- [wikiwordpress]
جستجو
دفتر هنر وبژهی «نشریات فکاهی ایران» را میتوانید با فشار روی نشانیی زیر بخوانید و داشته باشید:
daftar-honar.com
__لل_____________________ _..._________________ ..................................................................................... دفتر هنر شمارههای گذشته را میتوانید از طریق رسانه ابتیاع کنید. ntjv ikv _..._________________ .. ***************دوستان گرامی
از شما که علاقهمندید با درج کارهای ادبی و هنریتان و نیز اخبار و اطلاعات تازه در رسانه شرکت کنید آنها را با فرمتword به نشانیی
habib@rasaaneh.com برایمان ارسال کنید تا در صورت امکان در اینجا منتشر کنیم.
____________________________
....
...... .....
.. «الف مثل باران» را از رسانه بخواهید. .............. .. ..دو گفتار کتاب جدید محسن صبا چاپ انتشاراتیی آوانوشت منتشر شد. ......_______________________________________________ ______________________________________________کتابهای رسیده
.با تشکر از دوستانی که کتابهای خود را برای رسانه ارسال داشتهاند.
این کتاب را میتوانید در نشانیی زیر بخوانید.
http://asre-nou.net/php/view.
php?objnr=31357 پیوندها
دستهها
- دیدار 18760
-
واژگان خانگی
نقل از: مجله_ادبی_هنری_روزآمد
شاعر ناشناس
مرغابیها گفتند: اگر هنگام پرواز خوب
حرف بزنی خواهی افتاد!
حالا سالها گذشته است،
و ما لاکپشتهای غمگینی هستیم،
که هروقت میخواهیم بگوییم
آزادی
به زمین میافتیم
یک شعر از: فرامرز سلیمانی
با گریههای تو
امروز گریستم
با گریههای تو امروز
گریههای دوباره شدم
و دو باره دیدن تو
دوباره دوست داشتن تو بود
دیگر نمیتوانستم از کنار تو ساده بگذرم
دیگر نمیتوانستم تنها بگذرم
و دو باره
عاشق شدم
منتشرشده در اشعار این شماره
دیدگاهتان را بنویسید:
هنگامی که عباس میلانی قافیهاش تنگ میآید
نوشته:بهروز بیات
در جستجوی رضا شاه،
کوششهای آقای عباس میلانی در پژوهش و کنکاش در زوایای تاریخ معاصر ایران کنشی است نیکو که صرفنظر از جانبدار بودن رویکردش سزاوار تحسین است. در شرایط آزادی پژوهش و بیان، از لابلای ارزیابیهای گوناگون و حتی جانبدارنه است که شهروندان قادر خواهند شد تصویری کم و بیش دقیق از رخدادهای تاریخی بیابند. با وجود مطلوب بودن تنوع نگاه (حتی جانبدارانه)، البته استانداردهای پژوهشی باید رعایت شوند. آقای میلانی در کتاب “نگاهی به شاه” با وجود یکسو نگریاش این هنجارها را تا حدود زیادی رعایت کرده است. از این روی برای من که با علاقه به سخنرانی اخیر عباس میلانی با عنوان “در جستجوی رضا شاه” گوش فراداده ام، چشمپوشیدن از این هنجارها مایۀ شگفتی و آزارم شد.
عباس میلانی پژوهشگر محبوب پهلویخواهان در سخنانی به مناسبت معرفی کتابی با عنوان “در جستجوی رضا شاه” که در دست نگارش دارد، خطاهائی مرتکب شده است که از یک دانشپژوه کارکشته چون او که در پنهان کردن جانبداریاش چیرگی ویژهای دارد، “شگفتانگیز” است.
به این سخنرانی از دو زاویه پرداختهام:
• رابطه عباس میلانی با تاریخ معاصر ایران و دمکراسی
• شیوۀ گزیبش و پرداختن به “فاکت”ها.
رابطه عباس میلانی با با تاریخ معاصر ایران و دمکراسی
واقعیت این است که در دوران هم هنگام با سلطنت دو شاه پهلوی دگرگونیهای کلانی به سوی مدرنیزاسیون در ایران به موازات جهان و منطقۀ ما رخ دادهاند. این دگرگونیها را عباس میلانی و طرفداران پهلوی و راست افراطی ایران منحصرأ ناشی از شخصیت “شگفت انگیز” رضا شاه میدانند. پنداشتی که دیگر شخصیتهای فرهیخته پس از مشروطیت که یاران و ایده دهندگان به او بودند و سپس بیشترینشان به فرمان همان رضا شاه سر به نیست شدند، نقشی در آن نداشتهاند. ادامهی خواندن
منتشرشده در مقاله
دیدگاهتان را بنویسید:
کودتای ۲۵ مرداد به روایت دکتر محمدعلی موحد (بخش اول)
با توجه به جنجال و مغلطهای که این روزها ( در ربط با کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ ) در فضای مجازی به پا شد، این مقاله را ( که سال پیش در فیسبوکم منتنشر شد) بازنشر می کنم.
-احمد افکاری-
——————————————————————————
کودتای ۲۵ مرداد به روایت دکتر محمدعلی موحد (بخش اول)
دکتر محمدعلی موحد
احمد افرادی
۱ـ مادلین آلبرایت در سخنرانی خود در سال ۲۰۰۰، با اشاره به تاریخچه روابط سیاسی بین ایران و آمریکا میگوید:
« آمریکا در سال ۱۹۵۳ در سازماندهی براندازی نخست وزیر محبوب مردم ایران، نقش چشمگیری بازی کرد. دولت آیزنهاور، به دلائل استراتژیک، اقدامات خود را موجه میدانست ، اما کودتا، برای توسعه سیاسی در ایران، به روشنی یک پسگرد بود. و اکنون به آسانی میتوان دریافت که چرا بسیاری از ایرانیان، از این مداخله آمریکا در امور داخلیشان، همچنان ناخشنودند»
۲ـ هیلاری کلینتون، وزیر امور خارجه آمریکا در ۴ آبان ۱۳۹۰ (۲۶ اکتبر ۲۰۱۱) در دو مصاحبه اختصاصی مفصل و جداگانه با دو شبکه فارسیزبان بیبیسی فارسی و بخش فارسی صدای آمریکا به گفتگوی مستقیم با مردم ایران پرداخت. خانم کلینتون از مردم ایران به خاطر نقش آمریکا در کودتای ۲۸ مرداد ابراز تأسف کرد.
۳ـ در سال ۲۰۰۹، باراک اوباما نیز نقش آمریکا در کودتای ۲۸ مرداد را تأیید میکند.
۴ـ جک استراو، وزیر امور خارجه اسبق بریتانیا، در مراسم افتتاحیه نمایشگاه «ایران در دوره شاه عباس»، صریحا به مداخله در کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ تصریح کرده و چنین گفت:
…مشارکت در کودتا علیه مصدق از اشتباههای بریتانیا بود… مداخله مستقیم همراهی با آمریکا در برکناری دولت منتخب و دموکراتیک مصدق در سال ۱۹۵۳ که با حمایت مدافعانه از شاه …از دیگر اشتباهها بود.
۵ ـ در شصتمین سالگرد کودتای ۲۸مرداد
۱۳۳۲، “آرشیو امنیت ملی” آمریکا اسنادی را منتشر کرد که ضمن نشان دادنِ نقش سازمان سیا در رهبری اقدام فوق، آن را بخشی از فعالیت “سیاست خارجی” آمریکا معرفی میکند.
6 ــ و آخرین مورد، اعتراف دیوید اوئن، وزیر خارجه بریتانیا در زمان انقلاب ۵۷، در ربط با کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲است:
«دلایلی خوبی وجود دارند برای به رسمیت شناختن نقش بریتانیا در کنار آمریکا در براندازی تحول دموکراتیک در ۱۹۵۳. با پذیرفتن اینکه اشتباه کردیم ، که چنان کردیم، و به گامهایی که به سمت ایران دموکراتیک برداشته میشد لطمه زدیم،…»
با وجود این ، هنوز عوامل سلطنت و برخی روشنفکران « سوپر دموکرات»! ،در کودتا بودن عملیات مشترک انگلیس ــ امریکا (عملیات پنهان چکمه و تی. پی آژاکس) شک میکنند که سهل است، دکتر مصدق را کودتا گر مینامند!! انگار دکتر مصدق طرح چکمه و آژاکس را برنامه ریزی کرده بود!! و انگار هم او بود که برخی از نمایندگان مجلس، بعضی روزنامه نگاران، شماری از سیاستمداران، بخشی از روحانیان ، سران ارتش و لمپنهایی همچون شعبان جعفری و طیب حاجرضایی را اجیر کرد و به کار گرفت!!
متأسفانه این اواخر با کلیپی از دکتر عباس میلانی رو به رو شدم که مدعی ست دکتر مصدق عامل کودتای ۲۵ مرداد بود!!یاللعجب !
انگار باز یکی از ثروتمندان طرفدار سلطنت، بودجهای در اختیار دانشگاه استنفورد قرار داد و به این وسیله حکم ادامهی کار جناب میلانی را در این دانشگاه برای سالهای پیش رو تضمین کرد!
————————————————————————
آن لمبتون (استاد کرسی زبان فارسی در مدرسهی مطالعات شرقیه ، که رایزن وزارت خارجهی انگلیس درامورمهم مربوط به ایران بود) از همان آغاز زمامداری دکتر مصدق، دولت انگلیس را از کنار آمدن و تعامل با او منع میکرد. همو زمینهساز اعزام رولن زینر(افسر اطلاعاتی و جاسوس کهنه کار انگیس) به ایران شد، تا مزدوران ایرانی ِ بریتانیا را برای سقوط دولت مصدق بسیج کند.
اندکی پس از ورود زینر به ایران، وودهاوس (از مسئولان رده بالای سازمان اطلاعاتی و جاسوسی انگلیس ــ ام. آی. ۶) نیز ( در مرداد ۱۳۳۰) به او ملحق شد. وودهاوس، در نخستین فرصت ممکن، با راهنمایی و وساطت زینر، با جاسوسان خبره و سرسپردهی انگلیس (ارنست پرون دوست سوئیسی شاه ، برادران رشیدیان ، شاپور ریپورتر و…) آشنایی به هم رسانید. گرچه سرپرستی جاسوسان انگلیس در ایران به ووهاوس سپرده شده بود، اماسر نخ این جریان در دست آن لمبتون بود.
«وودهاوس و زینر به همراه گروهی در سفارت انگلیس، دستور صریح از هربرت موریسون، وزیر خارجه ی دولت کارگری انگلستان داشتند که [در حرکتی هماهنگ و برنامه ریزی شده با مخالفان ایرانی دولت مصدق] وسایل سقوط او را فراهم آورند. این دستور بعدها مورد تأیید ایدن (وزیر خارجه ی دولت محافظهکار) نیز قرار گرفت».
«گزارشهایی که که زینر در دوران مأموریت خود به وزارت خارجه ی بریتانیا فرستاده بود، اینک در میان اسنادی که پس از گذشت سالها مهر سرّی بودن از روی آن برداشته شده، در دسترس پژوهشگران قرار دارد.
منتشرشده در Uncategorized
دیدگاهتان را بنویسید:
در بارهی محمد محمدعلی
کاری به مزخرفات چهار آدم سوسول و مزخرف ندارم که وقتی عزیزی میمیرد، وقتی چهرهای جمعی که جزو پارههای خاطرات جمعی و عاطفی و هنر و فرهنگ ماست، در میگذرد، و بسیاری در سوگ او نکتهای یا نکاتی و یا پیام کوتاه و بلند مینویسند، سر و کلهشان پیدا میشود و چرند میگویند و میگویند چرا الان نوشتید و چرا دیروز ننوشتید و چرا این و چرا آن! به شما چه مربوط؟! مگر شما کی هستید و در چه جایگاه و چه مقامی هستید که نمیتوانید سخنی را که از سر سوز و یا اضطراب و خرابی حال دیگران از رفتن فلان چهره باعث شده مطلبی بنویسند را زیر سوال میبرید و پاچه میگیرید! به شما چه ربطی دارد؟!!
این را همین ابتدای کار روشن کنید و مقام و جایگاه و وزن خودتان را تعریف کنید تا بدانیم اصولن شما کی هستید و آیا چنین اجازهای و مجوزی را به دلیل وزن و اعتبارتان! دارید که به دیگران گیر بدهید یا ندارید؟!
دو؛ اینکه هر روزمان دارد با خبر مرگ شروع میشود. حساب از دست در رفته. واقعن دیگر نمیتوان یک حساب و کتاب دقیق کرد که کسی از قلم نیفتد. به شکل زننده و توهینآمیزی مرگ دارد همه را درو میکند. دیگر حساب سال و ماه نیست. حساب هیچ دهه و سدهای نیست. گزینش مرگ فراگسترده شده. چه شمس باشد که دههی چهلی بود و چه محمدعلی و جورکش که اواخر دهه ی ۲۰ به دنیا آمده بودند یا چه علی کریمی کلایه که متولد ۵۸ بود. آمار از دستمان در رفته. امان نمیدهد لاکردار!
منتشرشده در مقاله
دیدگاهتان را بنویسید:
بهیاد منصور خورشیدی
از اصلان قزللو
با یاد منصور خورشیدی
عطر سریع نور
از تپش میدانچههاي مدور
زیباتر از عزیمت تن
روی تابوت گریزان وقت
آهسته فرود میآید
و ماه نهفتهی رگها
پناهی در هوای هیچ میجوید
طنین حس با سکوت طبیعت
آمیخته میشود
آنگاه ستارهای ازدور
در اضطراب دقایق
نور به فکرهای پراکنده
میریزد.
در بند آغازین کلام ، تصویرهایی به مخاطب ارائه میشود . علاوه بر حسآمیزی نور با عطر که ذهن را به گل میرساند ، نور از تپش میدانچههای منور پرمیگیرد و فرود میآید . در همین بخش اگر دقت کنیم، نور با فرود آمدنش، انگار پرندهایست یا چیزی که بشود صفت فرود آمدن را به آن داد. اینجا حتا تصویرسازی هم به مخاطب واگذار میشود و این باز بودن ایماژ است. رهاسازی شعر برای بازخوانیهای متعدد و تکثر معنایی و ایماژی.
عطر سریع نور
از تپش میدانچههاي مدور
زیباتر از عزیمت تن
روی تابوت گریزان وقت
آهسته فرود میآید.
در همینجا، عزیمت تن بر تابوت وقت، انگاشته شده و با فرود نور مقایسه شده است و دومی بر اولی برتری دارد.
“تابوت وقت “یک تشبیه فشرده است. و به درستی صفت گریزانی به آن داده شده است. وقت قابل مهار نیست. چه تن بر آن تشییع شود ، چه نور! اما زیباست. در حقیقت سه عنصر “تن” و “نور” و “وقت” که ارتباط تنگاتنگی با هم دارند، به تصویر کشیده است. نگاهی تازه به انسان و جهان.
منتشرشده در نقد شعر
دیدگاهتان را بنویسید:
مصاحبهی ابراهیم گلستان توسط سیروس علی نژاد
این مصاحبه ی طولانی حدود بیست سال پیش از انتشار، یعنی در ۸۰ سالگی ابراهیم گلستان توسط سیروس علی نژاد سردبیر مجله ی آدینه در سال های ۶۰ و ۷۰ در چند روز انجام گرفت و سال گذشته (۱۴۰۰) در صد سالگیِ وی از طریق انتشارات آسو(دفترهای آسو ۱۷) به صورت کتاب در صد صفحه چاپ شد.
گلستان از پیشقراولان داستان نویسی مدرن است. در فیلم “خشت و آینه” که در سال ۱۳۴۳ ساخته میشود او زنی را نشان میدهد که قوی است، که مستقل است، که سرپاست. که خود تصمیم میگیرد چه میخواهد. این فیلم لایههای بسیاری دارد از واقعیتهای اجتماعی و پیامهای سیاسیاش. و هشدارهایش به حاکمیت نشانگر دیدگاهی روشن است و انکار نمیکند تحولاتی را که سلسلهی پهلوی بخصوص رضاشاه عامل آن بوده در عینحال که زمینههای اقتصادی و فرهنگی لنگیهای زیادی را با خود حمل میکند. گلستان در این مصاحبه میگوید که “وقتی مهدی سمیعی تلفن میکند، علم میگوید گوشی را نگه دار، تلفن میکند به نصیری که او هم مرا میشناخت. میگوید که: “گلستان را چرا گرفتند؟” نصیری می گوید: “قربان، این مخ خرابکارهاست. من خوب می شناسمش، مخ خرابکارهاست.” ولی با تلفن علم هم مرا ول نکردند، تا اینکه معینیان تلفن میکند. او میدانست که من چه نماز بخوانم، چه نخوانم، جزو لشکر کفار نیستم.” (ص ۸۹). حمید ارفع در بارهی او مینویسد: ”پیچیدگی فیگور ابراهیم گلستان در این بود که او تغییر/پالایشِ بافتار اجتماعی و برخی داشتههایِ فرهنگی جامعه ایران را نه به سبک پهلویسم و پروژههای بالادستی دربار/دولت میپسندید و نه معتقد به مشی تماما انقلابی نیروهایِ رادیکال بود که دگردیسی را تنها در نفی یک سیاست و تولد یک سیاست دیگر میدانستند. به نظر گلستان نتیجه اولی چیزی جز «اسرار گنج دره جنی» نبود، و در مورد دوم هم به اعتقاد او تغییر سیاسی لزوماْ به بهبود اوضاع اجتماعی و فرهنگی مبتنی و همسو با ترقیاتِ دنیایِ مدرن منجر نمیشود (همان که بارها امثال تقیزاده، جمالزاده و کاظمزاده خیلی قبلتر از گلستان بر آن تاکید کرده بودند)، که اتفاقاْ باور او با تجربه انقلاب ۱۳۵۷ و آنچه بعد از آن آمد، درست از آب درآمد. ابراهیم گلستان تغییر بدون آگاهی جمعی را افتادن – به یقین حتی بدون اندکی شک و تردید – در چالهای میدانست که بیرون آمدن دوباره از آن اگر نه غیرممکن ولی سخت و همراه با هزینه بسیار است، به همین دلیل او بیشتر از اینکه دل به انقلاب سیاسی ببندد، به ضرورتِ انقلاب آموزشی برای بالا بردن آگاهی و نگاه انتقادی باور داشت.” (حمید ارفع، ابراهیم گلستان؛ روشنفکری برای یک قرن، بی بی سی)
دفترهای آسو/ گفتگو با ابراهیم گلستان
گلستان در فرازی از کتاب “مدومه” که در سال ۱۳۴۷ چاپ شده است، یک عشق بازی در کوپه ی قطار را قصه می کند. و چه قصه ای. از هم نسلانش که به هیچ رو، اما هنوز بعد از بیش از نیم قرن کمتر کسی بوده که جرأت کند بدون خودسانسوری و با پیش داوری ذهنی و باورهای عوام این طبیعی ترین و زیباترین کنش بشری را آنهم نه در پستو که در کوپه ی قطار بازگوید. او از این نظر اولین داستان نویس مدرن ایران است. چون خودش مدرن بوده است. از زمانی که دبستان می رفته عشق به ادبیات رانش حرکت او بوده است. هنگام نماز ظهر در صف آخر جا می گرفته. وقتی همه می ایستادند او می نشسته و کتابش را می خوانده. یا وقتی معلم ریاضی مسئله ی جبر می داده او مشغول نوشتن و خواندن موضوعاتِ مورد علاقه ی ادبیِ خود می شود. گلستان سبک خود را در نثر حک می کند. در این کار نیز سنت شکن است. مدرن است. می گوید: “وقتی که ما داریم می نویسیم، سعی می کنیم که فعل را آخر بیاوریم، حال آنکه برای آنکه بفهمی که چه می خواهی بگویی، در بسیاری از موارد فعل را باید اول بیاوری. می گویی رفت آنجا، ولی اگر بنویسی رفت آنجا، با روال دستورزبان میرزا عبدالعظیم خان گرکانی تفاوت پیدا می کند. باید بنویسی آنجا رفت. اگر آنجا رفت را مرتب بخواهی بگویی، خب، دینامیسم و تأکید و ریتم عوض میشود و حال آنکه هیچ اشکالی در زبان فارسی از لحاظ گرامری وجود ندارد که این جور چیزها را پس وپیش بکنی. به تناسب علاقه ای که داری و حرفی که می خواهی بزنی می توانی پس وپیش بکنی، می توانی دنبال فکرت بروی اما اگر این را توی نوشته بیاوری، می گویند چرا اینجوری کردی؟ باید به همان روال سابق بنویسی. توی زندگی ما همین طور است. می گویند پسر، تو که فرنگی نیستی، ایرانی هستی، به سنت ایرانیِ خودت حرف بزن. اصلن سنت حرف چرتی است. اگر سنت درست است، فرض کن در مذهب، خب چهارصد سال پیش مردم سنی بوده اند، چرا حالا باید همه برای امام حسین سینه بزنند؟ یا ۱۴۰۰ سال پیش از این، مردم همه زرتشتی بودند، چرا باید زیر لوای لااله الله بروند؟ همه چیز این شکلی است. فکر و علم و روحیه ی انسان گسترش می یابد، جامد نیست، حرکت می کند. ولی ما تکان نمی خوریم و چون تکان نمی خوریم، تفاوت توی نوشته پیدا میشود.” (ص ۹۷)
به گفته ی سیروس علی نژاد گلستان دست به هرکاری می زند موفق می شود. در داستان نویسی. در فیلم سازی. در عشق. در شرکت در بورس برای خرید خانه. لیلی دخترش می گفت با قیمت کم زمینی را در درّوس خریده بود که بعد آن را می سازد و تبدیل به یک خانه ی مجهز و مدرن و شیک می کند. در تعامل با شرکت نفت مجبورشان می کند کمک کنند استودیوی گلستان را بوجود آورد در ازای زحمتی که برای تهیه ی فیلم می کشید. و در مقابل ساخت فیلم های مستند برای شرکت های خارجی پول ارز می گرفت. با پولی که از شرکت در بورس های اغلب کشورهای مطرح اروپا به دست می آورد با ۳۰ هزار پوند یک قصر در حومه ی لندن می خرد و چند سال بعد آن را به یک میلیون می فروشد. خانه ای که الان ۱۲ میلیون قیمت دارد. چگونه یک چنین آدم چند بعدی می تواند بوجود آید؟ این عوامل می توانسته اند دخیل باشند: ۱- پدر بزرگش یک آخوند معتبر بوده. ولی آخوندی که جزمیت نداشته و از قرآن آیه هایی را انتخاب می کرده است که در آن به دانش و علم برای همگان توجه داشته و خود صاحب مدارس بوده است. چنین توجهی خشم روحانیون مذهبی را برمی انگیزد. به عبارتی گرایش به درک درست از مسائل علیرغم جو حاکم به طور خانوادگی در گلستان ارثی بوده است 2- معلم سرخانه ی عربی و فرانسه از بچگی نشانِ داشتن خانواده ای با فرهنگ و مدرن بوده است. به علاوه پدرش با بیشتر افراد سیاسی با عقاید گوناگون آشنا بوده است. خودش می گوید: “حسن کار فیلمبرداری من این بود که هم مصدق و هم دکتر زاهدی هر دویشان رفیق های پدرم بودند و من اینجوری توانستم بروم توی محاکمه ی مصدق فیلمبرداری کنم. وگرنه مرا به عنوان توده ای اجازه نمی دادند.” (ص.۹۱) ۳- زندگی در خانواده ای مرفه که غم نان و مسکن و امکانات دیگر در آن وجود نداشته است و به ابراهیم گلستان از همان آغاز این امکان را می دهد که خواسته هایش را بدون مشکلات اساسیِ خانوادگی دنبال کند. ۴- علاقه ی او به ادبیات و آشنائی اش به زبان های انگلیسی و فرانسه از سنین کودکی امکان مطالعه ی آثار غربی و هم شرقی را از همان اوان کودکی ایجاد می کند و هم چنین داشتن معلم های درجه اول به گفته ی خودش که بسیار جدی بودند در آموزش ادبیات فارسی، ابراهیم گلستان را آن چنان مملو می کند از دانش و خرد که یکی از نتایجش همانا نثر فاخریست که سبک خاص و زبان تکینه ی خود را دارد. و شاید او از آخرین نفراتِ نسلی باشد که با آشنائی به ادبیات بخصوص شعرِ فارسی و ادبیاتِ مطرحِ غربی یک چنین نثری را برای ما به یادگار می گذارد. ۵- وجودِ گلستان همه زندگی بوده و حرکت وحتی درظاهرن انفعالِ نیمه ی دوم نیز زندگی در او وجود داشته است. او خودخواسته نخواسته است اثری بیرون دهد در آن سال های نیمه ی دوم زندگی در غرب به جز چاپ همان ها که به زمانِ بودنش در ایران مرتبط می شود. چرا که در مصاحبه با سیروس علی نژاد فعالیت را دیگر امری عبث می شمارد. این وجود زندگی در همه ی ابعاد آن بی رابطه نیست در پاسخگوئی به تمناهایش به طور دائم فارغ از این که دیگران چه می گویند و فارغ از این که چه مشکلاتی پیش روست. به عبارتی سکون نیز نوعی از زندگیست. آن زندگی که هیجانات اولیه را پشت سر گذاشته و حوادث نیز آن چنان ویرانگر بوده اند که این نوع زندگی می تواند پاسخ به آن شرایط باشد. آن رانش قوی و عشقِ رسیدن به خواست محرکی است که او را موجودی ساخته بود پرانرژی و زنده که در هیچ جا نمی ماند و گام هایش را برای یک حرکتِ جدیدِ حتی نه چندان آشنا بلند برمی داشت. به درونش شیرجه می رفت. درآن غرق می شد و سیراب. و وقتی باز پایش را بر روی زمین سخت می نهاد شیرجه ای دیگر از نوع دیگر را می آغازید. سکوت هم می تواند نوعی از آن شیرجه زدن ها باشد. ۶- و جالب این که به هرکاری دست می زد اهداف سیاسی اش یک بخش مهم تمنایش بود. اهدافی که فکر و اندیشه و فهم قبل از هرچیز نوع حرکت او را تعیین می کرد. ۷- و تجربه. در این مصاحبه می گوید: “فرض کن در قصه ی ‘در خم راه’، وقتی قصه شروع می شود هیچ چیز روشن نیست. توی نور ماه، دم صبح، دو نفر توی برهوتِ کوه دارند می آیند. با همدیگر حرف زدن است که خواننده می فهمد که اسمشان چیست، رابطه شان چیست. قیافه شان چه جوری است و این جوری خرده خرده تمام بک گراند زندگی همین جوری پیش می آید. من این را در ۱۳۲۶ نوشتم. شاید قصه ی دوم سوم من بود. خیلی قصه ی خوبی است. ‘مردی که افتاد’، تمام حرکت ساختمان فکری این آدم، مقداری تفکرات – حالا این لغت خیلی پرمدعا است – زمینه ی قبلی می خواست، مسائل مختلفی لازم داشت، راجع به اینکه آدم قصه را چطوری بگوید، آدم وقتی دچار چنین مخمصه ای می شود، چه عکس العملی نشان می دهد، رفلکس عصبی اش چه شکلی است، همه را باید آدم دنبال کرده باشد.” (صص.۸۸-۸۹). به عبارتی گلستان آن قدر حوادث در زندگی دیده بوده است و واقعیت ها آنقدرهمواره با او همراه بودند که گویا خود همه قصه بوده است به طوری که می گوید: “من به قصه اعتقاد ندارم. قصه اگر با واقعیت تطبیق نکند که به درد نمی خورد. اگر هم واقعیت است، پس چرا خود واقعیت را ننویسیم؟” (ص ۷۰)
منتشرشده در مصاحبه
دیدگاهتان را بنویسید:
سرفصلهاى موسيقى ايرانى «نامهى بيست و هشتم»
افسردگى به انسان فرصت انديشيدن نميدهد،
بنابر اين براى نادان نگه داشتن انسان، بايد اندوهگيناش كرد.
«نيچه»
لیلی افشار
همکارمان هلن شوکتی در هر شماره به مقولات مربوط بهموسیقی ایرانی میپردازد که از نظرتان میگذرد.
فصل بیست وچهارم
هلن شوکتی
بد نيست كه با يك ايرانى موفق و نامدار و به عبارتى يكهتاز ميدان گيتار كلاسيك آشنا شويم
چرا كه هميشه الگو گرفتن از بهترينها، يك ميانبر طلايى جهت كوتاه كردن راه رسيدن به هدف اصلى است و ليلى افشار يكى از آن هنرمندان است.
ليلى افشار بهترين گيتاريست زن جهان!!
شايد به جرإت بتوان گفت كه ليلى افشار اولين زن نوازندهى گيتار كلاسيك در جهان است كه به درجهى دكترا دست يافته است. او در حال حاضر استاد موسيقى در دانشگاه ممفيس آمريكا مىباشد. وی مدت بيست سال است كه به تدريس در اين دانشگاه اشتغال دارد.
وقتى ليلى در سن ده سالگى اولين بار گيتار را دست يكى از اقوام نزديك خود ديد، علاقهى وافرى به آموزش و نواختن اين ساز پيدا كرد و در طولی نکشید که در خدمت استاد داريوش افراسيابى شروع به يادگيرى گيتار نمود. البته ناگفته نماند كه مادر ليلى تار مىزد و پدر هم با ويلون و پيانو آشنايى داشت.
اين فضاى هنرى و موسيقيايى در خانه و تشويق و حمايت پدر و مادر، خود مجموعهى شيرينى براى رشد و نمو ليلى براى آموزش را فراهم كرد.
ليلى افشار در هجدهم اسفند ١٣٣٨ در تهران بدنيا آمد.
ليلى در كودكى در كليساى آلمانىها و كاخ جوانان تهران چندين اجراى كنسرت داشت.
ليلى افشار بعد از پايان تحصيلات متوسطه به آمريكا رفت و ليسانس خود را در ((كنسرواتوار موسيقى بوستون)) گرفت و براى ادامه تحصيل و دورهى كارشناسى ارشد در رشتهى نوازندگى گيتار به كنسرواتوار موسيقى نيوانگلند رفت و زير نظر نيل اندرسون به تحصيل پرداخت.
وی توانست در مدت زمان كوتاهى دورهى دكتراى موسيقى خود را زير نظر بروس هلزمن در دانشكده ايالتى فلوريدا به پايان برساند و به اين ترتيب او نخستين زنى است كه در جهان موفق به اخذ درجهى دكترا در رشته نوازندگى گيتار شد.
ليلى افشار تز دكتراى خود را با نام ٢٤كاپريچوى گويا و ارتباط آنها با نقاشى گويا نوشت.
( فرانسيسكو خوزه گويا نقاش و چاپگر سبك رمانتيسم اسپانيايى) اين ٢٤ قطعه براى گيتار تا به حال ضبط نشده بودند . سگوويا قرار بود كه آنها را ضبط كند ولى به خاطر سن و كار فراوان موفق نشد.
[آندرس سگوويا يكى از نوازندگان ماندگار و سرشناس گيتار كلاسيك است. وى به دليل داشتن اجراهاى منحصر به فرد و تكرار نشدنى در ذهن ها ماندگار شد). او را بعنوان معلم و نوازندهى افسانهاى گيتار معرفى مىكنند.]
ادامهی خواندن
منتشرشده در سرفصلهای موسیقیی ایران
دیدگاهتان را بنویسید:
یادی از ایرج زهری
این یادداشت را سالها قبل بعد از درگذشت دوستمان ایرج زهری نوشته بودم که حالا آنرا از لابلای بایگانیهای رسانه بیرون کشیده برایتان نقل میکنم.
با خبر شدیم که ایرج زهری هنرمند متعهد و همکار خوب رسانه هم ما را ترک کرد. شعرخوانیهای این دوست گرامی در چندین شمارهی رسانه آمده است. در آخرین تماسی که با او داشتم خواستم که تاریخچهی شعرخوانیی اشعار دیگران را که عقیده داشت تاریخ بلندی هم دارد برایمان بنویسد که گفت دیگر حوصله و دماغ نوشتن ندارد، لذا قرار شده بود که با ایشان یک مصاحبهی تلفنی خصوصی در این رابطه داشته باشیم و عین آن را در رسانه بیاوریم که متأسفانه هیچگاه فرصت این کار دست نداد.
برای اطلاع شما در زیر عین ایمیل آقای زهری درجواب درخواست من از ایشان را برایتان نقل میکنم.
دوست …… عزیز
راستش من حال و حوصلهی مقالهنویسی را ندارم. به نظرم بهترین کار این است که خودتان یا یکی از دوستان شعرشناستان به مخلص زنگ بزنید. گفتگویمان را میتوان ضبط کرد، ضبط شده پخش کرد، یا بخشی از آن را نوشت و نوشته را چاپ کرد.
البته میتوان از شاعران و دوستداران شعر هم به همین مناسبت نظرخواهی کرد.
همینقدر خدمتتان بگویم که همراه دور و نزدیک شاعران شعرخوانان بودند، در دربار سلطان محمود چنین بود، شعر شاعران را شعرخوانان میخواندند. تا به زمان قاجار. از جمله نیای مادری مخلص نقیب السادات نقلخوان ناصرالدین شاه بوده است.
چرا نقش شعر خوان مهم است؟ برای این که شاعران بیشتر شعر خودرا برای دل خودشان میخوانند، درحالی که شعرخوانان دل وچشم و گوش به شنوندگان دارند
ا. زهری.
منتشرشده در یاد بعضی نفرات
دیدگاهتان را بنویسید:
جوابیه آرمان میرزانژاد به شفیعی کدکنی
آرمان میرزانژاد
رویکرد روایی نیما در کتاب «یادداشتهای روزانه» مطابق ِسنتِ رفتارِِ محافظهکارانه یا مقوم حیاتِ فرهنگ داخلی ما که غالبا تابعِ اخلاقیات مصلحت جویانهای میباشد نبوده که «مصلحت وقت در آن ببیند» که درتقابل با آن دسته از جریانهای ادبی سنتی در عصر خود، که مشخصا نمایندگانش افرادی چون ناتل خانلری – حمیدی شیرازی – فروزانفر و… بودند سکوت خودفریبانه پیشه کند و «غلام همت دُردیکشان یک رنگ» نباشد و در هیئتِ مدافعانِ آن «گروه که ازرق لباس و دل سیهاند» در بیاید! گذشته از این بیان استعاری اگر بتوان به واقعیت نزدیکتر شد، نیما در یادداشتی به شکلی آشکار درخصوص بیان حق مینویسند: «کتمان شهادت، کتمان حق است. در موقع امکان باید شهادت داد، کسی که حق را پای مال میکند و پنهان میدارد یا کسی که با استدلال علمی، فلسفهی حق را دیگرگون جلوه میدهد، وحشتناکترین کسی است، هیچ دزدی را در بیابان ما مثل او وحشتناک نمیبینیم» «یادداشت روزانه ص ۲۷۷ نشر مروارید چاپ دوم» اگر مطابق بر این دیدگاه که ریشه در سنت ادبی، اخلاقی، مذهبی جامعه ایرانی دارد و سعدی نیز به آن اشاره میکند «حق نشاید گفت الی آشکار» پیش برویم منافاتی با آن دسته از مخالفت نظر نیما با پرویز ناتل خانلری نمیبینیم به زعم نیما و باذکر شواهد و دلایل، خانلری فردی سودجو و منفعتطلب بوده است.
این بازخوانیِ ایدئولوژیک-مورالیستی شما با عنوانِ «عدم تقوای هنری» با رفتار و اخلاق مدرن و خودآشکارگرانهای که نیما در یادداشتهای خود واجد آن ویژگیست در تضاد است و متاسفانه با نگرش شما آگاهی کاذبی به خواننده منتقل میشود که با داوریِ مغرضانه و نگرهی اخلاقیگرایانه امتزاج دارد، اما نیما خود را نماینده تقوای هنری در مسیر ادبیات نمیداند، کار نیما روشنگری از اخلاقیست که از صراحت میهراسد و به مصلحتی باورمند است که در آن به جای اصرار به«تقوای اخلاق هنری» نگاهی آزادانه به مسائلی پیرامون خود دارد.
از سویی دیگر گفتمان غالبِ ادبی در دورهی نیما جدال میان مکتب قدیم و جریان جدیدی از نظریه در شعر فارسی بوده است هر چند جامعه، در بطن فرهنگ و عرف و عادات خود، گرایشهای عمیقی نسبت به مواضع ِ سنتی خود داشته است، اما امروز ما در وضعیتی از جهان سنتی و تفاسیر سنتی و سنت ادبی یاد میکنیم که بیرون از چارچوب آن ایستادهایم یا دوران گذار آن را طی کردهایم، و با حفظ ِ درکی ورای خط و مشی سنتی که از فضا، شکل، محتوا و نگرش قدمایی داریم، به وضعیتی نو عدول میکنیم.
مسئله نیما فقط انتقال ادبی، ایجاد سبکی نوین، تغییر طرز کار، وزن عروضی توسعه یافته، اهمیت دهی به فرم درشعر نبوده بلکه مسئله اش خاصه در «یادداشت های روزانه» نقد جوّ ناهنجار ِ فرهنگ و اخلاق تجددستیز و جریانهای فکری واپسگرای معاصر هم بوده است… چنان که در «حرفهای همسایه» مساله عمده تجددگریزی یا تجددستیزی را بحرانها و موانع فرهنگی جامعه میبیند:«قبلا هم گفته بودم تا فرهنگ نداریم، متوقع نباشید، یک چیز را به آن اضافه کنم که مطلب کاملتر باشد و شما دچار فکر نشوید – کسانی که وقف کار خود میشوند جلو میروند…اما مردم همه این کار را نمیکنند، غالبا تفنن میکنند با هنر خود و حرکتی بطئی را ذوق و فکر آنها داراست…ولی من دستور نمیدهم نمونههای عالی ذوق و فهم عجایبی هستند، برای خود ما هم این حالت تکامل بوده است هر چه کاویدهایم بیشتر فهمیدهایم اثر شعری را که بارها خواندهایم و روزی دریافتهایم که تازه به مطالب دیگر رسیدهایم، اثرهای عالی مثل چاه است که باید کنده شود تا به آب برسید این مسئله از فرهنگ جداست و مدیون کار ودقت است»
اما با ادعای بازگشت به جهانِ سنتی و نگاهی از اساس محافظهکارانه به نام تاریخگرایی، اگر به نظریات، اشعار و یادداشتهای نیما نگاه کنیم با انحطاطآمیزترین تفسیرهای عقیدتی و ادبی خود؛ به نسل آینده که مدرنیزم نیمایی را نمیشناسد خیانت کردهایم، و این نظر ما را در امروز بازگشت میدهد به همان صورتی که دیروز در تاریخ ادبیات معاصر در ذهنیت استادان و ادیبان کلاسیک درباره مدرانیزاسیون ادبی نیما شاهدش بودیم؛ که غالبا دچار بد فهمی نسبت به نوآوریهای نظری و شعری نیمایوشیج بودند.
منتشرشده در مقاله
دیدگاهتان را بنویسید:
مدرنیته ، روشنفکران و خرد نقاد(۱)
نقل از صورتکتاب: احمد افرادی
احمد افرادی
پی. دی. اف این کتاب را دوستان « بنیاد داریوش همایون»، در فضای مجازی در دسترس همگان قرار داده اند. به گمان من ، برای کسی که «آینده ی ایران» مسئله اش باشد و متن بلند را هم تاب بیاورد، رجوع به متن اصلی ، روشنگرتر است.
شما، بی تردید، بهتر از من می دانید که امروز وفردای ایران را آنهایی رقم میزنند که قدرت در اختیارشان است.
لینک PDF این کتاب را در زیر میگذارم.
احمد افرادی
http://bonyadhomayoun.com/.pdf/Dirooz%20o%20Farda.pdf
داریوش همایون
یک توضیح، شاید لازم
این نوشته، حدود ۱۷ سال قبل ( در دو بخش) قلمی شده است. آن هم در روزهایی که تنها بهرهی داریوش همایون از فضای روشنفکری ایران (اعم از چپ و راست و سلطنت طلب و …) جز ناسزا و بد و بیراه نبود. امروز، به مناسبتی، به یاد این نوشته افتادم، که به گمانم، مضمونش در ربط با اخلاق و منش روشنفکری ایران، هنوز تازه است و مبتلا به بسیاری از فعالان سیاسی و اهل قلم و سیاست ایران.
از سوی دیگر، نوشتهی پیش رو (در واقع، تحلیل آقای همایون از کارنامهی پهلوی اول و دوم) در اوضاع و احوالی که انقلاب ۵۷ (از سوی بسیاری) گناهی نابخشودنی تلقی میشود، میتواند به بازشناسی و فهم برخی علل آن جنبش و اعتراضات عمومی کمک کند.
نوشته ، بلند است و، برای بسیاری، حوصله سوز. اما ، به گمانم برای کسی که دغدغهی فهم علل خیزش مردم در سال ۵۷ دارد و میخواهد (در نگاهی کوتاه) دریابد، یا به یاد بیاورد که «چه شد که چنین شد»، راهگشا است.
بخش نخست آن نوشته (به علت طولانی بود)در دو « پُست» جداگانه تقدیم دوستان میشود.
——————————————————————————————-
اين نوشته، نه نقد است و نه سنجش، که نقد و سنجش راه و رسم ديگري دارد؛ بررسي تأملات آقاي داريوش همايون ـ درحوزه انديشه سياسي و تاريخ معاصر ایران ـ هم نيست؛ که آن مجالي درخور و درنگي همه سويه را ميطلبد.
اين نوشته بر آن است، تا بر بستر ملاحظات آقاي همايون، در کتاب «ديروز و فردا»، يکي از مصاديق اعتقاد عملي به «انديشه انتقادي» و «خرد نقاد» را پيشرو قراردهد
پيامدهاي «انقلاب اسلامي»، از يکسو و فروپاشي «اردوگاه شرق» ازسوي ديگر، نگاه روشنفکر ايراني را، يکبار ديگر به «مدرنيته» معطوف کرد. اگر در صدر مشروطيت،ايدههاي عصر روشنگري اروپا (عدالت، آزادي، حکومت قانون و… آنهم در حد دريافتهايي نه چندان دقيق از افکار مونتسکيو، روسو و…) در مرکز گفتمان منورالفکران آن سالها قرار داشت، امروز، «مدرنيته»، با همهي مؤلفههايش به گفتمان غالب محافل روشنفکري ايران تبديل شده است. اگر ديروز، روشنفکر ايراني درک مبهم و محدودي از «مدرنيته» داشت و آن را بيشتر به معني مدرنيزاسيون = نوسازي ميفهميد، روشنفکر امروز ايراني، به دريافت نسبتاً عميقتري از آن رسيده است و ميکوشد آن را، نه فقط در ارتقاء سطح توليد مادي و تکنولوژيک، بلکه، در درکي مدرن از هستي بفهمد. اما، به رغم اين، رفتار روشنفکران ما ـ به دليل دروني نشدن ارزشهاي مدرنيته در آنها ـ رفتاري است متناقض.
بسياري از شعرا و داستاننويسانِ دو دههي اخير ايران، مدرن بودن شعر يا داستان را در برجسته بودن برخي مؤلفههاي «مدرنيته» ـ در آنها ـ خلاصه ميکنند، و در پي تحقق اين هدف، در «چند صدايي» کردن «داستان» يا «شعر» آن چنان اغراق ميکنند که ديگر شاخصهاي خلاقيت هنري يکسره فراموش ميشود؛ فعالان سياسي ما، در هر فرصتي، نقش «پلوراليسم سياسي» را در فاصلهگيري از جامعهي «پيش مدرن» مکرر ميکنند. قلمزنان ما، در مناسبتهاي گوناگون بر اين پاي ميفشارند که «حقيقت» متکثر است و در انحصار کسي نيست. اما، همان داستاننويس، شاعر، فعال سياسي و قلمزن، آنگاه که با نگاه و نظري، در تخالف با نگاه و نظر خود رو به رو ميشود، بياعتنا به «اخلاق مدرن» ـ به جاي قلم، غضب بر کاغذ ميراند و عصبيت قبيلهاي را جايگزين اخلاق و منطق رواداري جامعهي مدرن ميکند.
به کرات خواندهايم و شنيدهايم که، جامعهي مدرن، بدون حضور تعيين کنندهي «انديشه انتقادي» قابل تصور نيست. به عبارت ديگر، انسان مدرن، در اعتقاد عملياش به «خرد نقاد» تعريف ميشود. اما، بخشي از جامعه روشنفکري ما ـ به رغم پافشارياش بر ارزشهاي مدرنيته ـ همچنان از «نقد» گذشتهاش طفره ميرود و آن را مدام به تأخير مياندازد.
منتشرشده در مقاله
دیدگاهتان را بنویسید:
جایزه نوبل و بنیانگذار آن آلفرد نوبل
نوبل آقا
نوشته تهمورس زمانی
—————————————
داستان زندگی آلفرد نوبل، شبیه دزدی است که گوسفند مردم میربود و گوشتش صدقه میکرد. از او پرسیدند که این چه معنی دارد؟
گفت:«ثواب صدقه با بزه دزدی برابر گردد و در این میانه، پیه و دنبه و دنبلاناش برای من باشد!
آلفرد نوبل هم از یک طرف کارخانه تولید سلاح و وسایل کشتار جمعی به پا میکرد از طرفی جایزه صلح نوبل را به کسانی که «بیشترین یا بهترین کار را برای دوستی بین ملتها، لغو یا کاهش رویاروییهای نظامی یا تشکیل و ترغیب همایشهای صلح انجام داده باشد.» اختصاص میداد.
آلفرد نوبل شیمیدان، مهندس، مخترع، اسلحهساز سوئدی، شخصیت جالبی دارد، در استکهلم به دنیا آمد، در دوران کودکی با خانوادهاش به روسیه مهاجرت کرد، مدت کوتاهی به مدرسه رفت، هیچگاه تحصیلات دانشگاهی نداشت، مدتها در آمریکا زندگی کرد، به همراه برادرانش در صنعت نفت باکو فعال بود و در ایتالیا درگذشت ودر سوئد به خاک سپرده شد
بیشتر به عنوان مخترع دینامیت شناخته میشود در حالی که دهها اختراع دیگر را به ثبت رسانیده .
او از سال ۱۸۹۴ تا روز مرگش صاحب کارخانجات بزرگ اسلحهسازی “بوفورس” بود و در تغییر آن از یک کارخانه ذوب آهن به یک کارخانه توپسازی مدرن و یک کارخانه تولید مواد شیمیایی نقشی اساسی داشت
این چهره سوئدی در طول عمر خود ۳۵۰ اختراع به ثبت رساند و در زمان مرگ مالک ۹۰ کارخانه تولید سلاح بود. او بیشتر عمر خود را صرف سفر به کشورهای مختلف به منظور احداث کارخانه کرد، اما بین سالهای ۱۸۷۳ تا ۱۸۹۱ در پاریس اقامت داشت. او هرگز ازدواج نکرد و دورههای متعدد افسردگی را تجربه کرد
با مهاجرت به روسيه براي ارتش اين کشور تسهيلات جنگي جديد ميساخت. برادران نوبل همچنان در روسيه با فراز و فرودهايي به ساخت تسليحات جنگي مشغول بودند تا بر اساس نوشته کتاب «خون خاک» براي ساخت دسته يکي از تفنگ هايشان نياز به چوب گردو پيدا کردند.
در آن زمان در گرجستان و قفقاز جنگلهای بزرگ گردوی وحشی وجود داشت.
رابرت نوبل براي خريد اين چوب به باکو رفت اما چيزي که چشمش را گرفت، نفت بود نه چوب درخت گردو. رابرت با ۲۵ هزار روبل که از برادرش لودويگ قرض ميگيرد، در با کو پالايشگاهي ميسازد که نفت را تصفيه و به سن پترزبورگ منتقل ميکرد. برادران نوبل صنعت پالايش را گسترش دادند و با تصفيه نفت باکو، فراوردههاي مختلفي را به مناطق اروپايي کشور روسيه ارسال ميکردند.
لودويگ نوبل به سلطان نفت باکو ملقب ميشود.«او آزمايشگاه نفتيابي، رگه شناسي و اکتشاف مجهزي در پالايشگاه خود تاسيس کرد. کمپاني وي به زودي به شرکت بزرگي تبديل شد که واردات نفت از آمريکا را محدود کرد. مدتي بعد لودويک نوبل کشتيهاي داراي مخازن بزرگ براي حمل نفت ابداع و اختراع کرد که نفت را به مخازن ريخته و به مقصد ميرساندند و از آنجا با تلمبه به مخازن ساحلي انتقال ميدادند .
نام اولين کشتي نفتکش درياي خزر را که لودويک نوبل نفت خود را با آن انتقال ميداد، «زرتشت» مينامد. اين نام گذاري بسيار هوشمندانه و تيزهوشانه و حاکي از سپاسگزاري معنوي و دروني صنعتگر سوئدي از زرتشت، پيامبر باستاني ايران بود که آتشکده بزرگ او در بادکوبه (باکو) و شعله جاويدان آن، موجب الهام صنعتگران نفت براي يافتن اين ماده کم نظرير جهان شده بود».
کار پالايشگاه نوبل حسابي سکه شده بود و کم کم نام و شهرهاي جهاني پيدا کرد. توسعه بيشتر و توليد بالاتر پالايشگاه نوبل، فعاليت کارگران بسيار بيشتري را طلب ميکرد. به سبب همسايگي و وضعيت معيشتي بسيار نامطلوب ايرانيان در دوران ناصري، کارگران ايراني براي کار در پالايشگاه نوبل و صنايع نفتي قفقاز روسيه يعني منطقهاي که دوراني نه چندان دور از مجموعه سرزمينهاي ايران محسوب ميشد، رغبت نشان دادند. اسناد نشان ميدهد، استقبال ايرانيان از کارگري در صنايع نفتي قفقاز به حدي بوده است که کارگراني از نواحي مرکزي، شرقي و غربي ايران نيز به آن منطقه روانه شدند. بنا بر گزارشهايي در بايگانيهاي وزارت خارجه روسيه وجود دارد که آمارهاي دقيقي از حضور ايرانيان در صنايع نفت قفقاز ميدهد « در سال ۱۲۷۰ خورشيدي کنسولگري روسيه در تبريز فقط ۲۵۸۵۵ ويزاي ورود به روسيه به ايرانيان داوطلب که اغلب از دهقانان فقير بود، داد. بهاي ويزا بسيار ارزان بود و در سال ۱۲۸۲ خورشيدي اين رقم به ۳۲۸۶۶ رسيد. سال بعد تعداد ويزاهاي صادر شده در تبريز و اروميه از رقم ۵۴۸۴۶،گذشت.
زمانیکه «لودویگ نوبل» برادر آلفرد در سال ۱۸۸۸ درگذشت، آلفرد نوبل برای دیدار از شهر کن به فرانسه رفته بود، آگهی ترحیم برادرش را در یک روزنامه دید. این نشریه فرانسوی لودویگ را به دلیل فعالیتهایش در زمینه مواد منفجره متهم کرده و تیتر زده بود: «سوداگر مرگ مُرد».
آلفرد نوبل به فکر فرورفت و حس کرد که دوست ندارد پس از مرگش روزنامهها بنویسند: «دکتر آلفرد نوبل که با یافتن راههایی برای کشتن سریعتر انسانها ثروتمند شد، روز گذشته بدرود حیات گفت.»
از این رو شخصی که ثروتش را از تولید سلاح و وسایل کشتار جمعی جمع آوری کرده بود پایه گذار جایزه صلح نوبل شد.
مالک بیش از ۹۰کارخانه اسلحهسازی در وصیتنامه خود گفتهاست که این جایزه باید «به کسی داده شود که بهترین یا بیشترین کوشش را در راه برادری ملل، انحلال یا کاهش ارتشها یا تشکیل و ترغیب کنفرانسهای صلح کرده باشد.» جایزه نوبل صلح تنها جایزه نوبل است که در استکهلم داده نمیشود. این جایزه هر ساله در اسلو پایتخت نروژ اهدا میشود.
این حرکت نوبل شبیه آن است که قصاب باشی و به گیاهخواران جایزه دهی.
منتشرشده در Uncategorized
دیدگاهتان را بنویسید:
عکس روز
از سری تصاویر «عکس مادران جهان» که مجموعهی گویـــاییست از سختکـوشی و عشق بیپایان مادران ملل مختلف به فرزندانشان و اینکه چگونه از کودکان خود حتی درعین انجام کارهای سخت روزانه پرستاری میکنند. در هرشماره یکی از این عکسها را که از صورتکتاب عزیزم «بیژن اسدیپور» وام گرفتهایم برایتان میآوریم.
شماره ۲۰
منتشرشده در عکس روز
دیدگاهتان را بنویسید: