می‌گویند ۹۱

 

منتشرشده در می‌گویند | دیدگاه‌تان را بنویسید:

واژگان خانگی

شاعران این شماره:
اکبر اکسیر، قیصر امین‌پور، سیروس رادمنش، ناهید عرجونی، غلامحسین نصیری‌پور و علی‌رضا نوری.


یک شعر از: اکبر اکسیر

 

«صحنه / شب حمله بود»

زير آتش توپخانه

ما سنگر مي كنديم و ديوار مي‌كشيديم

لودر ها خالي مي‌شدند ، كيسه‌ها پر

سنگ روي سنگ بند نبود

بچه‌های تبليغات

نرسيده به نماز شب ايستادند

كارگردان به طعنه گفت:

ای كساني كه ايمان آورديد

كاش سيمان مي‌آورديد!

 

 


یک شعر از: قسصر امین‌پور

 

این روزها که می‌گذرد

شادم

این روزها که می‌گذرد

شادم

که می‌گذرد

این روزها

شادم

که می‌گذرد …

 

 


بخشی از یک شعر از: ناهید عرجونی

 

دوستم داشته باش

مثل خیابانی معترض

که زخم‌هایش را

به دوربین‌ها

نشان می‌دهد

مثل خیابانی

که گریه کرده است

 

ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در اشعار این شماره | دیدگاه‌تان را بنویسید:

صورت‌نامه ۹۹

منتشرشده در صورت‌نامه | دیدگاه‌تان را بنویسید:

بازیادی از غلامحسین نصیری‌پور

 

 

نقل از پایگاه خبری یافته مورخ سی‌ام مهرماه ۱۴۰۰

“غلامحسین نصیری‌پور” شاعرِ موج نو در بی‌خبری درگذشت.

به گزارش يافته، مرحوم نصيري‌پور سال ۱۳۴۸ از بانك كشاورزی تهران به بانك كشاورزی لرستان منتقل شد و به خرم‌آباد آمد. اواخر دهه ۴۰ كه شماری از نويسندگان لرستاني تصميم گرفتند نشريه‌ای ‌ادبي منتشر كنند با همياري و همكاری جمعي با كوشش

غلامحسين نصيري‌پور
غلامحسین نصیری‌پور

غلامحسين نصيري‌پور در فروردين ۱۳۵۰ نشريه “جنگ فلك‌الافلاك” منتشر شد… اسحاق عيدي از بنيان‌گذاران جنگ فلك‌الافلاك در اين باره مي‌گويد: … يك روز به اتفاق آقاي نصيري‌پور در دفتر مجله صبح امروز نشسته بوديم. من به اقاي نصيري‌پور گفتم چرا خودمان جنگي در نياوريم؟ پيشنهاد من مورد قبول آقاي نصيري‌پور واقع شد. نيمي از سرمایه‌ی آن را بنده و آقايان روح‌الله جواهري، غلامحسين نصيري‌پور، سعيد شادابي و احمد ساماني فراهم كرديم و نيمي را هم انتشارات پندار پرداخت كرد…. گردآوري مطالب نويسندگان مقيم تهران بر عهده‌ي آقاي نصيري‌پور و گردآوري مطالب در خرم‌آباد به عهده بنده و چند تن از دوستان بود. جنگ فلك‌الافلاك در تهران چاپ شد و در خرم‌آباد هم كتابفروشي محمدي فروش آن را انجام داد.» (خرم‌آبادشناسي ۳، سيدفريد قاسمي، ص ۴۱-۴۲)

وي که متولد سال ۱۳۲۵ اراک و فارغ‌التحصیل ادبیات از دانشگاه ملی بود، همراه هوشنگ طاهری؛ منتقد و مترجم، در بانک کشاورزی کار می‌کرد.
مرحوم نصيري‌پور در ترويج شعر و داستان‌نويسي خرم‌آباد نقش داشت و منزلش در زمان حضور در خرم‌آباد (۱۳۴۸ تا ۱۳۵۱) محفل ادبي شعرا بود.

او نخستین اثرش را سال ۱۳۴۷ با عنوان «موزه‌های برهوت» منتشر کرد. عمده‌ترین آثار او، «توطئه آب»(۱۳۵۰)، «در ازدحام تمایل‌ها و پریشانی ها»(۱۳۵۱)، «سین صدای زنی است»، «چلچله لال» (۱۳۸۰)، «لی خانم ما»(۱۳۸۰)، «کبوتر کال» (۱۳۸۰)، «رودی به نام اسم» (۱۳۸۰)، «تشنگی واژه‌ها»(۱۳۸۰)، «ریل» (۱۳۸۱)، «تو را تاریک‌تر از بادم» (۱۳۸۲)، «برگ را ببار» (۱۳۸۳)، «سطح بنفش»، «سنگ‌فرش» (۱۳۸۳) و «شهری به شعاع باد»(۱۳۸۸) به شمار می‌آیند. 

وی که در بانك كشاورزي لرستان فعالیت می‌کرد، مجله‌ای با عنوان «جُنگ فلک‌الافلاک» و بعد در تهران مجلات «خورنوش» و «بانک کشاورزی» را منتشر می‌ساخت و اوایل دهه۸۰ هم مؤسسه انتشاراتی با عنوان «شاعر امروز» را ایجاد کرد و آثارش را در آن‌جا انتشار می‌داد.

مرحوم نصيري‌پور چند سال پیش، به بیماری مبتلا و به مرور، منزوی شد تا آن که در غریبانگی درگذشت تا جایی که حتی نمی‌دانیم کجا دفن شده است!

وی به لحاظ اخلاقی، مردی شریف، باادب و مردم‌دوست بود. اگر چه نمی‌توان اشعارش را به ‌طور مشخص در شکل نیمایی و موج نو قرار داد، اما اشعار کوتاهش، زیبا با مضامین عمدتاً عاشقانه و البته مرگ اندیشانه بود. او از جمله شاعرانی بود که در زمان اوج، چهره‌ای مطرح بود. وی از بنیانگذاران جلسات شب شعری با عنوان «شاعران سه‌شنبه» بود که در آن چهره‌هایی چون رضا براهنی، حمیدرضا رحیمی، اسماعیل رها، جواد مجابی، محمد مختاری، فرامرز سلیمانی، عمران صلاحی، محمد محمدعلی و علی باباچاهی حضور داشتند.

او در حالی در غربت درگذشت که در کتاب «تو را تاریک تر از بادم» گفته بود: «این مرگ همیشه تنها زیسته است.» (عظيم زرين‌كوب، روزنامه ايران،۳ مرداد ۱۳۹۴، شماره ۵۹۸۴، صفحه۲۴)

غلامحسین نصیری‌پور شاعری پر کار اما کم‌تر شناخته شده بود که در تیرماه ۱۳۹۴ به علت سکتۀ قلبی در گذشت.

گزارشی که علي باباچاهي در روزنامۀ قانون (۲۹ تيرماه) از مرگ او نوشت:

 «بعد از چند روز بی‌خبری، جنازۀ شاعر در منزلش پیدا می‌شود.»

تنها یک آگهی شلخته در روزنامه همشهری

خبر مرگش را به دوستان و مردم سرزمینش تقدیم مي‌کند‌!

اما کدام دوستان و کدام مردم‌؟

شاعر در خاموشی مطلق درون تابوتی از تنهایی

به روی دوش چند سایه تشییع شد…

شاعر‌، مثلِ شعرهای بلندش با سکوتی کوتاه و مزمن

بی‌آن که سر برگرداند در خاک منتشر شد…

منتشرشده در خورشید بر پیشانی‌ی فلک‌افلاک | دیدگاه‌تان را بنویسید:

شاعران سه‌شنبه

شاعران سه‌شنبه
کاطم سادات اشکوری
برای آگاهی کسانی که کتره‌ای و  هردمبیل (هردم بیل) چیزهایی  سر هم می‌کنند ، دربارۀ «شاعران سه‌شنبه » مصدع اوقات(!) می‌شوم:
«…. متأسفانه، دراین‌جا وآن‌جا ، کسانی سخنانی درباره‌ی «شاعران سه شنبه» به زبان می‌آورند که حقیقت ندارد. برای آگاهی از موضوع سطرهایی از نظامنامۀ موقت (داخلی) جلسسۀ هفتگی شاعران سه‌شنبه را که اعضای آن (جواد  مجابی، فرامرز سلیمانی، محمد محمدعلی، اسماعیل رها، کاظم سادات‌اشکوری، عمران صلاحی، محمد مختاری  و غلامحسین نصیری پور) در  تاریخ  ۱۳۶۶/۱۰/۱۵امضاء کرده‌اند، نقل می‌کنم:
«جلسۀ شاعران سه‌شنبه پس از تبادل نظر ومذاکرات حضوری وتلفنی  نخستین بار در روز سه شنبه ۱۳۶۴/۱۰/۲۴ با شرکت آقایان حمید رضارحیمی (میزبان)، اسماعیل رها، کاظم سادات اشکوری، محمد محمدعلی  وغلامحسین نصیری‌پور تشکیل شد. در ۱۳۶۴/۱۱/۱عظیم خلیلی، ۱۳۶۴/۱۱/۲۱ عمران صلاحی ، ۱۳۶۵/۲/۱۶ محمد مختاری، ۱۳۶۵/۳/۱۳ جواد مجابی، ۱۳۶۵/۶/۱۱ فرامرز سلیمانی و ۱۳۶۵/۱۰/۱۶ علی باباچاهی، پس از مشورت وتوافق اعضا به جمع شاعران سه شنبه پیوستند.
 درجلسۀ نخست کاظم سادات اشکوری به عنوان رۀیس جلسه و حمید رضا رحیمی به عنوان منشی انتخاب شدند. بعد ار مسافرت حمید رضا رحیمی، اعضا عمران صلاحی را به عنوان منشی انتخاب کردند وسرانجام در  ۱۳۶۵/۱۰/۱۶ فرامرز سلیمانی به عنوان دبیر جلسات انتخاب و قرار شد در هر جلسه یکی از اعضاء به ترتیب حروف الفبا ریاست جلسه را عهده دار شود.
 پس از مسافرت حمیدرضا رحیمی و کناره‌گیری عظیم خلیلی وعلی بابا چاهی،  جلسۀ هفتگی شاعران سه‌شنبه  با شرکت دیگر اعضاء به کار خود ادامه می‌دهد »
(  نظامنامه‌ی موقت جلسۀ هفتگی شاعران سه‌شنبه ،ص ۱)
…..عظیم خلیلی وهمین طور علی باباچاهی که به صورت نامرتب در جلسه حاضر می شدند، همان‌طور که در نظامنامه هم اشاره شده است، پس از یک سال جلسه‌های سه‌شنبه را ترک کردند.»
جلسه‌های شاعران سه‌شنبه به مدت ده سال ادامه داشت ودر سال ۱۳۷۴ تعطیل شد. آنچه در گیومه آمده از این کتاب نقل شده است: «برگ کاهی در تند باد»، گفت‌وگوی رضا قنبری با کاظم سادات اشکوری، ص۹۹/۹۸/۹۷.

منتشرشده در نامه | دیدگاه‌تان را بنویسید:

این شورش اصلأ بی‌دلیل نیست

شعر معاصر ایران همواره در جدالی پنهان میان شعری که به جامعه پیرامونش نظر می‌کند و از آن متاثر می‌شود و شعری که متکی به درون منفرد شاعر است و موادش را از انتزاع شاعرانه می‌گیرد، در نوسان بوده است.

دوره‌ای این و دوره‌ای آن دیگری توانسته است عمومیت بیشتری بیابد.

اگر احمد شاملو را سرآمد شاعران اجتماعی ایران بدانیم و همین طور هم اخوان ثالث و نصرت رحمانی، باید سهراب سپهری و یدالله رویایی را اگرچه با دو دستگاه ذهنی و جهان نگری متفاوت اما به عنوان شاخص‌ترین شاعران درون گرا و آبستره می شناسیم.
این کشاکش پنهان در فضای شعر ایران هنوز هم ادامه دارد.

علیشاه مولوی؛ شاعر
علیشاه مولوی؛ شاعر

شعر معاصر ایران همواره در جدالی پنهان میان شعری که به جامعه پیرامونش نظر می‌کند و از آن متاثر می‌شود و شعری که متکی به درون منفرد شاعر است و موادش را از انتزاع شاعرانه می‌گیرد، در نوسان بوده است.

دوره‌ای این و دوره‌ای آن دیگری توانسته است عمومیت بیشتری بیابد.

اگر احمد شاملو را سرآمد شاعران اجتماعی ایران بدانیم و همین طور هم اخوان ثالث و نصرت رحمانی، باید سهراب سپهری و یدالله رویایی را اگرچه با دو دستگاه ذهنی و جهان نگری متفاوت اما به عنوان شاخص‌ترین شاعران درون گرا و آبستره می شناسیم.
این کشاکش پنهان در فضای شعر ایران هنوز هم ادامه دارد.

علیشاه مولوی از جمله شاعرانی است که با رفتار شعری‌اش بیشتر دل در گرو عینیت اجتماعی‌اش دارد.

با آنکه سال‌هاست می‌سراید، اما شاید به خاطر همین گرایش شعری است که هیچ اثری از او منتشر نشده است. و چه بسا به این دلیل که اینگونه آثارمعمولا مجوز ارشاد برای چاپ هم نمی‌گیرند.همانگونه که اخیرا مجموعه شعرِ او بدون مجوز از ارشاد برگشت خورد.

با این حال همین تنها مجموعه شعر مولوی که حاصل سال‌ها شاعری اوست، با نام «کاملا خصوصی برای آگاهی عموم» با درون مایه پررنگی از مسائل جامعه در بین علاقمندان شعر دست به دست می‌چرخد. اگرچه مجوز ندارد و چاپ رسمی نشده اما همین شعرهای “رسما بی‌مجوز نشر” هم ، مورد استقبال زیادی از سوی اهل شعر واقع شده است.

در ادامه شعری از این مجموعه را با صدای شاعر بشنوید یا اینجا بخوانید:

 

یک پرده پانتومیم در حضور ِ ماه مهربان

نه گربه‌ها که لا به لای زباله‌ها

موش‌ها را زا به راه می‌کنند

نه آدم‌ها که علاقهٔ آدم‌ها به آزادی را زوزه می‌کشند

همهٔ حواسم متوجه مهربانی ماه است

در تاریکی/ پنهان

ارواح آزرده از آدم‌ها فرار می‌کنند

در سیاهی کمین می‌کنم

تا

لعاب نقره‌ای رقیق

تفاوت ارواح و اشیاء را تعیین کند

در چهاردهمین شب که ماه

ِبا

همهٔ چراغ‌هایش

صحنه را روشن کرده است

یکی

پانتومیم آدم پلیدی را بازی می‌کند

ِ

در فریاد دیگران

چاقو می‌زند

طناب می‌کشد

تفنگ شلیک می‌کند

این طور است که

ِِ در چهاردهمین شب از حلول ماه مهربان

در

آب و

آینه و

آسمان

پرده از زشت‌ترین رخسار زمین

و قفل از گویا‌ترین زبان من می‌افتد

ببخشید

نمی‌توانم به شما اعتماد کنم

مگر مرده یا خوابیده باشید ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در نقد شعر | دیدگاه‌تان را بنویسید:

عکس‌های نادر

شماره‌ی ۸

منتشرشده در عکس‌های نادر | دیدگاه‌تان را بنویسید:

سرفصل‌های موسیقی‌ی ایران «نامه‌ی ششم»


سید قدمیار حسینی
نوازنده و مقام دان پيشكسوت ساز تنبور

 

هلن شوکتی در هر شماره به معرفی یکی از بزرگان موسیقی‌ی ایران خواهد پرداخت که امیدواریم مورد قبول واقع شود.

فصل پنجم:


هلن شوکتی

 

حكيم ابونصر فارابى: موسيقى تحمل رنج را آسان مى‌سازد تا آن‌جا كه مفهوم گذشت زمان را از بين مى‌برد.

تنبور از قداستى برخوردار است كه در آيين يارسان براى اجراء حتمأ تنبور را مى‌بوسند و آن را در بالاترين نقطه خانه آويزان مي‌كنند! حتمأ بايد تطهير باشند و لباس پاك به تن داشته باشند .در واقع با نواختن تنبور نيايش مي‌كنند.

سيد قدميار حسينى نوازنده و مقام‌دان پيشكسوت ساز تنبور كه بيش از ١٢٠ سال زندگى كرد و به همين دليل از او به عنوان پير تنبور و كهنسال‌ترين نوازنده تنبور ياد مي‌شود .
سيد قدميار در روستاى بكتر سفلى در شهرستان صحنه در استان كرمانشاه در خانواده‌اى از پيران يارسان بدنيا آمد. او نواختن تنبور را از ده سالگى نزد پدرش سيد تاريمراد آغاز كرد و تنبور نوازى و خوانندگى مقام‌ها را ازپدر و عمو و برادر بزرگش سلمان آموخت.
پس از مدتى براى تكميل دانش خود در زمينه تنبورنوازى نزد آقا سيد نصرالدين خاموشى جيحون‌آبادى بيادگيرى تنبور پرداخت.

در اين سفر همراه مى‌شويم با عارف محمدى مستندساز ساكن كانادا، منتقد فيلم و برنامه‌ساز تلويزيونى در مستندى با نام (آواز خدا) روايت زندگى سيد قدميار كهن‌ترين تنبور نواز ايران

نواى تنبور، از همان كودكى حس و حال ديگرى برايم داشت، اما نمي‌دانم چرا سال‌ها دور از وطن از يادم رفته بود.
بهار سال ٢٠١٤ دوست موسيقيدانى از پيرترين تنبورنواز ايران برايم گفت. مردى معتقد به آيين یاستانى كه با وجود ناملايمات زندگى توانسته بود با نواختن تنبور، با خود و دنياى اطرافش به صلح برسد.
كشف رابطه انديشه‌هاى معنوى او با يك ساز، انگيزه‌اى شد تا به فكر ديدارش بيافتم. اما فاصله‌مان دو قاره بود و بسيارى از مشكلات روزمره زندگى!!!. دير شد و تابستان همان سال خبر رسيد كه قدميار در ١٢٠ سالگى به مرگ طبيعى از دنيا رفت. اما شناخت قدميار و راز و رمز تنبور دليلى شد كه سفرى را آغاز كنم.

قدميار از پيروان آيينى به نام يارستان است كه به اهل حق هم مشهور است، بر اساس تاريخ شفاهى مردم يارستان، بسيارى از انديشه‌هاى اين دين ريشه در آيين‌هاى باستان دارد و برخى از آموزه‌هاى اديان ديگر هم در آن وجود دارد .يارسان به گونه‌اى پيوند مى‌خورد به آيين ميترايسم. ميترايسم در واقع آيين فرشته يا خداوندگار مهر است و اين مهرورزى را در نماد يارى رساندن بيكديگر بيان مي‌كنند. اين چيزى كه آيين يارسان و موسيقى تنبور به ويژه از آن سخن مي‌گويد (صداى خداوندى) در واقع دعوتى است از بيدارشدگانى كه بدنبال جهان مشتركى مى‌گردند كه در آن‌جا ايده‌ها و نحوه‌ی نگرش خود را در زندگى به اشتراك بگذارند.

زمانى كه ساكنان كوه شاهو كه در حقيقت همان قوم يارسان و باقيمانده مهرپرستان بودند،،، مورد هجوم دشمنان قرار مى‌گيرند مجبور مى‌شوند آرام آرام كوه‌هاى شاهو را در اورامان ترك كنند و بسمت جنوب و كوه‌هاى دالاهو در اطراف كرمانشاه بيايند.اين قوم دو چيز را با خود به اين منطقه مى‌آورند يكى قهقمه‌اى آب از چشمه‌اى به اسم تشا كه نماد آبادانى و ديگرى تنبورى كه نماد فرهنگ و موسيقى بوده است.
انديشه يارسان بر پايه دو عنصر ( عدم و خلقت ) پايبند است
عدم: در اين انديشه تاريكى نيست، سكوت است يعنى نبودن صدا
خلقت: كه با انفجار مهيب و موسيقيايى شروع مى‌شود…… ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در سرفصل‌های موسیقی‌ی ایران | دیدگاه‌تان را بنویسید:

تقابل‌های ذهنی در داستان‌های یوزپلنگانی که با من دویده‌‌اند

 

نقد جواد اسحاقیان بر این کتاب با نام تقابل‌های ذهنی در داستان‌های یوزپلنگانی که با من دویده‌اند

 

در ده داستان کوتاهی که در این مجموعه هست ، ساختار چیره بر داستان‌ها و ذهنیت ” بیژن نجدی ” ساختار ” تقابل‌های دوگانه ” ( Binary Oppositions ) است. نویسنده خود یک بار در تنها گفت‌وگویش با ” فرنگیس حبیبی ” از بخش فارسی رادیو فرانسه ” یوزپلنگ ” را استعاره‌ای از نسل، نهاد، آرمان و کسانی می‌داند که همانند “نوع” یوزپلنگ، در آستانه‌ی انقراض و “مورد هجوم” هستند؛ باورها، هستی‌ها و کسانی که به گذشته‌های نزدیک یا دورتر ما تعلق دارند و شاید دیگربار در تاریخ تکرار نشوند. همین ذهنیت خاص و شرح تأسف‌بار تباهی ارزش‌ها و به تعبیر نویسنده “‌جاه‌طلبی‌های زیبا”‌ی یوزپلنگان است که همه‌ی داستان‌های کوتاه این مجموعه را به هم پیوند می‌دهد و میان دیروز و امروز ، طبیعت و انسان، جهان برین و فرودین، روستا و شهر، آرمان‌خواهی و آرمان‌گریزی فاصله می‌افکند. “یوزپلنگانی که با من دویده‌اند” به این تعبیر، ادعانامه‌ای برضد عصری است که در روند هیاهوی پیشرفت صنعتی و اجتماعی کاذب ما، اصالت‌هایش را از کف می‌دهد و از درون تهی و خوارمایه می‌شود.

در کشورهای پیشرفته‌ی سرمایه‌داری چنانچه نهادهای دولتی در زمینه‌ی حفظ حیات وحش یا محیط زیست، اصالت‌های فرهنگی و انسانی کوتاهی کنند، چیزی به نام “افکار عمومی” و رسانه‌های گروهی آزاد هست که در حیات اجتماعی ـ سیاسی کشور، نقشی تأثیرگذار دارند و باری به هرجهت می‌توان به جبران مافات پرداخت اما در غیاب آن افکار عمومی و رسانه‌های غیردولتی از یک سو و ناآگاهی اجتماعی و فرهنگی فردی از دیگر سو، بیم آن می‌رود که یوزپلنگان سرکش نهادهای درون و نیروهای بالنده‌ی فرهنگی و اجتماعی مورد تهاجم نیروهای سرکوبگری قرار گیرند که آدمی را مطیع و رام، شیئ‌واره و منفعل می‌خواهند. با این همه آن‌چه در این نوشتار قصد پرداختن آن را داریم، تنها تحلیل تقابل‌های دوگانه در این داستان‌ها نیست؛ بلکه ردیابی نشانه‌هایی است که ثابت می‌کند بیژن نجدی روند حرکت جامعه را پس رونده می‌داند و از آنچه به قدمت، سنت، روستا و گویا سادگی، بدویت و معصومیت گذشته‌هاست در قبال روند و نیروهای پیشرو اکنون دفاع می‌کند؛ ذهنیتی که گاه خطرناک و واپسگرایانه می‌نماید.

۱-تقابل شهر و روستا: بیش‌تر کسان داستان‌ها و حتی جایی که رخدادهای داستان‌ها اتفاق می‌افتد، روستایی و روستاهای‌ند اما روستا و روستایی آنچه می‌کشد، از چشم شهر و شهری می‌بیند. در داستان سپرده به زمین تنها رخداد در دهکده هنگامی است که در نانوایی به “ملیحه” خبر می‌دهند که جسدی زیر پل افتاده و مردی که به نرده‌ی پل تکیه داده می‌گوید:‌ «من دیدمش. باد کرده بود؛ سیاه شده بود. یه بچه بود مادر؛ کوچولو بود.» (۱) خواننده به دقت نمی‌فهمد علت مرگ این بچه چه بوده. ” ملیحه ” پیرزن بی‌زاد رود به شوهر خود می‌گوید: «کشته بودنش؟ شاید هم رفته بود آب بازی که یهو . . .» (ص۹) اما تنها قرینه‌ای که در داستان از علت مرگ وی پرده برمی‌دارد، گذشتن قطاری از روی پل دهکده است که صدایش «هفته ای دو بار از آن بالا می‌آمد؛ از پنجره می‌گذشت و روی تکه‌ی شکسته‌ای از گچبری‌های سقف، تمام می‌شد.‌» (ص۸)‌. همین اشاره، تنها قرینه‌ای است که میان این رخداد و علت بیرونی آن، قطار و مظاهر تمدن صنعتی و شهری، پیوند برقرار می‌کند. عبور قطار به هر دلیل باعث مرگ روستایی زاده‌ای می‌شود که کسی را هم ندارد و هیچ کس برای گرفتن جسد وی در درمانگاه روستا رجوع نمی‌کند. ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در مقاله, نقد داستان, نقد شعر | دیدگاه‌تان را بنویسید:

«یاد عزیز یک عزیز»

 

متن زیر را رضا خندان (مهابادی) سال ۱۳۹۷ در زادروز علی‌اشرف درویشیان نوشته است. از این دو مدافع آزادی بیان، یکی درگذشته و دیگری (رضا خندان) نزدیک به یک سال است که در زندان اوین محبوس است.

متن را بی هیچ دخل و تصرفی به یاد هر دوی آنان باز‌نشر می‌کنیم:

«یاد عزیز یک عزیز»

سوم شهریور زادروز علی‌اشرف درویشیان است که اگر امروز زنده بود وارد هفتاد و هشتمین سال حیات پربار خود می‌شد. دریغ که نیست! یاد و اثرش البته هست. سالی پیش از درگذشت علی اشرف خبرنگاری در مصاحبه با من پرسید: «به اعتقاد شما آیا … به دوره‌ی گذار از داستان‌نویسانی چون علی‌اشرف درویشیان نزدیک می‌شویم؟» و من پاسخ دادم: « . . . به‌ نظرم وسوسه ی پایان ‌ناپذیری و جاودانگی در عین شیرینی بسیار متوهمانه است و بهتر که با دغدغه‌ی اثرگذاری در زمانِ خود، جایگزین شود. اگر ده یا بیست سالِ دیگر یا حتی همین امروز اعلام شود راه ‌و روشِ درویشیان به پایان رسیده است، جای هیچ غبطه نیست؛ زیرا درویشیان در زمانِ خود موثر بوده است. نزدیک به نیم قرن، ‌میلیون‌ها نفر آثار او را خوانده‌اند؛ هزاران نفر با خواندن آن‌ها متوجه ی محیط اجتماعی خود شده‌‌اند و صدها نفر قلم به دست گرفته‌‌اند؛ چرا که با خواندنِ آثارِ درویشیان دیده‌اند که داستان‌نویسی، امری فاخر و پیچیده برای ساختن متن‌های مالیخولیایی نیست، بل که می‌شود زندگی روزمره را نیز به داستان بدل کرد. این ‌ها را به گواهِ بسیاری نشانه‌ها از جمله نامه‌هایی که دیگران برای علی‌ اشرف نوشته‌‌اند و من خوانده‌‌ام می‌گویم. گذشته از این‌ها، درویشیان جدای از داستان ‌نویسی انسانی مسئول نسبت به اجتماعش، خاصه نسبت به اقشارِ تهیدست و زحمتکش، بوده است. او برای آن که تغییری مثبت در اوضاع به وجود آورد، تلاش کرده و رنج برده است. سال ‌ها با سانسور مبارزه کرده و به‌همین دلیل به عضویت کانون نویسندگان ایران درآمده و از اعضای بسیار موثر و محبوب آن بوده است. بله، چنین آدمی همین امروز هم اگر «پایان»‌اش اعلام شود، افسوس نخواهد داشت؛ چرا که او کارِ خود را به ‌عنوان نویسنده و انسان، چنان که باید و شاید کرده است.».

رضا خندان(مهابادی)

۳ شهریور ۱۳۹۷

منتشرشده در یادداشت‌های پراکنده | دیدگاه‌تان را بنویسید:

و می‌بخشم به یوزپلنگانی که با من دویده‌اند

..
..

بیژن نجدی

بخشی از وصیت‌نامهٔ بیژن نجدی در ابتدای کتاب یوزپلنگانی که با من دویدند چنین است:

و می‌بخشم به پرندگان
رنگ‌ها، کاشی‌ها، گنبدها
به یوزپلنگانی که با من دویده‌اند
غار و قندیل‌های آهک و تنهایی
و بوی باغچه را
به فصل‌هایی که می‌‌آیند
بعد از من.

یوزپلنگانی که با من دویدند روایت ۱۰ داستان کوتاه با موضوع مرگ است که هر کدام کاملاً مجزا و با نثری خاص و شعرگونه توسط زنده‌یاد بیژن نجدی نوشته شده است.

بیژن نجدی، با مدرک ریاضی از دانشسرای عالی تهران، به‌دلیل سبک خاصی که در روایت‌ها و شخصیت‌پردازی‌ها داشت، داستان‌ها را به‌شکلی خاص و‌ منحصربه‌فرد ساخته و پرداخته است، به‌گونه‌ای که مخاطب را تا عمیق‌ترین فضاهای توصیفی می‌کشاند.

جملات کوتاهی که در جان‌بخشیدن اشیاء بی‌جان به‌کار می‌برد، نشان‌دهندهٔ سبک خاص این نویسنده است. برای مثال در بخش‌هایی از کتاب می‌خوانیم:

پل و آن مرد و رودخانه دور زدند و از چشم‌های ملیحه رفتند.

استخر آن‌قدر دور بود که فقط سیاهی پلی در پنجره، بی‌هیچ شباهت به پرنده‌ای، از این طرف استخر به آن طرف می‌رفت.

از چشم‌هایش صدای شکستن قندیل‌های یخ به گوش می‌رسید.

چراغ‌های کامپیوتر غول‌آسایی هم که تمام دیوار زیرزمین را تا سقف پوشانده بود، مثل چشم‌هایی بسیار گریسته، سرخ بود.

کتاب یوزپلنگانی که با من دویدند

در این کتاب، بیژن نجدی از مرگ می‌نویسد، از جنازه‌ای که رؤیای فرزند نداشتهٔ طاهر و ملیحه است، از مرتضی می‌نویسد که به جرم کشتن یک قو از زادگاهش طرد می‌شود، از روزهایی می‌نویسد که نمی‌توان فهمید مردم چه می‌گویند و چه می‌خواهند. او در هر داستان به‌شکلی متفاوت مرگ را توصیف می‌کند. گاهی ساده و گاهی پیچیده، آن را به واقعیت و خیال پیوند می‌دهد، حس شاعرانه‌اش را به‌ آن می‌افزاید و شخصیت‌ها را درگیرش می‌کند.

 

آدم یا از چیزهایی می‌ترسه که اونا رو می‌شناسه، مثل چاقو، مثل تنهایی، یا از چیزهایی که اصلاً نمی‌شناسه، مثل تاریکی، مثل وقتی که با هر صدای در خیال می‌کنی اومدن بگیرنت، مثل مرگ. (کتاب یوزپلنگانی که با من دویدند – صفحه ۸۲)

نجدی از «خاطرات پاره‌پاره‌ی دیروز» می‌نویسد که لای صفحات آلبوم گم شده. آلبومی که هرچه بیشتر ورق می‌خورد، افراد توی عکس پیرتر و پیرتر می‌شوند و سرانجام دیگر اثری از آنها حتی در میان آن عکس‌های رطوبت‌کشیده هم نیست. مرگ آنها را دیر یا زود از شخصیت‌های داستان گرفته است.

فضایی حزن‌آلود بر هر داستان حاکم است، اما قلم نویسنده شور و حال ویژه‌ای به آن بخشیده. از دلتنگی‌ شخصیت‌های داستان می‌خوانیم، از اتفاقات روزمره‌ای که حالا دیگر تبدیل به آرزو شده‌اند و فقط می‌توانیم رؤیای آنها را در سر بپرورانیم؛ از صدای چرخ خیاطی مادر فاطی تا بوی پیازداغ مادربزرگ.

از داستان‌های تأثیرگذار این کتاب می‌توان به «روز اسب‌‌ریزی» اشاره کرد. داستان به‌ظاهر به اسبی پرداخته که روزگاری صاحبش، قالاخان، او را بسیار دوست داشته و در ازای کاری که می‌کرده به او پاداش می‌داده. اما این اسب را راضی نمی‌کند. او در پی یافتن آزادی است و این‌بار دیگر صاحبش نمی‌تواند بپذیرد و تنبیهش می‌کند. اسب دیگر نمی‌خواهد زین را پشتش ببندند، صاحبش را حین بستن زین پرت می‌کند و تنبیه می‌شود.

شخصیت‌های این داستان نمادی از اسارت هستند. راوی داستان هم‌زمان اسب و سوم‌شخص است و با توصیف اسب از زبان خودش آغاز می‌شود:

منتشرشده در نقد داستان | دیدگاه‌تان را بنویسید:

دستخط صمد بهرنگی

شعری از مهدی اخوان ثالث به خط صمد بهرنگی


صمد بهرنگی

منتشرشده در خط یک نشان | دیدگاه‌تان را بنویسید:

چه کسی بنیانگذار شعر ساده در ایران است

از: مهرداد قاسمفر

نقل از: سایت رادیو فردا

 

جريانی که به نام ساده نويسی در شعر مطرح و به اشکال مختلف تقليد و تبليغ شد يک جريان مصنوع بود و جريانی نبود که به زعم من از يک مطالبه تاريخی شکل گرفته باشد و لاجرم بتواند ادامه پيدا کند. اين انديشه پيدايش سادگی در زبان از ابتدای شکل گيری شعر دری بوده و کسی نمی تواند مدعی باشد که من بنيانگذار آنم.  مسعود احمدی، شاعر

شعر معاصر ايران، شعر امروز، پس از پيروزی انقلاب و تحولات اجتماعی– سياسی ناشی از آن، بعد از يک دوره سرگردانی ذهنی و زبانی و گونه ای از بلاتکليفی با خود و با جهان پيرامونش، در واقع در دهه هفتاد خورشيدی بود که به نوعی تجربه گرايی محض و زبان ويژه خودش را برساخت.

زبانی که در دو گرايش عمده شناخته می شود. گرايشی که سعی در تعقيد و پيچيده نگاری و حل شدن در زبانيت شعر دداشت و گرايشی ديگر اما کم هياهوتر که شعر را هم در ارزش های زبانی اش و هم در مفهوم سازی و خلق تصويرها و آنات شاعرانه اش خلق می کرد.

گرايش اول با دست يازی به مفاهيم تئوريک زبانشناسی، شعر را تنها پاسخگو به عنصر زبان می دانست؛ و گرايش ديگر به شعر به عنوان مجموعه ای از عواطف و حس ها و لحظات و ايماژهای ناب شاعرانه ای می انديشيد که قرار است با جهان و انسان ارتباطی دو سويه برقرار کند.

گرايش اول، شاعرانِ گرايش دوم را بارها محافظه کار و کم جسارت خواند و گرايش دوم، شاعران گرايش اول را زبان بازان، تهی کنندگان شعر از معنا و «راديکاليست های ارتجاعی» ناميد.

اين درگيری ادامه داشت تا اينکه در دهه هشتاد خورشيدی، پسند شعر و شاعران در ايران با رويگردانی از شعر معطوف به تئوری های زبان شناسانه، به سمت شعری رفت که به ظاهر ساده اما در ژرفای خويش جستجوگر مفاهيم عميق انسانی بود.

با اين حال افراط در چنين شيوه ای کار را در ميان شاعران متوسط و کم تجربه تر به شعرهای دم دستی و سهل انگارانه کشاند. تا جايی که اين ميل به سادگی انبوه شعرهای توليد شده در اين دهه را در بسياری اوقات تا مرزهای ساقط شدگی از ذهن و زبان شاعرانه هم فرو کشاند.

مهمان اين هفته من در برنامه رادیویی «نمای دور، نمای نزديک؛ ويژه کتاب» مسعود احمدی، شاعری است که در دهه شصت خورشيدی با ششمين مجموعه شعرش به نام «دونده خسته» خودش را در قامت شاعری جدی معرفی کرده بود.

اما دهمين دفترش «برای بنفشه بايد صبر کنی» در ميانه دهه هفتاد نامش را به عنوان شاعری با اهميت در شعر امروز تثبيت کرد. او ۱۱ مجموعه شعر منتشر شده و سه مجموعه منتشر نشده ديگر نيز در کارنامه اش دارد. ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در مقاله, نقد شعر | دیدگاه‌تان را بنویسید:

فتوشعر حجمی

فوتو شعر حجمی/ مصاحبه با احمد بیرانوند

مصاحبه با احمد بیرانوند/ مصاحبه گر: شیرزاد بسطامی

فوتوشعر حجمی

• قبل از هر چیز بگذار بپرسم اصلن « فوتوشعر» یعنی چه؟ یعنی شعر در تلفیق با عکس؟ یا شعر سرودن برای یک عکس؟
تصورات مختلفی پیرامون فوتوشعر وجود دارد. به صورت کلی و عمومی شعرهایی که در رابطه با یک عکس یا اختصاص یک عکس برای یک شعر را، «فوتوشعر» می‌پندارند. در بعضی سبک‌ها هم که گرایش به خلق آثار متفاوت و گاه پست مدرن وجود دارد، استفاده از تصویر یا گرافیک در سطور شعری را ساختاری فوتوشعرگونه می‌دانند.
به عبارتی میل به تصاویر عینی _ تجسمی در شعر، زمینه را برای ایجاد فوتوشعر فراهم می‌سازد.

فوتوشعرهای مد نظر تو چه فرقی با دیگر تلاش‌های در این زمینه دارد؟ فکر نمی‌کنی داری راه رفته را تکرار می‌کنی؟
در زمینه فوتو شعر تاکنون تجربه‌هایی در کشور داشته‌ایم که ساختارمند نبوده و بیشتر این گونه دنبال شده است که یک عکس مدنظر قرار گرفته و درباره آن شعری سروده شده است، ولی «ما» تصمیم گرفتیم این پروژه را با متدی متفاوت دنبال کنیم. ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در مقاله, نقد شعر | دیدگاه‌تان را بنویسید:

عکس روز

یک خانواده‌ی آواره‌ی افغانی حاصل حاکمیت طالبان‌ها بر افغانستان

منتشرشده در عکس روز | دیدگاه‌تان را بنویسید:

منتشرشده در سرفصل | دیدگاه‌تان را بنویسید: