فارسی شکر است


در زبان عربی چهار حرف پ گ ژ چ وجود ندارد و آن‌ها به جای این چهار حرف ، از واج‌های ف ج ک ج بهره می‌گیرند‌. بنابراین ما ایرانی‌ها‌، چون عرب‌ها نمی‌توانند “پ” را بر زبان رانند،

به پیل می‌گوییم : فیل!

به پلپل می‌گوییم : فلفل‌!

به پهلویات باباطاهر می‌گوییم: فهلویات باباطاهر

به سپیدرود می‌گوییم: سفیدرود

به سپاهان می‌گوییم: اصفهان

به پردیس می‌گوییم: فردوس

به پلاتون می‌گوییم: افلاطون

به تهماسپ می‌گوییم: تهماسب

ادامه مطلب

منتشرشده در مقاله | ۱ دیدگاه

روی موج کوتاه

.
٤١
بند باز نیست
می‌بازد به بند

…………….باز
آویزان

…………………………….١٠ فوریه ٢٠١٠
………………………… روزویل کالیفرنیا

منتشرشده در روی موج کوتاه | دیدگاه‌تان را بنویسید:

بیرون از تاریکخانه

اصغر بیچاره (زادهٔ ۲۲ خرداد ۱۳۰۶ در تهران) عکاس، بازیگر و کارگردان ایرانی است که اصغر ژوله نیز نامیده می‌شود به عنوان قدیمی‌ترین عکاس سینمای ایران یاد می‌گردد. بیچاره در حال حاضر بزرگترین آرشیو عکس ایران را در اختیار دارد.

برای آشنایی با این چهره‌ی هنری که برای عکاسی ایران تلاش بسیار نموده است ویدیوی زیر توسط jadidonline تهیه شده است که برای دیدن آن می‌توانیدنشانی‌ی زیر را فشار دهید.

http://www.jadidonline.com/images/stories/flash_
multim edia/Asghar_bichareسیh_test/asg_high.html


منتشرشده در مقاله | دیدگاه‌تان را بنویسید:

بوی خوش زاینده‌رود

.
عکس‌های زیر که به شکل پانوراما برداشته شده کار بسیار هنرمندانه عکاسان مختلف جهان می‌باشد. عکس دیدنی‌ی مناطق مختلف اصفهان از عکاس ایرانی رامین دهداشتی‌ست که تماشای تک تک همه‌ی آن‌ها واقعأ لذت بخش است.

http://www.360cities.net/image/sareban-minarate-isfahan-iran

منتشرشده در ویدیو | دیدگاه‌تان را بنویسید:

آواز شهلا

.


برای شنیدن اجرای تازه‌ی ترانه‌ی سلطان قلب‌ها با صدای لطیف خانم شهلا _کاری از انوشیروان روحانی و تنظیم منوچهر جشم‌آذر نشانی‌ی‌ زیر را فشار دهید.

http://www.youtube.com/watch?v=oRLe7wj-pmQ

منتشرشده در ویدیو | ۱ دیدگاه

مُدل‌های ایرانی از ١٥٠ سال پیش

در این بخش توجه‌ی شما را به عکس‎‌هایی از خانم‌های مانکن متعلق به ١٥٠ سال قبل جلب می‌کنیم.


منتشرشده در عکس‌های قدیمی | دیدگاه‌تان را بنویسید:

موفقیت یک هنرمند ایرانی در ژاپن

















انتخاب مرد ایرانی در 3 سال متوالی دربخش خارجی نقاشی نیتن
12 نوامبر 2009

آقاي منصور كردبچه (45 ساله) براي سومين سال متوالي در بخش خارجه نقاشي نيتٌن ، در موزه بين المللي توكيو كانديد دريافت جايزه گرديد.آقاي كردبچه در سال 1988 وارد ژاپن شد .

او از سن 14 سالگي در تهران ، رنگ و روغن را آغاز كرد و حدود 5 سال به عنوان معلم نقاشي مشغول به كار بود. او اخيرآ ،دو دختر 15 و 13 ساله خود ،كه به مدرسه ميروند را موضوع نقاشي هايش قرار داده و تمامي نقاشي هاي وي كه در سه سال اخير موفق به دريافت جايزه شده اند ، با موضوع “خواهران” ميباشند. نيتتن در روز 6 ماه دسامبر افتتاح مي گردد.

منتشرشده در گزارش | دیدگاه‌تان را بنویسید:

شماره‌ی ششم سال اول شانزدهم فوریه ۲۰۱۰
منتشرشده در Uncategorized | دیدگاه‌تان را بنویسید:

.

.

منتشرشده در آرشیو عکس ایران | دیدگاه‌تان را بنویسید:

.

























از این یادداشت‌ها که گاه به طنز آمیخته و گاه با حال و هوای جدی وحتی غمگنانه ، ولی بیش و کم در حد یک الی دو صفحه برایتان گاه گاه خواهم فرستاد . بیش‌تر آن‌ها به بهانه‌ی متنی و یا شعری و گاهی مثل آن یکی از نگاهی و یا خیالی به کاغذ راه می‌یابند .

بد نیست این تکه را از مقالات شمس تبریزی که دیشب می‌خواندم در پایان این گفته‌ها با احترام تقدیم کنم که هم فال است و هم تماشای عبرت :

شمس در جلد دوم مقالات می‌گوید که جهودی و ترسایی و مسلمانی رفیق راه شده بودند . شب حلوا درست کردند که بخورند اما هم کار به درازا کشید و هم حلوا به اندازه نشد . تصمیم گرفتند همگی بخوابند و صبح فردا حلوا را کسی بخورد که بهترین خواب را دیده باشد . صبح بعد مسیحی گفت : به خواب دیدم که عیسی فرودآمد و مرا با خود به آسمان چهارم برد . یهودی گفت : آن موقع که تو در آسمان چهارم منتظر بودی موسی آمد و مرا به تماشای شگفتی‌های بهشت برد . مسلمان گفت : محمد آمد و مرا از خواب بیدار کرد و گفت: یکی را به آسمان بردند و دیگری را به تفرج بهشت ، تا برنگشته اند پاشو و حلوا را بخور و من به فرموده ی اوعمل کردم .شمس در آخر حکایت از زبان یهودی و مسیحی گرسنه نتیجه گیری می‌کند که خواب اصلی را آن مسلمان دیده بود و آن چه آن دو تن دیده بودند خیال باطل بود .اما من گمان می‌کنم آن وقت که آن دو نفر با هم در گوشی حرف می‌زدند شمس آخر حرف آن‌ها را نشنیده بود :” به موقع خدمتش می‌رسیم ! “

* *

با یکی از دوستان به مناسبتی به دیدن یکی از این مراکز تولید مرغ رفته بودیم .صف طولانی مرغان عظیم‌الجثه جهت ورود به مکان فرود گیوتین بی هیچ قد قدی در کمال نجابت به انتظار نوبت خود ایستاده بودند . نه اعتراضی و نه تلاشی برای رهایی . آن دوست گفت : چرا تو فکری ؟ گفتم : از معمای خلقت در شگفتم . در آن روزگاران قدیم اغلب ما در حیاط کوچک خانه های خود مرغ و جوجه داشتیم که درشت ترین آن ها یک سوم این ها هم نمی شد اما وقتی از نزدیکشان عبور می کردی به اعتراض جیغی و پری می زدند ، انگار به زبان خود می گفتند : مگه کوری عمو ؟

امان از وقتی که مهمانی از راه می رسید و تصمیم مادر بر آن می شد که یکی از آن ها ضمیمه ی زرشک پلو شود . تمام اهل خانه باید بسیج می شدند و چهار گوشه ی حیاط را می گرفتند و آن جوجه از شانه ی یکی روی سر دیگری تا پس از چند زمین خوردن و زخمی شدن سر آخر چادر می آوردند و او را به چنگ می آوردند . فکر می کردم اگر آن ها به جثه ی این نجبا بودند ممکن بود هر آینه خانه را تصرف کنند .

دوستم لبخندی زد و گفت : دلیل دارد ، آن ها مثل این ها نبودند چون پدر و مادری داشتند که طریق دفاع کردن را از آن ها یاد گرفته بودند ، نه مثل این بی پدر و مادر ها !

منتشرشده در یادداشت‌های شخصی | دیدگاه‌تان را بنویسید:

.











بارون بارونه زمينا تر مي‌شه گلنسا جونوم كارا بهتر مي‌شه

خدا رحمت عيسي مسيح را نصيب ويگن كند كه اين ترانه را خواند و هنوز كه هنوز است حتي جوان ها از خواندن و شنيدن آن لذت مي برند .

اين ترانه دراصل درد دل جواني روستايي است براي عشقش گلنسا و وعده مي‌دهد كه باران مي‌آيد و اوضاع و احوال بهتر مي‌شود و روزگار چهره‌اي شادتر نشان مي‌دهد و به شدت نگران شوهركردن عشقش گلنسا است . تصنيف خوب ، آهنگ سازخوب ، نوازنده ها خوب ، موضوع زيبا ، خواننده خوب و يك تصنيف زيباي ايراني .

حال متصديان فرهنگي هنري ما كه هنر ، فرهنگ و ادبيات را درتمام ابعاد به شدت دريد خود دارند و متولي چند هزارسال فرهنگ و ادب ما شده‌اند . ازيك طرف خواسته‌اند اين تصنيف را داشته باشند و ازطرف ديگر ديده‌اند اين خواننده به دختري به نام گلنسا اظهار عشق مي‌كند كه معلوم نيست چه نسبتي با او دارد ؟ آيا صيغه كرده‌اند يا همين طوري دارد حتي مي‌گويد : «گلنسا جونوم » محافظان فرهنگ وهنر ديدند اين تصنيف نوعي ترويج حرف هاي ضداخلاقي درجامعه است و آمدند تصنيف را تطهير كردند .

مخصوصاً يك خواننده مرد مسيحي آمده ازعشق گلنسايي سخن مي‌گويد كه درشاليزارهاي شمال ايران دارد برنج مي‌كارد . حتي كار را به جايي مي‌رساند كه مدعي مي‌شود چرا قرار است گلنسا را شوهر بدهند .

يك چنين اوضاع و احوالي براي متوليان فرهنگ و ادب مخصوصاً درشاخه موسيقي قابل تحمل نبود و بايد اين ترانه تطهير مي‌شد .

تطهير تصنيف « بارون بارونه » هم بسياركار ساده‌اي بود . هرجا اسم «گلنسا » بود حذف كردند و به جايش طبيعت را گذاشتند . خواننده براي مخاطبي گم و گيج دارد مي‌خواند و وعده مي‌دهد و اميد مي‌سرايد و بقيه حرف ها ولي طرفش يك دخترخانم نامحرم نيست كه اجازه داشته باشد به او بگويد « جون » .

البته ناگفته نماند كه اين دستكاري هاي مختصررا ما نه تنها درتصنيف بلكه درتمام هنرها به طور ملموس مي‌بنيم . اين فقط بارون بارونه نيست كه بدون گلنسا شده بلكه درديوان بسياري ازشعرا شعرها يا حذف شده يا تغيير يافته‌اند ، متون كتب دچار حذف و تغييرو تحريف بسيار شده‌اند ، فيلم‌ها گرفتار بسياري حذف‌ها و تغييرگفتار شده‌اند و دارند درابعاد وسيعي درهنرو ادبيات و فرهنگ اين مرزوبوم كهن دست مي‌برند و اصالت چندهزارساله را مسخ مي‌كنند .

حال براي آن كه معلوم شود تا چه حد دراين ترانه تخريب شده متن بارون بارونه اصلي را مي‌آوريم :

بارون بارونه زمينا تر مي‌شه گلنسا جونوم كارا بهتر مي‌شه

گلنسا جونم تو شاليزاره برنج مي‌كاره مي‌ترسم بچاد طاقت نداره

بارون بارونه زمينا تر مي‌شه گلنسا جونوم كارا بهتر مي‌شه طاقت نداره

دونه‌هاي بارون ببارين آرومتر گل هاي نارنج داره مي‌شه پرپر

گلنسا منو مي‌دن به شوهر خداي مهربون تواين زمستون

يا منو بكش يا اونو نستون

بارون بارونه زمينا تر مي‌شه گلنسا جونوم كارا بهتر می‌يشه

بارون بارونه زمينا تر ميشه گلنسا جونوم كارا بهتر مي‌شه

گلنسا جونوم غصه نداره زمستون ميره پشتش بهاره

خواننده شادروان ويگن

ولي هركاري بكنند فايده‌اي ندارد . چون ويگن براي گلنسا جانش مي‌خواند! مردم آن تصنيف قديمي را مي‌خوانند و نوار و سي دي آن را درخانه خود دارند . حالا راديو و تلويزيون دولتي اين آهنگ را هرطوري دلش مي‌خواهد پخش كند . درطول تاريخ اين واقعيت مشهود است كه فرهنگ يك ملت را باحذف نام «گلنسا» نمي‌توان تغيير داد و ويگن خدابيامرز هنوز دارد براي گل نسا جانش مي‌خواند ! و به شدت نگران وضع شاليكاري و شوهردادن اوست !

براي آگاهي ازعمق فاجعه حال « بارون بارونه » بدون گلنسا را كه بيژن بيژني خوانده مي‌آوريم :

بارون بارونه زمينا تر مي‌شه بارون مي باره كارا بهتر مي‌شه

ابر باروني رو شاليزاره زمستون مي‌ره گل برمي‌گرده به باغ و صحرا

بارون مي‌ريزه رو دشت و دريا گل برمي‌گرده به باغ و صحرا

دسته دسته هم مي‌ريم تماشا خداي مهربون تواين زمستون

شور وشادي رو از دلم نستون …

بارون مي‌باره زمينا ترمي‌شه دشت و صحرا ، گل كارا بهتر مي‌شه

زندگي سبزه وقته بهاره بارون مي‌باره زمينا تر مي‌شه

دشت و صحرا ،گل كارا بهتر مي‌شه زندگي سبزه وقته بهاره

زمستون مي‌ره غصه نداره

اصولاً خوانندگاني كه به فرهنگ اصيل ايران عشق مي‌ورزند نبايد به اين ابتذال تن در دهند كه ترانه معروف و زيبايي چون« بارون بارونه » را درشكل مثله شده بخوانند اين كاراصيل نيست .

مي خواهيد درباره بهار وبارون و طبيعت تصنيف بسازيد برويد كارخودتان را بكنيد به گلنسا چه كارداريد ؟ بگذاريد اوچون نيم قرن گذشته گلنسا باقي بماند !

حالا ما كه خداوند طبع روان و استعدادي پرتوان به ما داده براي خلاص كردن گلنسا از زندان وتسلاي خاطر ويگن و ازطرف ديگر بيكار نشدن خواننده و شعرساز و نوازنده وغيره در وزن بارون بارونه ترانه بامسمائي ساخته‌ايم كه هركس مي‌خواند بوي باران را استشمام مي‌كند . ما بابت اين ترانه پول نمي‌خواهيم هركس مي‌خواهد مي‌تواند آن را بخواند و آلبوم بيرون بدهد .

بارون بارونه جوبا آب ، پر مي‌شه

آب راه مي‌افته تا كه شرشر مي‌شه

راننده جونم تو راهش مونده عوضي تو كوچه بن بست چپونده

آقازاده‌ها رفتن به گردش دارن مي‌گردن سوار فيلش

اي خدا مارو زودتر خلاص كن ويگن آروم شو گاماس گاماس كن

آهنگسازخودم ، شاعرخودم ، خواننده خودم ، نوازنده خودم

منتشرشده در مقاله | ۱ دیدگاه

مجسمه‌ی‌ فردوسی در رُم

.
اولین باری که این شعار را در ایران انقلابی و در تب عشق و امید تهران ٢٢ بهمن شنیدم و همنفس با دیگر همراهان بی‌تاب فریاد زدم در میدان فردوسی‌ بود . من این را به فال نیک گرفته بودم و فکر می‌کردم که جای فردوسی فرزانه‌ شاعر ملی ایران نیز در آن روز بسیار خالی بود!
در آستانه‌
٢٢ بهمن ١٣٨٨ وقتی که عکس‌های زیر و توضیحات آن‌را نگاه می‌کردم به این می‌اندیشیدم که آیا هنوز می‌توانیم فریاد بزنیم: ( در بهار آزادی، جای شهدا خالی‌ست). آیا جای راستین فردوسی‌ها در ایران خالی نیست؟

.
.


درشهررم پايتخت ايتاليا ميداني وجوددارد به نام ميدان فردوسي كه درآن مجسمه اي ازفردوسي شاعرحماسه سراي ايراني نصب گرديده؟
ميدان فردوسي در يكي از مناطق سرسبز شهر رم واقع شده است كه هم گردشگاه اهالي اين شهر و هم محل تردد گردشگران خارجي است‌. ‌
اين مجسمه كه
۱۸۵ سانتيمتر ارتفاع دارد واز مرمر سفيد ساخته شده است ،كار استاد صديقي است كه در ۲۰ ماه مه۱۹۵۸ به رم برده شد و طي مراسمي در يكي از ميدانهاي رم نصب شد
‌اين مجسمه درپارك ويلا بورگزه (
Villa borghese) ‌پارك طبيعي بزرگي درشهر رم است كه شامل ساختمانها، موزه هاواز جمله موزه گالريا بورگزه – galleria borghese ‌مي باشد.اين پارك با مساحتي حدود۸۰ هكتار، بعداز پارك ويلا دوريا پامفيلي (Villa doria pamphili) ‌بزرگترين پارك شهررم است. دراوايل قرن نوزدهم اين پارك بازسازي شد و سال ۱۹۰۳ هم به پارك عمومي تبديل شد.

منتشرشده در مقاله | دیدگاه‌تان را بنویسید:

مجله بخارا شماره‌ ٧٢-٧٣ انتشار یافت











شماره ٧٢-٧٣ مجلۀ بخارا ( با تأخیر) و در بیش از هفتصد صفحه منتشر شد که شامل مباحث: ادای دین به همایون صنعتی زاده، فلسفه، زبان شناسی، نقد ادبی، ایرانشناسی، قدم رنجه، تاریخ نشر کتاب در ایران، آویزه ها، شعر فارسی و شعر جهان، گفتگو، خاطره، گزارش، موسیقی،جغدنامه، بررسی و نقد کتاب، یاد و یادبود است، به انضمام یادنامه همایون صنعتی زاده که در این بخش مقالاتی از ابراهیم گلستان، سیروس علی نژاد، ایرج افشار، زهرا دولت آبادی، مهدخت صنعتی، شیرین صنعتی، و باستانی پاریزی را می خوانیم و تصویر روی جلد این شماره نیز به مبتکر دایره المعارف فارسی و ناشر بیش از سه هزار عنوان کتاب و مترجم ده ها کتاب از جمله کتاب سه جلدی « کیش زرتشت» نوشتۀ مری بویس، یعنی همایون صنعتی زاده اختصاص یافته است.

برای تماس با بخارا و یا سفارش آن می‌توانید به فهرست اطلاعات زیر مراجعه کنید:

تلفن همراه سردبير : ١٣٠٠١٤٧-٠٩١٢ فاكس : ٨٨٩٥٨٦٩٧ ، پست الكترونيك : dehbashi.ali@gmail.com نشاني مجله بخارا در اينترنت : www.bukhara-magazine.com

علاقمندان در ایران می‌توانند بخارا را از کتاب‌فروشی‌های زیر در تهران تهیه نمایید.

  • کتابفروشی های مقابل دانشگاه تهران
  • کتابفروشی های خیابان کریمخان زند
  • کتابفروشی آرین، خیابان میرداماد، نبش پاساژ آرین
  • کتابفروشی کارنامه، خیابان نیاوران
  • کتابفروشی پنجره، میدان پالیزی
  • کتابفروشی افرا، خیابان ولیعصر، روبروی پارک ملت، برج ملت، تلفن ٢٢٩١٥٧٥٧
منتشرشده در گزارش | دیدگاه‌تان را بنویسید:

.

.



سروده زیر از از شاعر عزیز مجید نفیسی است که ارتباط با یک خبر تلخ که در انتها توسط ایشان توضیح داده می‌شود، می‌باشد

.

ـ تنها زندگی می کنی؟

ـ نه !

با خدا زندگی می کنم

آن بالا، یک، دو، سه

توی اتاقی که بوی ادویه می دهد

و به زمزمه ی دیگ آش دلبسته است.

روزها به خانه ی سالمندان می روم

زنها نقاشی می کنند

مردها شطرنج می زنند

من پشت سماور می نشینم

و برای همه چای هل می ریزم.

هر بار که نوه ام به اینجا می آید

برایش زرشک پلو می پزم

و همراهش به ورزشگاه می روم.

او آن بالا وزنه برمی دارد

و من این پایین، ورزش آب می کنم.

نوری که از روزن می آید

مرا با خود به تهران می برد.

هر روز از خروسخوان تا کلاغ خوان

در کارخانه کار می کردم

گره می زدم و ماسوره می کشیدم

و در فراق خانه اشک می ریختم.

فهیمه از درد عشق خودش را آتش زد

سعید توی جاده تصادف کرد

تقی در جنگ یک پایش را از دست داد

و بابک هفت سال در اوین ماند

با چند ساچمه ی یادگاری توی تنش.

چهارشنبه ها به بازار سانتامونیکا می روم

پس از خرید زیر سایه بان می نشینم

و به انبوه مردم نگاه می کنم

که با زنبیل هایشان در دست

می آیند و می روند

و به صد زبان حرف می زنند.

آن روز هرچه بود سرخ بود

از زنبیل خانم جان ملوک تا کالسکه ی نوه اش براندن

از توت فرنگی های لی

تا گوجه فرنگی های امیگو

از سایه بان بساط چینی ها

که به سقاخانه ای سر گذر می مانست

تا گونی های پرتقال مرد مکزیکی

از برگه های ضد جنگ آزاده

تا رگ های برآمده ی یک جنگ افروز

از صندوق صدقه ی کتک خورده ها

تا حروف خبرنامه ی بی خانه ها

از تنبک دسته ی نوازندگان

تا کفش های کودکان کودکستانی

که چون جوجه های گرسنه

بر گرد خانم خود حلقه زده بودند،

و مرگ که توی ماشین سرخی

بی پروا پیش می آمد

و زیر چرخ های خونینش

پیکر مادربزرگ ایرانی

و نوه ی آمریکایی اش دیده می شد،

و باران که یکریز می بارید

روی مرده ها و زخمی ها

و یک جفت کفش زنانه

که روی تاق ماشین جا مانده بود.

امروز، سال آنهاست

و من آش پخته ام.

نگاه کن، همسایه ها

دارند از راه می رسند

تا سوار بر بال آسانسور

به طبقه ی سیزدهم بروند

و روی پشت بام بنشینند

جایی که به خدا نزدیک تر است

آش بخورند و آش ببرند

و از ملوک و براندن حرف بزنند.*

٢٧ ژويیه ٢٠٠٧

* در شانزدهم ژوئیه ٢٠٠٣ راننده ی سالمندی سهواً به درون مردمی که برای خرید به چهارشنبه بازار سانتامونیکا آمده بودند راند که در نتیجه نزدیک به ٥٠ نفر زخمی و ١١ نفر از جمله یک مادربزرگ ایرانی و نوه ی شیرخواره اش کشته شدند

منتشرشده در شعر دیگران | دیدگاه‌تان را بنویسید:

دفترهنر به روایت سهراب اخوان

.
کاری دیدنی از سهراب اخوان در باره‌ی دفتر هنر همراه با موسیقی‌ی لقمان ادهمی
برای دیدن این ویدیو نشانی‌ی زیر را فشار دهید

http://www.youtube.com/watch?v=M3-jwfr_6UY&feature=email

منتشرشده در ویدیو | ۱ دیدگاه

منتشرشده در Uncategorized | دیدگاه‌تان را بنویسید: