شاملو پرخاشگرانه ست و با امور موذی سرِ ستیز دارد، اما مایه و اندرونۀ شعرش همیشه با عشق و امید همراه است؛ این دو ویژگی اساسی، یعنی وحدتِ مفاهیم ناسازگار و متناقضِ ستیز و عشق، از سویی شعر شاملو را، بویژه با تأکید بر تواناییهای زبانی او، زنده و بیدار و هشیار میدارند و از جانب دیگر، شعرش را با آمال و آرزوهای زخمیِ مردمان و غمها و شادیهایشان، همزبان و همدرد و همبسته میکنند.
اینکه شاملو در دوران کوری و کری زُعما و تمکین به ریش و عمامه و نعلین میبیند و مینیوشد که اکنونیتِ تاریخی ما باز و بار دیگر، حکم به پنهان داشتن عشق و دوستی و نور و چراغ در پستوها داده است، هم باور او را به حضور این منشهای سرشتین که ساز و کار فرهنگ ایرانی برآیند آنهاست، باز میتاباند و هم زبان گویای او هستند در تلاش برای برافروختنِ همین فانوسهای دور و کمسو و بیرمق، در ورطۀ حالای هول و هراس؛ حالایی که در تاریخ اندوهبار ما، واقعیتهایی موازی که در سویههای مخالف یکدیگر در حرکت هستند، پدید آورده است:
– واقعیتی که از یک سو، افق بستۀ نگاهِ «العازر» را در شعرِ «مرگ ناصری» پرداخته است؛ نمایشی از واقعیتِ چندشآور «تماشائیان»۱ و مردمانِ کوچک که با رؤیت فتوایی بر آمده از پشت ظلماتِ تاریخ، کندنِ پوست و بریدنِ زبان و درآوردنِ چشم و سوزاندنِ پیکر ابن مقفع، حلاج، عمادالدین نسیمی، عین القضات همدانی، سعیدی سیرجانی، محمد مختاری، پوینده، مجید شریف، میر علایی، زالزاده و بسیارانی دیگر را، تدارک میبینند و با دهانی کفآلوده در برابر هیولای جنون و جهل، زانو بر زمین میزنند. اینان، جنایت نمیکنند، اما جنایت، بدون آنان نیز امکان ناپذیر است.
– از دیگر سو، با واقعیت رادمردان و رادزنانی روبروییم که فرهنگ از وجود آنان سیراب میشود و آبروی تاریخ و خلقاند. این فرهنگسازان که ستونهای خیمۀ بود و نمودِ ما هستند، سرزنش «خار مغیلان» را به منت می پذیرند و از سر تعهد، در راه «تعالیِ تبارِ انسان» گام بر می دارند؛ واقعیتی که در درازای زمانه، عادت همگانی، بیشتر بر دارش کشیده است.
شاملو، با تکیه بر الگوهای سرشتینی که عشق و انسان را بزرگ می دارند و می ستایند به مبارزه با باور و عادتِ همگانی بر می خیزد که نابخردانه، عشق را همسنگِ شرم و آزرم۲ میخواهد. او، با ایمان و پایبندی به عشق و تکریم شأن انسانِ فرهنگساز و فرهنگپرور به نقد اندیشۀ خانمانسوزی میپردازد که از «لَه لَه سوزانِ باد سام»۳ دم برمیکشد و این حقیقتِ شگرف را در گوشِ هوش ایرانی که تن و جانِ وی را به برهوتِ دوپارگی گرفتار کرده است، با نویدی روشنگرانه زمزمه میکند:
«سر به سر سرتاسر در سراسر دشت
راه به پایان بردهاند
گدایانِ بیابانی.»۴
شاملو، با رویگردانی از «زشتیِ هلاکتبار»۵ نیمرخِ ژانوسیِ ما، چراغ نیمسوز فرهنگسازانِ این مرز و بوم را به دست میگیرد، «در میان کوچۀ مردم» میگردد و فریاد برمیکشد:
« – آهای!
این خونِ صبحگاه است گویی به سنگفرش
کاینگونه میتپد دل خورشید
در قطرههای آن…
از پشت شیشه به خیابان نظر کنید
خون را به سنگفرش ببینید!
خون را به سنگفرش
ببینید!
خون را
به سنگفرش…»۶
تأکید بر ضایعه و فاجعه که پیوسته خود را باز تولید میکند و اینک، اینجا و حالای وضعیتِ ما را رقم میزند، بازتاب و بیانگر نشانی ست اما تاریخی، که هم با تاریخ اسلامیِ این سرزمین گره خورده و جز “رنج و محنت”۷ ارمغانی در عرصههای گوناگون زندگی نداشته است و هم از دیدگاهی دیگر، احساس و اندیشۀ یگانهای را بویژه در جهان شعر و ادب پرورده که خود پوی، لوای ستیز و مبارزه را برای بر گرفتن مُهر از چشمها و گوشها برافراشته است و به دنبالِ نفی همۀ پدیدههای مرموزِ مهاجم و بیگانه با منشِ انسانِ این دیار است. به سخن دیگر، آنچه سویههای اساسیِ شعر راستینِ ما را، در سرتاسر دورانِ پس از هجوم و استیلای تازی ملموس کرده و قابل ارزیابی، دغدغۀ مشترکِ مشکلِ اسلام است که از درون و برون، پیکر و جانِ جامعه را به اختلال و پارگی کشانده است. پیامد این پارگی، از سویی رشدِ ناهنجار نوعی از انسان است که «همه چیز را کوچک میکند و نسلاش همچون پشه فناناپذیر است. یکسان میبینند و یکسان میخواهند.»۸
این نوع انسان که حاصلِ دیرپاییِ ترکیبِ الگوهای ناهمگون است، خود، زایندۀ عادتی همگانیست که بزرگترین سدِ شکفتن و بالیدن فرهنگی و نیز، دیگر حوزههای زندگانی ست. عادت همگانی، بیشترینۀ فرهنگسازان تاریخ این کشور را، به قهر، بلعیده است.
تلاش جانکاه برای چیرگی بر این زخم و درد و نگرانیِ مشترک، ادبیاتی گرانمایه و همه جانبه از خود به یادگار گذاشته است که اگر به دغدغهای اجتماعی تبدیل شود، راهِ برونرفت از این بحران ژرف را نیز مینمایاند. این ادبیات که بر مدار احساس و اندیشهای یگانه میچرخد، برای بیانِ خود، پیوسته جویای نمایههاییست تازه و همسو با روح و روان روزگار. این سرشتِ بنیادین در شعر فارسی، زندگی و پویایی آن را تضمین کرده است و نیز چراغِ بینشیست که نابِ شعر را از ابتلا به فرمالیسم خشک و خالی وامیرهاند.
شاملو، پرورده و برآیند این راهِ پرفراز و نشیب تاریخیست. او، در کنار بزرگانِ ادبیات فارسی، از پاسدارندگان منشِ واقعیِ ماست که با پرداختن به ویژگیهای مرموز عادت همگانی، تعریفی از فرهنگ به دست میدهد که بارزههای برجستۀ آن، عبارتاند از:
۱. ستیز با کهنهپرستی، یعنی با هر آنچه میرا و میرنده است و ناهمزمان؛
۲. بزرگداشتِ منش و شرف والای انسان؛
۳. تلاشِ پیوسته برای نوجویی و بدعت؛
۴. پرده برگرفتن از چشمها برای دیدنِ ارزشهایی که بیگانه با انسانیت و اهریمنی نیستند؛
۵. بر خوردار بودن از صداقتِ همراه با شجاعت، همچون پیش شرطِ خلاقیت هنری.
شاملو، با هر آنچه کهنه است و بوی زندگی نمی دهد با شجاعتی آمیختۀ مهر و امید به مقابله برمی خیزد و به عنوانِ شاعری که از “درد مشترک” سر برآورده است به «جراحات شهر پیر» دست می نهد، تا «فتح نامۀ زمانش را تقریر کند.»۹ او، خواهان و هوادار شعریست که کاربردی همچون مته دارد؛ برای برداشتنِ «دیو صخره»ها «از پیش پای خلق.»
شعر شاملو که از «سرگذشت یأس و امید»۱۰ مردمان این دیار سیراب می شود، چنان و چندان با «سرگذشت خویش»۱۱ به عشق میپردازد که عفریتِ عشق ستیزِ خویِ دینی ما، در پردۀ شرم میشود و جایی برای بالیدنِ منش انسانی میآفریند. هم از این روست که در آینۀ شعر شاملو، چیستی و کیستیِ خواننده به چالش گرفته میشود تا تصمیمی برای انتخابِ اینسو و یا آنسوی چهرۀ ژانوسی خود بگیرد.
عشق، حافظِ جاویدان شعر شاملوست؛ چرا که انسان در منظر او، زاده و پروردۀ عشق است و نه موجودی که به بادافره تلاش برای دستیابی به شناخت و دانش، محکوم به هبوط است، چنان که آموزۀ ادیان سامی ست. ۱۲
سوای وحدت عشق و ستیز در زبانی استوار و شاعرانه، شجاعت و همعصری از عوامل دیگری هستند که شعر شاملو را از آسیب روزگار پاس میدارند:
– شجاعت، به معنای شناختی سنجیده از وضعیت موجود و تلاش برای دستیابی به امر مطلوب.
از این دیدگاه، شعر شاملو هیچگاه در تارهای تنیدۀ اختناق دچار نیامد و با تئوریزه کردن ترس و زبونی، به قدرت سرکوبگر تمکین نکرد و در کنجِ خاموشی و فراموشی نیز، هرگز پنهان نشد. شعر شاملو در برابر ناهنجاریها، به واکنش شدن تن در نداد و با شجاعت به رویارویی با عناصری برخاست که هم اینک نیز، بسیارانی از مدعیانِ «هنرمند» زمانه را به واکنش بدل کرده است. او، به هنگامی که ابتر انسان، در جایگاهِ فرهیختگان و ابر انسان، در کار خونین یکسان سازیِ امور ناهمخوان و ناهمگون است، بی پروا اعلام میکند:
منتشرشده در نقد شعر, یاد بعضی نفرات
دیدگاهتان را بنویسید:
«وقت سایهها»
محمود رنجبر: مؤلفههای زمانمندی پیشبرد روایت بر اساس الگوی ژرار ژنت در رمان «وقت سایههای» محمود فلکی
تیر ۸, ۱۴۰۳
محمود فلکی
چکیده
در این پژوهش بر اساس الگوی زمانمندی روایت از ژرار ژنت، رمان وقت سایهها (۱۳۹۳) نوشته محمود فلکی مورد بررسی قرار گرفته است. در این رمان نویسندهای تلاش میکند با مرور خاطرات، راز قتل عموی خود را کشف کند. نویسنده پشت جلد (فلکی) با به کارگیری نویسنده درون متن، بین زمان نگارش رمان از سوی خود، نگارش رمان از سوی نویسنده درون متن و زمان روایت هر یک از شخصیتها تفاوت ایجاد میکند. با گسست زمانی و روایی و کاربرد «موقعیت داستانی شخصگانه» زمینهای فراهم میشود، هر یک از شخصیتها، جهان خود را در زمان وقوع رویداد بیان کنند تا از این طریق لایهها و تکههای پراکنده زمان در مرکزیت روایتگری نویسنده درون متن قرار گیرند. در این رمان بر مبنای زمان پریشی ژنت هر بخش از زمان به عنوان وابستههای منفرد و مجزا روایت میشوند، این وابستههای منفرد بخش تک ساحتی و تک معنایی گزاره، فصلی واحد و منحصر به فرد از زندگی قهرمان داستان را تشکیل میدهد. بنابراین هریک از سالهای نوجوانی نویسندۀ درون متن، هویتی مستقل و گمشدهای در زمان است که تنها رویدادی مشترک آنها را به هم پیوند میزند. نویسنده درون رمان تلاش میکند تا سایۀ آنها را با تلاقی زمان، در نوعی دوسویگی و دیالوگ قرار دهد. در این رمان همچنین به دو کارکرد زمانی برخوردهایم که در آرای ژنت دیده نمیشود. نخست سکوت یا سپید نویسی در گونۀ چکیده و حذف است که با سفید گذاشتن چند صفحه از رمان نشان داده شده است و دیگری نگاه در گذشته به گذشته است که از آن به عنوان «واپسنگاه» یاد کردهایم.
مقدمه
یکی از مهمترین کارکردهای روایت طبقهبندی سازههای روایی بر مبنای سازماندهی درونی رویدادهاست. اساساً «سازماندهی رویدادها در درون الگوی روایتی یا شمای روایتی انجام میگیرد» (برانیگان،۱۸۳:۱۳۹۶). این شمای روایتی شامل سطوح روایتگری و مجموعۀ عناصر روایت به عنوان نقشمایه و مؤلّفههای پیشبرد روایت داستانی شناخته میشوند. «والاس مارتین» مجموعه آرای نظریهپردازان در اهمیتدهی به سطوح روایی را در چهار دسته خلاصه کرده است: نخست نظریهپردازانی که معتقدند ساختار بنیادین روایت را باید در پیرنگ آن جست[مثل خود والاس مارتین] دوم: آنهایی که بهترین راه شناخت روایت را بازسازی زمانی خط داستان و بررسی تغییرات ایجاد شده در روایت داستانی میدانند[مثل ژنت و برخی از فرمالیستها و ساختارگرایان] سوم: آنهایی که روایت را از بررسی کنش و شخصیت و مکان آغاز میکنند و سپس نقطه دید را فن انتقال روایت به خواننده میدانند [مثل سیمورچتمن و شلومیتریمونکنان) چهارم: گروهی که تنها به عناصر داستانی خاص چون نقطه دید، گفتمان راوی دربارۀ خواننده و مانند آن میپردازند(مارتین، ۱۳۸۶: ۷۹-۸۰).
ژرا ژنت (GerardGenette) از جمله روایت شناسانی است که تحت تأثیر زمان کیفی و ذهنی برگسون و آگوستین به «بازنمایی غنی روابط زمانی» در روایت اعتقاد دارد(کوری، ۷۰:۱۳۹۱). «هانری برگسون» در کتاب «ماده و حافظه» اساساً حافظه را استفاده از تجربه گذشته برای کنش حال میداند. اما این احتمال را هم میدهد که این فراخوانی میتواند «متضمن کوشش ذهن در جستجوی بازنمودهای گذشته به گونهای متناسب باشد که در حال به کار گرفته میشوند»(لوید،۲۳۲:۱۳۸۰). زمان در کنار فضا از مهمترین عناصر تشکیل دهندۀ روایت به شمار میروند. هیچ روایتی را نمیتوان بدون دریافت زمان و مکان تصور کرد. حتی در برخی داستانهای مدرن که به زمان اشارهای ندارند، میتوان زمان را در ساختار فرهنگی زبان آن اثر متجلی دید(ر.ک،کورت،۴۹:۱۳۹۱).
به نظر ژنت بشر تنها در زمان است که به روایت شکل میدهد و تنها در روایت است که مسحور زمان نیست و میتواند به شیوهای قاعدهمند جهان خود را بازسازی کند (پرنس، ۱۳۹۴: ۳). بازسازی جهان بشری در قالب داستان به شکل شگفتآوری قابلیت تنظیم و سطحبندی دارد تا از طریق آن «زمان و نحوۀ کسب اطلاعات از یک متن از سوی خواننده را تعیین کند(برانیگان،۱۳۹۶: ۷۸). هرولد واینریخ و ژرار ژرانت (۱۹۸۰) ملاحظاتی راهگشا برای سطوح روایتگری بر اساس زمانمندی روایت پیشنهاد کردند. بعدها ژنت کار خود را با بررسی رمان «در جستجوی زمان از دست رفته» مارسل پروست آغاز کرد. وی روایت را در سه سطح دستهبندی کرد. قصه (Histoire)، سخن ( recit) گزارش (Narration). بر این اساس «راوی» «قصه» را به مخاطبان خویش«گزارش» میکند. وی نوعی سخن کلامی را عرضه میکند. «سخن و گزارشش بیانگر رویدادهایی است که او در آنها در هیأت یک شخصیت ظاهر میشود.(سلدون، ویدوسون،۱۳۷۸: ۱۴۷ همچنین: مکاریک،۲۷۴:۱۳۸۸). از نظر وی در این سه سطح راوی در شبکهای از آرایش زمانی رویدادها و کنشها قرار میگیرد. منظور وی از آرایش زمانی داستان در مفهوم صورتگرایان و آرایش روایی پیرنگ مورد نظر آنان است(ر.ک، برتنز:۹۹:۱۳۸۸). آرایش روایی و آرایش زمانی«قطب مفروض» و متفاوت ولی مکمل یکدیگر هستند. اما لزوماً به موازات یکدیگر کاربرد ندارند. به عبارتی گاهی ممکن است روایت از نظر زمانی از آرایش تقویمی رویدادها بیفتد. این حالت گذشتهنگر ممکن است. یا اینکه رویداد همزمان با آرایش تقویمی محقق شود و یا از آن جلو بیفتد(همان)
ژنت تقسیم بندی روایت از سوی ساختارگرایان به داستان و متن یا (Fabula) به معنی بازگویی خلاصه کنش و (sjuzhet) به معنی طرح شفاهی یا مکتوب داستان را گسترش داد. وی به جای بررسی زمان در بافت جمله به عملکرد متن توجه کرد (ر.ک: لوته، ۱۳۸۸: ۱۴). از نظر وی عناصر روایت در پنج سطح کلیدی جای میگیرند. این پنج سطح و زیر مجموعۀ آنها جزو عناصر کاربردی روایتگری به شمار میروند که عبارتند از: نظم (ترتیب) تداوم (دیرش) و بسامد(فرکانس) که مربوط به سطح زمان و دو عنصر وجه و لحن به جایگاه راوی ارتباط مییابد(ر.ک،ریمونکنان،۶۶:۱۳۸۷). با بهرهگیری از مناسبات زمان در رمانها رابطۀ بین زمان و رخداد برای شکلگیری جهان داستان مورد توجه قرار میگیرد. این دانش برای تحلیل رمانهایی که نویسنده عامدانه به آشناییزدایی از زمان اقدام میکند نیز کاربرد دارد و میتواند تمایزهای متعددی از سرشت و گفتمان فرهنگی جوامع را بازشناسی نماید.
وقتسایهها (۱۳۹۳) نوشته محمود فلکی روایتی از بازخوانی حادثه قتل عموی راوی است. درغروب یک روز پاییزی راوی که نوجوانی بیش نبوده، شاهد حضور «سایهای» در نزدیکی اتاق عموی خویش است. « کسی که آن شب یا در آن هوای مهآلود ضربههای بیشمار و ناشیانۀ کارد را در قفسۀ سینه، آلت و گلوی عمویم، کربلایی نجف فرود آورده بود، هرگز شناخته نشد (فلکی[۱]،۷:۱۳۹۳). سهراب که اکنون نویسندۀ بزرگی شده است با عبور از مرز زمان و با قرار دادن عکسهای یازده تا پانزده سالگی خود بر روی میز کارش، از طریق «پیام درونی» از آنها میخواهد خاطرات خود را برایش بازگو کنند تا او به راز قتل عمو پی ببرد. عکسها و نوجوانیهای سهراب مانند زمانی منُقطع اما با وحدت روایتگری سهراب نویسنده به شرح اتفاقاتی میپردازند که منجر به قتلکربلایی نجف شده است. فلکی، نوجوانیهای یازده تا پانزده سالگی سهراب نویسنده را از عکسها میجوید. گویی سهراب، بخشی از خاطرات نوجوانیاش را در آن شئی(عکس) محبوس شده میداند و تلاش میکند آن را از سیطرۀ زمان برهاند. این شگرد یادآور «باوری» سلتی است که معتقد است ارواح مردگان در شیئای بیجان گرفتار میآیند و در واقع بر ما پنهان میمانند تا آن روزی که شاید هیچگاه فرا نرسد، با تصاحب شیئ یاد شده، طلسمشان شکسته میشود و به آنان امکان داده میشود تا بر مرگ چیره شده و به شرکت در زندگی باز گردند(لوید،۲۳۷:۱۳۸۰). فلکی در این رمان با گسست زمان روایی با موقعیت «شخصگانه» زمان را در چند صدایی راویان قرار میدهد تا دیالکتیک زمان در روایت شکل بگیرد و هر یک از شخصیتها جهان خود را در رمان شکل بدهند.
در این پژوهش به شیوه تحلیلی توصیفی آرای ژرار ژنت در زمانمندی روایت را در رمان وقت سایهها بررسی مینماییم. هدف از این بررسی کشف مؤلّفههای پیشبرد روایت در جهان داستانی وقتسایهها و شیوۀ کانونیسازی آن است.
منتشرشده در مقاله
دیدگاهتان را بنویسید:
برای «دفترهنر» ویژهی نشریات فکاهی ایران
برای «دفترهنر» ویژهی نشریات فکاهی ایران ——————————————————
رضا مقصدی
“دفتر هنر، ویژهی نشریات فکاهی ایران”
عزیز ِخاطرهانگیزم بیژناسدی پور که از دورههای دور، پیشتاز ِگسترهی طرح وُطنزوُ کاریکاتوراست
وبا عزیزان ِ ارجمندی چون پرویز شاپوروعمران صلاحی، مشترکا کارهای بایسته وُشایستهای ارایه کرده است.
این بار، دست به ابتکاری ماندگار زده است: “دفترهنر، ویژه ی نشریات فکاهی ایران”.
“بودن یا نبودن” ، یکی از داهیانهترین مفاهیم ویلیام شکسپیر است. بودنِ بعضیها برای بعضیها یاد آور
چنین جملهی شاعرانه است که میتواند بشارت دهندهی یک مضمون ِ انسانی باشد. پس، باید به چنین بودنهایی ارج گذاشت.
“بیژن” دراین سالهای دراز ِدور ازوطن، در امریکا، برای پاسداشت ِ ادبیات وُفرهنگ فارسی “دفترهنرها”ی بیشماری منتشر کرده است که درسرتاسر جهان، به دست فارسی زبانان ِ اهل نظر رسیده است.
هر “دفترهنر”، ويژه ی یکی از نامداران ِ گُستره ی شعروُ داستان وُ هنر ایران زمین است که با مرارتهای
بسیار و دقتهای کم نظیراو به شکل نفیس وُچشم نواز، به دست ِمشتاقان ِ منتظر میرسید.
“دفترهنر” ویژهی علی اکبر دهحدا، صادق هدایت، احمد شاملو، صادق چوبک، محمود دولت ابادی، هوشنگ ابتهاج، سیمین بهبهانی، قمرالملوک وزیری، محمدرضا شحریان، بهروز وثوقی، ایرج پزشکزاد و…. از این شمارند که هرکدامشان در این سالها برای پژوهشگران فرهنگی، “مرجع”ای مفید و موثرند.
در همینجا به خدمات ارجمند ِدیرسالهی “بیژن”، سپاس میگویم.
وبه عاطفهی سربلند ِ انسان دوستانهاش سلام میکنم.
منتشرشده در مقاله, یاد بعضی نفرات
دیدگاهتان را بنویسید:
سر فصلهاى موسيقى ايرانى نامه سى و هشتم
حلاج را كه مىبردند پاى چوبهى دار
به خواهرش گفتند بيايد براى وداع
او هم آمد اما بدون سربند.
مردها همه بانگش زدند كه:
پس حجابت كو؟
او هم گفت: من اينجا مردى جز منصور نمىبينم….
گر مردى بجز منصور مىبينيد نشانم دهيد تا مويم را از او بپوشانم!
همکارمان هلن شوکتی در هر شماره به موسیقی و هنرمندان ایرانی که به نوعی در اعتلاء و ارائه این هنر روحپرور دست داشتند میپردازد که از نظرتان میگذرد.
فصل سی و سوم
هلن شوکتی
پريسا خواننده عازف ايرانى)
پريسا تنها خوانندهاى كه به خواننده «خانم عارف» مشهور است با صدايى همچون فرشتهها،، وی در عنفوان جوانى بازنشسته و از خواندن كنار گذاشته شد.
فاطمه واعظى با نام هنرى پريسادر. ٢٥ اسفند ١٣٢٨ در شهر شهسوار متولد شد.
او صداى خوشش را از پدر و پدر بزرگاش به ارث برده و در دوران تحصيل به تشويق پدر، در برنامههاى هنرى شركت مىكرد و در مسابقات هنرى مدرسه در رشته آواز هميشه رتبه اول را كسب مىكرد.
محمود كريمى كه از اعضاى هئيت داوران بود استعداد او را كشف كرد و از آن به بعد پريسا زير نظر استاد محمود كريمى آموزش سنتى موسيقى را شروع كرد.
بىشك عرفان زنانه در چهرهى او قدرت كهربايى به خود مىگيرد. او توانسته به جوهر كلام عاشقان و عارفان راه پيدا كند و با صداى زيبا و حركات نرم دستان و چشمان بسته،،، محجوبانه دربرابر بارگاه عشق مغرور و پر صلابت خم مىشود كه اين حركات به او زيبايى خاصى مىبخشد.
رويد ميلر موسيقيدان و نوازندهى موسيقى جاز امريكايى مىگويد:
استاد كريمى مرا به كلاسهاى بانوان دعوت كرد كه پريسا هم در آن كلاس حضور داشت. من هرگز كسى را در موسيقى نديدم كه مثل او پروازگونه آواز بخواند.
پرسا دو سال تحت تعليم استاد كريمى بود و بعد به استخدام وزارت فرهنگ و هنر در آمد و مدت پنج سال با اين وزارتخانه همكارى داشت.
در اين مدت اجراهايى در تلويزيون و كنسرتهايى در تهران و شهرستانها برگزار كرد و همچنين با
گروههاى مختلفى كنسرتهايى در خارج از كشور به هدف معرفى موسيقى سنتى ايرانى برگزار كرد.
آشنايى پريسا با دكتر داريوش صفوت برگ تازهاى از زندگى هنرى پريسا شد، چرا كه ورودش به مركز حفظ و اشاعه موسيقى باعث راهيابى به سازمان راديو و تلويزن و آشنايى با بزرگان موسيقى سنتى گرديد.
پريسا در اين مركز در محضر با استاد عبداله دوامى با سبك و اجراى تصانيف قديمى و آوازهاى سنتى
آشنا شد و پس از آن در جشنهاى هنر شيراز شركت كرد و آوازه هنر و صداى زيباى او فراگير شد.
بعد از شروع انقلاب و بسته شدن درهاى موسيقى براى بانوان پريسا به تدريس موسيقى در منزل را ادامه داد،،، با توجه به اينكه در سال ١٣٧٠ از او بعنوان *مدرس آواز براى بانوان *در مركز حفظ و اشاعه موسيقى دعوت بعمل آمد، متاسفانه به علت محدويتهاى بيشمار این فعاليت او هم متوقف شد.
آخرين كنسرت او در سال ١٣٥٧ در ژاپن بود كه هم زمان با شروع انقلاب اسلامى در ايران شد.
با شروع انقلاب در حاليكه پريسا فقط. ٢٦ سال داشت از فعاليتهاى هنرى محروم شد.
دكتر عباس ميلانى رئيس بخش ايران شناسى دانشگاه استنفورد آمريكا در سال ٢٠١٨ دعوتى از خانم
پريسا براى شركت در فستيوال جايزه بيتا داشته است که دكتر ميلانى سخنان خود را در آن جشن چنين آغاز كرد: قران سعد و بخت بلند ماست كه براى نخستين تجربيات اين دانشگاه مقدم و حضور پر بار خانم پريسا،، بانوى فرهيخته و بلند آوازهی موسيقى ايرانى را گرامى بداريم.
امسال پريسا دريافت كنندهى جايزه بيتا در دانشگاه استنفورد امريكاست.
او يكى از پر آوازهترين خوانندهگان زن موسيقى ايران بود که در چهل سال گذشته گاه با سكوت اجبارى و زمانى با كنسرت در تبعيد ولى همواره با تحقيق و تعليم آواز! پاسدار سنت درخشان موسيقى ايران است.
در ايرانى كه ٨٥ سال پيش قمر در تهران، بىحجاب كنسرت آواز داد و در شهر مشهد هم چنين كنسرتى اجرا كرد و امروز زنان ايران از اجراى كنسرت مگر براى زنان محروماند.
منتشرشده در سرفصلهای موسیقیی ایران
دیدگاهتان را بنویسید:
نگاهی کوتاه به «خلع قاجار» و «نصب رضاخان» احمد افرادی
احمد افرادی
———————————-
به کرّات گفته شد که ما ایرانیها حافظهی تاریخی نداریم. شاهداش، تطهیر روز افزون رضا شاه و چشم داشتن به خروج سواری از میان غبار (با همان شنل آبی و همان چکمهی تاریخی )، برای نجات ایران…
در این حرفی نیست که، عصر رضا شاه ، ایران را از قرون وسطای تاریخیاش بیرون آورد. به علاوه، دست کم من منکر تحولات دوران ساز تاریخ بیست سالهی حکومت رضا شاهی نیستم. اما، رضا شاه تنها در راه آهن و دانشگاه و دادگستری و زیرساختهای اقتصادی و امنیت اجتماعی و …خلاصه نمیشود. آن سوی توجیهناپذیر نظام رضاشاهی را هم باید دید:
تعطیل قانون اساسی مشروطیت،غیبت امنیت قضایی و اقتصادی (پیش رو داشتن ولع سیریناپذیر رضا شاه به زمین خواری) نبود آزادیهای سیاسی، بستهشدن باب تفکر انتقادی، و خاک مرگ، که در دورهی بیست سالهی حکومت خودکامهی رضاشاه بر سر تا سر ایران پاشیده شده بود.
اساساً، نحوهی قدرت گرفتن رضاخان سردار سپه (صرف نظر از پیامدهایش) نوعی دهن کجی به آزادی و هتک حرمت انسانی بود.
در اینجا، در چند برش تاریخی، به واقعیتهای نه چندان آشکار ِ مربوط به «خلع قاجار» و «نصب پهلوی» میپردازم:
مجلس پنجم و مجلس مؤسسان (که به تغییر سلطنت و پادشاهی رضا خان رأی داد) از طریق اِعمال نفوذ نظامیان و هواداران سردار سپه آن زمان و رضاشاه بعدی، تشکیل شد.
در واقع اینجا هم عامل زور و سرنیزه و تهدید و تطمیع، در ایجاد مجلسی با اکثریت هوادار «سردار سپه» کارساز بود.
یرواند آبراهامیان، در کتاب «ایران بین دو انقلاب، ترجمه احمد گل محمدی، نشر نی، تهران ص 167» میگوید:
«یزرگان اصناف تبریز هم به تشویق فرماندهی نظامی محل، در بازار دست به اعتصاب زدند و ضمن ارسال تلگرافی اعلام کردند که اگر مجلس، رضاپهلوی را جانشین احمدشاه نکند، آذربایجان را از ایران جدا میکنند.»
همو در ص 168 همین منبع مینویسد:******
«رضاخان با بهرهگیری از مقام وزارت جنگ و داخله، مجلس مؤسسان را از طرفداران خود در حزب تجدد و اصلاح طلبان پر کرد. بنا بر این، شگفتی آور نبود که اکثریت قاطع مجلس، واگذاری سلطنت به خاندان پهلوی را تصویب کنند.»
و باز برای روشنگری بیشتر و برای آن که بتوانیم جو سیاسی آن روزها را پیش رو داشته باشیم، ابتدا قولی از آقای داریوش همایون را نقل می کنم و سپس به خاطره ای از یحیی دولت آبادی اشاره خواهم کرد:
داریوش همایون می گوید:
« انتخابات مجلس پنجم که به برچیدن سلسله ی قاجار رأی داد، کمابیش ، همان اندازه ناسالم بود که مجلس پیش از آن و انتخابات مجلس مؤسسان از آن نیز ناسالم تر بود.» ( تلاش، دوره ی جدید، شماره 3، ص 4)
در همین معنا ، یحیی دولت آبادی ، در کتاب ” حیات یحیی، جلد چهارم، صص 381-382 ” می نویسد:
« روز هشتم آبان 1304 ، کارکنان سردار سپه در مجلس می خواهند اطمیان کامل داشته باشند که فردای آن روز در موقع رأی گرفتن بر خلع قاجار و نصب سردارسپه ، اکثریت کامل خواهند داشت، چون که رای مخفی گرفته می شود و معلوم نخواهد شد کْی رأی مثبت داد و کْی رأی منفی، از این رو می خواهند از نمایندگان امضاء بگیرند که آن ها رأی مثبت خواهند داد.
شب است، ساعت ِ ده در ِ حیات ِ منزل را می زنند. صاحب منصبی است، می گوید که از طرف حضرت اشرف ( رضاخان) آمده ام ، شما را احضار فرموده اند.
نصف ِ شب به منزل سردار سپه می رسیم. یکی از نمایندگان مجلس از کارکنان سردار سپه ، مانند قراول ایستاده. از او می پرسم حضرت اشرف کجا هستند؟ می گوید بروید زیر زمین. آن جا تکلیف شما معین می شود.
منتشرشده در مقاله
دیدگاهتان را بنویسید:
نامهی سهراب سپهری به احمدرضا احمدی
نقل از صورتکتاب بیژن باران
سهراب سپهری در نامهای به احمدرضا احمدی نوشته است: ایران مادرهای خوب دارد و غذاهای خوشمزه و روشنفکران بد و دشتهای دلپذیر.
در این نامه منتشرشده در صفحه احمدرضا احمدی میخوانیم: «احمدرضای عزیز، تنبلی هم حدی دارد. این را میدانم. ولی باور کن فکر تو هستم. و سپاسگزار نامههایت. من به شدت در این شهر ماندهام. آن هم در این شهر بیپرنده و نادرخت. هنوز صدای پرنده نشنیدهام (چون پرنده نیست، صدایش هم نیست.) در همان امیرآباد خودمان توی هر درخت نارون یک خروار جیک جیک بود. نیویورک و جیکجیک؟ توقعی ندارم. من فقط هستم. و گاهی در این شهر گولاش میخورم. مثل اینکه تو دوست داشتی و برایت جانشین قورمهسبزی بود… الهام گولاش کمتر است. غصه نباید خورد. گولاش باید خورد، و راه رفت، و نگاه کرد به چیزهای سرراه. مثل بچههای دبستانی، که ضخامت زندگیشان بیشتر است. میدانی باید رفت بطرفِ و یا شروع کرد به. من گاهی شروع میکنم. ولی همیشه نمیشود. هنوز صندلی اطاقم را شروع نکردهام. وقت میخواهد. عمر نوح هم بدک نیست. ولی باید قانع بود. و من هستم. مثلا یک چهارم قارقار کلاغ برای من بس است. یادم هست به یکی نوشتم: چهار سوم قناری را میشنوم. میبینی، قانعتر شدهام. راست است که حجم قارقار بیشتر است، ولی در عوض خاصیت آن کمتر است.
مادرم میگفت قارقار برای بعضی از دردها خاصیت دارد.
من روزها نقاشی میکنم. هنوز روی دیوارهای دنیا برای تابلو جا هست. پس تندتر کار کنیم. باید کار کرد. ولی نباید دود چراغ خورد. اینجا دودهای زبرتر و خالصتری هست. دودهای بادوام و آبنرو. در کوچه که راه میروی، گاه یک تکه دود صمیمانه روی شانهات مینشیند و این تنها ملایمت این شهر است. وگرنه آن جرثقیل که از پنجره اطاق پیداست، نمیتواند صمیمانه روی شانه کسی بنشیند. اصلا برازنده جرثقیل نیست. اگر این کار را بکند به اصالت خانوادگی خود لطمه زده است. توی این شهر نمیشود نرم بود و حیا کرد و تهنیت گفت. نمیشود تربچه خورد. میان این ساختمانهای سنگین، تربچه خوردن کار جلفی است. مثل این است که بخواهی یک آسمانخراش را غلغلک بدهی. باید رسوم اینجا را شناخت. در اینجا رسم این است که درخت برگ داشته باشد. در این شهر نعناء پیدا میشود، ولی باید آن را صادقانه خورد. اینجا رسم نیست کسی امتداد بدهد. نباید فکر آدم روی زمین دراز بکشد. در اینجا از روی سیمان به بالا برای فکر کردن مناسبتر است. و یا از فلز به آن طرف. من نقاشی میکنم، ولی نقاشی من نسبت به گالریهای اینجا مورب است. نقاشی از آن کارهاست. پوست آدم را میکند. و تازه طلبکار است. ولی نباید به نقاشی رو داد، چون سوار آدم میشود.
من خیلیها را دیدهام که به نقاشی سواری میدهند. باید کمی مسلح بود، و بعد رفت دنبال نقاشی. گاه فکر میکنم شعر مهربانتر است.
ولی نباید زیاد خوشخیال بود. من خیلیها را شناختهام که از دست شعر به پلیس شکایت کردهاند. باید مواظب بود. من شبها شعر میخوانم. هنوز ننوشتهام. خواهم نوشت.
من نقاشی میکنم. شعر میخوانم. و یکتایی را میبینم. و گاه در خانه غذا میپزم و ظرف میشویم. و انگشت خودم را میبرم. و چند روز از نقاشی باز میمانم. غذایی که من میپزم خوشمزه میشود به شرطی که چاشنی آن نمک باشد و فلفل و یک قاشق اغماض.
غذاهای مادرم چه خوب بود. تازه من به او ایراد میگرفتم که رنگ سبز خورش اسفناج چرا متمایل به کبودی است. آدم چه دیر میفهمد. من چه دیر فهمیدم که انسان یعنی عجالتاً.
ایران مادرهای خوب دارد و غذاهای خوشمزه و روشنفکران بد و دشتهای دلپذیر. و همین.» نیویورک
منتشرشده در نامه, یاد بعضی نفرات
دیدگاهتان را بنویسید:
در گرامیداشت احمد شاملو
در گرامیداشت احمد شاملو
تمامی الفاظ جهان را در اختیار داشتیم و
آن نگفتیم
که به کار آید
چراکه تنها یک سخن
یک سخن در میانه نبود:
_ آزادی!
بیست و چهار سال از خاموشی شاعر بزرگ آزادی و انسان، احمد شاملو، میگذرد اما جان خروشان او در تار و پود شعرهای پُرشور و امیدآفرین و اندیشهی ارجمند و انسانمدارش جاریست و تاهنوز به بانگ بلند غریو غرّای آزادی را به لبان برآماسیده گل سرخی پرتاب میکند. او که روزگار بیقرارش را در کشاکش با دو استبداد زیسته بود، به پشتداریِ مردم هرگز سرِ تمکین و طاعت در برابر هیچ قدرتی فرود نیاورد چه ازآنگونه که خود سروده بود: عدو نه! که انکار خودکامگان دوران بود.
بامداد شاعر بهتحقیق تجسم و نماد روشنفکری مستقل، آزادیخواه و برابریجو بود که دشواری وظیفه را در پایبندی به آرمانهای بلند انسانی و مبارزه با تمامی اشکال حصر و حذف و سانسور میجست. او از اعضای دیرین و متعهد کانون نویسندگان ایران بود و در این راستا با آغاز دومین دوره فعالیت کانون در سال ۱۳۵۸ به عضویت در هیئت دبیران وقت برگزیده شد و از هیچ کوششی در راه اعتلای آرمانهای کانون نویسندگان و صیانت از منشور و اساسنامهی آن در برابر تقلیل و ابتذال فروگذار نکرد.
شاملو با امضای بیانیهی «ما نویسندهایم»، مشهور به «متن ۱۳۴ نویسنده»، اعتراض آشکار خود را با هرگونه حصر و حذف و سانسور و اعتقاد استوارش به آزادی اندیشه و بیان بیهیچ حصر و استثناء برای همگان را بار دیگر بیپرده ابراز داشت.
او هدف شعر را تغییر جهان و شاعر را عمیقاً متعهد به انسان میدانست. هم ازاین روی جهان واژگانش آنچنان به روی ذهن و زبان مردم آغوش گشوده بود که هرچه دستگاه اهریمنی سانسور بر اشعار و نوشتار او بیشتر میتاخت، بر ارج و ورج شاعر و گسترهی محبوبیت و نفوذ کلامش در میان مردم افزوده میشد.
در هنگامهای که جان ِ رنجآشیان ِکارگر و گلوی زخمی حامیانش را طعمهی تاراج و طناب میخواهند و تاب ِ گیسوهای رها را تاب نمیآورند، در وانفسایی که بغض سفرههای خالی در غم نان میشکند و جان و جهان ِ مردمان ِ اعماق بر سر بازار سودا به یغما میرود، در روزگاری که اردوکشی خیابانی برای سرکوب زنان و پروندهسازیهای امنیتی برای فعالان کارگری، معلمان، بازنشستگان، دگراندیشان، فعالان رسانهها و اهالی فکر و فرهنگ فزونی یافته هر روز جلوههای فاجعهبارتر و جانگزاتری به خود میگیرد، در ایام امتداد فریب و احتضار فضیلت، یاد و یادگاران او بیش از پیش خاطرهنشین و خاطرنشانمان میشود:
آه اگر آزادی سرودی میخواند…..
آری شاملو نماد آنانیست که رویای زیبای آزادی را به هزار زبان فریاد میکنند و مزارش میعادگاه مردمانی که انسان را بر سریر ِسرنوشت خویش آراسته و ارجمند میخواهند.
ادای احترام به او، تجلیل از آزادیست و تقدیر از آزادیخواهی که تا واپسین نفس جز در سمت مردم نایستاد و سر بر صف هیچ قدرتی ننهاد.
در بیستو چهارمین سالگرد فقدان احمد شاملو، اعضای کانون نویسندگان ایران بههمراه یاران و دوستداران بامداد شاعر، همچون سالیان گذشته، روز سهشنبه دوم مرداد ۱۴۰۳ ساعت ۵ عصر در گورستان امامزاده طاهر کرج، با شاخههای گل سرخ در دست، گرد هم میآیند تا مزارش را گلباران کنند.
کانون نویسندگان ایران
۳۱ تیر ۱۴۰۳
منتشرشده در یاد بعضی نفرات
دیدگاهتان را بنویسید:
عکس روز «مادران جهان»
عشق بیحد مادران ملل مختلف به فرزندانشان و اینکه چگونه از کودکان خود حتی درعین انجام کارهای سخت روزانه پرستاری میکنند مثالزدنیست. در هرشمارهی رسانه یکی از این عکسها را که از صورتکتاب عزیزم «بیژن اسدیپور» وام گرفتهایم برایتان میآوریم. رسانه
شماره ۳۰
منتشرشده در عکس روز
دیدگاهتان را بنویسید: