یادداشت‌های شخصی(در حکایت مرغان و…!)


دوست و یاور گرانقدر رسانه جناب محسن صبا در سوگ از دست دادن رفیقی نیک نفس و ارزشمند در سوگ نشسته‌اند لذا در این شماره از داشتن یادداشتی تازه از ایشان محروم بودیم که با کسب اجازه از حضور با قدرشان دو یاداشت منتشر نشده‌ی کوتاه از او را از بایگانی رسانه انتخاب کرده‌ایم که برای علاقمندان این یاداشت‌ها می‌آوریم و برای آقای صبا سال‌ها عمر و سلامت آرزو می‌نماییم.

۱

با یکی از دوستان به مناسبتی به دیدن یکی از این مراکز تولید مرغ رفته بودیم . صف طولانی  مرغان  عظیم‌الجثه جهت ورود به مکان فرود گیوتین بی هیچ قد قدی در کمال نجابت به انتظار نوبت خود  ایستاده  بودند.  نه اعتراضی و  نه تلاشی برای رهایی . آن دوست گفت: چرا تو فکری؟ گفتم: از معمای خلقت در شگفتم. در آن روزگاران قدیم اغلب ما در حیاط کوچک خانه‌های خود مرغ و جوجه داشتیم که درشت‌ترین آن ها یک سوم این‌ها هم نمی‌شد اما وقتی از نزدیک‌شان عبور می‌کردی به اعتراض جیغی و پری می‌زدند، ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در یادداشت‌های شخصی | دیدگاه‌تان را بنویسید:


۱-مشروطه

DNA ناصرالدین شاه، دیر جواب داد

ماشین دودی راه افتاد

ما داد زدیم: انقلاب!

در باغشاه پیاده شدیم

ما داد زدیم: آزادی!  ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در شعر دیگران | دیدگاه‌تان را بنویسید:

با صدای استاد شهریار






برای شنیدن شعر حیدربابای شهریار باصدای شاعر نشانی‌ی زیر را فشار دهید

Heydar Baba


منتشرشده در با صدای شاعر | 4 دیدگاه

طنز و شوخ‌طبعی‌ی ملانصرالدین(10 )

 

 

ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در ملانصرالدین | دیدگاه‌تان را بنویسید:

گزارشی برای فرهنگستان علوم فرانتس کافکا

گزارش زیر را یکبار دیگر در سایت رسانه دات پرشین‌بلاگ آورده بودیم که به سبب ارزش فرهنگی‌ی آن در این‌جا تکرارش می‌کنیم.
**
با تشکر از جناب لطفعلی سمینو مترجم گزارش کافکا به فرهنگستان علوم برای در اختیار گذاشتن متن این ترجمه جهت انتشار در رسانه گزارش مذکور را عینآ در این‌جا می‌آوریم. . ح.ش






گزارشی برای فرهنگستان علوم
فرانتس کافکا
ترجمه‌ی لطفعلی سمينو

 

 

عاليجنابان اعضای فرهنگستان علوم!

به‌من اين افتخار داده شده است که گزارشی درباره‌ی دوران اول زندگی خودم، يعنی دورانی که ميمون بودم، به فرهنگستان تقديم کنم.

من متأسفانه نمی‌توانم به‌درستی از عهده‌ی اين وظيفه برآيم، زيرا نزديک به پنج سال است که از زندگی ميمون‌ها دورم، زمانی که با حساب تقويمی شايد کوتاه باشد، اما آن‌طور که من آن را چهارنعل و در هر مرحله به‌همراهی انسان‌های ممتاز، راهنمايي‌ها، تشويق‌ها و موسيقی ارکستری، اما در اصل به‌تنهايی طی کردم، بی‌انتها است. به‌تنهايی، زيرا همه‌ی آن همراهی‌کنندگان، برای آنکه در جريان قرار داشته باشند، خود را از موانع دور نگاه می‌داشتند. چنانچه من می‌خواستم با سماجت به گذشته‌ و خاطرات نوجوانی خود بچسبم، اين دستاورد غيرممکن می‌بود. درست همين صرف‌نظر کردن از هرگونه خيره‌سری، مهم‌ترين وظيفه‌ای بود که من برای خودم معين کردم؛ من که ميمون آزادی بودم، نيروی خود را به‌طور کامل در راه اين هدف به‌کار گرفتم و با اين کار، خاطره‌هايم دايم دور و دورتر شدند. راه بازگشت من که در آغاز کار، چنانچه انسان‌ها می‌خواستند، به‌فراخی کرانه‌ی آسمان می‌بود، همزمان با تحولِ به‌پيش‌تازانده‌شده‌ام، به‌تدريج تنگ‌تر و صعب‌تر می‌شد؛ من در دنيای انسان‌ها بيشتر احساس راحتی می‌کردم و خود را به آن وابسته‌تر می‌ديدم؛ طوفانی که مرا از گذشته‌ام کنده بود، به‌تدريج به‌ملايمت گراييد و امروز به نسيمی تبديل شده که پاشنه‌های پايم را خنک می‌کند؛ و حفره‌ای در دوردست‌ها که طوفان از آن وزيده و زمانی مرا با خود آورده بود، اکنون چنان کوچک شده است، که من، حتی اگر نيرو و اراده‌ی کافی برای بازگشت به آنجا را داشته باشم، بايد همه‌ی پشم‌های تنم را برای عبور از آن بچينم. آقايان محترم، با وجود اينکه تمايل شديدی برای دانستن اين مطالب دارم، بايد به ‌صراحت بگويم که بازمانده‌ی ميمون‌ها در شما – اگر چنين چيزی در تکامل نوع شما وجود داشته باشد- نمی‌تواند به‌نظرتان دورتر از سابقه‌ی دوران ميمون بودن من برسد. کف پای همه‌ی موجودات زمينی در برابر قلقک حساس است، چه شامپانزه‌ی کوچک، چه آشيل رويين‌تن. ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در مقاله | دیدگاه‌تان را بنویسید:

ديدار

این سوی خط ایستاده‌ام
و ترا که سرگرم مردنی
تماشا می‌کنم
به چشمان‌ام نزدیک می‌شوم
منتشرشده در شعر | دیدگاه‌تان را بنویسید:

طرح‌‌ها و نقاشی‌ها(شهاب جعفرزاده)

 

 

 

 

 

 

 

منتشرشده در طرح‌‌ها و نقاشی‌ها | دیدگاه‌تان را بنویسید:

Leonard Cohen – Hallelujah

منتشرشده در ویدیو | دیدگاه‌تان را بنویسید:

عشق آمده بود



شعری از: اسماعیل یوردشاهیان اورمیا

شب عشق آمده بود

تن خونین وعریان

نگاهش زلال

زبانش هزار حرف

می گفت باید مراببینی

کوچه آواز کسی را می‌برد ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در شعر دیگران | دیدگاه‌تان را بنویسید:

نقاط خالی‌ی نقطه

وقتی که رفت
یک نقطه زاده شد
در انتهای یک شروع
و انتها شروع شد
نقاط  در نقطه
خالی شدند
و نطفه ابتدای آخر آمد٬
کسی تلاش کرد
و چیزی خلاصه متلاشی شد
مثل بید در باد
مثل برگ در پاییز
مثل لحظه در بهار
مثل تمام توام
تمام و شدن.

۲۵ مارس ٫۲۰۰۷  روزویل کالیفرنیا

منتشرشده در شعر | دیدگاه‌تان را بنویسید:

دیدار با (علی‌رضا طبایی)

 

تا چراگاه کلاغان…

 

باز غفلت زد شبیخونی دگر درخواب‌مان

مرگ را نوشید، بر دست پدر سهراب‌مان

سایه‌هول است و قید از ما نمی‌گیرد زپای

تا دهان گورها، در خود، نگیرد قاب‌مان

ماهیان تشنه رابلعید ماهیخوار و… باز ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در دیدار با یک شاعر | دیدگاه‌تان را بنویسید:

زشته عمو !

 

شعری طنز از رحیم رسولی

همه چی ارزون و نون بشه گرون که بهتره

عوضش هیچکی نره دنبال نون که بهتره

این می‌ره دنبال نون اونم می‌ره دنبال اون

اینجوری هرکی می‌ره پی همون که بهتره

عوض اینکه بپرسی پول نفتمون چی شد؟ ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در شعر دیگران | دیدگاه‌تان را بنویسید:

روز دانشجو گرامی باد


۱۶آذر روز دانشجو گرامی باد

منتشرشده در یادداشت‌های پراکنده | برچسب‌شده | دیدگاه‌تان را بنویسید:

رقص و آهنگ محلی‌ی شمالی

منتشرشده در رقص و ترانه‌های ایرانی | دیدگاه‌تان را بنویسید:

عکس روز

منتشرشده در عکس روز | دیدگاه‌تان را بنویسید:

اعلامیه

.
رادیو گیلکی خبر می‌دهد و جنگل‌های شمال صفحه‌ی تلویزیون را سبز می‌کنند، روی تاقچه‌ تصویر بزرگی از ماهی‌های دریاچه‌ی خزر توی قاب عکس موج می‌زند، گلدان کوچک روی میز از سفر باغ‌های زیتون رودبار برمی‌گردد، بوی مزارع چای مشام قوری قدیمی را تازه می‌کند و مرغابی‌های مهاجر از آینه می‌گذرند. اما برفی که توی کوچه می‌بارد از جنس خواب‌های من نیست.
……………………………..۵ دسامبر٢٠٠٩
…………………………. روزویل کالیفرنیا

منتشرشده در کوتاه‌ها | دیدگاه‌تان را بنویسید: