می‌گویند ۹۲

منتشرشده در می‌گویند | دیدگاه‌تان را بنویسید:

واژگان خانگی

شاعران این شماره:
منوچهر آتشی، مسعود احمدی، آسیه امینی، روجا چمنکار، حبیب شوکتی، ناهید کبیری و غلامرضا نصرالهی.

 


یک شعر از: منوچهر آتشی

 

حس می‌کنم

نیش ستاره را

در چشمم

طعم ستاره را

در دهانم

و طعم یک کهکشان تنهایی را

در جانم

 

 


یک شعر از: مسعود احمدی

لباس‌ها

دم‌به‌دم تازه می‌شوند / خودروها / گوشی‌های همراه

داروهای توان‌بخشی

لوازم خانه و آشپزخانه / دیگر خرده‌ ریزها

و دستکاری

نه فقط

صورت‌ها و اندام‌ها

که دانسته‌ها

حافظه/ خاطره‌ها و یادها

تا جهان

همچنان بر مدار همیشگی بگردد/ بگردد بر سر انگشت مشتی اوباش

کاش

تو همان بودی که می‌نمودی:

کسی

که عشق را می‌فهمد

«من» را / آمیزش جان و تن را

و لمس می‌کند

ریخت باران / عطر بنفشه / رنگ شقایق

و حظ هماغوشی را میان رهایی

با بی‌پروایی

بر دریا / بر کف بی‌پوشش یک قایق

 
ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در اشعار این شماره | دیدگاه‌تان را بنویسید:

صورت‌نامه ۱۰۰

 

منتشرشده در صورت‌نامه | دیدگاه‌تان را بنویسید:

فتح يك قرن به دست يك سطر!

بخش اول این نوشته را می‌توانید با فشار بر روی این نشانی بخوانید.

بخش دوم

به یاد پرویز شاپور گرامی در سالروز سفرش

نقل از: روزنامه اعتماد سه شنبه، ۱۷ مرداد ۱۳۹۱ – شماره ۲۴۶۳

۱۳ سال از مرگ پرويز شاپور گذشت

 

بقیه از شماره‌ی قبل

پوريا عالمي

او 

يك جمله بيشتر نمی‌توانست بنويسد. آيا اين ضعف نويسنده است؟ آيا پزی روشنفكری است؟ آيا ضعفی است كه بايد پنهانش كرد و با فرار به جلو توجيه‌اش كرد؛ از همان توجيهات كه اغلب از قول نويسندگان می‌خوانيم تا ناتوانی خود را امری طبيعی و اختياری جلوه دهند؟ مثلا جمله «من از فلان نوع روايت بي‌زارم و اصولا اين نوع روايت‌ها خيلی آمده است.» اين جمله معنی روشنی دارد يعنی اگر من نويسنده، فلان نوع روايت را برای داستانم انتخاب كنم، گاوم دوقلو می‌زايد چون از پس‌اش برنخواهم آمد و در نتيجه از فردا سوژه خنده خوانندگان و منتقدان خواهم شد. نويسنده با زبان بی‌زبانی می‌گويد مته به خشخاش نگذاريد. شايد هم نبايد مته به خشخاش گذاشت. تخصص و حرفه‌يی‌گری مسير درستی برای به سامان رسيدن چيزهاست. هافبك چپ، هافبك چپ است و اگر او را در دروازه يا خط حمله بگذاريم، خوش نخواهد درخشيد. هافبك چپ خواهد گفت: «من هافبك چپم. شما خواستيد جای ديگری از زمين بازی كنم. من هم بازی كردم اما تخصصم هافبك چپ است. می‌فهميد؟» ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در مصاحبه | دیدگاه‌تان را بنویسید:

از کامبیز درمبخش

تصویر و طرحی از: کامبیز درمبخش
   ………………………………………………………………………………………..مهرداد-غضمفر

اگر خطا نکنم، سال۸۲ بود و من چند سالی بود که دبیر سرویسِ فرهنگ وهنر روزنامهٔ ایران بودم؛ احمدرضا دالوند، مدیر هنری روزنامه، با مردی بسیار نحیف و سبیلو -که با هیبتِ خودِ دالوند، کنتراست عجیبی ساخته بودند-وارد تحریریه شد.

دست دادیم و معرفی کرد:کامبیز درمبخش و..؛

تازه برگشته بود از آلمان، و تحتِ احضار و فشارِ شدیدِ وزارت اطلاعات بود؛ در بیست و چند سال مهاجرتش، آثاری علیه سرکوب، فقدان آزادی بیان و ایدئولوژی جمهوری اسلامی منتشر کرده بود.

اما با ابتلا به”سرطانِ روده” که بخش بزرگیش را هم برمی‌دارند، تصمیم می‌گیرد برگردد؛ در آن شرایطِ شکننده‌ی زندگی‌اش، می‌خواست ایران باشد.

و خُب دردهای جسمی و روحی را هم داشت یک‌جا تحمل می‌کرد.

در هرحال، آن فشارها و بیماری مُهلک را از سر گذراند و ماند.

اما ویژگی مهمِ آثار درمبخش، جدای از محتواهای یگانه‌‌اش، سادگی محض و اقتصاد و ایجازِ خطوطِ ترسیم شده بر کاغذ است؛ همین ویژگی است که از آثارِ بی‌حشو زوائدش، خُردک معجزه‌ای می‌سازد که تاثیر مفاهیمِ درونی کار را، تا اعماقِ ذهنِ بیننده‌اش، رسوخ می‌دهد.

درمبخش، به طرز حیرت‌آوری پُرکار بود. در مصاحبه‌ای می‌گوید، آنچه که به‌شدت کم دارد، نه ایده، بلکه زمان کافی برای بر کاغذ آوردن ایده‌های بی‌شماری است که دارد؛ و تاکید می‌کند که کاش اینقدر زنده بماند که بتواند بخش بیشتری از این ایده‌ها را ثبت کند.

مرگ اینطور آدم‌هاست که مرگ مضاعف است به گمانم.

منتشرشده در یاد بعضی نفرات | دیدگاه‌تان را بنویسید:

عکس‌های نادر

شماره‌ی ۹

منتشرشده در عکس‌های نادر | دیدگاه‌تان را بنویسید:

سرفصل‌هاى موسيقى ايران «نامه‌ی ششم»

هلن شوکتی در هر شماره به معرفی یکی از بزرگان موسیقی‌ی ایران می‌پردازد که به‌نظر می‌رسد.

ابتدا با ياد و نام ايران درودى ،،،،،،يك هنرمند چند بعدى “هم نقاش هم نويسنده هم نوازنده موسيقى و مدرس تاريخ هنر این شماره را آغاز می‎‌کنیم. 

 

ايران درودى: نخستين بار كه عشق به سراغم آمد ادعاى مالكيت جهان را كردم.

همه‌كس و همه‌چيز را متعلق بخود دانستم. امروز -تهى از خودخواهى و تصاحب‌ها- تنها مالك تنهايي خويشم

نگاهى عاشقانه به زندگى دارم. عدم حضورم را اعلام مى‌كنم .اين است نظام عشق……….هيچكس نبودن

 

اگر مرگ را تولدى ديگر بدانيم، خواهم گفت كه دست‌هايم دوباره نقاشى خواهند كرد و بار ديگر سرنوشتى را كه حماسه عشق را به تلخى و سختى، اما پرشكوه زيسته است به دوش خواهند كشيد.

ايران درودى كه به گفته خودش از روياهايش طناب مى‌بافت و نقاشى مى‌كرد، روز جمعه هفتم آبان به طبيعت پيوست.

 

روح اله خالقى، علينقى وزيرى، حسين گلٍ‌گلاب


استاد روح‌اله خالقی

 

فصل پنجم:


هلن شوکتی

از اوايل سال‌هاى ١٣٢٠ تا پايان دهه بيست كلنل علينقى وزيرى و يار وفادارش روح‌اله خالقى علاوه بر قطعات و تصنيف‌هاى بسيار مجموعأ تعداد بيشمارى هم مارش و سرود ساختند.

بگفته آقاى وزيرى در سال‌هايى كه هنرستان و مدرسه موسيقى داير بود ،٣٧ صفحه ى دو رو بر روى گرامافون ضبط شده با مقاديرى مارش و سرود.

روح‌اله خالقى در اين باب نوشته است: اين سبك از موسيقى را آقاى وزيرى ابداع كرد و ساخت تا نشان دهد كه علاوه بر احساسات ملى و سياسى مي‌توان از طريق اين نوع سرود موجبات شادى و نشاط مردم را نيز فراهم ساخت. در سرودهاى وزيرى بر خلاف صاحب منصبان موسيقى و ارتش كه معمولأ در تمجيد اين و آن است، هيچ اسم خاصى بكار نرفته مگر وطن و ايران …….

در اين سال‌ها شاعرانى مانند عبدالعظيم قريب و وحيدعلى كمالى بر روى آهنگ‌هاى كلنل وزيرى شعر گذاشتند، اما شاعر اختصاصى و ثابت قدم حلقه او كسى نيست جز ،،حسين گلٍ‌گلاب،، 

حسين گل گلاب شاگرد عبدالعظيم قريب در مدرسه علميه تهران و همكلاس روح‌اله خالقى در مدرسه عالى موسيقى و مريد حلقه به گوش كلنل در تمام آن سال‌ها.

ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در سرفصل | دیدگاه‌تان را بنویسید:

تولد جواد مجابی

 

چای …………………….گپ ………………….ادبیات 

برای سالروز تولد هشتاد و دوسالگی نویسنده 

 زندگی‌ام از حقوق بازنشستگی می‌گذشت

.

…………………………………………….. آقای “جواد مجابی ” عزیز تولدت مبارک !

.

اشاره : امروز سالروز تولد”جواد مجابی” است …وی ۲۲ مهرماه ۱۳۱۸ در قزوین به دنیا آمده است… این شاعر، طنزپرداز، منتقد، نقاش و روزنامه‌نگار تحصیلات خود را در مقطع کارشناسی حقوق و دکترای اقتصاد به انجام رسانده است…و اکنون ۲۲سال است که به کار نوشتن و روزنامه‌نگاری می‌پردازد ….وی با نشریات ادبی ایران از جمله اطلاعات ،فردوسی، جهان نو، خوشه، آدینه و دنیای سخن همکاری داشت که مدتی نیز سردبیری مجله‌ی اخیر را به عهده داشت… در اواخر سال ۵۷ به اتفاق جمعی از همکاران مطبوعاتی‌اش در کیهان و آیندگان هم چون عمید نائینی، مهدی سحابی، فیروز گوران، سیروس علی‌نژاد و محمد قائد تصمیم به بنیاد کانون مستقل روزنامه‌نگاران گرفتند اما با حوادث سال ۵۸ این پروژه منتفی گردید… او همسر و دو فرزند دارد و در کوی نویسندگان زندگی می‌کند و اوقاتش به خواندن و نوشتن و نقاشی می‌گذرد…وی همسایه‌ی خانواده‌ی زنده‌یاد حمید مصدق است…مجابی ۱کتاب شعر….۴ کتاب طنز…۱۸ کار پژوهشی…۱۱ کتاب رمان …۴ داستان کودک و چندین فیلم‌نامه و سفرنامه و شناحت‌نامه و کاست شعر دارد …زمانی که مجابی در روزنامه اطلاعات دبیرادبی بود با جمعی ازنویسندگان و خبرنگاران از جمله “ناصربزرگمهر” که در آن ایام جوان‌تر بود ،همکار بودند… مجله “فرهنگ‌نو” این روز را به این همکار مطبوعاتی و نویسنده ارزشمند و فعال تبریک می‌گوید ………سردبیر

***

جواد مجابی به مناسبت زادروز ۸۲ سالگی‌اش می‌گوید: کارهای ادبی من از ابتدای دهه ۴۰ شروع شده و اولین کتاب شعرم در سال۱۳۴۴ منتشر شد… پس از مدتی به داستان کوتاه روی آوردم؛ چون مسائلی بود که در شعر نمی‌گنجید…او افزود: از نظر شغلی هم در روزنامه کار می‌کردم… فعالیت من در روزنامه به این صورت بود که کارهای جدی انتقادی و هم‌چنین نقد شوخ‌طبعانه می‌نوشتم که در آن باید از طنز مدد می‌گرفتم… شوخ‌طبعی در خانواده ما ارثی بود که به من هم رسید… در آن دوره به نقد نقاشی هم می‌پرداختم؛ چون از شش‌سالگی تا الآن نقاشی می‌کنم، البته نه به‌طور حرفه‌یی، بلکه به عنوان امر شخصی… نقد نقاشی در کنار‌ سایر فعالیت‌هایم به ضرورت پدید آمد…

مجابی هم چنین اظهار می‌کند: از سال ۱۳۴۷ تا سال ۱۳۵۸ در روزنامه اطلاعات کار کردم… بعد هم با این‌که حقوق و اقتصاد خوانده بودم و می‌توانستم در این زمینه‌ها فعالیت کنم و هم چنین ادبیات می‌دانستم و می‌توانستم در دانشگاه درس بدهم، امکانش فراهم نبود؛ درنتیجه نتوانستم هیچ‌کاری کنم به‌جز نوشتن. خانه‌نشین شدم و از آن زمان تاکنون کاری جز نوشتن ندارم… سی‌ و چند سال گذشته را تنها به نوشتن گذرانده‌ام…

***

جواد مجابی که با اسامی مختلفی هم چون زوبین و …مطلب نوشته است …درباره نوشته‌هایش می‌گوید: حاصل این سال‌ها ۵۰ کتاب بود که نیمی از آن‌ها منتشر شده‌اند و نیمی دیگر هنوز منتظر اجازه انتشار هستند… یکی از کتاب‌هایی که نوشته‌ام، یک تاریخ مفصل نقاشی با عنوان «۹۰ سال نوآوری در هنرهای تجسمی ایران» است… هم‌چنین پژوهشی به نام «تاریخ طنز ادبی ایران» نوشته‌ام که نزدیک به ۱۵۰۰ صفحه از آن حروف‌چینی شده و همین‌طور باقی مانده است…

مجابی سپس درباره نحوه گذران زندگی‌اش در سال‌های گذشته، می‌افزاید: من بازنشسته فرهنگ و هنر بودم و زندگی‌ام از طریق حقوق بازنشستگی می‌گذشت، چون از طریق کتاب‌ها که نمی‌توان زندگی کرد… وقتی سالی یکی – دو کتاب با شمارگان اندک منتشر می‌شود، چگونه می‌توان با درآمد حاصل از آن زندگی کرد..؟ من آرزو دارم نویسنده‌های ما از طریق نوشتن زندگی کنند و به صورت حرفه‌یی به این کار بپردازند…

***

مجابی عقیده دارد : مردم ما به فرهنگ به عنوان یک امر مقدس نگاه می‌کنند… این موضوع در غرب دارد از بین می‌رود، اما جامعه ما به ادبیات و اهل ادبیات به دیده احترام می‌نگرد و طبیعتا هر کسی در این زمینه فعالیت کرده است، احساس رضایت می‌کند…مجابی ادامه می‌دهد: عده‌ای می‌گویند به من مربوط نیست چه بر سر تاتر بیاید و یا وضع موسیقی چه شود، اما من وقتی می‌بینم موسیقی‌مان در معرض آسیب قرار گرفته، نمی‌توانم سکوت کنم…

وی درآخر می‌گوید: افرادی مانند شاملو، دهخدا و هدایت نیز در زمینه‌های مختلفی کار کرده‌اند، نه در یک زمینه خاص؛ چون یک روشن‌فکر فرهنگی ناگزیر به همه مسائل فرهنگی کشورش حساس است، ناگزیر از رویارویی با این مسائل است و نمی‌تواند نسبت به تحولات فرهنگی بی‌اعتنا باشد.

منتشرشده در مقاله, یاد بعضی نفرات | دیدگاه‌تان را بنویسید:

دستخط یداله رویایی

منتشرشده در خط یک نشان | دیدگاه‌تان را بنویسید:

نقد ِ« فرهنگ بی‌چرا»

آرامش دوستدار ، محمد مختاری و نقد ِ« فرهنگ بی‌چرا»

نوشته: احمد افرادی


احمد افرادی

————————————————————————-

این روزها، به مناسبت در گذشت آرامش دوستدار، در مورد او و « امتناع تفکر در فرهنگ دینی» (که محور و مُجمَل همه‌ی بحث های اوست) بسیار نوشته‌اند. این را هم می‌دانیم که منظور از فرهنگ دینی (از نگاه دوستدار) فرهنگی است که در آن «پرسشگری» تعطیل شده باشد. به رغم این، آرامش دوستدار، خصلت ناپرسایی را تنها در دینداران و تفکر دینی نمی‌بیند، بلکه، ایدئولوژهای سیاسی (از جمله مارکسیسم) را هم ، که (به یقین او) پاسخ به هر «چرا» را در چنته دارد و نقد و سنجشگری را بر نمی‌تابد، نوعی فرهنگ دینی ارزیابی می‌کند.

با این وجود، تز آرامش دوستدار، در کلیتش ، دین و فرهنگ دینی را هدف قرار می‌دهد. این که دوستدار، ایران و فرهنگ ایرانی را به دو دوره‌ی دینی (زرتشتی گری و اسلام) تقسیم می‌کند، ناظر بر این است که هسته‌ی مرکزی بحث‌اش دین است و اگردر این معنا، از ناپرسایی می‌گوید، ناپرسایی در دین‌باوری است و این که در چهار چوب دین و فرهنگ دینی، فعل «اندیشیدن» تعطیل می‌شود.

به رغم این ، دوستدار در این جا، از سر اجبار، به یک استثناء تن می‌دهد و می‌گوید، یک مومن هم می‌تواند دینخو نباشد و آن وقتی است که ایمانش را باور شخصی تلقی کند و در بررسی مسائل و موضوعات پیش رو، از ایمانش فاصله بگیرد و فارغ از باورهای دینی‌اش آن موضوعات و مسائل را مورد سنجش و پرسش قراردهد.  

ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در مقاله | دیدگاه‌تان را بنویسید:

یاد بعضی نفرات «هوشنگ چالنگی»

از: شهرام گراوندی

میراث سینه به سینه قوم را سرود و رفت!  


هوشنگ پالنگی


شهرام گراوندی

 

هوشنگ چالنگی زاده‌ی ۲۹ مردادماه ۱۳۲۰ روستای لاکم از توابع باغملک و بزرگ شده‌ی مسجدسلیمان است. مرتبه‌ی تخست؛ با مجله و کتاب طلایی “خوشه” به همت احمد شاملو به دنیای شعر معرفی شد. برادر ِ دیگر هوشنگ، جمشید چالنگی است که متولد ۱۳۲۷ است و همکار احمد شاملو در همین مجله‌ی خوشه در دهه‌ی ۴۰ که این همکاری و مداومت ادامه یافت تا پس از انقلاب با هفته نامه‌ی “کتاب جمعه “. جمشید، شعر و شاعری را وانهاد و یک سره به کار روزنامه‌نگاری و خبرنگاری پرداخت که یک نمونه‌اش حضور ۲۰ ساله‌ی وی در قاهره است. هوشنگ اما، به جرات می‌توان گفت جدی‌ترین شاعر خوزستانی است. عمیق، فکور، منزوی، و فاقد عطش دیده شدن!.

او از بانیان شعر حجم و شعر دیگر بود. همراه با یداله رویایی و بیژن الهی و داوود رمزی و هوشنگ بادیه نشین و محمود شجاعی و پرویز اسلامپور و که و که و که. جریان و بنیانی که شعر نو و سپید را به سمت و سوی دیگری رهنمون ساخت.

ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در یاد بعضی نفرات | دیدگاه‌تان را بنویسید:

یادی از مسعود احمدی

.یادی از: مسعود احمدی شاعر خوب زمان‌مان که در گوشه‌ای از تهران بزرگ در خویشتن‌اش فراموش می‌شود

منتشرشده در یاد بعضی نفرات | دیدگاه‌تان را بنویسید:

یادداشتی بر شعر تارا آغداشلو

نقل از: شهروند

یادداشت از: رضا براهنی

 

 

چند سال پیش، به تقریب دو دهه پیش‌تر، این نکته در شعر فارسی مطرح شد که آیا زبان وسیلۀ بیان است یا گاهی هم سَرِخود با خود به کارهایی دست می‌زند که انگار در آن زبان درگیرِ خودِ زبان است، به صورتی که در گذشته اگر دیده شده بود یا نادر بود و یا در کتاب­‌ها مدفون و هنوز دور از چشمِ قرائتِ خلایق. وقتی که زبان مشغول خود زبان می‌شود، آیا به خارج از خود ارجاع می­‌دهد یا ارجاع نمی‌­دهد، و این که: آیا ارجاعی به خارج از زبان در چنین برداشتی از زبان داریم یا نه؟ و نیز آیا وقتی که زبان انگار درباره‌ی چیزهایی خارج از خود حرف می­‌زند، واقعاً دربارۀ آن‌ها حرف می­‌زند، یا درباره‌ی خود حرف می‌­زند. و اگر زبان فقط با خود حرف می‌­زند، آیا تعریف زبان باید عوض شود و حتی نقش دیگری باید در تعریف آن به تحریر درآید؟

حافظ یک بار می­‌گوید: گر تیغ بارد در کوی آن ماه ـ گردن نهادیم الحکمُ لِله، که با کمی دقت می‌­توانیم بفهمیم که او از بیان این حرف قصد دارد چیزی را بفهماند، چرا که کلمات، به رغم قرار گرفتن در چارچوب بیان شاعرانه، باز هم پیام‌­آور معنایی است، حتی اگر رساندن آن معنا به ما به دلیل ذات شعر، و یا ذاتِ شعرِ حافظ به تأخیر افتاده باشد، که این تأخیر ذاتیِ درک شعر جدی است که حاصل آن لذّت هنری یا معنایی و یا هر دوست. حافظ در ادامه‌ی همان بیت در همان غزل می­‌گوید: “مهر تو عکسی بر ما نیفکند ـ آیینه رویا، آه از دلت آه.” در هر دو بیت معنا را با کمی تأخیر می‌توانیم بفهمیم. می­‌دانیم که واژۀ “مهر” معنای “خورشید” هم می­‌دهد. می‌­دانیم که آیینه چهره­‌های آدم‌­ها و شکل­‌های اشیاء را منعکس می­‌کند. حافظ یک بار از درِ اطاعت کامل درمی­‌آید: اگر تیغ هم در کوی آن ماه ببارد، باز حکم، حکم الهی است و ما به آن گردن نهاده‌­ایم. البته تناقضی در کار هست که شاید فقط حافظ از عهده‌ی آن برمی­‌آمد، و آن این‌که اگر تیغ نبارد در کوی آن ماه، گردن نهادن و ننهادن ما هم چندان حتمی نیست. در بیت دیگر دو نوع رابطه وجود دارد: یکی رابطه‌ی بین “مهر” و “عکس” و دیگری رابطۀ بین “آیینه­‌رو” و “آه” که حافظ آن را تکرار می­‌کند تا مراتب تأسف را مضاعف کرده باشد. انگار یک بار گفتن اهمیت مطلب را به نحو شایسته بیان نمی­‌کرد، البته قافیه هم مطرح است، اما این حافظ است و ما می‌­دانیم که به طور مصنوعی، واژه­ای را تکرار نمی­کند، و تأکید ضرورت مطلق داشته. اما در این نکته هم تردید نیست که موضوعی که حافظ بیان می­‌کند، بسیار حساس است و در همان عرصۀ حساس هم این نکته مطرح است که بیان بدون پیچیدگی زبان عملی نیست. مثال دیگری بدهیم این بار از بیدل دهلوی که معیار پیچیدگی است:

اضطراب نبض دل تمهید آهنگ فناست/ شعله ‌در هر پر فشاندن ‌اندکی ‌از خود جداست

زین‌چمن بر دستگاه ‌رنگ نتوان دوخت چشم/غنچه تا ناخن به خون دل نشوید بی ‌حناست

هیچ‌کس چون ما اسیر بی‌تمیزی‌ها مباد/مشت خاکی درگره داریم‌ کاین آب بقاست

خاک ‌گشتیم و غبار ما هوایی درنیافت/آن‌که بر خمیازه حسرت می‌کشد آغوش ماست

رشحه‌ی ابر نیازم غافل از عجزم مباش/ سجدهٔ‌ من ریشه‌ دارد هرکجا مشتی گیاست

داغ می‌بالد که دل خلوتگه جمعیت است/ ناله می‌نالد که این‌جا جای آسایش ‌کجاست(۱)

جلد اولین کتاب شعر تارا آغداشلو

 انتظار داشتن از تارا آغداشلو که بیدل خوانده باشد و یا در شعر معاصر، قطعه‌قطعه‌نگاری و نظریه‌ی “زبانیت” متأثر از بیدل باشد، انتظاری است دور از ذهن، و چه بسا بی‌حاصل. اما ضرورت دارد گفته شود که بخشی از زیباشناسی هر اثر هنری جدی در این است که فقط موضوع نیست که در اثر باید تازه باشد، بل که باید نوع و طرز بیان، دیدی داشته باشد که با تأکید کم یا بیش، نسبت به زمان خود نو باشد، و یا از نو بودن حاکم بر اثر مبتلا به مبارزۀ کهنه و نو، متأثر، و با آن معاصر باشد، همانطور که در اثر “کوبیک” و “سوررئال” پیش از آن‌که اثر را کاملاً ببینیم، متوجه آن کار ذهنی می‌شویم که اثر را به آن صورت که طبیعت و سنت طبیعی شناخته شده به سبب تثبیت در گذر زمان، ایجاب می‌کرد، به هم ریخته باشد. این شیوه که حالا در زبان شعر فارسی بیست سالی از حیاتش می­‌گذرد ـ این نکته را اصل قرار داد که زبان شعر باید با خود زبان هم تکلیفش را روشن کند، ضمن این‌که تکلیف خود را با شیوه­‌های بیان شاعرانه‌ی حاکم بر عصر خود روشن می­‌کند. زبان برای روشن کردن پیچیدگی­‌ها ـ فقط ـ نیست؛ اگر به کُنهِ مطلب برسیم، زبان می‌­تواند به صورتی به مراتب پیچیده­تر از همه‌ی پیچیدگی‌­های خود زندگی، در شعر نقشِ جدی بازی کند. آخر هیچ هنری، مثل هنرهای منبعث از، و مبتنی بر زبان، نمی‌­تواند چنین نقشی را بازی کند. زبان که صورتِ نوعیِ انسان است، صورت نوعی همه‌ی هنرها، بویژه هنرهای مبتنی بر خود زبان است و در رأس همه‌ی آن‌ها در هنر شاعری که در آن زبان نقش کل خلقت را بازی می‌­کند.

شعر “پیکر”، نخستین شعر کتاب، که شما آن را خواهید خواند و می­‌توانید موقع قرائت این بخش از یادداشت من، در صورت لزوم، بدان مراجعه کنید، برای بحث درباره‌ی همه‌ی این کتاب نمونه است. ما موقع خواندن این شعرها و شعرهای دیگر کتاب به طور کلی یاد آثاری در فرهنگ خودمان می­‌افتیم که در آن از زبان آداب ـ زدایی و عادت ـ زدایی شده، به ضرورت آن‌چه در ذهن می­‌گذشته. تارا به ما هشدار نمی‌­دهد. با همان شعر نخستین بی‌مقدمه زبان را به رخ می­‌کشد، و با زبان، خود به خود شعرش را، و طبیعی است که با همان زبان، جنسیت‌اش را. یعنی این شعر در دو جا، از اعماق برخاسته است، یکی در تأکید بر زبانیت زبان شعر، و دیگری در این که یک زن است که این زبانیت را به رخ می­‌کشد. ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در نقد شعر | دیدگاه‌تان را بنویسید:

«اعلام می‌کنم!»

درباره‌ی فرخنده حاجی‌زاده و مجموعه شعر «اعلام می‌کنم!»
مرتضی بخشایش


نه خواندن کتاب‌ها، نه آشنایی دور و نزدیک و نه هیچ‌چیز دیگر نمی‌توانست به من اجازه دهد که با جسارت تمام، نام نوشته‌ام درباره‌ی فرخنده حاجی‌زاده را چنین انتخاب کنم: «زنی که از دنده چپ بلند شد». حتی اگر این نام را متناسب‌ترین عنوان برای نوشته‌ای که درباره‌ی او و کتابش می‌نویسم بدانم.
با این‌همه، سطری در کتاب «اعلام می‌کنم» فرخنده حاجی‌زاده به من قوت قلب داد تا این عنوان را با اطمینان بیشتری برگزینم. آنجا که می‌گوید:
جهت‌یاب خوبی نبوده‌ام
از دنده‌ی چپ پا شده‌ام
طبیعی‌ست آدم‌ها زاویه دارند (اعلام می‌کنم، ص ۱۸)
با خودم گفتم حالا که او خودش معترف است، دیگر چرا من باید ملاحظه به خرج دهم؟! این بود که با خیال راحت این تیتر را گذاشتم و تصمیم گرفتم بر مدار همان کتاب «اعلام می‌کنم» قدم بزنم و انصاف این‌که هر چه پیش رفتم ایمانم به عنوانی که در ذهنم چرخیده بود بیش‌تر شد.
شعر فرخنده حاجی‌زاده شعر معترضی است. آن هم از نوع خودش. البته که نه در همه‌جا. به هرحال هر معترض و طغیانگری هم گاهی نیاز به استراحت دارد. اما هرجا توانسته تلنگر و نیش‌اش را زده است. رحم هم ندارد. دلیلی نمی‌بیند یکی را بی‌خیال شود و به دیگری بپردازد. خودش است. کاریش نمی‌توان کرد. با تمام آرامشی که در منش و گفتار و اندیشه‌اش دارد، از دنده‌ی چپ بلند شده است و چون جهت‌یاب خوبی نیست، این‌گونه می‌گوید و می‌نویسد. زاویه داشتن آدم‌ها هم که طبیعی است! ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در نقد کتاب | دیدگاه‌تان را بنویسید:

عکس روز «درخت‌ها در آغوش هم»

منتشرشده در عکس روز | دیدگاه‌تان را بنویسید:

منتشرشده در سرفصل | دیدگاه‌تان را بنویسید: