منتشرشده در سرفصل | دیدگاه‌تان را بنویسید:

می‌گویند ۱۱۰

منتشرشده در می‌گویند | دیدگاه‌تان را بنویسید:

واژگان خانگی


بخشی از یک شعر: رضا براهنی

 

امروز بوسه‌های تو یادم آمد

در این زمین زیبای بیگانه

و کاکل کوتاه موهایت

و دست‌هایت

و شانه‌هایت

و آن مورب نورانی از چشم‌هایت

چیزی میان مشکی و عسل و خرمایی 

اینها تمام حافظه‌ی من نیست

تنها اشاره‌هایی از فاصله‌ است…

 

 


یک شعر از: باران رضاپور

 

نقل از: مجله الکترونیکی فرهنگ نو

آه قهوه قجری‌ام را بیاورید
کسی را بیاورید
لیوان شراب و افعال اردیبهشتی‌ام را سر بکش
تولد من است
و رنگ پیراهن مرا
ارغوانی‌تر از همیشه بکشید
اه
مرگ من دور بود
اگر
غریبانه برایم شمع روشن می‌کردید
من
خود خودم هستم
زنی
در اولین اردیبهشت خاموش
زنی
در آستانه
بودن‌های بدون تکرار
و شعری که ماندگار می‌شود
برای تولدی شبیه
روشن شدن
ستاره‌ها
دغدغه من نیست
دست بزنید
در میلادم
تنها
شعری از مرا
نجوا کنید
تا
فراموش نکنم

بارانم.

ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در اشعار منتشر نشده | دیدگاه‌تان را بنویسید:

صورت‌نامه ۱۱۸

منتشرشده در صورت‌نامه | دیدگاه‌تان را بنویسید:

ناصر پاکدامن: «یک روایت سیاسی»

 

نوشته: مهدی تدینی

 

(به مناسبت درگذشت ناصر پاکدامن)

 

از بیست‌ونهم اسفندِ ۱۳۲۹ آغاز کنیم. آن عصرگاه تاریخی. داغ‌ترین بحث در صحن مجلس جریان داشت. هیجان نفت زبانه می‌کشید و چهره‌های عرق‌کرده‌ی نمایندگانِ طرفدارِ ملی شدن نفت کانون این حرارت بود. مصدق، مظفر بقایی، حسین مکی… اما می‌خواهم این دوربینِ تاریخ‌نما را بچرخانم به سوی تماشاگرانی که آمده بودند تا تصویبِ ملی‌شدن نفت را از نزدیک ببینند. دوربین از روی چهره‌های هیجان‌زده و مضطرب می‌گذرد و به دو جوان می‌رسد. تب‌وتابِ آنها کمتر از نمایندگان نبود. یکی هجده و آن دیگری هفده‌ساله بود. هم‌مدرسه‌ای بودند و چند سالی بود شور و شوق سیاست به سرشان افتاده بود. آرزوی آن‌ها و میلیون‌ها جوان دیگر که فکر می‌کردند اگر نفت ملی شود چه و چه خواهد شد، در آن عصر واپسین روز زمستان محقق شد. خوش بودند، انگار واقعاً با تصویب این قانون زمستان برای همیشه سپری می‌شود و از فردا بهاری ماندگار می‌آید. آن شب باید برای خودشان جشن می‌گرفتند. رفتند کبابیِ شمشیری تا ضیافتی برپا کنند ــ از قضا حاجی شمشیری هم معروف‌ترین بازاریِ طرفدار مصدق بود. همه‌چیز جور بود. دنیا برای یک شب به میل و ذائقۀ آن‌ها شده بود.

 

یکی از این دو جوان امروز درگذشت ــ ۷۲ سال و یک ماه و سه روز پس از آن شام پیروزی ــ بی‌آن‌که به هیچ‌یک از خواسته‌های سیاسی‌اش رسیده باشد. روزهایی دیگری هم در زندگی‌اش بود که فکر می‌کرد به آرمان سیاسی‌اش رسیده (برای مثال در انقلاب ۵۷)، اما پس از این حسِ زودگذر نیز مجبور شد ۴۱ سال خارج از ایران تبعید کشد. دنیا همین است. یک جا باید از قطار زندگی پیاده شد. قطار می‌رود و این ایستگاه می‌شود واپسین منزل. از آن پس آدمی مهمان خاک است.

ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در یاد بعضی نفرات | دیدگاه‌تان را بنویسید:

عکس‌های نادر

شماره‌ی ۲۵

منتشرشده در عکس‌های نادر | دیدگاه‌تان را بنویسید:

یادداشت‌های شخصی(حکایت عکسی از احمدی‌نژاد با عینک مطالعه)

نقل از: اینستگرام ایرج شافعی با عنوان یادداشت‌های شخصی

 

قدیمی‌ها می‌گفتند : گفتی باور کردم، اصرار کردی شک کردم، قسم خوردی فهمیدم دروغ می‌گویی.

عکسی می‌دیدم از احمدی‌نژاد با عینک مطالعه که در کتابخانه‌ی بزرگی پشت یک میز تحریر نشسته  بود و جوری به دوربین نگاه می‌کرد که انگار مزاحم تحقیقات او شده‌اند. او از همان روز اول که با آن قیافه و رفتار و گفتار مثل یک بمب عمل نکرده میان ملت منفجر شد کسی حرفش را باور نکرده بود که حالا با اصرار آن عینک و قسم کتابخانه باورش کنند، و در این چند سال نشان داده است که مقولاتی چون فرهنگ، ادبیات ، موسیقی و خلاصه هنر با یک خروار سریش هم به او نمی‌چسبد  و حتی یک بار خودش در جمع هنرمندان مکتبی گفته بود بهترین هنر، هنر شهادت است. به هر حال بعد از تماشای عکس ابتدا به یاد این بیت گلستان افتادم:

نه محدث بود نه دانشمند

چارپایی بر او کتابی چند

بعد یاد کتاب فتوحات مکیه‌ی ابن‌ عربی افتادم که نوشته است جنازه‌ی ابن رشد را با کتاب‌هایش بر چهارپایی گذاشته بودند و آن حیوان مغموم در کوچه‌های قرطبه می‌رفت، و دیدم مقایسه‌ی او توهینی به آن چارپاست. 

یک مرتبه یاد این بیت حافظ افتادم:

نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت

به غمزده مسئله آموز صد مدرس شد

امان از آن غمزه! به راستی که خداوند در خلقت این موجود از نقصان ظاهر و باطن چیزی را از قلم نینداخته است ، اما انگار از پشت آن عینک سوار بر دماغ کرکس‌وارش از زیر آن ابروان لنگه به لنگه با وقاحت  می‌گفت : برای رفع خطر از ” اذا زلزلت الارض زلزالها ” اصلا  نیاز به خواندن قرآن نیست، تنها باید مثل من از قبل در “اتاق امن ” جا پیدا کرد. این عینک  فقط به درد محافظت از ” خس و خاشاک ” می‌خورد و بس. 

این جا بود که این بیت سعدی را بیش از هر شاهد دیگری مناسب حال کتابخانه و عینک او دیدم:

حریف مجلس ما خود همیشه دل می‌برد

علی‌الخصوص که پیریه‌ای بر او بستند

 

 * محسن صبا، فوریه ۲۰۱۰

منتشرشده در یادداشت‌های شخصی | دیدگاه‌تان را بنویسید:

یک شعر از: عدنان غریفی

عدنان غریفی نویسنده، شاعر و مترجم اهوازی که اخیرأ در هلند درگذشت
غریفی در سال ۱۳۴۶ شمسی با همکاری چندین نویسنده و شاعر نشریه ادبی «هنر و ادبیات جنوب» را منتشر کرد که پس از انتشار نهمین شماره توسط ساواک بازداشت و زندان شد


نقل از وبلاگ ماتینه +

«امضا جمع می‌کنم»

برای خرمشهر امضا جمع می‌کنم
برای میهنم:
کوچه‌ی مهر
پلاک ۲۰
خرمشهر

برای نجات معشو‌قه‌ام
که سی سال در ایران به او تجاوز شد
و ده سال در لندن
و از ۱۹۷۹ در سانفرانسیسکو
امضا جمع می‌کنم

برای «بستان» امضا جمع می‌کنم
برای «صبریه» شیرفروش
که در جنگ به او و گاوش یک‌جا تجاوز شد
امضا جمع می‌کنم ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در شعر دیگران | دیدگاه‌تان را بنویسید:

شعرخوانی‌ی عمران صلاحی به زبان آذری

* به تو * شعری از دوست همیشه زنده عمران صلاحی 
با صدای شاعر 

 


کار و ارسالی‌ی: روح‌الله اکبریان

منتشرشده در با صدای شاعر | دیدگاه‌تان را بنویسید:

گفتگو با حسین آتش‌پرور

در این شماره “نوشتا” که ویژه‌نامه حسین آتش‌‌پرور است یک نقد مفصل بر رمان‌های حسین آتش پرور نویسنده مطرح معاصر نوشته و یک گفتگو هم با ایشان انجام داده‌ام که گفتگو را برای علاقمندان به اشتراک می‌گذارم.

گفتگوی رضا عابد با حسین آتش پرور

 

تشکر از این که وقت خودتان را برای این گفتگو در اختیار من قرار دادید. رضا عابد 

 

۱ ــ آقای آتش‌پرور عزیز! شما از نویسندگان نسل سوم داستان نویسی ایران محسوب می‌شوید که اولین داستان خود را در سال ۱۳۵۰ نوشتید.چاپ اولین داستان‌های شما هم به همان دهه بر می‌گردد. می‌خواهم در ابتدای این مصاحبه قدری از کارهای اولیه تان بگویید. در ادامه چگونه توانستید از فضای‌ کارهای ابتدایی فاصله بگیرید و به یک زبان مستقل و شاخص ادبی برسید که نمود اولیه آن داستان کوتاه “اندوه”(۱۳۶۶)در کتاب دریچه تازه (مجموعه داستان از محمود دولت آبادی و دیگران) به سال ۱۳۶۷ منتشر شده است. این داستان در همان زمان با توجه به تکثیر شخصیت و ساخت ویژه‌اش توجه بسیاری از منتقدان را برانگیخت و توانست بر جریان داستان نویسی ما اثر گذاری کند. 

 

نوشتن برای من مثل هر نویسنده ی جوان،متاثر از شور، احساس در جامعه ی طبقاتی زمان خود بود؛ پرداختن به موضوع در یک کنش واکنش. همان داستان های اولیه که سال ۵۱- ۵۲ در روزنامه منتشر شدند.بعد از آن دچار محدودیتی می شوم که تا سال ۵۷ ادامه می یابد.

 در این جا لازم می دانم به شرایط آن زمان اشاره کنم: زندگی نسل من در سال های بحرانی، بی ثبات و پُرتنش سیاسی- اجتماعی گذشته است.اگر بپذیریم که انقلاب ۵۷ آتشفانی در تاریخ ما بوده است، تکانه‌های آن از اواخر دهه۴۰ و دهه ۵۰ خودش را در فضای سیاسی – ادبی نشان می‌دهد. شرایط پر تب و تاب

۵۷ به بعد و گدازه‌های آن تمام فضا را سیاسی و خیابان را دانشگاه می کند.در سال ۵۸- ۵۹ -جُنگ بینالود ( فصلنامه‌ای در هنر و اندیشه) را در دو شماره با سه نفر از دوستانم و همچنین حرف‌های بچه‌های بهرنگ را دو شماره به تنهایی همان سال‌ها منتشر می‌کنم. تا تب و تاب‌های سیاسی فروکش کند و به نوشتن داستان کوتاه اندوه در سال ۶۶ برسم طول می‌کشد. درست است که در این فاصله از نظر داستان کارم نمودی بیرونی نداشته است، اما فراموش نمی‌کنم که در تمام این مدت ضمن کسب تجربه، یک روز بدون داستان یا شبی را بدون کتاب نگذراندم.

در این فاصله هرچند طولانی اما می‌باید به ثبات نسبی سیاسی برای نوشتن برسم. و در داستان جدا از محتوا، با عبور از گذشتگان و درونی کردن آن ها، استقلال و زبان خودم را پیدا کنم. زبانی در فرم، بوم و زبان، که بشود شناسنامه من. و این اتفاق در داستان اندوه افتاد. داستانی که هر چند دوستان داستان نویس، آن زمان نفی کردند و با معیارهای کهنه به آن نگاه می‌کردند، اما با تایید حسن عالی‌زاده و حمایت محمد مختاری سبب انتشار کتاب دریچه تازه شد. 

 

۲ ــ داستان “آواز باران” که برای اولین بار در کتاب “خوابگرد و داستان‌های دیگر(مجموعه داستان از هوشنگ گلشیری و دیگران) در سال ۱۳۶۹ به چاپ رسید، گذشته از این که داستان “اندوه” را کامل می‌کند شاخصه‌های دیگری هم دارد؛ زبان و نثر شاعرانه و نوآوری در خط سیر روایت از آن جمله است که راه تازه‌ای را در داستان‌نویسی پیشنهاد می‌کند.از این اتفاق صحبت کنید.

 

داستان اندوه را وقتی در خانه خیابان گیشا برای گلشیری خواندم موجب شگفتی او شد. بمن اعتماد کرد و داستان خوابگرد را برای چاپ بمن سپرد.

اندوه و آواز باران دو داستان منتشر شده‌ام بودند که همان سال‌ها در شهریور ۱۳۶۹ مرا بعنوان یکی از نویسندگان نسل سوم در کنار؛ عباس معروفی .رضا فرخفال. حسن فدایی. صمد طاهری. محمد محمدعلی. منیرو روانی پور. اصغر عبدالهی. امیر حسن چهلتن. محمد رضا صفدری .قاضی ربیحاوی .یارعلی پورمقدم. ناصر زراعتی. رضا جولایی، مطرح کرد.

ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در مصاحبه | دیدگاه‌تان را بنویسید:

من باور نمی‌کنم که او خودش را نیست کرده باشد.

 

نوشته: فرانک مستوفی

پرونده‌‌ی کارگردان فیلم «پرونده باز است» همچنان باز است!


کیومرث پوراحمد و همسرش مهرانه ربی

همسر کیومرث پوراحمد در آخرین وداع با همدمش که گویی سکانسی نفس‌گیر از تکرار تلخ تراژدی‌هاست، شیون‌کنان فریاد می‌زند: 

من باور نمی‌کنم که او خودش را نیست کرده باشد.

اگر پیام ایشان روشن هم نباشد که هست، چرا باید پُرکارترین و شناخته‌شده‌ترین نویسنده و فیلمسازی که نزدیک به نیم قرن از عمرش را به ساخت بیش از چهل اثر سینمایی و نگارش دو کتاب سپری کرده به صرافت حذف خودش بیفتد؟! هنرمند خود‌آموخته‌ای که اوایل دهه‌ی پنجاه نقدنویسی را در مجله‌ی فیلم و هنر آغاز می‌کند و با نگارش داستانک‌ها و ساخت فیلم کوتاه در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان به هنرش قوام می‌بخشد. پوراحمد با همان صدای گرم و لحن شیرین بارها گفته بود دستیاری برای نادر ابراهیمی در سال پنجاه وسه در «سریال آتش بدون دود» نقطه‌ی اوج زندگی هنری اوست. استعداد ذاتی، سماجت کاری و اشتیاق یادگیری پوراحمد در سال ۵۶ او را به ساخت مستندی از زندگی جبار باغچه‌بان هدایت می‌کند و حاصل آن می‌شود «هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق» که پدر معنوی کودکان کرولال ایران است. یکسال بعد «قصه‌ی خیابان دراز» را می‌نگارد که نخستین فیلم بلند اوست و ناصر تقوایی کارگردانی می‌کند ولی بدلیل همزمانی‌اش با انقلاب ۵۷ دیده نمی‌شود. 

ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در یاد بعضی نفرات | دیدگاه‌تان را بنویسید:

یاد ناصر پاکدامن


ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در یاد بعضی نفرات | دیدگاه‌تان را بنویسید:

عکس‌های نادر

شماره‌ی ۲۵

منتشرشده در عکس‌های نادر | دیدگاه‌تان را بنویسید:

سرفصل‌های موسیقی ایران « نامه‌ی بیست و سوم»


تصویر از «مهر گلی» کشف شده منطقه ایلامی چغامیش


همکارمان هلن شوکتی
 در هر شماره به معرفی آلات،  نخبگان و دیگر مقولات مربوط به‌موسیقی ایرانی می‌پردازد که از نظرتان می‌گذرد.

فصل بیست و یکم

«تبعیدی فقط آن کس نیست که از زادبوم خویش تارانده شده باشد. تبعیدی می‌تواند از زبان، فرهنگ و هویتِ خویش نیز تبعید گردد. آن‌کس که شعر، داستان، هنر، فکر و اندیشه‌اش در کشور خودی امکان چاپ و نشر نداشته باشد، نیز تبعیدی است. این نشریه می‌کوشد تا زبان تبعیدیان باشد. تبعید را نه به مرزهای جغرافیایی، و تعریف کلاسیک آن، بل‌که در انطباق با جهان معاصر می‌شناسد» 


هلن شوکتی

 

(سرگذشت موسیقی ایران

 از چغامیش تا چهل ستون)

 

برای سرنوشت موسیقی ایران به  شش هزار سال پیش سفر می‌کنیم…..

به جنوب غربی فلات ایران در جوار رشته کوه‌های زاگرس و بستر دشت‌های وسیع اطراف شوش. جایی که تمدن با شکوه ایلام، یکی از خواستگاه‌های موسیقی جهان قرار دارد. 

 

هنوز دستگاهی برای ضبط و خطی برای نوشتن موسیقی وجود ندارد و کسی با قاطیعت نمی‌داند که موسیقی آن‌ها چه صدایی داشته، اما شکل سازها به لطف دستان هنرمند ایلامی بر پیکر تاریخ برای آیندگان حک می‌شود.

در حفاری منطقه ایلامی چغامیش یک «مهر گلی» کشف شده و روی آن تصویر یک ساز قدیمی دیده می‌شود. همچنین چند ساز کوبه‌ای مثل طبل و افرادی که مشغول نواختن ساز بادی هستند «افرادی که در آن‌ها می‌دمند».

حضور نوازندگان سازهای مختلف در کنار هم دلیل مهمی است که می‌شود نگاره‌های نقش بسته بر دیواره‌های سنگی را، تصویر اولین کنسرت یا هم‌نوازی جهان دانست.

 

اما در میان آن‌ها، ساز چنگ از اولین سازهای پیچیده و تکامل یافته‌ای است که توسط ایلامی‌ها ساخته شده.

ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در سرفصل‌های موسیقی‌ی ایران | دیدگاه‌تان را بنویسید:

نیچه، شمشیری دولبه

اندیشه‌ نیچه برای جامعه‌ای چون جامعه‌ ما که در چند قرن اخیر سابقه‌ درخشانی در خردورزی ندارد، حکم شمشیری دولبه را دارد. از یک سو همان‌قدر که شجاعت او در نقد زهدگرایی و الاهیئت مسیحی، و ستایش پرشور او از نفس زندگی، می‌تواند برای ما الهام‌بخش باشد، از سوی دیگر شیفتگی نسبت به آرای او که تحقیر دستاوردهای عصر روشن‌اندیشی و نفی دستاوردهای مثبت مدرنیته جزء جدایی‌ناپذیر آن است، می‌تواند برای ما مخاطره‌آمیز باشد

 

حافظ موسوی

نیچه از آن فیلسوف‌هایی است که من درباره‌ آرا و آثارش همواره احساسی دوگانه داشته‌ام. از یک سو انتقاد تند و صریح او به اخلاقیات ریاکارانه و سرکوبگرانه و تأکیدش بر زیست طبیعی و شادمانه، و ارج نهادن بر نفس زندگی و جدال بی‌امان با «خواردارندگان تن» و «واعظان مرگ»، برایم جذاب و شورانگیز بوده است و از سوی دیگر هرگز نتوانسته‌ام با گرایش خردستیزانه در بعضی از آثارش، یا با نظریه‌پردازی او درباره‌ انسان برتر که به «اَبَرمرد» هم تعبیر شده است، یا با «اراده‌ی معطوف به قدرت»، که هیتلر و حزبش از بیان ناروشن و استعاری آن برای توجیه خود بهره بردند و… کنار بیایم. چندی پیش در قفسه‌ کتاب‌هایم دو کتاب به چشمم خورد که فرصت خواندن‌شان را پیدا نکرده بودم. اولی «نیچه و فلسفه» اثر ژیل دلوز با ترجمه‌ عادل مشایخی از انتشارات نشر نی، و دومی کتابی کم‌حجم به نام «مکتب فرانکفورت و نیچه» اثر هانس گئورگ گادامر با ترجمه‌ حامد فولادوند از انتشارات مهرنیوشا.

 

حافظ موسوی در ادامه در شرق نوشت: ژیل دلوز در مقدمه‌ کتاب خود، ابتدا همان پرسش‌هایی را مطرح می‌کند که پرسش‌های من و احتمالا پرسش‌های بسیاری از خوانندگان آثار نیچه است. او می‌نویسد: «بر سرنوشت پس از مرگ نیچه، دو ابهام سنگینی می‌کند: آیا اندیشه‌ی او زمینه‌ساز اندیشه‌ای فاشیستی بوده است؟ و آیا خود این اندیشه به‌راستی اندیشه‌ای فلسفی است؟ آیا بیشتر شعری خشونت‌آمیز، بیش از حد خشونت‌آمیز، گزین‌گویه‌هایی بیش از حد بلهوسانه و قطعاتی بیش از حد بیمارگون نیست؟» دلوز در کتاب مفصل خود به این پرسش‌ها پاسخ می‌دهد و می‌کوشد طرز خواندن آثار نیچه را به خواننده بیاموزد. دلوز می‌گوید از آنجا که نیچه در آثار خود بیش از هر چیز حال و هوا و خلق و خوی عاطفی خواننده را فرا می‌خواند، اگر خواننده آن‌ها را در حال و هوایی درک کند که حال و هوای نیچه‌ای نیست، به عمق تحلیل‌های او دست نخواهد یافت. اگرچه این کتاب (نیچه و فلسفه) برای خواننده‌ای چون من کتابی است بسیار دشوار، اما من در بازخوانی بخش‌هایی از «چنین گفت زرتشت» و «تبارشناسی اخلاق» متوجه شدم که توصیه‌های دلوز برای فهم آثار نیچه به‌واقع سودمند است.

ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در مقاله | دیدگاه‌تان را بنویسید:

عکس روز (مادران جهان)

از سری تصاویر «عکس مادران جهان» که مجموعه‌ی گویـــایی‌ست از سخت‌کـوشی‌ و عشق بی‌پایان مادران ملل مختلف به فرزندان‌شان و این‌که چگونه از کودکان خود حتی درعین انجام کارهای سخت روزانه پرستاری می‌کنند. از این ماه در هرشماره یکی از این عکس‌ها را که از صورت‌کتاب عزیزم «بیژن اسدی‌پور»وام گرفته‌ایم برای‌تان می‌آوریم.

شماره ۱۵

منتشرشده در عکس روز | دیدگاه‌تان را بنویسید: