می‌گویند ۹۶

منتشرشده در می‌گویند | دیدگاه‌تان را بنویسید:

واژگان خانگی


شاعران این شماره:
بکتاش آبتین، الهام اسلامی، احمد بیراوند، اسماعیل زارعی، مظاهر شهامت و گروس عبدالملکیان

 


یک شعر از: بکتاش آبتین

 

سه ماه پیش
پروازم را به پاریس کنسل کردم

ماه گذشته نیز
به سفر شمال نرفتم،
این ماه اما

با دوستانم قرار گذاشته‌ایم
برای تعطیلات عید
دسته جمعی به جنوب نرویم…

ما زندانیان سرخوشی هستیم
که پایان هر ماه

به سفری تفریحی نمی‌رویم!

 

 


یک شعر از: الهام اسلامی

 

قوی نیستم اگر شعری می‌نویسم

باد قوی نیست اگر لباس‌های روی بند را تکان می‌دهد

 

غروب ساعت غمگینی است

نمی‌تواند حتی گلدانی را بیندازد

تا من از جایم بلند شوم

و غم کمی جابه‌جا شود

ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در اشعار این شماره | دیدگاه‌تان را بنویسید:

صورت‌نامه ۱۰۴

منتشرشده در صورت‌نامه | دیدگاه‌تان را بنویسید:

فضل‌الله روحانی ادیبی انسان‌دوست

نوشته‌ی: بیژن اسدی‌پور


 

زنده یاد فضل الله روحانی 

پانزدهم فوریه ۲۰۲۲ دوست نویسنده و پژوهشگر و شاعرمان فضل‌الله روحانی در ‌لس‌آنجلس برای همیشه ما را ترک کرد. او متولد کازرون به سال ۱۳۱۹ خورشیدی بود. دو بار ازدواج کرد و از همسر اولش دو دختر به نام‌های بهار و نیما دارد. ازدواج دوم او با هلن نوشی برای سی سال تا پایان عمر ادامه داشت.  او در زمینه‌های مختلف ادبی فعالیت نموده و آثاری از خود به جای گذاشته است: ترجمه، شعر، داستان، پژوهش و نقد ادبی. 

 

روحانی آثارش را با نام خود و یا با نام های‌مستعار منتشر می‌کرد – او از دهه چهل، از راه دور با نشریه «توفیق» با نام‌های‌مستعار «شیخ شلتوک»، «صنعان»، «ملای بومی» همکاری می‌کرد  و بعدها با نشریه «آهنگر در تبعید» منوچهر محجوبی همکاری نزدیک‌تری داشت. او برای برخی از نوشته های جدی و اشعار خود نیز نام مستعار «مازیار» را به کار می گرفت.  با نشریات بسیاری در خارج از کشور همکاری داشت، از جمله: نشریه «ایرانشهر» هوشنگ شکیبایی، «علم و جامعه» ناصر طهماسبی، «ملت بیدار» علی اصغر مهاجر، «پر» محمود گودرزی، «بررسی کتاب» مجید روشنگر، و و و . . . . 

روحانی عضو «کانون نویسندگان ایران در تبعید» و از بانیان گروه ادبی «دفترهای شنبه» در لس‌آنجلس و از اعضای «شورایعالی سازمان‌های جبهه ملی ایران – در خارج از کشور» بود. از او کتاب «مصدق و ایران معاصر» در سال ۱۹۹۶ چاپ و منتشر شده است.    

روحانی هنرمندی صمیمی و مهربان و انسان‌دوست بود. در کارهایش صداقت و مهر به مردم و سرزمین مادری موج می‌زند. از او چندین دفتر شعر و نثر و قصه و پژوهش به جای مانده است. از کتاب‌های او:  «سروده‌های سال‌های سیاه»، «سوگوارانه»، «کتاب اکبر»، «یک حرف و دو حرف»، «چادرهای سیاه»، «یادمان آلما»، «چند جستار و چند گفتار»، «خاطره‌های دور» . . . را می توان نام برد .  یاد و خاطره‌اش گرامی باد.

از اوست:

بگوش می‌رسد از هر کرانه این فریاد

که دور شحنه‌ی خونخوار بر‌قرار مباد 

حدیث هستی این شیخ نابکار، نبود

بجز فریب خلایق، بجز رواج فساد

بسی ز حق وعدالت نوید داد، ولی 

ز ره رسید و به کشتار خلق دست گشاد 

به نام دین و خداوند و رستگاری خلق 

بنای نشر خرافات و نفی علم نهاد 

فریبکارتر از وی ندید، دیده‌ی دهر 

ستمگری چو ورا، مادر زمانه نزاد! . . . 

 

منتشرشده در یاد بعضی نفرات, یادداشت‌های پراکنده | دیدگاه‌تان را بنویسید:

دریابندری به‌درستی مفهوم ترجمه را عوض کرد

برگرفته از صورت‌کتاب سارا سرابی

نجف دریابندری به روایت ناصر تقوایی: دریابندری به‌درستی مفهوم ترجمه را عوض که ناصر تقوایی و همسرش در کنار نجف دریابندری


ناصر تقوایی و همسرش در کنار نجف-دریابندری

ناصر تقوایی در کنار نجف دریابندری

آشنایی ناصر تقوایی با نجف دریابندری به سال‌ها پیش برمی‌گردد آبادان و شرکت نفت.

م
محمد تنگستان

 

دوشنبه, ۴ مه ۲۰۲۰محمد تنگستانی

«نجف دریابندری»، نویسنده و مترجم نامدار ایرانی، دوشنبه ۱۵اردیبهشت۱۳۹۹ در سن ۹۱ سالگی در تهران درگذشت.

این مترجم زاده آبادان در سال ۱۳۳۲، کتاب «وداع با اسلحه» اثر «ارنست همینگوی» برنده جایزه نوبل و نویسنده آمریکایی را ترجمه کرد و سبب آشنایی مخاطب فارسی‌زبان با داستان مدرن آمریکا شد.

او پس از کودتای ۲۸ مرداد به دلیل عضویت در حزب توده به زندان افتاد و به اعدام محکوم شد. بعد از اعتراض‌های پیاپی به این حکم در سال ۱۳۳۷ از زندان آزاد شد و پس از رهایی از زندان، به‌عنوان ویراستار ارشد موسسه فرانکلین به کار ترجمه و انتشار آثارش ادامه داد.

نجف دريابندری به‌صورت خودآموز و به دلیل حضور انگلیسی‌ها در آبادان زبان و فرهنگ انگلیسی را آموخته بود و از آثار این مترجم می‌توان به «بازمانده روز»، نوشته کازو ایشی‌گورو، «یک گل سرخ برای امیلی» نوشته ویلیام فاکنر، «تاریخ فلسفه غرب» نوشته برتراند راسل اشاره کرد. او همچنین کتاب «مستطاب آشپزی، از سیر تا پیاز» را با همکاری همسرش «فهیمه راستکار»، نوشت. ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در مقاله | دیدگاه‌تان را بنویسید:

نعش‌کشی که داود را با خود برد*

نوشته:یارعلی پورمقدم

نگمونم هنوز نعش‌کشی که داود را با خود برد به غسالخانه رسیده باشد که یکی از کارگران پارک – میرزا – چسبیده به توالت مردانه دارد خس و خاشاک و شاخ و برگ شکسته را می‌سوزاند تا بدتر دلم را پر از دود کند. 

 

امروز گرگ و میش جنازه‌ی مچاله‌ی او را لا به لای بوته‌های شمشاد یافتند که زردیِ مرگ تنها در لبانی گوشتالو و جنوبی و در چشماني که مطلقاً خواهان هیچ آمرزشی نبودند وادیدار بود. این فرمایش شما درست که دستکم امروز بالاخره در غسالخانه حمام خواهد کرد ولی بی‌شک مچاله دفن خواهد شد اما نه در گورستان نفتون و نه در شهر لاله‌ها و لوله‌ها. من بی‌آن که M.I.S را دیده باشم محله‌ی نفتون را مثل کف دستم می‌شناسم : از یک اصلی که شهر را شرقی – غربی گز می کند یک فرعی رو به یک سراشیبی سربالا می‌شود تا در مسیر خود یک محله‌ی کارگری را برپا کند با بازار و دبستان و دبیرستان و درمانگاه و جمشید آفتابه و گورستانی که داود می‌خواست آن جا چال شود. این طور که خودش می‌بافت : سال ۵۹ بعد از یک درگیری خیابانی – شبانه و از سرِ لابدی – شهر را به قصد پایتخت می‌گریزد تا از این پس در حریمِ حمایتِ گمنامی و به مدت ربع قرن عصاکشِ سرنوشت کوری شود که پا به بندی می‌فرسود که از هر ضرورتی مبرا بود. گویا یکی دو سه سال اول را هم از بابِ احتیاط ضمن اشتغال به مشاغل خُرد و تحمل مشکلات کلان ، تلاش می‌کند بلکه از مرز بگریزد ولی همچنان که هزینه‌ی زندگی و روند تغییرات تندتر می‌شود ، وضع گنجشک روزیانی از قماش او که نمی‌توانند در سلسله‌مراتب معیشتی جایی برای خود دست و پا کنند چنان وخیم می‌شود که سرانجام خود را با ذهنی که حالا دیگر بازار سید اسماعیل شده است – ذله و بی‌سرپناه – در خیابان می‌یابند که از بس به دودکش‌های چرب و گرم چلوکبابی‌ها چسبیده‌اند ، دوده اندود شده‌اند. از این جا به بعد است که دیگر آهنگِ رشدِ نمودارهای بانک مرکزی با آهنگ سقوط و تباهی کارتن‌خواب‌ها هماهنگ می‌شود. 

 

آخرین باری که او را دیدم تازه یک کلیه‌اش را فروخته بود و با آن که از شدت ضعف جون به قالبش نبود نه از درد پرچانگی کرد و نه از کارِ روزگار . حتی از صرافت نفت مسجدسلیمان هم افتاده بود که با هر باخت می‌توانست او را یک قدم به نومیدی محض نزدیک‌تر کند. 

 نه! این جهان دیگر آغل گرازان است!

  1. *نام داستان برگرفته از متن نوشته توسط رسانه می‌باشد
منتشرشده در داستان | دیدگاه‌تان را بنویسید:

عکس‌های نادر

 

شماره‌ی ۱۲

منتشرشده در عکس‌های نادر | دیدگاه‌تان را بنویسید:

این بار سهراب شهید ثالث

این بار سهراب شهید ثالث خالق طبیعت بیجان ،یک اتفاق ساده واثار ماندگار دیگر. (۴)

یادداشت بصیر نصیبی

 


بصیر-نصیبی

————————–

سهراب قبل از ظهور اخوندها در صحنه سیاست ایران زادگاهش را ترک گفت او که کارمند وزارت فرهنگ و هنر بود گفته شد در نامه تندی که به هاشم خردمند مدیر کل وزارت فرهنگ وهنر نوشت. دلایل خروجش را شرح داد (این نامه در دسترس نیست.) سا ل‌های اول اقامت در برلین خیلی هم پر کار بود با این که اعتنایی به شهرت های فستیوالی نداشت کار هایش با موفقیت در محافل سینمایی وجشنواره‌ها عرضه می‌شد فستیوال‌ها هم ان زمان الودگی ی این روزها را نداشتد جمهوری اسلامی هم بارها سعی کرد پروژه‌ای را که برای بی‌اعتبار کردن سینماگران با استعداد داشت در مورد او هم به آزمایش بگذارد و سهراب را به ج. اسلامی بکشاند اما ناکام ماند این نوع طرح‌ها را علی دهباشی سردبیر ان وقت ماهنامه کلک وبعدا بخارا و یا مدیران جشنواره فجر/ زجربرای خارج ازکشور طراحی و اجرا می‌کردند نخستین کار سینمایی سهراب یک اتفاق ساده نام داشت که آن‌گونه که برایم گفته‌اند ساخته شدن این فیلم هم خود یک اتفاق بود چرا که سهراب برای ساخت یک فیلم مستند به بندر ترکمن رفته بود اما در همان مدت بدون اطلاع وزارت خانه فیلم یک اتفاق ساده را ساخت که یکی از اثار مهم سینمای متفاوت در ایران بود که هژیر داریوش امکان نمایش را در فستیوال جهانی فیلم تهران فراهم آورد. از این بابت سهراب از هژیر داریوش به نیکی یاد می‌کرد. کار بعدی سهراب در ایران طبیعت بیحان بود که کاری ماندگار برای سینمای جهان است. سهراب را وقتی در برلین کار می‌کرد ندیدم اما با تماس تلفنی درجریان کارهایش بودم. سهراب در المان هم فیلم‌های مهم و تاثیرگذاری را ساخت؛ حسین مهینی خیلی کوشش کرد او را برای برنامه‌ای برای بزرگداشت‌اش به سوئد ( یوتوبوری) و فستیوال سینمای در تبعید دعوت کند اما بیماری سهراب و افراط او در مصرف الکل این خواست را ناممکن کرد. فیلم‌های او در آلمان هم از زمینه‌های اجتماعی وسیاسی غنی برخوردار بود (در غربت با بازی پرویز صیاد، اتو پیا، بلوغ، در خت بید و….) در مهاجرت در آمریکا دیگر کاری نساخت توان هم برای کار سینما نداشت. در گذشت او در آمریکا خود ماجرای غم‌انگیزی دارد که قادر به بازگویی آن نیستم. سهراب تاثیرگذارترین سینماگر در سینمای جهان بود. که می‌توان سال‌ها کارهایش را دید و تفسیر کرد و در مدارس سینمای تدریس نمود.

منتشرشده در مقاله | دیدگاه‌تان را بنویسید:

بافت‌زدایی از متن

متأسفانه نام و تصویر نویسنه‌ی این مطلب را در اختیار نداریم. از دوستان اگر کسی این اطلاعات را در اختیار دارد برای رسانه ارسال دارد.
                   ممنون  رسانه

 

یکی از شیوه‌های رایج مغالطه‌ در روزگار ما بافت‌زدایی از متون کلاسیک است. به این معنا که جمله‌ای یا بیتی از یک اثر مفصل بر می‌داریم و آن را به عنوان جهان‌بینی نویسنده به مخاطب عرضه می‌کنیم. گرچه هر کلیت معنای خود را از اجزایش می‌گیرد، اما هر جزء نیز در سایه آن کلیت تعریف می‌شود. در نتیجه نمی‌توان بدون توجه به تمامیت یک اثر درباره گزاره‌هایش داوری دقیقی کرد. بویژه در متون داستانی این شیوه از مغالطه جای بیشتری برای جولان دارد. زیرا به راحتی می‌توان گفتار یکی از شخصیت‌های داستان را به جای دیدگاه نویسنده مطرح کرد. مثلاً ابیاتی نظیر دو بیت زیر را به عنوان شاهدی بر زن‌ستیزی فردوسی از شاهنامه نقل می‌کنند:

 

که پیش زنان راز هرگز مگوی؛ چو گویی سخن بازیابی به کوی

مکن هیچ کاری به فرمان زن؛ که هرگز نبینی زنی رایزن

 

در حالی که این دو بیت بخشی از مشاجره اسفندیار با کتایون است و نه تنها بیانگر دیدگاه فردوسی نیست که نشانگر شخصیت اسفندیار هم نیست. فقط بخش مختصری از داستانی مفصل است. زمانی که اسفندیار از جنگ با تورانیان پیروزمندانه به ایران بازگشته و انتظار دارد پدرش گشتاسب – که در آن زمان پادشاه ایران است – به قولش درباره واگذاری تاج و تخت عمل کند. اما چون گشتاسب عهد خود را شکسته اسفندیار غمگین است و با مادرش از نقشه‌هایی که برای انتقام دارد سخن می‌گوید. ولی کتایون از سر خیرخواهی به جای همراهی با او طرف گشتاسب را می‌گیرد و نصیحت می‌کند که به حرف پدر گوش کند. اما اسفندیار برآشفته می‌شود و این سخن را به نشانه اعتراض می‌گوید. افزون بر این،‌ ماجرای اسفندیار به تنهایی یک کتاب مفصل و مستقل محسوب می‌شود و بخش‌های فراوان دارد. از هفت‌خوان اسفندیار تا نبردش با ارجاسب فرمانروای تورانی و در نهایت تراژدی تلخ نبردش با رستم و آن پایان اندوهبار. 

همانطور که می‌بینید، در اینجا اصلاً گوینده این سخن فردوسی نیست. گوینده اسفندیار است آن هم در حالت عصبانیت. بنابراین، تعمیم آن به جهان‌بینی فردوسی ستمی آشکار بر اوست. حتی بیانگر شخصیت اسفندیار هم نیست. زیرا اسفندیار در مجموع انسانی فرهیخته و فروتن است و خشم او در این بخش از داستان برای خواننده غیر منتظره است. 

حال تصور کنید که این دو بیت در شبکه‌های اجتماعی دست به دست می‌چرخد و خوانندگان بی‌اطلاع از ماجرا را این گونه فریب می‌دهد که آه چه نشسته‌اید که فردوسی چنین گفت و چنان! بیت‌های جعلی و الحاقی هم که خود قصه اندوهبار دیگری است که شما بهتر از من می‌دانید. این‌ها از پیامدهای مشکلی است که من آن را «خرده‌خوانی» می‌دانم و پیشتر یادداشتی درباره این مشکل نوشته‌ام که در کامنت نخست در دسترس است. این عکس هم یادگاری از نوروز ۱۳۹۳ است. یاد باد آن روزگاران یاد باد!

منتشرشده در یادداشت‌های پراکنده | دیدگاه‌تان را بنویسید:

شاعری که در غربت خاموش شد

چای ………………..گپ ………………..ادبیات

 ۲۶ مین سال درگذشت سیاوش کسرایی


سیاوش کسرایی و همسرش مهری نوذری

.

……………………………………………. شاعری بزرگ و عاصی که درغربت خاموش شد!

.

آری، آری، زندگی زیباست.

زندگی آتش‌گَهی دیرنده پابرجاست.

گر بیفروزی‌اش، رقص شعله‌اش در هر کران پیداست.

ورنه، خاموش است و خاموشی گناه ماست.

.

اشاره : امروز ۲۶مین سال درگذشت”سیاوش کَسرائی “است.کسرایی ۵ اسفند ۱۳۰۵ دراصفهان متولد شد.شاعر و از فعالان سیاسی چپ‌گرای تاریخ معاصر بود. کسرائی دانش‌آموخته دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران و از بنیان‌گذاران انجمن ادبی شمع سوخته بود. او سالیان دراز در حزب توده فعالیت داشت و همین کارهای سیاسی ارزش‌های ادبی و اجتماعی وحتی انسانی اورا کمرنگ و محو ساخت. سیاوش کسرائی، سُراینده منظومهٔ آرش کمانگیر، نخستین منظومه حماسی نیمایی است. وی یکی از شاگردان نیما یوشیج بود که به سبک شعر او وفادار ماند. از جمله مجموعه شعرهای به‌جای‌مانده از سیاوش کسرائی، می‌توان به مجموعه شعر آوا، مهره سرخ، در هوای مرغ آمین، هدیه برای خاک، تراشه‌های تبر، خانگی، با دماوند خاموش و خون سیاوش اشاره کرد. بی‌بی کسرائی، مانلی کسرایی و اشرف کسرایی فرزندان سیاوش کسرائی هستند. هم‌چنین مهری نوذری خواهر منوچهرنوذری، همسر سیاوش کسرائی، طراح و خیاط معروفی در شهر تهران بود. به گفته بی‌بی‌کسرائی، مادرش «سفارش لباس قبول می‌کرد و زندگی ما با سرانگشت هنرمندانه مادرم تأمین می‌شد».دومین کتاب کسرائی، آرش کمانگیر، او را به شهرت رساند. این اثر، که در باره‌ی چهره‌ای افسانه‌ای است که با پرتاب جان‌فرسایش یک تیر میهن را از تحقیر و تیره‌بختی نجات می‌دهد، اولین نمونه شعر نوی حماسی به سبک نیما یوشیج است. آرش کمانگیر از نادر اشعار معاصری است که به کتاب‌های مدرسه راه پیدا کرده‌است…درباره‌اش ازمنابع مختلف بیشتر می‌خوانیم ……سردبیر

.

در ۱۳۴۷ کسرائی از بنیانگذاران کانون نویسندگان ایران است و یکی از دبیران منتخب آن تا سال ۱۳۵۱ خورشیدی… در سال ۱۳۵۶ جزو سخن‌رانان شب‌های شعر گوته بود. در ۱۳۶۲، هم‌زمان با درگیری‌های حزب ، کسرائی ایران را ترک می‌کند؛ تا ۱۳۶۶ در کابل، از ۱۳۶۶ تا ۱۳۷۴ در مسکو، و بعد در وین اقامت می‌گزیند. از ۱۳۶۵ تا استعفایش در ۱۳۶۷ کسرائی عضو هیئت سیاسی حزب توده است، و در ۱۳۶۹ از کمیته مرکزی حزب هم کناره می‌گیرد. آخرین مجموع شعر کسرائی، مهره سرخ، چاپ ۱۳۷۴، اعتراضی علنی به سیاست حزب توده و عواقب آن است.

روابط اجتماعی گسترده، مصاحبت و همیاری از خصوصیات زندگی کسرائی است. در بین چهره‌های ادبی، هوشنگ ابتهاج، احمد رضا احمدی، محمود اعتمادزاده (م.ا. به آذین)، ایرج افشار، فروغ فرخزاد، مرتضی کیوان، شاهرخ مسکوب، فریدون مشیری، نادر نادرپور، نیما یوشیج، و ابراهیم یونسی از نزدیکان کسرائی هستند. از اوائل دهه ۱۳۴۰ تا اوائل دهه ۱۳۶۰، تقریباً هر روز، در دفتر و در منزل، کسرائی محیطی باز برای دورهم آیی فراهم می‌کند.

در سال ۱۳۵۸، هیئت دبیران کانون نویسندگان ایران که عبارت بودند از باقر پرهام، احمد شاملو، محسن یلفانی، غلامحسین ساعدی و اسماعیل خویی تصمیم به اخراج سیاوش کسرائی، به‌آذین، هوشنگ ابتهاج، فریدون تنکابنی و برومند گرفتند. این تصمیم نهایتاً به تأیید مجمع عمومی کانون نویسندگان ایران رسید و منجر به اخراج کل اعضاء توده‌ای، به همراه این پنج تن، از کانون نویسندگان ایران شد.

سیاوش کسرائی از «نسل چهارم» و از آخرین نسل مهاجران ایرانی به اتحاد جماهیر شوروی بود. او از سال ۱۹۸۷ تا ۱۹۹۵ در شوروی زندگی کرد. سیاوش کسرایی از زندگی در شوروی رنج می‌کشید و تجربه درونی و رنج روحی خود را در سروده «دلم هوای آفتاب می‌کند» وصف کرده‌است. وی در سن ۶۹ سالگی پس از عمل جراحی قلب و ابتلاء به ذات‌الریه در وین، پایتخت اتریش درگذشت و در «بخش هنرمندان»گورستان مرکزی شهر وین، پایتخت اتریش، به خاک سپرده شد.سیاوش کسرایی، بر طبق وصیت‌اش هوشنگ ابتهاج را متولی آثارش کرده‌است.

منتشرشده در مقاله | دیدگاه‌تان را بنویسید:

شعرخوانی‌ی جلال سرفراز


جلال سرفراز

منتشرشده در با صدای شاعر | دیدگاه‌تان را بنویسید:

سرفصل‌هاى موسيقى ايران «نامه‌ی نهم»

 
سهراب پورناظری

هلن شوکتی در هر شماره به معرفی یکی از بزرگان و یا آلات موسیقی‌ی ایران می‌پردازد که به‌نظر می‌رسد.

فصل هشتم:


هلن شوکتی

در هفته‌اى كه گذشت دكتر فضل‌الله روحانى شاعر، پژوهشگر، فعال سياسى ساكن لوس آنجلس و از اعضاى جرگه‌ی ادبى <دفترهاى شنبه> در اين شهر و عضو كانون نويسندگان در تبعيد را از دست داديم.

در دلنوشته اى از دكتر مجيد نفيسى شاعر:

آقاى روحانى به ادبيات قديم فارسى احاطه كامل داشت و مى‌توانست شعرهاى زيادى را از حفظ بخواند و همسرش هلن به من گفت كه در تخت بيمارستان در حال از برخواندن شعر مولانا از دنيا رفت.

آخرين بارى كه به من زنگ زد بعداز،  از ميان رفتن, بكتاش آبتين در زندان بود كه مى‌خواست اعلاميه اى بدهيم و جهان را از اين ظلمى كه به آبتين رفته است، آگاه كنيم. 

*********************************

سهراب پور ناظرى

زاده پنجم ارديبهشت ١٣٦٢، آهنگساز موسيقى سنتى و نوازنده تنبور و كمانچه و سه‌تار است.

در سنين نوجوانى شروع به نواختن تنبور و دف كرد و سپس شروع به يادگيرى تار و سه‌تار و كمانچه نمود. 

او در سن ۱۰ سالگى با گروه شمس شروع به كار كرد. او تنبور را از پدر كيخسرو پورناظرى و كمانجه را از اردشير كامكار  و آواز را نزد رضا نوربخش آموخت. 

ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در سرفصل‌های موسیقی‌ی ایران | دیدگاه‌تان را بنویسید:

مرگ نویسنده یا غیبت نویسنده

در جستار کوتاهی از کتابم “روایتِ داستان” (تئوری‌های پایه‌ایِ داستان‌نویسی – تهران، بازتاب‌نگار، ۱۳۸۲) زیر عنوان “مرگ نویسنده یا غیبت نویسنده” به تئوری “مرگ نویسنده” که از سوی رولان بارت مطرح شده است، به طور فشرده پرداختم. در آنجا با آوردن دلایلی کوشیدم با رویکرد به “سطح پنج‌گانه‌ی رسانش” از دو منظر فلسفی و تأویل متن به این نتیجه برسم که در یک متنِ ادبی نویسنده نمی‌میرد، بلکه غایب است. پیشنهاد من، یعنی به‌کارگیری غیبت به جای مرگ، با وجود فشردگی ِ‌ آن جستار، مورد توجه‌ی برخی از سنجشگران ادبی قرار گرفت که در جاهایی به آن اشاره کرده‌اند. در مقاله‌ی حاضر، نکات تازه‌ای را در راستای تئوری “مرگ نویسنده”، این‌بار در پیوند با تئوری‌های زبان‌شناسی پیش کشیده‌ام که دریچه‌ی دیگری به این مبحث می‌گشاید. این رویکرد نظری را ابتدا به طور فشرده به زبان آلمانی نیز نوشته‌ام که در کتابم (به آلمانی) آمده است:                                             

در دهه‌ی شصت (میلادی)، دو تن از پایه‌گذارانِ آلمانیِ مکتبِ کُنستانس (Konstanze Schule)، روبرت یاوس (Robert Jaus) و ولفگانگ ایزر (Wolfgang Iser)، با ارایه‌ی “تئوریِ تأثیرِ زیبایی‌شناختیِ ادبیات”[i] نقش ِ کُنش‌گرانه‌ی خواننده را در آفرینش ادبی در مرکز توجه قرار دادند. بر پایه‌ی این نگره، در مثلثِ “مؤلف -متن- خواننده” (یا شنونده)، خواننده نه نتها بی‌کُنش (passiv) نیست، بلکه انرژی‌ای به حساب می‌آید که خود دوباره متن را می‌آفریند.[ii]  در حالی که یاوس در پیوند با “خصلتِ گفت‌و‌شنودیِ اثر ادبی”، برای خواننده میدانی را قایل است که در آن، افقِ انتظار خواننده تعیین کننده است، ایزر برای بُعدِ تأثیر در روند خوانش ِ متن ِ ادبی اهمیت ویژه‌ای می‌گذارد. ایزر یک متن ادبی را به عنوان ” توانش ِ تأثیر” [iii]  در نظر می‌گیرد که در جریانِ خواندن فعال می‌شود. البته منظور او از تأثیر، نه به مفهوم سنتی ِ آن، یعنی تأثیر اخلاقی، روانی و… بر خواننده است، بلکه برعکس، او از ظرفیت تأثیر‌گذارند‌ه‌ی خواننده بر متن سخن می‌گوید. به گمان او “معنای یک متن ادبی ابتدا در جریان خوانش ِ متن ساخته می‌شود. آن معنا، نه از چیزی پنهان شده در متن، بلکه تنها از رهگذر ِ بیناکُنشی ِ (Interaktion) متن و خواننده برمی‌آید.” [iv]  به نظر او معنای یک متن نمی‌تواند یک بار و برای همیشه تعیین شود، بلکه هر بار با “پیکره‌ای منحصربه فرد” نمود می‌یابد. از این زاویه، تأثیر یک متن از “تفاوت بینِ آن‌چه که گفته‌شده و آن‌چه که منظور بوده ، یا به بیان دیگر، از دیالکتیکِ نشانه و سکوت پدید می‌آید.”[v]   ایزر در این رابطه از مفهومِ “دیدگاههای نموده ‌شده”ی[vi]  اینگاردن (Ingarden) بهره می‌گیرد. بر پایه‌ی نظر اینگاردن، آثار هنری نه واقعی (از هر سو متعین یا مشخص)اند و نه ایده‌آل (خود‌بسنده با ساختِ کامل)، بلکه صورتی از یک نیت‌اند که چیزها در آن برای خواننده از رهگذر چند‌سویگی ِ دیدگاه ِ نموده ‌شده مشخص می‌شوند، و “خواننده بین سطر‌ها را می‌خواند […] تا پاره‌ای از صفحات را که در آنها چیزهای تصویر شده از طریق خودِ متن مشخص نیستند، کامل کند.” [vii]  بر این پایه، ایزر در بازی بین امور معین (نشانه‌های مشخص شده در متن)  و نامعین (فضاهای خالی [Leerstellen] یا سکوت‌ها) در یک متن ادبی، امر نامعین را عاملی می‌داند که تصورِ خواننده را فعال می‌کند و هم‌چون موتورِ بیناکُنشی ِ متن و خواننده عمل می‌کند. امر نامعین، نه اشیای واقعی معینی را تشریح می‌کند و نه آنها را به میان می‌کشد، بلکه چشم‌انداز‌هایی را می‌گشاید که در آنها جهانِ تجربه‌شده‌ی آشنا به گونه‌ی دیگری نمایان می‌شود. در همین رابطه ایزر بر این باور است که:

ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در مقاله | دیدگاه‌تان را بنویسید:

دستخط عباس کیارستمی

دستخط و شعر عباس کیا رستمی

منتشرشده در خط یک نشان | دیدگاه‌تان را بنویسید:

عکس روز «مادران جهان»

از سری تصاویر «عکس مادران جهان» که مجموعه‌ی گویایی‌ست از سخت‌کوشی‌ و عشق بی‌پایان مادران ملل مختلف به فرزندان‌شان درعین انجام کارهای روزمره را که ازصورت‌کتاب عزیزم «بیژن اسدی‌پور»وام گرفته‌ام در هر شماره برای‌تان می‌آوریم.

شماره‌ی ۳

منتشرشده در عکس روز | دیدگاه‌تان را بنویسید:

منتشرشده در سرفصل | دیدگاه‌تان را بنویسید: