منتشرشده در سرفصل | دیدگاه‌تان را بنویسید:

می‌گویند ۱۱۳

این شماره‌ی می‌گویند به یاد بانوی فداکار نرجس نجارحرفه مادر گرامی‌ی بیژن جان اسدی‌پور

 

منتشرشده در می‌گویند | دیدگاه‌تان را بنویسید:

واژگان خانگی


یک شعر از: رضا براهنی

 

-تاريخ- 

در نقب شوم يک شب ظلمانی

ديديم:

تاريخ

مثل كتيبه‌های جذامی بود

با صورتی كه نيمی از آن را

كفتارهای فربه امروزی 

بلعيده بودند

 

 


یک شعر از: سینا بهمنش

 

آه 

یک آهو بود

ناتمام

مرد

 


حبیب شوکتی

-برای احمدرضا احمدی-

«و واژه نام دوم تو بود»

 

این روزهای زرد

که شناسنامه‌ام 

خوراک سال‌های پیری می‌شود

با عصای کدام حرف دربدری

شعرهای تازه‌ات را جستجو کنم

ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در اشعار منتشر نشده | دیدگاه‌تان را بنویسید:

صورت‌نامه ۱۲۰

منتشرشده در صورت‌نامه | دیدگاه‌تان را بنویسید:

“مرد رؤیاهای تمام‌نشدنی”

 

 
 
 

در روزگاری که تمام غول‌های شعر ایران در قید حیات بودند و در اوج، او بود که با شعری عجیب و بی‌سابقه و بی‌شباهت به دیگران کاری کرد تا شاعران و منتقدان نتوانند نسبت به او بی‌تفاوت بمانند. سخن از احمدرضا احمدی است. سپید موی صدامخملی خوش‌مشرب و خوش‌سیمای این روزگار که از جوانی به مدد تخیل منحصر‌به‌فرد و بی‌قراری و پویایی دائمی ذهنش برای خود جایگاهی مانا و ارزشمند در ادبیات ایران دست و پا کرد. آن‌گونه زیسته و سروده که طی تمام این سال‌ها، چه آنان که هوادار شعر و هنرش بودند و چه آنان که کارهایش را خوش نداشتند، ناگزیر بودند درباره‌ی او بنویسند و سخن بگویند. جریان مهم موج نوی شعر ایران در آغاز حرکتش مصداقی بهتر و کامل‌تر از شعر او در چنته نداشت و چنین شد که بهترین‌های نقد ادبی ایران، بهترین نوشتارهای‌شان را در باب او و شعرش نوشتند و گفتند. از فریدون رهنما و مهرداد صمدی بگير و بيا تا محمدعلی سپانلو و رضا براهنی. در تمام این سال‌ها اما او سرش به کار خودش بود. شیوه‌ی خاص خودش را داشت و تمجیدها و نکوهش‌ها مسیرش را تغییر نداد. از اوایل دهه‌ ۸۰ هم نسل نوآمده و جوان شعر ایران انگار دوباره کشفش کردند و در تبیین اهمیت حضور و شعر او همت ورزیدند. از نزدیک اگر محضرش را تجربه کرده باشید لابد می‌دانید که چه آدم محشری است. احمدرضا احمدی خستگی ناپذیر، همیشه رؤیا و پروژه‌ای در سر دارد. تا زمانی که پیگیر شعر بود رؤیای کتاب بعدی را در سر داشت و بعد همت کرد و رمان نوشت وبعد رفت سراغ نمایشنامه‌نویسی و این سال‌های اخیر هم که به نقاشی دل‌بسته است. از هنرش در دکلمه شعر که همگان باخبرند و هنرهایی هم دارد که هرگز برای عموم رو نکرده است. احمدی انگار نقطه‌ی همرسی تمام هنرمندان و هنرها بوده و هست. سینما را خوب می‌شناسد، در موسیقی صاحب‌نظر است و کلکسیونر؛ و هنرهای تجسمی را با درکی بالا تحلیل می کند. از کرامات دیگرش اینکه هم در حوزه‌ ادبیات بزرگسال ارج و منزلت بالایی دارد و هم آثارش در حوزه‌ ادبیات کودک ارزش فراوانی دارد و ستایش‌های فراوانی از آن شده است. از این حرف و حدیث‌ها که بگذریم احمدرضا شاعر جایگاه خاصی دارد. آن تخیل بی‌مهار و خاص، آن زبان ساده و مه‌آلود و پر از تعقید و ایهام؛ آن جهان‌بینی توأم با پرسشگری و پدیدارشناسی؛ به شعرش کیفیتی داده که سایه‌اش همواره بر سر شعر مدرن ایران خواهد ماند.

منتشرشده در مقاله, یاد بعضی نفرات | دیدگاه‌تان را بنویسید:

صدای شاپور جورکش

 


بخشی از شعر «باغ» با صدای- شاپور جورکش

موسیقی: شهریار لطف‌الهی

برای شنیدن این شعرخوانی روی فلش را دز پایین فشار دهید

منتشرشده در با صدای شاعر | دیدگاه‌تان را بنویسید:

«چهار ديوار قلعه‌ی شاملو»

در مورد آن غول سخنگو که در بارش تگرگ ، هبوط شکوفه‌های انار را می‌دید.

مطلبی نوین در باره شاملو از دوست ارجمندم جناب آقای دکتر سعید محمد حسنی.

 نقل از:صورت‌کتاب “قلندری”

 

بی‌شك، در تاريخ ادبيات نوين معاصر، به ويژه در ميان هنرمندان، و جوانان علاقمند به شعر مدرن معاصر، هيچ شخصيت ادبي هنري به اندازه‌ي احمد شاملو، به عنوان الگوي تاثير گذار، در زيست و هنر، اقبال عام نيافته است.. در زمانه‌ای كه سلبریتی‌ها عمدتن طبق قانونی نانوشته از ميان ورزشكاران، ستارگان سينما، و موسيقی مي‌آمدند، شاملو توانست از حيطه‌ی خواص اهل قلم و جامعه‌ی تخصصي هنری ادبی، به سطحی گسترده‌تر از مخاطبان، پيروان و حتا مقلدان و شيفتگان دست يابد، كه تا كنون كه بيش از دو دهه از درگذشت اندوهبارش می‌گذرد، نه تنها از تعدادشان كم نشده بل كه نسل‌های جوان‌تر و بعدتر را نيز مبتلای خود كرده است.. 

 

با خود اما می‌انديشيدم، كه برای ما، اهالي شعر نوين معاصر، و شاعران دلباخته‌ي نوآوری ، اهميت شاملو بودن و شاملویی‌شدن در چيست.. 

ابتدای دهه هشتاد، در مصاحبه‌ای گفتم، ما شاعران جوان (آن روزها)، كه عمدتن نسل سوم شعر امروز طبقه‌بندی می‌شويم، بيش و پيش از آن كه از زير قبای ژنده‌ی نيما بيرون آمده باشيم، گویی از زير شنل شاملو برون جسته‌ايم.. و اين حرف بي راه نبود و نيست..

اما به راستی شاملو، كه بود و چه كرد و كدام پرنسيب و چه سطحی از رفتار زيستی – هنری را از خود به ظهور رساند كه چنين اهميتی يافت، يكه و بی تكرار، به گونه‌اي كه آرزویی برای همنسلان و معاصران و نسل‌های پس از خود شد؟

ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در یاد بعضی نفرات | دیدگاه‌تان را بنویسید:

برف بی‌آزار

نقل از:مجله_ادبی_هنری_روزآمد

برف بی آزار
در ستایش احمدرضا احمدی

 

 

احمدرضای جان ما، ثروت بی پایان شادمانی ها، برادر بزرگ من، شاعر همیشه حاضر همه حیف ها، دریغ ها و دوستی ها. نوشتن از تو آن قدر آسان است که چیزی یادم نمی آید و قبول درگذشت تو چندان دشوار که دنیا در درد شاعر می شود. خبر بی رحمانه رفتن تو به تنهایی من… دامن می زند. همین سه شب پیش در کمای خواب به خودم گفتم:« اگر  برادرکلمات من برود، من باید چطور خودم را به یاد بیاورم؟!  دیوار همه بیدادها بر سرم فرو ریخت! گریستن یا مرور یادها. هر دو مکمل یکدیگرند: خلاصه دیدار نخست، شب برف و برف شب از نیمه گذشته بود، من دورترین باغ دنیا خانه ام بود به محله چیذر، دور نبودیم… از قیطریه آمدی، با ریگی در دست که دروازه را به نیمه شب می زدی. گفتی: احمدرضا هستم، و سمت نور در انتهای باغ  راه  را ادامه دادی. گفتی: پس سید را پیدا کردم. گفتی بیژن الهی سفارش کرد پیدایت کنم. گفتی تو اصلا معلوم نیست کجا زندگی می کنی. گفتی دکتر رجبی نشانی ات را گفت.
 
… و چای آماده بود. اولین دیدار دو دوست دور از هم. هر دو از جنوب، کرمان شما و خوزستان ما، در شمال شی برفی، شمال پایتخت قاجاری. دکتر گفت: هر وقت بروی، صالحی بیدار است و چقدر تا سپیده دم خندیدیم.
هر دو جز گفتن شعر و از شعر گفتن… کاری نداشتیم، من که مثل همیشه مطلقا بیکار، و توکه گفتی در کانون پرورش فکری… مشغول بیکاری هستیم. و چقدر قدم زدیم به سالیان مدید. روح روشن تو اصلا نیاز به شعر نداشت، به همین دلیل حرف هم که می زدی، راه به شعر می بردی… از بسیاری داشته ها دریا وارت!
چقدر این جهان کهن مانده.. جلب است که آهسته می آید شاعران را سمت سایه های بی بازگشت هل می دهد. تو… دوست و برادر بزرگ ما، آخرین شاعر حوالی شب بوها، مقام تو تا همیشه محفوظ است در ضیافت زیباترین کلماتی که زبان ماست، که  ورد زبان ماست. هر وقت که به یادت می آورم، روشن و رویا زده… می بینم فروغ دارد کتاب هایت را  ورق می زند… اگر بیش از این از تو بنویسم باران می آید. بارانی که در غیاب احمدرضا ببارد، به چه درد چراغ پشت پنجره می خورد…! خوابت خوش رفیق راحت ترین رویاها!

#سید_علی_صالحی

منتشرشده در نامه, یاد بعضی نفرات | دیدگاه‌تان را بنویسید:

یکی از آن خاطره‌ها با نام کوچک شاپور

دیروز جمعه ششم مرداد ۱۴۰۲ از درگذشت شاپور جورکش باخبر شدم. اندوهی قلبم را در هم فشرد. مردن برای شاپور زود بود. ادبیات ما به او نیاز داشت. اما چه می‌توان کرد؟ او رفته است و ما مانده‌ایم به دوره کردن این روزگار سیاه و تلخ. 

هفده سال پیش محمد ولی‌زاده در سالروز تولد شاپور جورکش از من خواست مطلبی برای روزنامه‌ی اعتماد ملی بنویسم. مطلبی با عنوان بالای این متن نوشتم که به تاریخ پنجشنبه ۲۹ تیر ۱۳۸۵ در آن روزنامه منتشر شد. حالا به یاد او آن مطلب را این‌جا می‌گذارم و درگذشت‌اَش را به خانواده‌اش و جامعه‌ی ادبی و فرهنگی ایران تسلیت می‌گویم.

« یکی از آن خاطره‌ها با نام کوچک شاپور»

کارنامه‌ی ادبیات ایران در بیست و پنج سال اخیر می‌تواند به چند نام مفتخر باشد؟ بیست؟ سی؟ صد؟… نمی‌دانم. اما می‌دانم که یکی از آن نام‌ها “شاپور جورکش” است. نامی که در این سال‌ها، هم در حوزه‌ی شعر و هم در حوزه‌ی پژوهش و نقد ادبی خوش درخشیده است. شعر جورکش شعر آسانی نیست. شعری است انباشته از شعور و فرهنگ، لا به لای زبان و تصاویر. و همین انباشتگی، خوانش شعر او را برای سلیقه‌های عام دشوار می‌کند. کتاب “نام دیگر دوزخ” ، همان که جایزه‌ی شعر کارنامه را برد، از آن شعرهاست که برای خواندن آن، و خوب خواندن آن، باید همان صبر و حوصله‌ای را به کار بست که در خواندن “سرزمین بی‌حاصل” الیوت یا “آناباز” سن ژون پرس. از قضا ساختار نام دیگر دوزخ شباهت‌هایی هم با سرزمین بی‌حاصل الیوت دارد. رویکرد این هر دو اثر به اساطیر، تلمیحات، تاریخی‌نگری و بینامتنیت، خواندن آن‌ها را با آن همه توضیحات و پانوشت‌ها دشوار کرده است. اما این دشواری چیزی از ارزش آن‌ها نمی‌کاهد.

ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در مقاله, یاد بعضی نفرات | دیدگاه‌تان را بنویسید:

یک شعر از: علی‌رضا نوری


علی‌رضا نوری

 

چه پرنده‌هایی

چه پرنده‌هایی توی هوا‌خوری

صدای مرا

چشم‌های مرا می‌برند

که روزی این چشم‌ها و صدا دوباره به زمین برگردد

زمین خسته است

ساعت چند است

چند ساعت از آغاز زمین گدشته است

آن شور پنهان در کلمات

آن وسعت عمیقِ شعر در خیابان را با چه پاک کردند

این کفتران پشتِ پنجره

روزی آیا صدای آدمی بودند

که اینک به شکل کفتری نحیف به زمین برگشته‌اند

سه‌شنبه ۱۳۹۹/۱۱/۲۸

زندان همدان

قَرَن یک

اتاق دو

منتشرشده در شعر دیگران, یک شعر از یک شاعر | دیدگاه‌تان را بنویسید:

اگر احمدرضا احمدی نبود….

 

شمس لنگرودی می‌گوید: شعر موج نو که بانی آن احمدرضا احمدی بود، نتیجه رودرروییِ دیالکتیکی با زیبایی‌شناسی نیما بود؛ مخالف نیما بود. او همچنین می‌افزاید: اهمیت احمدی این است که سرشاخه بسیاری از جریانات شعری شده و اگر احمدرضا نبود احتمالاً بسیاری سبک و سیاق دیگری پیدا می‌کردند.                                

به گزارش  هنر گیلان  این شاعر و پژوهشگر در پی درگذشت احمدرضا احمدی، در گفت‌وگو با ایسنا در باره اهمیت شعر این شاعر فقید اظهار کرد: در سالیان گذشته، برای این‌که یک مکتب هنری یا فکری به مکتب دیگری تبدیل شود، دهه‌ها طول می‌کشید؛ شاید ۱۰۰ سال و ۲۰۰ سال طول می‌کشید که مثلا سبک خراسانی به سبک عراقی تبدیل شود. در جهان معاصر و در روزگاری که به مدرنیته وارد می‌شویم، زمانِ تحولات طولانی نیست و در کوتاه‌مدت اتفاق می‌افتد. بعد از این‌که نیما یوشیج تحولی در شعر ایجاد کرد، شعر معاصر وارد انواع دگرگونی‌ها شد که محل بحث ما نیست؛ اما دو جریان شاخص بودند: یکی شعر سپید و دیگری موج نو که بانی آن احمدرضا احمدی بود. شعر سپید ادامه زیبایی‌شناسی نیما بود اما موج نو رودرروی نیما. موج نو نتیجه رودروییِ دیالکتیکی با زیبایی‌شناسی نیما بود؛ مخالف نیما بود. یعنی اگر نیما نبود موج نو که مخالف او بود نیز به وجود نمی‌آمد.

 او با بیان این‌که شعر احمدرضا احمدی پاسخی به زیبایی‌شناسی شعر نیمایی است، توضیح داد: نیما یوشیج می‌گفت شعر حتماً باید وزن داشته باشد، حتماً پیام‌رسان باشد و حتماً نمادین باشد؛ و اولین کسی که سر بلند کرد و گفت لازم نیست شعر وزن داشته باشد، لازم نیست نماد داشته باشد و لازم نیست پیام داشته باشد، احمدرضا احمدی بود با کتابی به نام «طرح» که در سال ۱۳۴۱ منتشر کرد. جایگاه احمدرضا احمدی آن‌جا بود که زیبایی‌شناسی شعر نو را که با مختصاتی مشخص قوام پیدا کرده بود به هم ریخت و زیبایی‌شناسی مدرن دیگری را به وجود آورد.

شمس لنگرودی تأکید کرد: اهمیت شعر احمدرضا از این‌ جهت است که بسیاری از قید و بندهای شاید نالازم شعر را از شعر نیمایی گرفت؛ احمدرضا آمد گفت لازم نیست بگوییم منظور ما از شب، دیکتاتوری است؛ بلکه منظور من خود شب است. احمدرضا احمدی می‌خواست مانند شوپنهاور شعر را به موسیقی نزدیک کند و مفهوم و پیام بهانه‌ای نشود که برای شعر ارزش قائل شویم بلکه مانند موسیقی، خود هارمونی درونی اثر هنری برای آن ارزش بیاورد. در این زمینه می‌توان بحث کرد که خود احمدرضا احمدی آیا توانست به این مهم دست پیدا کند یا نه، که البته بحث دیگری است.

این شاعر و نویسنده ادامه داد: اعتبار و ارزش شعر احمدرضا احمدی در بنیان‌گذاری جریان شعری بود که بیش از این‌که به ابزار شعری نیازمند باشد؛ مانند وزن و قافیه و پیام به جوهر شعر اعتنا شد. اگرچه بعدها سبک و روش احمدی عوض شد؛ اما جایگاهش به این سبب بود.

ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در مصاحبه | دیدگاه‌تان را بنویسید:

سرفصل‌های موسیقی ایران «نامه‌ی بیست و ششم»


سعید هرمزی

همکارمان هلن شوکتی در هر شماره به معرفی آلات، نخبگان و دیگر مقولات مربوط به‌موسیقی ایرانی می‌پردازد که از نظرتان می‌گذرد.

فصل بیست و دوم

 
هلن شوکتی

احمد شاملو كه اين روزها ٢٣ سال از  درگذشت‌اش مى‌گذرد، در سال ١٩٩٤ در استكهلم سوئد سخنرانى جالبى در ارتباط با شعر و هنر و سياست داشت، در بخش پرسش و پاسخ از او پرسوال شد آیا شاعر يا هنرمند می‌تواند سياست‌مدار باشد، جواب می‌دهد:  هنرمند يا شاعر جرأت جلادشدن را ندارد…  سياست كارى است كه براى زندگى هيچ بشرى حرمتى قائل نيست و از دروغ بافتن و ويرانى و كشتار ديگران هراسى ندارد.  

او ميگويد:  در امر سياست هر رذالتى يك ايثار است.

 

يادى از استاد سعيد هرمزى 

بزرگ بود و از اهالى موسيقى و بزرگان بسيارى را تحويل هنر ايران زمين داد.

استاد هرمزی از اهالى سنگلج تهران بود. پدرش ميرزا حسين‌خان ثقةالسلطنه از مديران و صاحب‌منصبان دوران قاجار و مادرش شاهزاده ملوك خانم بود كه از معلمين خصوصى پيانو و زبان فرانسه و انگليسى را آموخته و با اين هنرها آشنا بود. خانواده‌اش هنرمند و برادرش نوازنده چيره دست تار بود.

صداى ساز برادر، چنان تأثيرى بر اعماق وجود او انداخته بود كه درخواست خريد تار ومشق تار را در خدمت برادر كرد.

 

پس ازمدتى به خدمت درويش‌خان كه خود ازبهترين شاگردان ميرزا‌حسين‌قلى رفت و با عشق و كار 

شبانه‌روزى موفق به آموختن ذخائر هنرى استاد خويش درويش‌خان شد و از استادش (تبرزين طلايى)

كه در واقع استاد به بهترين شاگردش اهدا مي‌كرد را دريافت كرد.

 

استاد هرمزى پس از آموختن نوازندگى يك كلاس موسيقى در خيابان شاپور تأسيس و به آموزش شاگردان مشتاق كه تعدادشان هم بسيار بودند پرداخت.

پس ازمدتى بدلايل شغل‌اش به مشهد رفت که در آن‌جا نیز به تعليم شاگردانى پرداخت. 

 

پس از بازگشت ازمشهد مدتى نزد  استاد على‌اكبر‌خان شهنازى رنگ‌ها و ضربى‌هاى وى را فراگرفت وهمچنين پيش درآمدها و تصنيف‌هاى استاد مرتضى‌خان نى‌داوود و  ركن‌الدين مختارى  را كه از نوازندگان و موسيقيدانان بزرگ كشور بود آموخت!

استاد هرمزى هرگز شيوه نواختن خود را از ياد نبرده بود• او معتقد بود كه كشش‌هاى افقى كه او در روى  پرده سه‌تار مى‌كشید،  نشأت گرفته و از نواختن ويلون است.. (استاد هرمزى دستى هم در نواختن ويولون داشت).  استاد می‌گفت در نواختن ويولون پنجه‌ها بصورت افقى حركت كرده و من از اين روش براى نواختن سه تار استفاده مى‌كنم، و اين حركت پنجه‌ها زيبايى و لطافت بيشترى به صداى ساز مى‌دهد. 

ادامه‌ی خواندن

منتشرشده در سرفصل‌های موسیقی‌ی ایران | دیدگاه‌تان را بنویسید:

مروری بر شعری از محمود فلکی

نگاه: جلال سرفراز

برلین – جولای ۲۰۲۲

 

«چمدان»

“چمدانِ پر از وقت‌های خمیده را باز می‌کنم

باز می‌شوم در هوا

و آسمان شکل مرا می‌گیرد

ابر خاموش

گفت و گوی من و زمین می‌شود

حروف شعرم را تغییر می‌دهم

و می‌بارم بر برج‌های پاره پاره

تا شعر من

دیگر از رنج، رنگِ سنگی نباشد

که در فاصلۀ میانِ دو شوق می‌بارد.

از برجِ خواب فرود می‌آیم

چمدانم را پر می‌کنم از باران

و پست می‌کنم به آسمان”

آوریل ۲۰۰۲

چیست این جعبۀ نامریی در گوشۀ ذهن انسانِ پادرهوایِ “تبعیدی”، که نه هوای گسستن از آن است و نه توانِ نگهداشتش؟ هزاران بار باز و بسته می‌شود و باز هم چه یادها و رازها و حرف‌های ناگفته و ناشنیده‌ای در درون خود دارد. تا چند؟ تا چند این نوستالژیِ بی پایان، این بارِ امانت، بردوش “شاعرتبعیدی” سنگینی خواهد کرد؟

چمدان در هنر برونمرز، بویزه‌ در شعر، نمادی از گریز و پادرهوایی ست. هر شاعر و هنرمندی، از جمله محمود فلکی، به نوعی با آن درگیر است. اما به نظر می‌رسد که او جرات کرده و این جعبۀ نامریی را در خود گشوده است. آن هم نه دیروز و امروز، بل بیست و اندی سالِ پیش، در شعری که محصول آرامش درونی شاعراست، در لحظه‌ای گذرا.

“چمدانِ پر از وقت‌های خمیده را باز می‌کنم

باز می‌شوم در هوا

و آسمان شکلِ مرا می‌گیرد “

نیازی به تفسیر و توضیح نیست. می‌بینیم که شاعر از چمدانِ درونِ “خود” بیرون زده، در هوای تازه بال گشوده، ابرِ خاموش درونش را گریسته، و آسمان شکل او را گرفته است. نکته این که حالا نه به زبانِ مادری، بل به زبانی دیگر می‌نویسد.

تصویری زیبا و بیاد ماندنی. همان که در یک شعر خوب باید اتفاق بیفتد. بشارتی از هویتی تازه. یعنی: من اینجایی‌ام. آسمانش از آنِ من است. و جای اما و اگری هم نیست.

فلکی در این شعر، و برخی شعرهای دیگر به زبان شسته رفته‌ای دست یافته، اما این زبان شسته رفته خالی از برخی نارسایی‌ها نیست.

حروف شعرم را تغییر می‌دهم

و می‌بارم بر برج‌های پاره پاره

تا شعر من

دیگر از رنج، رنگِ سنگی نباشد

که در فاصلۀ میانِ دو شوق می‌بارد

بارانی که جایگزین سنگبارانی ذهنی شده حکایت رنج شاعر است، پیش از گشایش چمدان. اما منظور شاعر از “فاصلۀ دو شوق” روشن نیست. شاید دلیلِ یکی از این دو “شوق” را بتوان حدس زد، که همان باز شدنِ چمدان است. دلیلِ آن شوقِ دیگر چیست؟ ” برج‌های پاره پاره” چه چیزی را یادآور می‌شوند؟ چنین ایماژهایی زمینه‌سازِ گسترشِ خیال نیست، بلکه روایت پیچیدگی‌هایِ شاید ناخواسته‌ای‌ست، که به شعرتحمیل شده.

در مجموع چمدان یکی از شعرهای به یادماندنیِ فلکی‌ست، که آغاز و پایانی خیال اگیز دارد.

از برجِ خواب فرود می‌آیم

چمدانم را پر می‌کنم از باران

و پست می‌کنم به آسمان

منتشرشده در نقد شعر | دیدگاه‌تان را بنویسید:

برشی کوتاه از بازخوانی‌ی شعر «کودکان غائب»

برشی کوتاه از بازخوانی‌ی شعر «کودکان غائب»
سروده‌ی حافظ موسوی

از: علی یاری

[به بهانه‌ی ۳۱ خرداد سالروز زلزله‌ی رودبار و منجیل]

از گردنه که گذشتند
سه مرد
بر سه صخره نشستند
بر کتف رودبار

قابی شکسته
عکسی مچاله
و کپّه‌کپّه
خشت و
گِل و 
    چوب
و این نوار سیاهی که منجیل را 
به خزر می‌دوزد 

پس کو؟ کجاست؟
آن کوچه‌های پلکانیِ تا آسمان
پس کو؟ کجاست؟
آن محلّه‌های پراکنده در شب کوه

یادش به‌خیر
فانوس‌های تابناک
بر بام رودبار
در شب زیتون

آه!
امسال هیچ‌کس
زیتون سبز نخواهد چید
و بادهای پاییزی
زمین را سیاه خواهد کرد
(این وایله
   کودکانِ سحرخیز فرز می‌خواهد) 
پاییز
وقتی که باد، زیتون را
از شاخه‌ها بتکاند
آموزگار
نام تمام بچه‌های غایب خود را
از دفتری به دفتر دیگر خواهد برد
اما!
این وایله؟!
کودکان سحرخیز؟!
غایب! غایب! غایب!

بر صخره هیچ‌کسی نیست.

(شیشه‌های مه‌گرفتۀ دنیا: ۷۵) 
.
.
شعر «کودکان غایب» در واقع مرثیّه‌ای برای زلزلۀ منجیل و رودبار (خرداد ۱۳۶۹) و در رثای رودبار و کودکان این شهر است. بیشترین بسامد نشانه‌های شعر در سطح دلالت مستقیم است (گردنه، سه مرد، سه صخره، رودبار، خشت، گل، منجیل، خزر و…). این تمرکز، رویکردِ مصداقیِ دلالت نشانه‌ها را پررنگ می‌کند. نشانه‌هایی که در مرتبۀ نخست دلالت جای می‌گیرند، در پی انتقال سریع ذهن خواننده به تصویر بیرونی هستند؛ اما نشانه‌هایی که دلالت ضمنی دارند، بیشتر در پی آن‌اند که لایه‌های مفهومی اثر ادبی را تبیین کنند. در شعرهایی از این دست که درون‌مایه‌ای غنایی دارد و نشانه‌ها بیشتر در سطح نخست دلالت قرار دارند و رویکردشان دلالت مصداقی است، این تمرکز، به انتقال مستقیم و سریع مفاهیم و برقراری روابطۀ عاطفی خواننده با درون‌مایۀ شعر می‌انجامد. در چنین بافت‌هایی شاعر در پی دگرسازی واقعیت نیست، بلکه واقعیتِ از پیش موجود را در قالب رمزگان‌هایی که بافت را روایی می‌کنند، بیان می‌کند. نشانه‌ای با دلالت ایدئولوژیک در این شعر نمی‌بینیم و یعنی که شعر با توجه به وجه درومایگانی آن، از خصلت فشرده‌سازی مفاهیم متکثّر در نشانه‌ها دور است.
همچنان‌که پارۀ آغازین شعر با رمزگان هرمنوتیکی آغاز شده، با همین رمزگان نیز پایان می‌گیرد. بنابراین خلائی که در متن آرام‌آرام گسترش یافته، دایمی است. این «پایان‌گشودگی متن» زمینه‌ای است برای زندگی شعر در ذهن خواننده و پرسش از سرانجامِ آن‌ سه تن که در هر خوانشی همواره طرح خواهد شد و هر پاسخی به آن، بی‌گمان قطعیّت نخواهد داشت.

منتشرشده در نقد شعر | دیدگاه‌تان را بنویسید:

عکس‌های نادر

شماره‌ی ۲۸

منتشرشده در عکس‌های نادر | دیدگاه‌تان را بنویسید:

عکس روز

از سری تصاویر «عکس مادران جهان» که مجموعه‌ی گویـــایی‌ست از سخت‌کـوشی‌ و عشق بی‌پایان مادران ملل مختلف به فرزندان‌شان و این‌که چگونه از کودکان خود حتی درعین انجام کارهای سخت روزانه پرستاری می‌کنند. از این ماه در هرشماره یکی از این عکس‌ها را که از صورت‌کتاب عزیزم «بیژن اسدی‌پور»وام گرفته‌ایم برای‌تان می‌آوریم.

شماره ۱۸

منتشرشده در عکس روز | دیدگاه‌تان را بنویسید: