دلت می خواس چه حیوونی باشی؟

 

نویسنده: پروین فدوی

برنده‌ی دوم جایزه‌ی مسابقه‌ی داستان‌نویسی‌ی صادق هدایت سال۱۳۸۹

بهروز مشتی مویز ریخت  توی دهان  و جرعه‌ای چای  سبز فرو داد.” چن چندیم ؟” افشین  شروع  کرد به  ورق دادن .”  پنج ، دو .” دور  اول  ورق را که  داد ، مکث کرد. ”  حکم کن دیگه .” جعفر چانه‌اش  را جمع کرد و بدون  اینکه  چشم از ورق‌هایش  بردارد ، گفت :” حکم م م … خشت  باشه .” افشین آخرین دور را که داد، ورق‌هایش را جمع کرد و شروع کرد به مرتب کردن آنها. بهروز گفت :” لا مصب از هر خالی چن تا اومده.” وبعد  ورق‎هایش  را همانطور که باز بود از رو گذاشت  روی  میز. جمال گفت :” مال اینه که زیادی بر زد.” افشین گفت: ” خب. کی باید حرف بزنه ؟” جمال به افشین نگاه کرد. ” با اجازه‌ی یارم ، یه دست می‌دم حکم، دل باشه .” بهروز ورق‌هایش را برداشت و نگاهی به آن‌ها انداخت،  لیوان چای  سبز را برداشت و دوباره گذاشت سر جایش. ” من پاسم .” افشین ورق‌هایش را بست و توی مشت گرفت. ” باشه. قبوله.” جعفر ابرو بالا داد و لب‌ها را بر هم فشرد . ” دو دست می‌دم همون خشت باشه .” ”  من پاسم .” ” منم .” افشین سرش را کج  کرد . ”  بازی کن.” و شروع کرد به باز کردن ورق‌هایش . ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در داستان | دیدگاه‌تان را بنویسید:

روی موج کوتاه

۶۰

در این اطاق

همه چیز تنهاست

مگر این صندلی‌ی خالی

که برای چهارپایه‌ای‌که بر آن نشسته‌ام

…………………………………..نقشه می‌کشد

بیست و سوم مارس ۲۰۱۱

منتشرشده در روی موج کوتاه | دیدگاه‌تان را بنویسید:

طرح‌های مجید امینی

ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در طرح‌‌ها و نقاشی‌ها | دیدگاه‌تان را بنویسید:

سه شعر از کروب رضایی

 

توهم

این روزها فکرمیکنم چابک تر شده ام

همینطور کلماتم عجیب تر

خیال ورم داشته

باید پیش دامپزشک بروم ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در شعر فرانو | دیدگاه‌تان را بنویسید:

با صدای اخوان ثالث

فریاد با صدای اخوان ثالث

 

منتشرشده در با صدای شاعر | دیدگاه‌تان را بنویسید:

مردها فرشته‌‎اند!

 
 
برگرفته از: برای هیچکس، سایت پژوهش،هنروادبیات (فاطمه محسن‌زاده)
 

 

زن دلش یک هم آغوشی درست و حسابی می‌خواست . مرد گفته بود : « من یک فرشته‌ام ». حالا سنگینی تن او را روی سینه‌اش احساس می‌کرد. نفسش داشت بند می‌آمد. لب‌هایش خشک خشک شده بود. صدای ناله‌اش، شب را بیدار کرد. عزراییل داشت تمام زن را می‌مکید. نگاه زن گره خورد به تابلوی روی دیوارکه میراث پدرش بود: فرشته‌ها با لباس‌های بلند و بال‌هایی خوش‌تراش،  پیاله و جام  در دست، از آسمان شراب می‌ریختند روی زمین . بچّه که بود، مدّت‌ها به این نقّاشی زیبا نگاه می‎کرد وبا خود فکر می‌کرد، مگر فرشته هم مرد می‌شود، با آن همه ریش و سبیل؟!

منتشرشده در کوتاه‌ها | دیدگاه‌تان را بنویسید:

خاک سفت

نویسنده: مجید شجاعی اسنجان

داستان سوم

روی آخرین پله رو به حیاط، پشت به در خانه نشستم و پاهایم را توی دایره دودستم جابجا کردم. صدای قار قار کلاغ‌ها همه جا پربود. دوچرخه خاک گرفته محسن با مهره‌های رنگی چفت شده روی پره‌هاش، ول شده بود روی شکم زرد دیوار. گل‌های باغچه خشک شده بودند و با کوچک‌ترین تلنگری می‌ریختند. مثل اینکه سال‌ها آب نخورده بودند. گربه سیاه روی خاک سفت باغچه می‌چرخید، وقتی که صدای زنگ در بلند شد با صدای گرفته و خش‌دارش گفت: صبر کن من باز می‌کنم. پدرم بزرگ و بزرگ‎تر شد. صدای کشیده شدن پاشنه کفش‌هاش روی زمین قظع نمی‌شد. وقتی نزدیک شد فقط پاها بود و سیاهی. با دست راستش که می‌لرزید، حاشیه چپ عبا را بالا کشید. گلدان شعمدانی افتاد. کلاغی که قارقارمی‌کرد جلوی پاهاش افتاد. حواسش نبود. گربه سیاه زودتر از من، به کلاغ و پدرم رسید. جیغ می‌کشید، و پرپرش می‌کرد و بازیش می‌داد. دنبال جای امنی می‌گشت. گردن کلاغ لمس شده را گرفت و برد کنار دوچرخه. پدرم با خودش حرف می‌زد و به آرامی می‌گفت: هی سوال می‌کنه فقط سوال می‌کنه. با آستین عباش صورت عرق کرده‎اش را پاک کرد و با دو انگشت دست کف دور لبش را گرفت. ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در داستان | ۱ دیدگاه

میخانه‌ی مکدر



شاعر: رضا مقصدی

به دوست ِ بزرگ ایران، دشمن فرهنگ ِ مرگ: صادق هدایت

 

با آه وُ آینه

آری، برابرست.

 

با لحظه‎های روشن ِآبی

میل‌ش به دوستی‌ست .

 

در واژگان ِ سبز ِ درختی تلخ

تکرار ِ آن هجای ِ بهارین‌ست. ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در شعر دیگران | دیدگاه‌تان را بنویسید:

belonging

چهارم

عنوان belonging به معنای چیزها و شرایطی که به آن تعلق داریم برای بیان نوستالوژی‌ی غربت شعرای ایرانی‌ی خارج از ایران در مقابل longing به معنای چیزها و شرایطی که آرزومندیم بر کتابی که در صدد معرفی‌ی آن هستم توسط نویسنده استفاده شده است. belonging که به زبان انگلیسی نوشته شده مجموعه‌ای‌ست از اشعار شاعران ایرانی‌ی مقیم خارج از کشور توسط نیلوفر طالبی مترجم صاحب‌نام ساکن انگلستان تهیه، نوشته و ترجمه شده است که کاری‌ست قابل تأمل و خواندنی.

نیلوفر طالبی موسس بنگاه معتبر پروژه‌های ترجمه است و تاکنون چندین کار ترجمه انجام داده است که مطالعه‌ی کار حاضر او خبر از آگاهی‌ی او از شعر فارسی و نیز ترجمه‌ی انگلیسی‌ی بسیار دلپذیر شعر فارسی و نیز تنظیم و انتخاب آشنا دارد. ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در مقاله | دیدگاه‌تان را بنویسید:

از کوه ها

 

برای کيانا دختر زيبای محال دشت اورميه که مترجم من هنگام تحقيق بود. افسوس در سرپيچی از قوانين

سنتی‌ی قبيله به ازدواج با مردی مسن که دوست نداشت تن نداد و هنگام فرار در کوه به زخم گلوله‌ی خويشان

کشته شد.

 

شاعر: اسماعیل یوردشاهیان

 

از کوه‌ها چه کسی مرا صدا زده است

چراغ کدام خانه روشن است

درد دلم را چه کسی خواهد شنيد . ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در شعر دیگران | دیدگاه‌تان را بنویسید:

ماَموریت

نویسنده: رضوان نیلی‌پور

داستان چهارم

پوری، پرده را ول کرد و از پشتِ پنجره کنار رفت. گوشی را برداشت و دکمه را فشار داد.

« باز شد ؟  بیا بالا. » جلوی آیینه‌ی کنسول رفت و یک طُرِّه از موهای شرابیِِ بلند را روی شانه‌ی لُخت ریخت. صدای پاشنه‌های زنانه را شنید و دَرِ آپارتمان را باز کرد. « سلام. آخیش. این جا چه خنگه. هااااااای . »  پوری یک قدم عقب رفت. « بیا تو، نمی‌خواد بِکَنی، ما زَنا کفشامون تمیزه. » صورتِ او را بوسید و به آشپزخانه رفت.

فریبا با کفش‌های پاشنه بلندِ سفید، آمد تو و قبل از آن که بنشیند، شالِ ابریشمیِ نارنجی را از سر برداشت. دستش را زیرِ موها برد و سرش را به عقب تکان داد. موهای سیاهِ بلند، شانه به شانه ریخت. « خوبه که تابسّون داره تموم می‌شه و این هوا … ! » شال را روی دسته‌ی مبل انداخت و دکمه‌های مانتو را باز کرد. بوی ملایمی توی سالن پخش شد. ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در داستان | دیدگاه‌تان را بنویسید:

نوروز در آذربایجان

منتشرشده در ویدیو | دیدگاه‌تان را بنویسید:

عکس روز

منتشرشده در عکس روز | دیدگاه‌تان را بنویسید:

آهنگ متن رسانه الاتی‌تی با صدای ناصر مسعودی

منتشرشده در Uncategorized | دیدگاه‌تان را بنویسید:

یادداشت‌های شخصی(در باب گشایش این صفحه )

در این شماره به سبب مشغله‌ی دوست بزرگوارمان آقای محسن صبا از داشتن یادداشتی تازه از ایشان محروم بودیم. لذا نوشته‌ی ذیل را که خود یادداشتی خواندنی‌ست و در آغاز همکاری‌ی ایشان با رسانه و در جواب تقاضای ما نوشته شده را برای‌تان می‌آوریم. ضمن آرزوی سلامت کامل جناب صبای گرامی و این‌ِکه ایشان در کنار خانواده و فامیل اوقات خوشی داشته باشند امیدواریم قلم‌ راه‌گشای‌شان چراغ راه سفر دشوارمان باشد.

……………………………………………………………………………………………………………………….رسانه

 

آقای……..                                                                ۱۱/۰۷/۲۰۰۹

آخرین عکس به درد بخور من مال سال‌ها پیش است ، وقتی دخترم به خانه‌ام آمد می‌گویم عکس جدید بگیرد و ارسال خواهم داشت. از این یادداشت‌ها که گاه به طنز آمیخته و گاه با حال و هوای جدی وحتی غمگنانه، ولی بیش و کم در حد یک الی دو صفحه برای‌تان گاه گاه خواهم فرستاد. بیشتر آن‌ها  از خودم است ولی به بهانه‌ی متنی و یا شعری  و گاهی مثل آن یکی از نگاهی و یا خیالی، به کاغذ راه می‌یابند .

بد نیست این تکه را از مقالات شمس تبریزی که دیشب می‌خواندم در پایان این گفته‌ها با احترام تقدیم کنم که هم فال است و هم تماشای عبرت: ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در یادداشت‌های شخصی | دیدگاه‌تان را بنویسید:

گفتگوی رادیو فردا با بیژن اسدی‌پور

دفتر هنر ویژه‌ی توفیق منتشر شد. بیژن اسدی‌پور مدیر سخت‌کوش و همه‌کاره‌ی این دفاتر یکبار دیگر در سایه‌ی تلاش بی‌وقفه و عاشقانه خود توانست شماره‎ای دیگر از این دفاتر را برای دوستداران هنر و ادبیات اصیل عرضه دارد.

بیژن اسدی‌پور در مفدمه‌ی این شماره زیر عنوان کلی‌یات می‌گوید:

این شماره نمره‌ی بیست را بر پیشانی‌ی خود دارد و بیست نمره‎‌ای است که می‌گیرد. من این نمره را به توفیق و توفیقیون می‌دهم چرا که پیش از این به خاطر مهرشان به مردم ایران از آن‌ها نمره‌ی بیست گرفته‌ا‌ند.

من هم این نمره‌ی بیست را به بیژن اسدی‌پور عزیز برای تلاش جانانه‌اش در خدمت به این مردمی که دوست‌اش ‌دارند می‌دهم و امیدوارم که همواره در کار و بارش موفق بوده، برقرار باشد.

در زیر مصاحبه‌ی رادیو فردا را در رابطه با آخرین شماره‌ی دفتر هنر جلب می‌کنم.

مجله‌های هفتگی / پیک فرهنگ

از سیر تا پیاز مجله «توفیق» از زبان عضوی از خانواده آن

بیژن اسدی‌پور

بیژن اسدی‌پور

۱۳۹۰/۰۱/۱۴

آقای بیژن اسدی پور، نوروز شما پیروز. شماره بیست دفترهای هنر هم درآمد، ویژه فکاهی‌نامه توفیق. مدت‌ها پیش وعده‌اش را داده بودید. حالا که این کار به سرانجام رسیده، همزمان با نوروز، چه احساسی دارید؟

بیژن اسدی پور: احساسم این است که می‌توانم سال نو را به این وسیله به همه هم‌میهنان عزیزم تبریک بگویم.

  • از نتیجه کار راضی هستید؟

والله من اگر راضی باشم مثل بقالی است که از ماست خودش تعریف کند. شما باید راضی باشید!

  • این هم نشانه آن طنز توفیقی شما که خود به خود هم در کارهای طرح جای خودش را ثبت کرده و هم حتی در مکالمه. آقای اسدی پور، در کشتی نوح که آنجا آمده جزء چیزهایی که چاپ شده، نام‌های ابوالقاسم حالت، کیومرث صابری فومنی، اسماعیل نواب صفا، هادی خرسندی، از طراحان به جز خود شما احمد سخاورز، ناصر پاکشیر و از دیگران که با شما محشور بودند خیلی، پرویز شاپور، کاریکلماتورنویس و عمران صلاحی و بسیاری دیگر. آن چه که توفیق را توفیق می‌کرد، به نظر شما چیست؟

توفیق یک پایگاهی بود، چتری بود که برای اول بار در مطبوعات ایران، شما می‌بینید، که یک عده طنزنویس و فکاهی‌نویس ایرانی را زیر چتر خودش جمع می‌کند و برخی را پرورش می‌دهد و برخی را گسترش می‌دهد کارشان را و به هر حال اهمیت خیلی خاصی دارد. ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در مصاحبه | دیدگاه‌تان را بنویسید: